متن یک گفتگوی قدیمی با جرج لوکاس – خالق جنگهای ستارهای- در مورد حواشی و فلسفه این فیلم
جرج والتون لوکاس جونیور ( زادهٔ ۱۴ مهٔ ۱۹۴۴) کارگردان، تهیهکننده، فیلمنامهنویس و کارآفرین آمریکایی است. او بیشتر برای خلق فرنچایزهای جنگ ستارگان و ایندیانا جونز و تأسیس کمپانیهای لوکاسفیلم، لوکاسفیلم گیمز و اینداستریال لایت اند مجیک شناخته شدهاست. او تا سال ۲۰۱۲ رئیس کمپانی لوکاسفیلم بود و در نهایت این کمپانی را به شرکت والت دیزنی فروخت.
لوکاس یکی از موفقترین فیلمسازان تجاری در تاریخ است و نامزد دریافت چهار جایزهٔ اسکار شدهاست. فیلمهای او با توجه به تورم در میان ۱۰۰ فیلم پرفروش گیشهٔ آمریکای شمالی قرار گرفتهاند.[۳] لوکاس یکی از مهمترین چهرههای جنبش هالیوود نو در قرن بیستم و از پیشگامان بلاکباستر مدرن محسوب میشود.
پرداختن به نیمهیهای تاریک و روشن روح بشر، یعنی نیروهای خیر و شر و همچنین فلسفهٔ خلقت، وجود خدا و ایمان، از دیرباز مورد توجه انسانها بوده است. اما آیا تفریح و وسایل سرگرمی همچون سینما میتواند به عنوان نوعی تجربهٔ مذهبی به چنین مفاهیم عمیقی بپردازد؟
گفتوگوی زیر میان بیل مایرز، روزنامهنگار و جرج لوکاس، کارگردانی که با ترفندهای سینمایی خود، در زمینه فرهنگ، فنآوریهای رایانهای و نیز اقتصاد صنایع فرهنگی، جریانساز بوده انجام شده است. موضوع اساسی این گفتوگو جنگ ستارگان، تهدید شبح، معنای Force و خداشناسی است.
بیل مایرز: زمانی جوزف کمپبل گفت که هر نسلی باید همه اسطورهها و اساطیر بزرگ را از نو زنده کند. آنچه که او گفت همان کاری است که شما با جنگ ستارگان میکنید. شما این داستانها را میگیرد و با مدرنترین سبک بیانی، یعنی سینما، بازگو میکنید. آیا این کار را آگاهانه انجام میدهید؟ یا آنکه منظورتان فقط ساختن یک فیلم خوب حادثهای است؟
لوکاس: در مورد جنگ ستارگان باید بگویم که من آگاهانه تصمیم به خلق مجدد اسطورهها و مضامین کلاسیک اساطیری گرفتم. میخواستم با استفاده از این مضامین، به مسائل امروزی بپردازم. طی تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم از 3000 سال پیش به این طرف، مشکلات ما فرقی نکرده است. منظورم آن است که از لحاظ احساسی زیاد فرق نکردهایم.
مایرز: در تهدید شبح، آنکه مرا مسحور خود کرده دارت مائول است. دیدن او مرا به یاد لوسیفر در «بهشت گمشده» میلتون یا شیطان در «دوزخ» دانته میاندازد. او شیطان دیگر است-اما با خصایص قرتمند انسانی.
لوکاس: درست است، سعی من بر این بود که آدم دیگری را پیدا کنم که بتواند با دارت ویدر، که امروزه یکی از مشهورترین شخصیتهای اهریمنی است، برابری کند. بنابراین به مظاهر مختلف شیطان رجوع کردیم. نه فقط آنهایی که در مذهب مسیحیت وجود دارد، بلکه مذهب هندو و سایر نمادهای مذهبی و همینطور اهریمنان اسطورههای یونانی.
مایرز: از همه این تصایور چه چیزی دستگیرتان شد؟
لوکاس: [با خنده] اینکه بیشتر شیاطین شاخ دارند.
مایرز: آیا استفادهای که از رنگ سرخ کردهاید، نمادی از آتش جهنم است؟
لوکاس: بله. این نمادیا ست که در مورد امپراتور و فداییهایش بهکار بردم. به اعتقاد من، رنگ سرخ رنگ خشنی است. شیطان هم موجود خشنی است.
