تحلیل و نقد کتاب 1984 جرج اورول و ده نقل قول برتر آن
ترجمهٔ هلن افجهای
شرححال شخصیتها
وینستن اسمیت-شخصیت اصلی، وینستن خوانندگان را در سرتاسر دنیای تودرتوی اورول همراهی میکند. وینستن عضو «حزب خارجی»، و حدودا چهل ساله، زندگی کماهمیت و به نحو تاسفانگیزی معمولی را میگذارند. او در مقابل قهرمانی پر از کشمکش درونی و دارای نقطه ضعف، فاقد هوش یا توانایی جسمانی لازم است تا شناخت خود را گذشته را بر ضد «حزب» به کار گیرد. امیدی که او به او بر این و اقای چرینگتن میبندد موجب اضمحلال توأم با شکنجهٔ او میشود. باوجوداین توانایی وینستن به اعتمد کردن است که او را در دنیایی که بر دورغ بنا شده، انسان و قهرمان میسازد.
او بر این-اوبر این مظهر «برادر بزرگ» مجسم است. او که از اعضای بلند پایهٔ «حزب داخلی» است، در محل کارش با وینستن دوست میشود و وانمود میکند که او را به عضویت «برادری» درمیآورد. بههرحال وقتی پلیس افکار بالاخره وینستن را دستگیر میکند، هویت واقعی خود را به عنوان اسیرکننده و شکنجهگر او نمایان میسازد. با وجود رنج بیحد مداومی که اوبر این به او میدهد، وینستن همچنان دشمناش را تحسین میکند. او از اوبر این مانند یک پدر، معلم و اقرار نیوش یاد میکند.
جولیا-جولیا زنی است جوان و جذاب که از رابطهٔ جنسی برای شورش علیه «حزب» استفاده میکند. ازآنجایی که رابطهٔ جنسی خارج از ازدواج مورد تأیید «حزب» اکیدا ممنوع است، رابطهٔ جولیا با وینستن مانند اقدامی سیاسی علیه حکومت آغاز میشود. هرچند که علاقهای عمیقتر بین عاشق و معشوق پدید میآید و پیمان میبندند که هیچگاه به یک دیگر خیانت نکنند و سعی میکنند باهم به «برادری» بپیوندند. ولی وینستن در برابر شکنجهٔ اوبر این از پا درمیآید و به جولیا خیانت میکند.
آقای چرینگتن-وینستن او را در مغازهای دستدومفروشی در محلهای کارگرنشین ملاقات میکند. به نظر میرسد آقای چرینگتن بیآزار باشد و اجازه میدهد وینستن و جولیا از اتاق اجارهای بالای مغازهاش برای رابطهٔ غیرمجاز خود استفاده کنند. اما او که از اعضای «پلیس افکار» است، عشاق را گیر میاندازد و سرنوشت غمانگیز آنان را قطعی میکند.
تحلیل استعارهها
کارگر-کارگرها مظهر پستترین طبقهٔ زحمتکش جامعه (پرولتاریا) و همچنین استعارهای برای ناامیدی هستند. وینستن مانند بسیاری متفکران راستین مانند مارکس امیدوار است که کارگران علیه «حزب» به پا خیزند و آزادی را به تمام شهروندان برگردانند. اما تاریخ اقیانوسها نوشتهٔ امانوئل گلدستاین حکایت از آن دارد که در تمام طول تاریخ کارگران تنها علیه حکومت سربرداشتهاند تا ساختار همان طبقه را احیا و نسلهای جدید کارگران را سرکوب کنند. ازاینرو کارگران در 1984 مظهر ناامیدی هستند. وقتی آزاد و «ددمنش» زندگی میکنند، نمیتوانند یا نمیخواهند ماهیت ستم خود را درک کنند. وقتی تعدادشان بیش از اعضای «حزب» میشود، همچنان در مقابل جهالت خود ناتوان باقی میمانند.
