کتاب جنس دوم سیمون دوبوآر چه مفاهیمی دارد؟ به مناسبت زادروز سیمون دوبوآر

« ما زن به دنیا نمیآییم، ما زن میشویم». این جمله که بسیاری آن را چکیده کتاب جنس دوم سیمون دوبوآر میدانند، بیگمان تأثیرگذارترین جمله در تاریخ جنبش برابری خواهانه زنان بوده است. دوبووار اما خود مورد انتقادات گستردهای از سوی فعالین و نظریهپردازان جدید این جنبش قرار دارد. این مقاله به گونهای وافادارانه به سهم کتاب جنس دوم در مباحث نظری قرن بیستم و نگاه تبعیض آمیز تاریخنویسان به جایگاه نویسنده آن میپردازد.
نوشته بونوات گرول – ترجمه: ناهید ولیزاده
کتاب جنس دوم چون کتاب مقدسی همواره در طول چهل سال گذشته مورد استناد جنبش فمنیسم قرار گرفته و نقش کتاب اصلی و مرجع را ایفا کرده است.
در ژوئن 1949 اولین جلد از این رساله جسورانه (که امروزه به گونه نادرستی آن را میسنجیم) منتشر شد. این رساله با زیر سؤال قرار دادن کلیشهها و اظهارات بیچون و چرایی که بزرگترین متفکران در طول هزاران سال فریاد کشیدهاند، مدعی پاسخ دادن به سؤال «زن چیست؟» و همینطور مدعی بازنویسی شرح حال زنان از دریچه علم زیستشناسی و جامعهشناسی است. این رساله در آرزوی نابود کردن حصار تعصبات و ممنوعههاییست که زن را در سرنوشتی غیر قابل تغییر محبوس میسازد و در جستوجوی راههای پنهان آزادی آنها است.
سیمون دو بووار در آن زمان 37 سال داشت. او قبلا سه رمان و رسالهای با نام پیروس و سیتهآ منتشر کرده و نمایشنامه بیعرضهها را به اجرا درآورده بود. با وجودی که آثارش سبب به شهرت رسیدن او هستند، «لقب بانوی سارتر را به او میدهیم و او را ابتدا به عنوان همنشین «پاپ اگزیستانسیالیسم» در نظر میگیریم. اما این اندیشه هرگز به ذهن کسی خطور نکرده است که سارتر را به عنوان همنشین سیمون دوبووار در نظر بگیرد!
این چیزیست که بعدا باید به آن توجه کنیم. قطعا پیش از او زنان قهرمان، منزوی و تنهایی چون الیمپ دوگوژ، زنان جسوری همچون ماری ولستنکراف یا زنان روشنفکری چون ویرجینیا ولف، فمینیسم را حتی پیش از آنکه نامی از آن باشد، در اروپا پدید آورده بودند. اما اولین فردی که این مطالبات پراکنده، این جریانات فکری به سرعت سرکوب شده، این مبارزات و حتی خیالات را به منظور ارائه نظری واحد به همراه اثبات علمی و تاریخی جمعآوری کرد، سیمون دوبووار بود. همانند زنانی که پیشاپیش او حرکت میکردند، مانند تمام زنانی که جرات فاصله گرفتن از سنتها را داشتند، بووار با سرزنشهای نیکاندیشان و خصومت و دشمنی همکارانش مواجه شد. در همان زمان که او را به دلیل زندگی با سارتر بدون اینکه با او ازدواج کرده باشد عیاش و بیبند و بار مینامیدند.
این هیاهو کمک کرد تا 22000 نسخه از جلد اول این کتاب در ظرف یک هفته به فروش برسد. در نخستین صفحه کتاب، نویسنده گفته مشهور پیتاگور (Pythagore) را گنجانده: «یک اصل خوب وجود دارد که نظم، نور و مرد را خلق کرده است و یک اصل بد که هرج و مرج، ظلمات و زن را بوجود آورده است» همچنین این نکته پولن دولبر (Poulin de la Barre) را در ادامه میآورد «هرآنچه که توسط مردان راجع به زنان نوشته شده است بایستی مورد ظن قرار بگیرد چرا که آنها در آن واحد هم حریف هستند و هم داور». بدین ترتیب اینبار یک زن است که رسالهای جامع در خصوص زنان مینویسد. جلد اول در خصوص حقایق و اسطورهها از جنبه زیستشناسی، تاریخ و روانکاوی است. بخش جلد دوم بررسی ازدواج، مادری، بلوغ و بالاخره پیری میپردازد. برخلاف آنچه که ممکن است تصور کنیم، این کتاب از یک ادعای مبارزهجویانه یا حتی از یک تمایل پیش پاافتاده برای تلافی و انتقام بوجود نیامده است. بووار تا این زمان در زندگیاش بسیار موفق است؛ او اصلا خیال فیصله دادن به این موضوع را ندارد چرا که در این دوره آشفته پس از جنگ مسائل بسیار مهمتری از فمینیسم مطرح میشود. نویسنده در خصوص دلایلی که باعث شده است تا به این موضوع بپردازد صادقانه توضیح میدهد و (بنابر عادات خود در دومین جلد از اتوبیوگرافیاش) نیروی سن را مطرح میکند.