مایرز: آیا دارت مائول ترکیبی از آن چیزی است که طی تحقیقاتتان یافتید، یا فقط محصول قدرت تخیل و تجربه شما است؟
لوکاس: اگر بخواهید نمادی از شیطان بسازید، ناچارید به اعماق ضمیر ناخودآگاه بشر در طول تاریخ رسوخ کنید و نمادهایی را بیرون بکشید که با آنچه میخواهید نشان دهید، سازگار باشد.
مایرز: با دیدن دارت مائول، چه احساسی پیدا میکنید؟
لوکاس: ترس. آدم جرأت نمیکند در کوچه تنگ و تاریکی با او روبهرو شود. اما او نفرتانگیز نیست. دارت مائول هیولایی است که دل و روده کسی را بیرون نمیکشد اما باید از او ترسید.
مایرز: آیا میخواستید دارت مائول برانگیزنده همان احساسی باشد که دارت ویدر بود؟
لوکاس: همینطور است منتها به شیوهای متفاوت. دارت ویدر موجودی نیمه ماشین، نیمه انسان بود و به همین خاطر تا حد زیادی انسانیت خود را از دست داده بود. پاها و بازوهایش مکانیکی و دستگاه تنفس به او وصل بود. این یکی آدم کاملی است. با آنکه میخواستم او بیگانه به نظر برسد اما آنقدر هم ظاهر انسانی داشته باشد تا بشود با او احساس نزدیکی کرد.
مایرز: او یکی از خود ما است؟
لوکاس: بله، او اهریمن درون ماست.
مایرز: آیا میدانید، در قسمت آینده، چه چیزی باعث استحالهٔ آناکین اسکای واکر میشود؟
لوکاس: بله میدانم. در این اپیزود برای آن زمینهسازی شده است. فیلم در اصل به نیمههای تاریک و روشن روح انسان میپردازد که هریک نشاندهنده شفقت و طمع هستند. طمع، یعنی بهدست آوردن و صاحب شدن و داشتن هرچیز و دل نکندن از آنها؛ نقطه مقابل شفقت، یعنی ایثار است. اینها دو نیمه روح آدمی-نیروی خیر و نیروی شر-هستند. اینها سادهترین بخش یک ساختار پیچیده کیهانی هستند.
مایرز: به نظر من، برای تماشاگر پذیرفتن اینکه آناکین اسکای واکر معصوم، باعث تمام اتفاقای است که میدانیم بعدها رخ میدهد، خیلی سخت باشد. وقتی به هیتلر فکر میکنم دلم میخواهد بدانم در سن 9 سالگی چطور به نظر میرسید.
لوکاس: آدمهای زیاید مثل او وجود دارند. و این چیزی است که باعث حیرتم میشود. چه چیزی در مغز انسان وجود دارد که او را قادر میسازد تا به همان اندازه بد باشد که آدمهای گذشته و حال بودهاند؟
مایرز: شما مدت زیادی است که درباره این موضوع تحقیق میکنید. آیا به نتیجهای هم رسیدهاید؟
لوکاس: نه، تصور میکنم علت اصلی این باشد که شما بعضی کارها را انجام میدهید و بعد انجام آن اعمال را نزد خود انکار میکنید. اگر مردم مینشستند و صادقانه به خود و نتایج اعمالشان فکر میکردند، ممکن بود زندگی کاملا متفاوتی را در پیش بگیرند. یکی از مضامین اصلی فیلم تهیه شبح درباره موجودات زندهای است که میفهمند باید به خاطر منافع متقابلشان زندگی کنند.
