چگونه افکار فروید نظام نوین آمریکا را شکل داد
بشر طی دو هزاره گذشته راه بسیار پر پیچ و خمی را پشت سر گذاشت تا به همت متفکران اجتماعی و مبارزین راه عدالت و آزادی تودههای مردم بسیج شده و به مقابله با نظامهای بیقانون و استبدادی بپردازند. نتیجه همه این مجاهدتها شکلگیری نوع خاصی از دموکراسی در جهان غرب بود. مفهوم دموکراسی که قدمت آن به نوشتههای افلاطون باز میگردد طی قرون متمادی گهگاه در جوامع مختلف درخششی میگرفت و سپس به خاموشی میگرائید. نخستین انتخابات پارلمانی در سال ۱۲۶۵ در انگلستان صورت گرفت ولی هنوز قدرت شاهان بر اراده مردم غلبه چشمگیری داشت. بالاخره چرخش بزرگ در قرن هجدهم صورت گرفت و در سال ۱۷۸۸ قانون اساسی ایالات متحده آمریکا بر اساس اصل آزادی و برابری حقوق پا به عرصه وجود گذاشت.
هر چند که در ابتدا تعریف شهروند آمریکائی شامل مردان و آنهم مردان سفید پوست میشد و تنها مالکان زمین از حق دادن رأی برخوردار بودند ولی چون این گونه موارد با اصل برابری حقوق و آزادی در تناقض قرار میگرفت رفته رفته متممهای جدیدی به قانون اساسی مزبور اضافه شد تا اینکه با پایان گرفتن قرن نوزدهم تمامی مردان سفید پوست و هم چنین بردگان آزاد شده قادر بودند رأی بدهند و فعالانه در انتخابات شرکت کنند.
با وقوع انقلاب سال ۱۷۸۹ هر چند فرانسه به دموکراسی ای دست یافت که عمر آن کوتاه بود اما “اعلامیه حقوق انسان و شهروندان” که از نتایج انقلاب بود سنگ بنای حرکات بعدی را در باز شدن فضای سیاسی و تحقق دموکراسی در فرانسه گذاشت.
زنان که در اکثر کشورها از حق رأی دادن محروم بودند نخست در نیوزیلند (زولاند نو) و رفته رفته در کشورهای دیگر و بالاخره در آمریکا در سال ۱۹۲۰ به این حق دست یافتند.
پس از قرنها مبارزه عاقبت قدرت به مردم منتقل شد و انسانها برای نخستین بار در یک بخش از جهان قادر شدند که “خویشتن” خود را ابراز کنند و در تعیین سرنوشت جامعه خود سهیم شوند. از میان انواع دموکراسی که حداقل بر روی کاغذ وجود داشت و توسط متفکرین عنوان گردیده بود “دموکراسی از طریق نمایندگان مردم” (Representative Democracy) یعنی آنچه که امروز در غرب حاکم است انتخاب برتر گردید و راه خود را بسرعت بسوی آینده باز کرد. در آمریکا همزمان درهای تجارت بسرعت باز شد و گسترش صنایع و وقوع اختراعات و کار اعجابانگیز مهاجرینی که از اقصی نقاط جهان به انگیزه در آغوش کشیدن یک زندگی مملو از شادی و پر از نعمتهای مادی به آمریکا آمده بودند با جشن “پیروزی خویشتن انسان” همراه شد.
در این میان اما کسانی بودند که هم چنانکه ناظر جریان سیل آسای این شوریدگی و سرمستی بودند تصویر بزرگتری را میدیدند و دور از چشمها طرحی نو در سر میپروراندند.
زیگموند فروید با ورود به دنیای اسرارآمیز “ضمیر ناخودآگاه” قلمرو جدیدی را برای شناخت خواستههای سر به مهر بشر گشود. با بهرهگیری از نظریه فروید دنیای سیاست و تجارت در آمریکا با کمک غولهای تبلیغات بطور شگفتانگیزی تغییر چهره داد و سیر این جریان پیچیده که من در اینجا در صدد باز کردن آن برای شما هستم هم چنان ادامه دارد.
از سال ۲۰۰۲ که آدام کرتیس (Adam Curtis) مستند ساز پرآوازه انگلیسی یک سریال جنجالی چهار قسمتی بنام “قرن خویشتن انسان” (The Century of the Self) را در شبکه تلویزیونی بیبی سی به معرض نمایش گذاشت، دایره بزرگی از روشنفکران و فعالان سیاسی در آمریکا و اروپا را با نام معمار جامعه نوین آمریکا یعنی ادوارد برنیز (Edward Bernays) آشنا کرد.