موشها-وقتی اوبر این وینستن را به وسیلهٔ موش شکنجه میدهد، وینستن به معنای «اتاق 101» پی میبرد. «اتاق 101» مظهر بدترین ترس شخصی است و بدترین ترس وینستن از موشهاست. بنابراین موشها در یک سطح مظهر ترس هستند. هرچند در سطحی دیگر موشها مظهر تباهیاند. در تمام طول تاریخ انسانها موش را ملازم فلاکت و طاعون دانستهاند. موشها ناقل بیماری هستند و در زبالههای بشری رشد میکنند. موشها در ردهٔ «هیولا وار» ترین(در مقابل از انسانهایی است که مانند هیولا عمل میکنند و با آنان مانند هیولا رفتار میشود. اعضای «حزب خارجی» و کارگران در نهایت تبدیل به انگل میشوند، مهرههایی ناچیز، بیارزش و سنگدل در دستگاه «حزب». وینستن و همشهریهایش در اصل بدل به موشهایی میشوند که در قفس «برادر بزرگ» به دام افتادهاند. اگر آدمها به نیروهایی نظیر آنچه به صورت «برادر بزرگ» نشان داده شده، اجازهٔ حکومت کردن دهند، چیزی بهتر از موشهای بیفکر و پرزاد و ولد نخواهند شد.
آواز/موسیقی-اورول از ابتدا تا انتهای 1984 تکههای موسیقی و شعر را جای داده. وینستن موسیقی تبلیغاتی را که «حزب» ساخته و کارگری آوازش را خوانده، میشنود و آن را به طرز عجیبی زیبا احساس میکند. همچنین در چمنزاری آواز پرندهای را میشنود و برای اولین بار خود را هشیار و امیدوار حس میکند. آوازها نقش مهمی در این کتاب ایفا میکنند. آنها نه تنها خبر از واقعهای میدهند و جزئیاتی دربارهٔ گذشته را آشکار میسازند، بلکه نمایانگر فرهنگاند. وقتی سرسپردههای شیفتهٔ «برادر بزرگ» آواز میخوانند، موسیقی تبلیغاتی به نظر وینستن مانند شعارهای جنگی میرسد. اما وقتی زن کارگری در حال کار کردن با بیقیدی آن آواز را زیر لب زمزمه میکند (زن هیچ وابستگی به «حزب» ندارد) همان موسیقی به نظر وینستن نشاطآور میآید. وینستن آرزوی روزهایی را دارد که موسیقی و فرهنگ متعلق به مردم و طبیعت باشد، نه به حکومت.
رویا-رویاهای وینستن اطلاعات حساس دربارهٔ گذشتهاش را آشکار میسازند و آیندهٔ او را پیشبینی میکنند. رویاهای وینستن دربارهٔ ملاقات با اوبر این در مکانی که «ظلمتی به آن راه ندارد» حاکی از شکنجهٔ او به دست اوبر این است. رویاهای وینستن دربارهٔ «سرزمین طلایی» حکایت از رابطهٔ عاشقانهٔ او با جولیا دارد. اما رویاها نمایانگر تاریخ و آزادی وابسته به تاریخ هم هستند. «پلیس افکار» قادر است هرچیز به جز باورهای درونی وینستن را ببیند، بنابراین وینستن تا زمانی که رفتار ظاهریاش عادی باقی بماند، میتواند در حال رؤیاپردازی به هرجا برود و به هر چیزی فکر کند. «حزب» سرانجام با مغزشویی و شکو درمانی بر رؤیاهای وینستن تسلط پیدا میکند. تنها در آن زمان است که آنان کاملا بر او مسلط میشوند.
مادر وینستن-وینستن غالبا رؤیای مادرش را دارد. مادر و خواهر وینستن برای نجات او خود را قربانی کردند. او زمانی را به یاد میآورد که جنگ درگرفت و مادرش با وجود ناسپاسی و خودخواهی او، از وی محافظت کرد و جیرهٔ غذایی خودش را به او داد. مادر وینستن مظهر فقدان و رابطهٔ بشری است. در کودکی عشق مادرش را درک نکرد یا قدر آن را ندانست، اما در بزرگسالی عمیقا احساس تنهایی میکند که معلول از دست دادن مادر و رابطهٔ طبیعی بشری است. بیگانگی و [حس] فقدان مشخصهٔ کل وجود وینستن است.