مایرز: آیا بالاخره این موضوع را پذیرفتهاید که مردم از فیلمهایتان چیزهایی استنباط میکنند که در آنها مطرح نکردهاید؟
لوکاس: بله، این موضوع سرگمم میکند. ضمن آنکه برایم خیلی جالب است، به ویژه در مورد دانشگاهیان که اثری را به دست میگیرند و آنرا به شکلهای مختلفی تعبیر و تفسیر میکنند. بعضی از آنها خیلی عمیق و برخی دیگر بسیار دقیق هستند. اگرچه، اکثر آنها محصول قدرت تخیل کسانی است که چیزهایی را به فیلم نسبت میدهند که واقعا وجود ندارد و یا آنکه من در ذهن نداشتهام.راستش را بخواهید، یکی از دلایل علاقهام به جنگ ستارگان آن است که این فیلم قدرت تخیل را تحریک میکند. به همین خاطر، اسباببازیها و سروصداهایی که در مورد جنگ ستارگان به پا میشود، نگرانم نمیکند. چون این فیلم به جوانها امکان میدهد تا از قدرت تخیلشان استفاده کنند و خارج از سینما درباره آن فکر کنند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) مایرز: بیشتر مردم اثر شما را فیلمی به شدت مذهبی تلقی میکنند. نظر خودتان در اینباره چیست؟
لوکاس: من جنگ ستارگان را فیلمی عمیقا مذهبی نمیدانم. به نظر من، فیلم همه موضوعاتی را که مذهب مطرح میکند، در بر میگیرد و در ساختاری ملموس و امروزی به جوانان نشان میدهد که رمز و راز بزرگتری در جهان هستی وجود دارد. یادم میآید وقتی ده سالم بود، از مادرم پرسیدم، «اگر فقط یک خدا وجود دارد، پس این همه دین از کجا آمده است؟» از آنموقع تا به حال، این پرسش ذهن مرا به خود مشغول کرده است. اکنون به این نتیجه رسیدهام که همه مذاهب رنگ حقیقت دارند.
مایرز: آیا همه ادیان مثل هم هستند؟
لوکاس: به نظرم همینطور است. مذهب در اصل ظرفی برای ایمان است. و ایمان به فرهنگمان، دنیایمان و در سطح گستردهتر، ایمان به ناشناخته-یعنی خدا که ماوراء الطبیعه و توصیفناپذیر هم لقب میگیرد-بخش بسیار مهمی از آن چیزی را تشکیل میدهد که ثبات و تعادل ما را حفظ میکند.
مایرز: یکی از دلایل محبوبیت فیلم جنگ ستارگان، آن است که در پایان دههٔ هفتاد، دیگر قالبهای سنتی مذهب پاسخگوی عطش تجربه معنوی نبود.
لوکاس: برای آن نوع خاصی از معنویت را در جوانان زنده کنم، عنصر Force را در فیلم گنجاندم. در واقع به جای تبلیغ یک نوع مذهب خاص، ایمان بیشتر به خداوند را مد نظر داشتم. قصدم واداشتن جوانان به تفکر درباره ماهیت ناشناخته بود. دلمشغولی درباره رمز و رازهای زندگی به آن معنا نیست که بپرسیم «آیا خدایی وجود دارد یا نه؟»
از نظر من، این بدترین چیزی است که ممکن است اتفاق بیفتد. به اعتقاد من یا باید به نتیجهای درباره این موضوع رسیده باشید یا آنکه به خودتان بگویید، «من در اینباره جستوجو میکنم. این موضوع ذهن مرا به خود مشغول کرده و آنقدر به کنکاش ادامه خواهم داد تا به پاسخی برسم و اگر نتوانم جوابی پیدا کنم، این جستجو تا آخر عمرم ادامه خواهد داشت». به عقیده من، وجود یک نظام اعتقادی و ایمان داشتن به چیزی، جزء ضروریات است.
مایرز: آیا خود شما درباره این موضوع به نتیجهای رسیدهاید یا آنکه هنوز هم در حال جستوجو هستید؟
لوکاس: من به وجود خداوند اعتقاد راسخ دارم. اما نمیدانم چقدر او را میشناسیم. تنها چیزی که از زندگی و بشر میدانم آن است که همیشه سعی کردهایم در ذهن خود قرینهای برای ناشناخته ترسیم کنیم. حتی انسان غارنشین هم فکر میکرد ناشناخته را شناخته است.
میشود اینطور گفت که بشر غارنشین آنرا در مقیاس یک درک کرده بود. اکنون ما در مقیاس پنج آنرا درک میکنیم. چیزی که بیشتر مردم نمیدانند آن است که درجات این مقیاس تا یک میلیون پیش میرود.
