پیشنهاد تماشای فیلم قدیمی «آخرین نمایش فیلم» – The Last Picture Show (1971)
کشور تولیدکننده : آمریکا
کارگردان : پیتر باگدانوویچ
فیلمنامهنویس : لاری مک مرتری و باگدانوویچ
هنرپیشگان : تیموتی باتمز، جف بریجز، سیبیل شپرد، بن جانسن، کلوریس لیچمن، الن برستین، سام باتمز، آیلین برنان، کلو گولاگر، شارون تاگارت، جسی لی فولتن و گاری براکت.
یک شهر کوچک در ایالت تکزاس. «سانی کرافورد» (تیوتی باتمز) و «دوئین جکس» (بریجز)، بازیگران تیم فوتبال آمریکائی دبیرستان محلی هستند که البته نتایج خوبی بهدست نیاورده است. «سانی» پسر حسابی است و «دوئین» تندخو و مهاجم و با این حال آن دو دوستان بسیار نزدیکی هستند. «بیلی» (سام باتمز)، پسر عقبماندهای است که هدف طعنه و متلک بیکارههای شهر که دور و بر کافه / سالن بیلیارد / سالن سینمای متعلق به «سامِ شیر» (جانسن) پرسه میزنند قرار میگیرد.
«سام شیر» قبلاً گاوچران بوده و همه پسرها او را با غبطه و همچون پدر مینگرند. «سانی» حامیِ «بیلی» میشود. او با او ارتباط برقرار میکند، اما رابطهشان مرتب دستخوش فراز و نشیب است. «سانی» دست از محبوبهاش، «شارلین داگس» (تاگارت) میکشد. «جیسی» راضی نیست. «جیسی» به یک مهمانی میرود تا پسر پولداری به نام «بابی شین» (براکت) را ملاقات کند. او این کار را به ترغیب مادرش، «لویس فارو» (برستین) انجام میدهد که میداند «سانیِ» بیپول به درد دخترش نمیخورد.
«بابی»، «جیسی» را از خود میراند. «سانی» و «دوئین» سفری کوتاه به جنوب و به حوالی مکزیک میکنند. در بازگشت باخبر میشوند که «سامِ شیر» مرده است. او سالن بیلیارد را به «سانی»، کافه را به پیشخدمت قدیمی و وفادارش، «ژنهویو» (برنان) و سالن سینما را به «میس موزی» (فولتن) که از قدیم مسئول سالن بوده، واگذار کرده است …
آخرین نمایش فیلم سومین فیلم باگدانوویچ منتقد فیلم خوشقریحه، باهوش و تأثیرگذارِ روی آورده به سینما بود: پس از هدفها (1967) و مستندی شناخته شده درباره جان فورد؛ به روایتی بهترین فیلم او است؛ ادای دینی است به گذشتهها و به تصاویر گذشتهها؛ سرشار از عشق به هوارد هاکس، فورد و اورسن ولز؛ بازگشتی به فیلمبرداری سیاه و سفید و یادآوری کارهائی که میتواند بکند؛ ادای احترامی به بن جانسن، یک کهنه کار سینما و نماینده باوقار و پرخاطره گذشته؛ فیلمی درباره ولایات آمریکا و جداافتادگی معصومانهشان؛ نشانگر مهارتی اعجابانگیز در کار با شخصیتهای متعدد (با بازیهای زیبا) و عشقی بیدریغ به هرکس و همهکس.
در عین حال این یکی از غمگینترین فیلمهاست، غمگینِ غمگین ولی بینیاز از اغراق؛ نه صرفاً نوستالژیک بلکه درباره نوستالژی و آگاهی بخش درباره پوچی و همزمان چارهناپذیری آن. تماشاگر شیوه زندگی تمام شدهای را با تمام وجود حس میکند و تنگی محیط و دست و پابستگی آرزوها را (آنقدر احسان تلخی در دو ساعت فیلم آخرین نمایش فیلم هست که احساس میکنید دیگر فیلمها بیهوده ممسک و حسابگرند) شهر کوچک تکزاس صرفاً آخر دنیا نیست؛ جائی که «سانیِ» مستأصل در پایان مفری از آن میجوید و نمییابد، بلکه تمام دنیاست و تمام چشماَنداز ممکن. تنها چیزی که هست تا رویاها را زنده نگه دارد، سالن سینمای «سام شیر» است؛ مثل کانونی که پرتوهای خیالات مردم شهر در آن جمع میشود. و محملی برای باگدانوویچ تا فیلم غمگینش، نامه شیوای یک عاشق دل خسته سینما شود؛ خطاب به سینمائی که دیگر نیست.