«اولین سؤالی که برایم مطرح شد این بود: برای من زن بودن چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ ابتدا فکر میکردم زود بتوانم از شر این سؤال خلاص شوم. من هرگز احساس حقارت نکرده بودم. زنانگیم مرا هرگز اذیت نکرده بود. هیچ کس هرگز به من نگفته بود: «شما اینگونه فکر میکنید به این دلیل که زن هستید.» به سارتر میگویم: برای من این مسئله مهم نبوده است.
با این وجود شما همانند یک پسر تربیت نشدهاید. بایستی به این مسئله از نزدیکتر نگاه کرد. من نگاه کردم و دریافتم که این جهان مذکر بوده است. کودکیم از افسانههای ساخته شده توسط مردان پر شده بود و من به هیچ وجه به گونهای که اگر پسر بودم عکس العمل نشان نمیدادم. آنقدر به این موضوع علاقهمند بودم که فکر اظهارات شخصی را برای پرداختن به مسائل زنان رها کردم».
از نخستین سطرهای مقدمهاش، بووار اعلام میکند «حرفهای احمقانه بسیاری در طول قرن پیش زده شده است» و پروژه خود را اعلام میکند: پرتوافشانی بر هرآنچه که طبق فرمول فروید «قاره تاریک» را تشکیل میدهد. با صراحت و جسارتی که به او اجازه میدهد تا از تمام چیزهایی که شخصیت او را میسازد، سخن گوید و از «کشف تقریبا چهل ساله جنبهای از دنیا که جلوی چشم همه قرار دارد اما هیچ کس آن را نمیبیند» متعجب شود.
او مینویسد: «فکر نوشتن کتابی راجع به موقعیت خاص جنس مذکر در میان بشر به ذهن هیچ مردی خطور نکرده است، مرد بودن او به خودش مربوط است. این مسئله که مرد بودن یک خصوصیت نیست مورد قبول است. مرد با مرد بودنش حقانیت دارد، این زن است که در اشتباه است.»
او ایده بنیادینی که در واقع اساس این اثر قرار گرفته است را مطرح میکند: «زن نسبت به مرد تفاوت پیدا میکند، نه مرد نسبت به زن. او نسبت به عامل اصلی، غیر ضروری است. مرد علت است، مطلق است؛ زن «دیگری» است.»
بووار فکر میکرد عنوان «دیگری» را به جای جنس دوم بر اثر خود بگذارد. از آن جایی که این اثر آرامش فکری مردان و زنان بسیاری را برهم میزد به محض انتشارش جار و جنجال زیادی به پا شد. این نخستین بار بود که یک زن، یک فیلسوف جرات مطالبه نه تنها برخی حقوق برای زنان را کرده بود، بلکه خواستار برابری مطلق بود و مسائل ممنوع آزادی جنسی، مادری و سقط جنین و بهرهکشی خانگی،…را مطرح میکرد.
کتاب توسط کلیسای رم در فهرست کتب ممنوعه قرار گرفت. در فرانسه بسیار خواند شد اما زنان فرانسوی واقعا از اهمیت مسئله زنان آگاه نشدند، درحالیکه در ایالات متحده، جایی که فمینیسم قبلا پایهگذاری شده بود، به موفقیت بالایی دست یافت. دو میلیون نسخه به زبان انگلیسی به فروش رسید و یک سال در صدر فروش ژاپن قرار گرفت. جنس دوم به تمایز زبانها از جمله زبان عربی، عبری، صربی-کرواسی (در صربستان، بوسنی هرزگوین و کرواسی صحبت میشود) و تامولی (زبان مردم جنوب شرق هند) ترجمه شد. سیمون دو بووار به سرعت به پر خوانندهترین نویسنده فمینیست در جهان تبدیل شد. حاشیه کتاب شامل این واژهها میشد: «زن، این ناشناخته» که در واقع دعوت به مبارزهای بود با فیلسوفان و رماننویسانی که ادعا میکردند همه چیز را راجع به زن میدانند و گفتهاند! نشانه این مبارزه به راه افتادن یک آشوب واقعی که شامل حرفهای رکیک و اعمال پست و سوء نیتها میشد، بود. تعداد حیرتانگیزی از نویسندگان بدون هیچ ترسی، وحشت عصبی خویش را در مقابل زنی که که جرات زیر سؤال بردن تمام افکار پذیرفته شده و به خصوص جرات سخن گفتن از جسم آن هم بدون هیچ شرم و حیایی را داشت، بیان میکردند. چپیها همچون راستیها به خشم در میآیند و تظاهر به انزجار میکنند. فرانسوا دوموریاک (Francois de Mauriac) میگوید: «ما از نظر ادبی به حد و مرزهای تحقیرآمیزی رسیدهایم» و در برابر عموم به مبارزه برای بدنام کردن نویسنده میپردازد.