مایرز: تعلیمات انجیل، پایه و اساس اصول اخلاقی در فرهنگ ما بوده است. داستانهای انجیل هم مثل داستانهای شما درباره سقوط، سرگردانی، نجات و بازگشت است. اما انجیل دیگر آن جایگاه اصلی را در فرهنگ کنونی ما ندارد. امروزه سینما در حال تبدیل شدن به منبع الهام جوانان است.
لوکاس: امیدوارم کار به آنجا نکشد چون از نظر من مذهب جایگاه روشنی دارد. از اینکه ببینم در یک دنیای سکولار، تفریح نوعی تجربه مذهبی قلمداد میشود، بیزارم.
مایرز: گفتید که نیروی ناشناخته Force را در فیلم جنگ ستارگان قرار دادید چون میخواستید ما را وادار کنید که به آن فکر کنیم. از نظر بعضیها، مفهوم Force، به عنوان منبع لایزال نیرویی که منشأ هستی است، ریشه در تصور شرقی، به ویژه بودیسم، از خدا دارد. آیا از این موضوع آگاه بودید؟
لوکاس: تصور میکنم این مفهوم، بیشتر در بودیسم جلوه دارد. اما این تفکر پیش از آنهم وجود داشته است. زمان نوشتن این فیلم جنگ ستارگان باید طراحی برای یک کیهانشناسی کلی میریختم. آدمها به چه چیز اعتقاد دارند؟ باید چیزی میساختم که به موضوع ربط داشته باشد؛ چیزی به تقلید از آن نوع نظام اعتقادی که از هزاران سال قبل وجود داشته و بیشتر مردم کره زمین هریک به طریقی با آن ارتباط داشته باشند. قصدم آن نبود که مذهب جدیدی اختراع کنم. بلکه میخواستم همه مذاهب را به شکل متفاوتی نشان دهم. میخواستم همه آنها را تفسیر کنم.
مایرز: آیا اسطوره جدیدی خلق کردهاید؟
لوکاس: اسطورهای قدیمی را به شکل جدیدی روایت میکنم. هر اجتماعی این اسطورهها را به شیوه متفاوتی که با محیط زندگیاش سازگار است، بازگو میکند. مضمون یکی است، فقط رنگ و بوی محلی به خود میگیرد. منهم با پروراندن این مضمون، رنگ جهانی به آن میبخشم. به گمانم، در پایان این هزاره، به جای آنکه اسطورهام را محدود به مکان خاصی کنم، آنرا به همه جهان تعمیم میدهم.
مایرز: به نظر شما، مردم دنیا چه درسهایی از جنگ ستارگان میگیرند؟
لوکاس: جنگ ستارگان دارای مضامین متعددی است. آن تنها یک داستان کوچک ساده نیست. یکی از این مضامین، رابطه ما با ماشینها است که ترسناک اما بیخطر هستند. مضمون دیگر، درس دوستی و همزیستی و تعهدات شما نسبت به دوستان و سایر اطرافیانتان است. دنیای ما، دنیایی است که شیطان آنرا تسخیر کرده، اما شما هنوز هم حاکم بر سرنوشتتان هستید، راههای زیادی برایتان وجود دارد و میتوانید تقدیرتان را رقم بزنید.
مایرز: من روانکاو نیستم، فقط یک روزنامهنگار، اما به گمانم داستان لوک اسکای واکر و پدرش نوعی شرح حال گونه باشد، چیزی از جرج لوکاس در آن وجود دارد.
لوکاس: بدون تردید. شما چیزی را مینویسید که از احساستان ناشی میشود. در فیلمهای جنگ ستارگان، مضمون نجات یافتن در دو وجه روشن دارد، در نهایت، این فرزندان دارت ویدر و به عبارتی پدر بودن او است که وی را نجات میدهند، ویدر به ویژه به خاطر پدر بودنشا ست که نجات پیدا میکند. چون این دلیل زندگی است؛ تولید مثل و پرورش فرزند، و آن باید ظاهر کننده بهترین خصایص شما باشد.