کرتیس در این سریال با آنالیز تعاریف و مفاهیم گوناگونی که از انسان و نفس او در قرن بیستم شد نشان میدهد که چگونه نهایتاً یکی از این تئوریها غالب گردید و چگونه کورپوریشنها آنرا در جهت منافع خود وسیله منی پولیت* کردن جامعه قرار دادند.
در قلب این ماجرا خانواده زیگموند فروید و بطور مشخص خواهرزاده وی ادوارد برنیز قرار داشت. برنیز که با مطالعه آثار فروید سخت تحت تأثیر نظریات او قرار گرفته بود معتقد شده بود که انسانها عموماً میتوانند تحت تأثیر ضمیر ناخودآگاه خود که نیرویی قوی و غیرمنطقی و سخت احساسی است، قرار بگیرند.
برنیز کار خود را از زمان ریاست جمهوری وودرو ویلسون (Woodrow Wilson) و پس از جنگ جهانی اول آغاز کرد. او وظیفه داشت نظریات و شخصیت ویلسون را در جامعه به محبوبیت برساند تا راه برای اجرای سیاستهای ویلسون باز شود. در این زمان (دهه ۱۹۲۰) کلمه پروپاگاند (Propaganda) یک بار منفی بخود گرفته بود و جامعه آمریکا بلافاصله با شنیدن این کلمه آنرا به کمونیستها و روشهای تبلیغاتی آنان نسبت میداد. برنیز با ضرب یک سکه جدید، نخست، این بار منفی را از فعالیتهای خود زدود. روابط عمومی (Public Relations) جانشین پروپاگاند شد و با آنکه طبیعت کار هر دو یکی بود ولی عنوان روابط عمومی تأثیر بسیار مثبتی بر اذهان میگذاشت.
از این لحظه کار اصلی برنیز در جهت کمک به کورپوریشنها آغاز گردید. در اولین گام تلاش او برای متقاعد کردن زنان به کشیدن سیگار بطور حیرتانگیزی موفقیتآمیز بود. دهه ۱۹۲۰ است و کشیدن سیگار توسط زنان یکی از تابوهای اجتماعی بشمار میآید. برنیز از یک روانکاو (Psychoanalyst) کمک میگیرد و ناباورانه میشنود که علت نزدیک نشدن زنان به سیگار اینست که آنان آنرا سمبل قدرت مردانه میدانند و لذا نزدیک شدن به آنرا چالش آن قدرت به حساب میآورند.
برنیز دست بکار شد. گروهی از زنان زیبا و جذاب را استخدام کرد و کارناوالی در نیویورک به راه انداخت. در برابر خیل خبرنگاران (که وی از قبل آنان را برای حضور در این کارناوال دعوت کرده بود) زنان هر یک سیگاری بدست گرفتند و آنچه را برنیز آنرا “مشعل آزادی” (Torches of Freedom) میخواند برافروختند.
گروه انبوهی از مردم که از قبل از طریق تبلیغات گستردهای که بر روی این واقعه شده بود گرد آمده بودند با چشمانی حیرتزده ناظر کشیدن سیگار توسط زنان شدند. برنیز مسأله حق سیگار کشیدن را به یک چالش اجتماعی حقوق زنان تبدیل کرد و زمان زیادی لازم نبود که فروش سیگار سر به آسمان بکشد. هر مخالفتی در جامعه با کشیدن سیگار توسط زنان در به مثابه جنگ علیه آزادی و حقوق زنان محسوب میشد و به ناچار صحنه را به سرعت ترک میکرد.
برنیز با بهره گرفتن از این نظریه فروید که انسان اصولاً غیرمنطقی است و بر اساس ارضاء خودخواهی و نفع شخصی خود دست به تصمیمگیری میزند و نیز اینکه اسیر احساسات است، تحول اساسی را در تبلیغات کالا ایجاد نمود که این تحول به نوبه خود کپیتالیسم را در آمریکا به یک سطح بالاتر ارتقاء داد.
تا این زمان تبلیغات بر محور تأکید بر واقعیتهای کالا به مصرفکننده عرضه میشد. این پارچه دوام بیشتری دارد یا با این نوع بنزین میتوان مسافت طولانیتری پیمود و یا این اتوموبیل به هنگام تصادف شما را از خطر مرگ حفظ میکند. برنیز معتقد بود که تبلیغات باید بر جنبه احساسات غیرمنطقی انسان تکیه داشته باشد و نه بر وجه منطقی او. یک کالا الزاماً نباید برآورنده نیاز باشد بلکه باید ارضاءکننده تمناها باشد. میدان دید را باید تغییر داد. دیگر مهم این نبود که دوام پارچه چقدر است و یا اتوموبیل حافظ جان راننده و سرنشین است مهم این بود که پارچه با مارک فلان بر شخصیت فرد میافزود و اتوموبیل لوکس مدل بهمان زنان را جلب میکرد.