ژولیان گراک (Julien Gracq) اعلام میکند: «لحن جنس دوم بیادبانه و حیرتآور است» کامو (Camus) اظهار میکند که این کتاب «یک توهین به مرد رومی است.» و ژانت توره-ورمیرسچ (Jeannette Thorez-Vermeersch) در آن «توهین به هنرمندان» را میبیند. پیردوبواسدفر (Pierrede Boisdeffre) و روژه نیمیته (Roger Nimier) در توهین به «این دختر بیچاره عصبی» با یکدیگر رقابت میکنند و ژان گیتون، فیلسوف، اظهار میکند «به شدت از کشف زندگی غمانگیز نوینسده این اثر تحت تاثیر قرار گرفته است.»
سیمون دوبووار مینویسد: «بیشرمی مرا سرزنش میکنند، با سنت مبتذلی که برای فرانسویها مجموعه ضرب المثلها و عباراتی را فراهم کرده که زن را تا حد ارضاکننده صرف جنسی پایین میآورد، مرا ارضا نشده، بیتفاوت، حشری، همجنس باز، صد بار کورتاژ شده و حتی مادر مجرد میخوانند…
بسیاری از مردان اظهار کردهاند که من حق صحبت کردن درباره زنان را ندارم چرا که فرزندی به دنیا نیاوردهام! خودشان چطور؟ آیا باید برای قومشناسان صحبت کردن از قبایل آفریقایی را که به آن تعلق ندارند ممنوع کرد؟
این عکس العملها هما اندازه حیرتانگیز به نظر میرسند که جنس دوم را یک اثر جنسی، خودنمایی یا حتی مبتذل در نظر بگیریم.
با این وجود در مطبوعات برخی از اهمیت واقعه آگاه شدهاند یک زن، زنان را به آزادی فرا میخواند! پاریس مچ (Paris-Match) مینویسد: «سیمون دوبووار، نایت سارتر و متخصص در اگزیستا نسیالیسم، بدون شک اولین زن فیلسوفی است که در تاریخ مردان ظاهر شده است و فلسفهای از جنس خود را از ماجرای بزرگ بشری جدا کرده است.»
به لطف آنچه امروز رسانه مینامیم، بووار در کنار سارتر وارد اساطیر پاریسی میشود. عکسهای بیشماری او را در تارس کافه سن ژرمن دپره (Saint Germain des Pres)، بسیار ساده و بیتکلف نشان میدهند. او هرگز به خود اجازه نمیدهد که در بند افتخار و خصومتی که با آن مواجه میشود و یا نامههای توهین آمیزی که دریافت میکند، قرار گیرد. مردی که او «برتر از هر کسی قرار میدهد» کسی نیست که او را حقیرتر از خود شمارد. احترام او برایش کافیست همانگونه که احترام خانواده مرکب از حلقه دوستان صمیمی که سارتر (Sartre) و لوکستر (Castor le) را در تمام طول زندگیشان احاطه کردهاند.
آنچه که امروز با در نظر گرفتن جنس دوم در زمان خود حیرتآور به نظر میرسد، این است که این اثر به هیچ موج فمینیستی تعلق ندارد و بیانیه هیچ جنبشی نیست. بیست سال زودتر از تولد M.L.F در فرانسه و 10 سال زودتر از انتشار دومین اثر مهم فمینیستی قرن بیستم یعنی زن فریبخورده بتی فریدان (la Femme mystifiee de Betty Friedan) در آمریکا انتشار یافت.
با این وجود در آن زمان بووار هنوز فکر نمیکرد که مبارزه زنان میتواند یک مبارزه خاص باشد. از نظر او، پیدایش سوسیالیسم، اتوماتیکوار به جنسیتگرایی پایان میداد و برابری را برقرار میکرد. او این اعتقاد را باید بین سالهای 1949 تا 1969 و با مشاهده اینکه نه در روسیه شوروی و نه در هیچ جای دیگر زنان موفق به دستیابی به حقوق و آزادیهای مردان نشدهاند، تغییر داده باشد.