تحلیل موضوعی
آیا دنیای 1984 میتواند زمانی واقعا وجود داشته باشد؟ این پرسش از اولین تا آخرین صفحات رمان اورول فکر خوانندگان را به خود مشغول میکند. متأسفانه پاسخ «آری» است؛ یا لا اقل اورول امیدوار است که خوانندگان،1984 را با آن اندازه قبول امکان تحقق به پایان برند که حکومت را به زیر سؤال ببرند و با احتیاط به سوی آینده پیش روند. اورول قصد دارد اقیانوسیا را آن قدر واقعی توصیف کند که خوانندگان امروزی متقاعد شوند چنین جامعهای رد حقیقت وجود داشته و میتواند دوباره وجود داشته باشد اگر مردم درسهایی که از تاریخ فراگرفتهاند را فراموش کنند یا نتوانند خود را از حکومتهای استبدادی توتالیتری در امان نگه دارند. این دو موضوع، توتالیتریسم و تاریخ، طرح و پیامها را در 1984 به هم متصل میکند.
اورول داستان خود را در لندن ویران از جنگ آغاز میکند. هر هفته سی تا چهل بمب برروی شهر فرو میریزند و هرجا وینستن رو میکند بقایای جنگ مانند «دو دقیقه نفرت» و تابلوهای تبلیغاتی پوشیده از شعارهای «حزب» بر زندگی او سایه میاندازند. فقر، یکی دیگر از دستاوردهای دوگانهٔ جنگ، با همان شدت کثافت و بوی تعفن وحشتناک ناشی از ساختمانهای اجارهای مملو از جمعیت، در هوا معلق است. با گشودن 1984، اولین خوانندگان را بهجا میآورند. لندنیها که تازه از جنگ جهانی دوم بیرون آمده بودند، عمیقا فقر و ویرانی وصف شده در 1984 را درک میکردند.
باوجوداین درحالیکه وینستن تمام تقصیر موقعیت خود را به دوش «برادر بزرگ» میانداخت، لندنیها دولت بریتانیا را عامل فلاکت خود نمیدانستند. به احتمال زیاد مردم بریتانیا آلمان نازی را به خاطر شروع جنگ و ایجاد چنان آشفتگی و تخریبی مقصر میدانستند. طغیان وینستن علیه «برادر بزرگ» پر از طنین صدای مخاطبان امروزی بود، زیرا آنان هم به تازگی برا یاز پای درآوردن رژیمهای توتالیتر آلمان نازی و ایتالیای فاشیست مبارزه کرده بودند. بااین که مشکل است جرقههایی را که جنگ جهانی متفقین میجنگیدند بیتردید باید بر این باور بوده باشند که رسالت مشترک آنان، درهم کوبیدن توتالیتاریسم و احیای دمکراسی در سرتاسر جهان است. با توجه به این شرایط، پیامهای سیاسی 1984 بیهیچ تردیدی آشکار میشود.
«حزب» حکومتی توتالیتر است. نه «حزب بیرونی»، و نه کارگران (پرولتاریا) تأثیری بر روی ادارهٔ کشور یا قوانین حاکم بر زندگیشان ندارند. «حزب داخلی» رسانهها را در دست دارد و در زندگی خصوصی شهروندان رخنه میکند تا تسلط کامل بر تمام جنبههای زندگی بشری، از جمله عشق و رابطهٔ جنسی، بیابد. وقتی تبلیغات، محرومیت و رهنمونهای سختگیرانه از گرواندن کسی به دکترین «حزب»(اینگ ساک) عاجز میماند، حکومت از شکنجه برای مغزشویی شهروندان استفاده میکند. این واقعیت که «حزب» را آشکار میسازد. از آنجایی که اصول «اینگ ساک» در القا به آدمهای باشعوری مانند وینستن ناتوان است، «حزب» برایاین که بر سر قدرت باقی بماند چارهای ندارد به جز اعمال حد اکثر فشار. اورول از خوانندگانش میخواهد که شرارت و ضعف «حزب» را تشخیص دهند و برای جلوگیری از گسترش توتالیتاریسم مبارزه کنند. هرچند از نظام خاص دیگری جانبداری نمیکند، اما گرایشهای نفهتهای به سوسیالیسم، دمکراسی و سرمایهداری [بر کتاب] حاکم است.