مایرز: به این ترتیب، در عین حال که جنگ ستارگان، فیلمی درباره مبارزات حماسی در کائنات و کهکشانها است، ولی هسته مرکزی را در واقع یک خانواده تشکیل میدهد؟
لوکاس: البته وجود قهرمان را نباید فراموش کرد. غالب اسطورهها تکیه بر یک قهرمان اصلی دارند و پایه و اساس آنها را کنشها و واکنشهای این قهرمان در طی سیر و سلوک خود تشکیل میدهد؛ این کنش و واکنشها در تمامی اسطورههای کلاسیک، شکل گونهای استحاله، همراه با تمامی مشقتها، دشواریها و کشف و شهودها را به خود میگیرد. شما گذشته خود را بهدست فراموشی میسپارید و تنها و تنها دل به آینده و تمامی آنچه در طی سفر با آن رودررو میشوید، میدهید.
مایرز: آیا میشود گفت که جنگ ستارگان در واقع، سیرو سلوک معنوی خود شما است؟
لوکاس: باید بگویم بخشی از آنچه که هنگام نوشتن انجام میدهم، تفکر درباره بسیاری از این موضوعات است. تا آنجا که یادم میآید همیشه کارم همین بوده. مسلما برخی از نتایجی را که به آن رسیدهام در فیلمهایم مورد استفاده قرار میدهم.
مایرز: جاناتان یونگ روانکاو میگوید که چه بگوییم، «من به ندای درونم توجه میکنم»، یا آنکه طبق سنت مسیحی بگوییم، «من به روح القدس ایمان دارم» تقریبا این حقیقت را میرساند که ما در کائنات تنها نیستیم. آیا این همان چیزی است که بن کنوبی به لوک اسکای واکر میگوید، «به احساست اعتماد کن»؟
لوکاس: بزرگترین راز جهان Force است. و راه رسیدن به آن باور داشتن احساس است.
مایرز: یکی از پژوهشگران، جنگ ستارگان را «عرفان عوامانه» مینامد. شما متهم هستید که مذهب راستین را به ابتذال کشیدهاید و مذهب بیریشهای را اشاعه میدهید.
لوکاس: به خاطر همین در «خدا» دانستن Force تردید دارم. فلسفه طراحی Force، واداشتن جوانان به تفکر درباره راز است. منظور آن نیست که بگوییم «این هم جواب شما». بلکه مقصود دعوت به تفکر درباره این موضوع است، «آیا خدایی وجود دارد؟ خدا شبیه چیست؟
چطور حرف میزند؟ چطور احساس میکند؟ ما به چه شکل با خدا ارتباط برقرار میکنیم؟»
وادار کردن جوانان به تفکراتی از این دست، درست همان کاری است که سعی میکنم در فیلمهایم انجام دهم. در این فیلم نمیخواهم تجلی صوری درک آنها از خدایشان یا شکلگیری ایمانشان، را نشان دهم.
مایرز: و داستانها شیوه پرسیدن سوالاتی از این دست است؟
لوکاس: بعد از نمایش فیلم، جنگ ستارگان تقریبا برای همه مذاهب نشانهای از مذهبشان قلمداد شد. آنها میتوانستند فیلم را به داستانهای انجیل، قرآن و تورات نسبت دهند.
مایرز: به نظر برخی از منتقدین وجود لایه عمیقتری از معنا در آنچه که از آنها مهملات کودکانه مینامند، مسخره است. من این طرف قضیه را میگیرم که رویاها از مهملات کودکانه ساخته شدهاند.
لوکاس: همینطور است. نوشتن برای بچهها سختتر از نوشتن برای بزرگترها است. یک طرف قضیه این است که بچهها بسیار پذیرنده هستند، محدودیتی ندارند، و از قیدوبند تعصب و جزماندیشی آزادند. اما از طرف دیگر، اگر چیزی برایشان بیمعنا جلوه کند بیشتر از همه از آن ایراد میگیرند.