گفته میشود که وردر (Werther) «خودکشی» را رواج داده است ورنه شاتو بریان (Rene de Chateaubriand) «غم و اندوه» را اما جنس دوم به «گسترش آزادی» دامن زده آن هم آزادی در تمام زمینهها. کمتر کتابی در جهان باعث یک چنین آگاهی جمعی شده است و به آرمانهای اقرار شده، سرکوب شده و یا ناآگاهانه یک چنین بخش عظیمی از بشریت عینیت بخشیده است. آثار سیمون دوبووار حتی هنگامی که خوانده نشده است در نگرش افراد نفوذ کرده و امروز، هنوز هم بخش عمدهای از آنچه را که زنان میگویند، انجام میدهند یا مینویسند تحت تاثیر قرار میدهد. میتوان گفت برای سیمون دوبووار نگارش از عمل جدا نیست وع مل از اخلاق بووار تنها، نویسنده آثارش نیست بلکه نویسنده زندگی خود نیز است و همین ویژگی به او اجازه میدهد تا حد و مرزهای نقد ادبی راب رای رسیدن به یک توانمندی کلی زیر پا بگذارد. پی افزودی که تعداد کمی از نویسندگان میتوانند از آن استفاده کنند. انی-کوهان-سولان (Annie Cohen-Solal)، نویسنده بیوگرافی اخیر ژان پل سارتر صادقانه اهمیت شخصیت سیمون دوبووار را در قضاوت و داوری اثرش خاطر نشان میکند. در عصری که دختران جوان خود را با شماهای مقرر شده وفق میدادند و هیچ الگوی زنی در آن نمییافتند تا با آن یکی بشوند بووار توانست یک سرنوشت مبتکرانه برای خود انتخاب کند. «او به سیمون دوبوواری تبدیل شد که در مقابل طبقه اجتماعی خود، در مقابل خانوادهاش، با سارتر و در مقابل او، در بررسیهای دائمیای که محدودهای مستقل و مشترک برای او بود، قرار گرفت. او سیمون دوبوواری شد که در مقابل افکار عمومی و آنچه که مردم میگفتند قرار گرفت.»
در خاطرات یک دختر منظم، اولین جلد از اتوبیوگرافی که درواقع تاریخ نیمه قرن نیز هست، با صداقت بسیار خود، خط سیر زندگی دختر کوچکی را در یک خانواده بورژوازی ورشکسته روایت میکند که به بیماری پوستی مبتلاست (پدرش به او میگوید «دخترک بیچارهام چه قدر تو زشت هستی!»، علاوه بر این متذکر میشود که او جهیزیه نخواهد داشت)، اما دارای استعداد ادبی است. در پانزده سالگی بدون شک به سؤال: میخواهید در آینده چه کاره شوید؟ پاسخ میدهد «یک نویسنده مشهور!» اما میداند که حرفهاش به کلی به هوش و مطالعاتش بستگی دارد، «بنابراین از خودآرایی چشمپوشی میکند، خواب را بر خود حرام میکند تا کتاب بخواند، در پشت میز مطالعه میکند و شجاعت را همچون دارویی برای درمان پیش پاافتادهگی زندگیش بر خود ملزم میکند».
در سال 1926 با ذکر «بسیار خوب» مدرک ادبیات و سپس مدرک ریاضیات عمومی به علاوه گواهینامه زبان لاتین خود را دریافت میکند سپس شروع به نوشتن رمانی میکند که به خاطر تفکرات محافظهکارانه خانوادهاش تکهتکه میشود پس از آن به فلسفه روی میآورد.
در سال 1929 رتبه دوم را در کنکور استادی فلسفه کسب میکند همان سالی که ژان پل سارتر نفر اول میشود. درواقع آنها هر دو با داشتن نمرات برابر موفق به کسب مقام اول شدهاند. اما در سال 1929 تبعیض عجیبی میان دختران و پسران وجود داشت دختران که تعدادشان بسیار اندک بود اضافی تلقی میشدند و خود را ردیف پایینتری میدیدند. بووار که هنوز به آگاهی فمینیستی دست نیافته بود از این مسئله متعجب نشد. او بیست و یک سال داشت و جوانترین پذیرفته شده در فرانسه بود. دیگر دانشجویان دانشسرا، ریمون آرون، نیزان، سارتر، مولو- پونتی بودند که چندین سال بزرگتر از بووار بودند.