موضوع مهم دیگر در 1984، «تاریخ» است. از بسیاری جهات رمان اورول مانند کتابی تاریخی است.1984 به خواننده هشدار میدهد که دنیای اقیانوسیا، آینده خواهد بود. اگر انسانها نتوانند ازآنچه وقایع و شخصیتهای تاریخی مهم نظیر جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، هیتلر، استالین و موسولینی (اگر بخواهیم نمونههایی از اروپای غربی و شرقی بیاوریم) برایشان آشکار ساخته درس بگیرند. «حزب» قدرت تاریخ را دریافته بود. شهروندانی که آموزش میدیدند تا از تاریخ آگاهی یابند، اجازهٔ بقای «حزب» را نمیدادند. ازاینرو «حزب» تقریبا هرکسی که تاریخ پیش از «برادر بزرگ» را به یاد میآورد از بین میبرد، تاریخ جدید بعد از «برادر بزرگ» را خلق میکرد، سپس از طریق «وزارت حقیقت» چنان در تاریخ دخل و تصرف میکرد که غیرممکن بود بتوان زمانی متوجه شد که چه چیزی روی داده یا چه چیزی واقعا روی داده.
عجیب آن است که وینستن در «وزارت حقیقت» کار میکرد و حقایق تاریخی را تغییر میداد تا مناسب حال «حزب» شود. در مقیاسی کوچک وینستن در نسیان مشترکی که به جان اقیانوسیا افتاده سهیم بود، از دستورها اطاعت میکرد و ناتوانی خود را تضمین میکرد. باوجوداین اگر وینستن در «وزارت حقیقت» کار نمیکرد، نمیتوانست به شواهد مورد نیاز برای تأیید به گمانیهای نیمه آگاه و ناخودآگاه خود نسبت به «حزب» دست یابد. در واقع اگر به خاطر چندین مقاله نبود که دربارهٔ شورشهای سابق از زیردست او گذشته بود، هرگز خشم درونی او شکل شورش علنی به خود نمیگرفت. همچنین آشکار است که با نوشتن در یک دفترچهٔ خاطرات دست به اولین اقدام شورشی خود زد.عمل ثبت شرایط حال او برابر با نهایت بیوفایی او نسبت به «حزب» بود زیرا وینستن در واقع مشغول مستند ساختن تاریخ بود. حکام توتالیتر در تمام طول تاریخ از جمله هیتلر و پل پوت (رهبر خمرهای سرخ در کامبوج) کتابها را از بین بردند و روزنامهنگاران و نویسندگان را قلع و قمع کردند زیرا آنان قدرت تاریخ و گردآوری اسناد را دریافته بودند. هرچند اورول به روشنی نشان میدهد که تاریخ تغییرپذیر است، ثابت هم میکند که این نوع تغییرپذیری به مرگ فرهنگ و آزادی میانجامد.
ده نقل قول برتر
«برنامهٔ «دو دقیقه نفرت» از روزی به روز دیگر فرق میکرد، اما هیچ برنامهای نبود که در آن گلدستاین شخصیت اصلی نباشد. او خائن اصلی بود، اولین آلودهکنندهٔ پاکی «حزب». تمام تبهکاریهای بعدی علیه «حزب»، تمام خیانتها، اعمال خرابکارانه، دگراندیشیها و انحرافها، از تعلیمات او برمیخواست»(صفحهٔ 13).
«اگر به من شلیک کنند اهمیتی نخواهم داد اگر از پشت به گردنم شلیک کنند اهمیتی نخواهم داد مرگ بر «برادر بزرگ» آنها همیشه از پشت به گردن تو شلیک میکنند اهمیتی نخواهم داد مرگ بر «برادر بزرگ». (صفحهٔ 20). [یکی از نوشتههای بیسروته دفتر خاطرات وینستن].
«اگر امیدی وجود داشته باشد [وینستن نوشت] به طبقهٔ کارگر است»(صفحهٔ 69).
«در زیر درخت بلوط سایه گستر/من تو را فروختم و تو مرا:/ آنجا آنان آرمیدهاند، و اینجا ما/در زیر درخت بلوط سایه گستر»(صفحهٔ 77)
«آزادی یعنی آزادی گفتن این که دو به اضافهٔ دو میشود چهار. اگر این [آزادی] اعطا شود بقیهٔ [آزادیها] در پی خواهند آمد»(صفحهٔ 81).