مایرز: آیا هنگام نوشتن، مخاطبانتان را میبینید و آیا آن مخاطبان پسر بچههای 31 ساله هستند؟
لوکاس: من بیشتر، این فیلمها را برای خودم میسازم تا دیگران. این خوشبختی را داشتهام که افراد زیادی با من در مورد چیزهایی که به آنها معتقدم و از آنها لذت میبرم و سرگرمم میکنند اشتراک نظر داشتهاند. بعضی وقتها هم اینطور نبوده. فیلمهایی ساختهام که کسی آنها را دوست نداشته است. بنابراین همیشه هم این مسئله صادق نیست. اما واقعا برای تماشاگران خاصی فیلم نمیسازم. امیدوارم پسر یا دختر دوازده سالهای از فیلمی که میسازم لذت ببرد. اما خودم را محدود نمیکنم. به گمانم فیلمهایم آنقدر پذیرفتنی باشند که هرکس بتواند از آنها لذت ببرد.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) مایرز: مطمئنا بسیاری از بزرگسالان فیلم جنگ ستارگان را دیدهند. استنباط شما درست است. حتی اگر نمیخواستم به این موضوع توجهی بکنم، فهمیدم که باید آنرا جدی بگیرم چون بچههایم فیلم را جدی میگرفتند. و حالا نوههایم آنرا جدی میگیرند.
لوکاس: خب، برای اینکه سعی میکنم فیلم را به شیوه خاص خودش، قابل قبول بسازم. من به موضوعات حساسی پرداختهام که از 3000 سال پیش تا به حال وجود داشتهاند، اگرچه دیگر متداول نیستند.
مایرز: به نظر شما علت از رواج افتادن آنها چیست؟
لوکاس: به خاطر پیچیدهتر شدن جهانی که در آن زندگی میکنیم. به گمان من بسیاری از آن اصول اخلاقی که آنچنان کمرنگ شدهاند میتوان گفت دیگر وجود ندارد. اما بعد احساسی و روانشناختی آن اصول هنوز در ذهن بسیاری از مردم زنده است.
مایرز: منظور شما از جنبه «احساسی» قضیه چیست؟
لوکاس: مثلا اهمیت دوستی و وفاداری. شاید بیشتر مردم بگویند، «چه بیمزه». اما قضیه دوستی و وفاداری در زندگی ما از اهمیت بسیاربسیار زیادی برخوردار است. و یک نفر باید پیدا شود و به جوانها بگوید که اینها ارزشهای حیاتی زندگی ما هستند. جوانان هنوز درحال یادگیری هستند. هنوز درحال آشنا شدن با عقاید و اندیشهها و استفاده از آنها برای شکل دادن به شیوه زندگیشان هستند.
مایرز: فیلم چگونه ما را تحت تاثیر قرار میدهد؟
لوکاس: فیلم همه وجوه سایر شکلهای هنری مثل نقاشی، موسیقی، ادبیات، تئاتر را میگیرد و آنها را در یک قالب واحد هنری قرار میدهد. فیلم تریکبی از همه اینها است و از همه جهت خوب از کار درآمده است. به همین دلیل، فیلم تجربه رویاگونه بسیار جذابی است. شما در اتاق تاریکی مینشینید و این جهان دیگر به شکلی بسیار واقعی به شما هجوم میآورد.
مایرز: وندی دانیگر، که در دانشگاه شیکاگو محقق اسطوره شناس است، میگوید اسطورهها به این دلیل مهم هستند چون یادمان میاندازند که زندگی ما در عین واقعی بودن، غیر واقعی است. ما جسمی داریم که میتوانیم لمسش کنیم اما در درون خود نیز مالک دنیای جادویی ذهن هستیم.
لوکاس: اسطورهها این افسانههای قدیمی را به شکل بیخطری برای ما حکایت میکنند شما در سرزمین جادویی اسطورهها در امنیت کامل بهسر میبرید. اما اسطورهها به حقایقی میپردازند که باید بازگو شوند. گاهی حقایق به حدی دردناک هستند که تنها راه تفهیم آنها داستانسرایی است.
مایرز: آیا جنگ ستارگان داستان دگرگونی و استحاله است؟
لوکاس: فیلم درباره چگونگی تبدیل شدن آناکین اسکای واکربه اهریمن و سپس نجات وی به دست پسرش است. اما فیلم درباره سیر و سلوک پسرش دریافتن و درک آن ندا هم هست.