همان سال ژان پل سارتر که جوانی بسیار آگاه بود وارد زندگی سیمون دوبووار میشود تا با او مشخصترین رمان عاشقانه قرن را زندگی کند. بووار بیش از پنجاه سال همدم او میماند و این دو انسان خارج از عرف به تفاهمی روشنفکرانه میرسند که تا پایان زندگیشان ادامه مییابد.
برای هریک از ما که خود را دختران معنوی سیمون دو بووار میدانیم، خواه ناخواه نقد بیطرفانه جنس دوم بسیار سخت است.
با این حال بووار خود در طول زندگیش بارها تغییر موضع میدهد و همچنان از قرار گرفتن بر روی پایه مجسمه امتناع میورزد. برعکس، هر اندازه که بیشتر پا به سن میگذارد بیشتر به بنیان فمینیستی و مبارزهگرایی هر روزه نزدیک میشود. بنابراین ناعادلانه است که او را در ردیف آثار باستانی قرار دهیم که در مقابلشان خم میشویم اما دیگر از آنها دیدن نمیکنیم. در هفتاد و پنج سالگی یعنی سه سال قبل از مرگش، هنوز دختر جوان و کنجکاوی در او زندگی میکرد با توقعات بسیار که آماده پذیرش هرگونه خوشبختی با هر نوع فداکاری بود.
با این وجود باید توجه داشت که پیشرفتهای علمی و تحول نگرشهایی که سیمون دوبووار نقش مهمی در آن داشت، برخی تحلیلهای جنس دوم را باطل اعلام کردند. چهل سال بعد با همان نگاه دیگر این یا آن موقعیت زنانه دیده نمیشد.
در پایان به این مطلب میرسیم که نمیتوان اثر بزرگ بووار را بدون مراجعه به جمله مشهور آن، به عبارت کوتاه و گریزناپذیر «ما زن به دنیا نمیآییم بلکه زن میشویم» که برای بسیاری خلاصه جنس دوم است، در نظر گرفت پرواضح است که چنین شعاری را نمیتوان در رابطه با افکار بوواری ساده انگاشت. اما برای رها کردن زنان او نفوذ شدید پندارهای قالبی، از مفهوم کاذبی که همیشه در مورد زنان وجود داشته است، باید یک جمله شوک آور خلق کرد. شاید به دلیل سبک بسیار سادهاش در نگارش، به دلیل تمایل به رد تصنع و بررسیهای احساس برانگیزی که بارها در او دیده شده است که چنین عبارتی را خلق میکند عبارتی که شدت اختصارش آن را به نبوغ نزدیک میکند.
او هنوز در جایگاه واقعی خود در تاریخ ایدهها قرار نگرفته است. از نام بردن او عنوان یک فمینیست (که البته در زمان نگارش جنس دوم نبود) و همچنین به عنوان یک فیلسوف و خودداری میشود. میشل لودوف (Michele le Doeuff)، فیلسوف به خوبی توضیح میدهد که زنان برای ورود به جامعه ددمنشانه مذکر متفکران با چه مقاومت وحشتناکی روبهرو میشوند. «به این علت که ما رسالات زنان را در ستون ویژه قرار میدهیم نیمی از خوانندگان بالقوه از خواندن این صفحه صرف نظر میکنند. در حالی که مطالعات زنان معرف بخشی از جهان است نه یک محله یهودی نشین.»
او با نقد برخی از جنبههای فکری سیمون دوبووار، زیباترین ستایشی که میتوان آرزو کرد به او میدهد: «کتابی که به انزوا پایان میدهد و دیدن را به انسان میآموزد، اهمیتش از تمام بیانیهها بیشتر است.»
اما بووار تنها مشاهده کردن را به زنان نمیآموزد بلکه «خود -دیدن» را به آنان میآموزد. در صفحات پایانی جنس دوم که متاثرکنندهترین بخش این کتاب است بووار از بنیانهای یک عشق واقعی که برپایه احترام متقابل و آزادی است سخن میگوید. «روزی که این امکان برای زن فراهم شود که برای تایید خود و نه برای از خود دور شدن و برای یافتن خود نه گریختن از خود با تمام قدرت نه یا ضعف و ناتوانی دوست بدارد. برای او هم همچون مرد عشق به منبعی از زندگی تبدیل میشود و نه به خطری کشنده.»
از دختر منظم تا فیلسوف جنس دوم یا جامعهشناس رساله جسورانه پیری، ما شاهد یکی از زیباترین ماجراجوییهای بشری هستیم: اظهارات یک فکر و یک شخصیت؛ فکر و شخصیتی که در وارد کردن زنان در تاریخشان سهیم است.