پس از موفقیتهای اولیه برنیز چرخشی دیگر پدید آمد. تحولی عظیم که نه تنها دنیای جدیدی در قلمرو اقتصاد خلق کرد بلکه فرهنگ نوینی از دل آن تولد یافت که تمامی ارکان جامعه آمریکا را از خود متأثر کرد.
شرکت سرمایهگذاری برادران لمن (Lehman Brothers) که از پیروزیهای برنیز به وجد آمده بود به همراه چند بانک دیگر در نیویورک امکانات مالی در اختیار افرادی گذاشتند که قصد ایجاد فروشگاههای عظیم فروش اجناس با عنوان دپارتمنت ستور (Department Stores) داشتند. اعتماد به نفسی که در دنیای فایننس پدید آمده بود شرکتهای سرمایهگذاری را قانع کرده بود که با استفاده از تکنیک برنیز میتوان مردم را قانع به خرید هر چیزی کرد، کالاهائی که اگر به خود آنان واگذار میشد هرگز به فکر خرید آن نمیافتادند.
دیگر آوازه برنیز همه جا پیچیده بود. در این زمان سیستم سیاسی آمریکا که با معضل بزرگی در آمریکای لاتین روبرو بود از برنیز برای حل آن درخواست کمک کرد. طرح واژگونی دولت مردمی جاکوبو آربنز (Jacobo Arbenz) در گواتمالا در آغاز دهه پنجاه یکی از طرحهای برنیز بود که با نتیجه چشمگیری روبرو شد.
زمانی که جاکوبو آربنز بر سر کار آمد به مقابله با کمپانیهای آمریکائی که تمامی محصول موز و در عمل کنترل کشور را در اختیار داشتند رفت. کورتیس با به تصویر کشیدن جریان کودتای گواتمالا از طرح برنیز برای جعل اخبار و زدن اتهامات بیپایه به آربنز (از قبیل فساد و کمونیست بودن) خبر میدهد. فشار تبلیغات زمینه را در داخل آمریکا و نیز در گواتمالا برای زدن ضربه آخر آماده نمود و آربنز با یک کودتا سرنگون شد. (برنیز شخصاً درگیر این طرح بود).
نسخه دیگر طرح گواتمالا دقیقاً دو سال بعد در ایران و با سرنگونی دولت دکتر مصدق پیاده شد. تبلیغات مداوم به رهبری عوامل سی آی آ و اتهام کمونیست بودن و همدستی مصدق با حزب توده و امکان بر سر کار آمدن کمونیستها مردم را در یک حالت بلاتکلیفی و سر در گمی فرو برد. گروههای هدایت شده بنام اعضاء حزب توده با چوب و چماق در خیابان لالهزار بجان مغازهها، کسبه و مردم افتادند و جوّ رعب و وحشت را از امکان روی کار آمدن کمونیستها دامن زدند تا اینکه بالاخره در روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ (۱۹۵۳) با استفاده از غفلت مصدق در بازگذاشتن درب سفارت آمریکا و آزادی رفت و آمد بداخل سفارت، پس از شکست کودتای اول، (روز ۲۵ مرداد) کودتای دوم در حالی که مردم در حالت بهت بسر میبردند شکل گرفت و کار به اتمام رسید.
طرح برنیز بدون هیچ گونه تغییر در سال ۱۹۷۳ حکومت مردمی سالوادور آلنده (اسپانیولی آینده تلفظ میشود) را به پائین کشید و این روزها بار دیگر طرح برنیز با قدری گرد و غبار روبی از بایگانی خارج شده و هوگو چاوز را در ونزوئلا هدف قرار داده است.
تا پیش از آنکه تکنیکهای تبلیغاتی و یا بقول برنیز “روابط عمومی” پا به عرصه وجود بگذارد در تمام دوران تسلط نظریه روانکاوی فروید در اروپا و آمریکا دغدغه و نگرانی بزرگ این بود که نیروهائی که از ضمیر ناخودآگاه تودهها سرچشمه میگیرند میتوانند آنقدر خطرناک و مخرب جلوهگر شوند که روزی به یک دشمن در درون جامعه کپیتالیستی بدل شوند. حامیان این تز ظهور آلمان نازی را در آلمان نمونه بارز اوجگیری خطرناک نیروهای پنهان و مخرب در ضمیر انسانها میدانستند که به سادگی میتوانند از طریق احساسات تحریک شده و نظام سرمایه داری را مورد تهدید جدی قرار دهند.