در سهگانههای اصلی جنگ ستارگان، شهودی عمل کردن لوک او را تا پایان کار پیش میبرد. و فقط در صحنه آخر، وقتی شمشیرش را به زمین میاندازد و میگوید، «من نمیجنگم»، تصمیم حساب شده و منطقیتری میگیرد. او با به خطر انداختن زندگیاش این کار را میکند زیرا امپراتور در پی کشتن او است. این تنها راهی است که میتواند پدرش را نجات دهد. البته این به روشنی فیلمهای قبلی نیست اما با تماشای سهگانه بعدی متوجه میشوید که موضوع اصلی حالا این است که چطور میتوانیم دارت ویدر را برگردانیم. چطور میتوانیم آن پسر کوچک فیلم اول، همان آدم خوبی که عشق میورزید و با سخاوت و مهربان بود را برگردانیم؟ همان کسیکه قلب مهربانی داشت.
مایرز: آیا این به مفهوم جهش ایمانی کرکهگارد نیست؟
لوکاس: بله. بله. بدون تردید. شما متوجه خواهید شد که لوک طی فیلم از آن بهره زیادی میبرد. او تنها به منطق محض و یا کامپیوترها تکیه نمیکند بلکه متکی به ایمان است. این معنای جمله «از Force استفاده کن» است، یک جهش ایمانی. رازها و نیروهایی بزرگتر از ما وجود دارند و برای گشودن این رازها باید به احساستان اعتماد کنید.
مایرز: وقتی دارت ویدر در حال اغوای لوک برای ملحق شدن به امپراتوری است، همه آنچه را که در توان امپراتوری است، به او عرضه میکند، من به داستانی اشاره میکنم که ابلیس مسیح را به کوه برد و پادشاهی جهان را به او عرضه کرد، اگر او از رسالتاش روبرمیگرداند چه اتفاقی میافتاد. آیا شما همین را در ذهن داشتید؟
لوکاس: بله. این داستان هم دوباره بازگو شده است. بودا هم به همین شکل وسوسه شد. این سراسر اسطوره است. خدایان همیشه در حال اغوا کردن هستند. اغوای هرکس و هرچیز. بنابراین، وسوسه یکی از آن چیزهایی است که باید بر علیه آن بجنگیم. وسوسه همان حرکت بهسوی نیمه تاریک است. یکی از مضامین سهگانهها آن است که اربابان Sith، که هزاران سال پیش ظهور کردند، نیمه تاریک را برگزیدند. آنها حریض و خودمحور و همه طالب فتح و غلبه بودند، همین باعث شد تا به جان هم بیفتند سرانجام فقط یک نفر باقی ماند و آن یک نفر، شاگردی برای خود بر برگزید. و طی هزاران سال، استادی به شاگرد خود تعلیم میدهد و سپس میمیرد؛ پس از آن، شاگرد به مرحله استاد میرسد و شاگرد دیگری میگیرد. و به همین ترتیب. نکته اینجاست که آنها هرگز بیش از دو نفر نمیشوند، زیرا در غیر اینصورت ممکن بود که بخواهند از شر رهبر خلاص شوند و این درست همان کاری است که ویدر سعی داشت انجام دهد و همینطور امپراتور. امپراتور میخواست از شر ویدر خلاص شود، و ویدر سعی میکرد از دست امپراطور رها شود و این درست نقطه مقابل همان رابطه مسالمتجویانه است. شما با این ک ار تبدیل به غده سرطانی میشوید و میزبانتان را میکشید و همراه با آنهمه چیز میمیرد.
مایرز: امروزه خیلی از جوانان درباره دنیایی خالی از قهرمانان حرف میزنند. دنیایی که در آن دیگر نمیتوان اعمال قهرمانانه انجام داد.
لوکاس: قهرمانان در هر اندازهای وجود دارند. لازم نیست یک قهرمان غولآسا باشید. تنها چیزی که اهمیت دارد درک این نکته است که در برابر کارهایتان احساس مسئولیت کنید، منش نیکو داشته باشند و برای دیگران اهمیت قایل شوید؛ اینها اعمال قهرمانانه است. هرکس در هرروز از زندگی خود با مسئله قهرمان بودن یا نبودن روبهرو است، لازم نیست با شمشیرهای لیزری در نبردهای عظیم شرکت کنید و سه فضاپیمای غولپیکر را منهدم سازید تا قهرمان به حساب بیایید.
منبع، مجله تایم 26 آوریل 1991 — مترجم: سودابه نبئی – نشریه نقد سینما