«وینستن و جولیا به هم میچسبیدند، با شیفتگی. موسیقی همچنان ادامه یافت، دقیقه به دقیقه، با واریاسیونهای شگفتانگیز، حتی یک بار هم تکرار نشد، تقریبا انگار پرنده عمدا استادی خویش را به رخ میکشید. گاهی چند ثانیهای دست میکشید، بالهایش را باز میکرد و دوباره سرجایش قرار میداد، بعد سینهٔ خالیاش را باد میکرد و از نو شروع میکرد به خواندن. وینستن با نوعی احترام مبهم به او نگاه کرد. برای چه کسی برای چی، آن پرنده آواز میخواند؟ نه جفتی و نه رقیبی او را مینگریست. چه چیز او را وادار کرده بود که روی آن تک درخت بنشیند و نغمهاش را در نیستی جای کند؟»(صفحهٔ 125).
«ما گمان میکنیم نوعی توطئه در کار است، نوعی تشکیلات مخفی که علیه «حزب» فعالیت میکند و این که تو در آن شرکت داری. ما میخواهیم به آن بپیوندیم و برای آن کار کنیم. ما دشمنان «حزب» هستیم. ما به اصول «سوسینگ» اعتقاد نداریم. ما تبهکار فکری هستیم. زناکار هم هستیم. این را به تو میگویم، چون میخواهیم اختیار خودمان را به دست تو بدهیم. اگر از ما بخواهی که به هر طریق دیگری خودمان را مجرم بسازیم. آمادهایم»(صفحهٔ 171). [وینستن خطاب به اوبر این، زمانی که به همراه جولیا سعی در پیوستن به «برادری» را دارد]
«هر کاری میخواهید با من بکنید!» مرد فریاد کشید. «هفتههاست که به من گرسنگی میدهید. تمامش کنید و بگذارید بمیرم. تیرم بزنید. دارم بزنید. به بیست و پنج سال حبس محکومم کنید. کس دیگری هست که بخواهید او را لو دهم؟ فقط بگویید کیست تا هرچه بخواهید به شما بگویم. اهمیتی نمیدهم که او کیست یا چه کار با او میکنید. من زن و سه فرزند دارم. بزرگترین آنها هنوز شش سالش نشده. میتوانید همهٔ آنها را بگیرید و جلوی چشمان من سر از تنشان جدا کنید، و من ساکت میایستم و نگاه میکنم. فقط اتاق 101 نه!»(صفحهٔ 240).
«من به خاطر تو زحمت میکشم، وینستن،» اوبر این گفت، «چون تو ارزش زحمت را داری. خیلی خوب میدانی که مشکلت چیست. تو سالهاست که آن را میدانی، اما بر ضد این آگاهی میجنگی. تو از لحاظ ذهین پریشان شدهای. حافظهای معیوب تو را آزار میدهد. قادر نیستی رویدادهای واقعی را به یاد بیاوری و خودت را وادار میکنی رویدادهای دیگری را که هیچگاه رخ نداده به یاد بیاوری. خوشبختانه درمانپذیر است. هیچوقت خودت را درمان نکردهای، چون نخواستی این کار را بکنی. فقط کمی تلاش اراده بود که تو برای آن آماده نبودی. حتی حالا، خوب میدانم که تو با این خیال که بیماریات یک فضیلت است، محکم به آن چسبیدهای.حال مثالی میآوریم. در حال حاضر اقیانوسیا درگیر جنگ با چه قدرتی است؟»(صفحهٔ 249).
«به چهرهٔ غولآسا چشم دوخت. برای او چهل سال طول کشید تا بفهمد چه نوع لبخندی زیر آن سبیل تیره پنهان شده. ای سوء تفاهم بیجای بیرحم! ای تعبیدی خودسر و لجباز رانده شده از سینهٔ پرمحبت! دو قطره اشک با بوی جین از اطراف بینیاش فرو چکید. اما چیزی نبود، همه چیز مرتب بود، مبارزه پایان یافته بود. او بر خودش پیروز شده بود. او به «برادر بزرگ» عشق میورزید»(صفحهٔ 300).