اما با ظهور یکی از رهروان اندیشه فروید که روانکاوی اهل اطریش بود ماجرا شکل جدیدی به خود گرفت. ویلهلم رایش (Wilhelm Reich) که یک روانکاو یهودی و کمونیست بود با ظهور هیتلر از آن کشور گریخت و پس از مدتی اقامت در اروپا نهایتاً به آمریکا مهاجرت نمود. رایش که از عقاید عجیبی در روانکاوی پیروی میکرد و محور تئوریهایش را همچون فروید تمایلات جنسی تشکیل میداد در نقطهای از فروید جدا شد.
در چنین حالتی دیگر نیازی به دیکتاتوری و سرکوب تودهها نیست چرا که نیروی ناشی از خواستهای درون افراد آزاد میشود و “تصور” آزادی اراده و “تصور” آزادی فرد بکلی نقش مخرب نیروهای سرکوب شده درون افراد را خنثی میکند.
این تفکر شکل جدیدی به روشهای تولید کالا در آمریکا داد. دیگر خمیر دندان، تنها نقش تمیزکننده دندان را بر عهده نداشت بلکه شرکت تولیدکننده، این محصول را در دهها رنگ و طعم مختلف به بازار عرضه میکرد تا خریدار در میان دریائی از “انتخاب” ضمن خرید خمیر دندان احساس کند که به ذائقه و سلیقه وی نیز بها داده شده و در ضمن احساس کند که توانسته به خواسته خود برسد.
برنیز به این جمعبندی رسیده بود که برای رسیدن به یک دموکراسی پایدار باید تمناهای غیرمنطقی (Irrational desires) و صرفاً احساسی مردم توسط کالا و یا از هر طریق دیگر ارضاء شود. تنها به این ترتیب است که مردم حرف شنو و تابع الیت حاکم خواهند شد. نقش گروه اندکی که بر سرنوشت سیاسی و مالی جامعه سایه اقتدار خود را گستردهاند اینست که راههای اطمینان بخشی بیابند که این نیازهای غیرمنطقی و احساسی مردم بخوبی برآورده شود والا از آنجا که تودهها به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند میتوانند در اداره جامعه اخلال ایجاد کنند.
دادههای فوق منجر به فعالیت شدید آنا فروید (Anna Freud) دختر زیگموند فروید شد تا این ایدههای فرویدی هم در زمینه اقتصاد و هم سیاست کار برد عملی پیدا کنند. فعالیت آنا فروید بالاخره به ثمر نشست و “انستیتوی تحقیق درباره انگیزهها” (Institute for Motivational Research) پایهگذاری شد. هدف این انستیتو مطالعه و بررسی انگیزهها و خواستهای مصرفکنندگان بود و اطلاعات بدست آمده در اختیار بیزینسهای بزرگ قرار میگرفت. از همین جا به ابتکار برنیز “گروههای تمرکز” (Focus Groups) شکل گرفتند. وظیفه این گروهها این بود که با “تمرکز” بر روی بخشهای مختلف جامعه (سنی، جنسی، نژادی، درآمدی و غیره) به اطلاعات عمیقتری از خواستهای درونی مردم دست پیدا کنند و آنرا در اختیار الیت سیاسی و اقتصادی قرار دهند. “گروههای تمرکز” علاقهای به جمعآوری اطلاعات در مورد خواستهای منطقی افراد نداشتند و بیشتر به درک نیازهای درونی و وجه احساسی عقاید افراد میپرداختند.
همه چیز بر وفق مراد پیش میرفت که بناگاه انفجار عدالتخواهانه و مساوات طلبانه دهه ۱۹۶۰ در آمریکا پدید آمد. جامعه، بخصوص جوانها در برابر سیستم موجود سر به طغیان برداشتند. آنان نمیخواستند که سیستم به آنان تنها نقش یک مصرفکننده را واگذار کرده و بطور مداوم به شستشوی مغزی آنان بپردازد. شورش از دانشگاهها و مراکز عالی به دیگر نقاط جامعه سرایت کرد و سیستم سیاسی و اقتصادی آمریکا با یک چالش بزرگ روبرو شد.
در حالیکه “گروههای تمرکز” بر شدت فعالیتشان افزوده شده بود با گروههای مختلف در درون جامعه آمریکا در تماس بودند تا به کُنه حوادث دست یابند.
با گذشت زمان یافتههای “گروههای تمرکز” بطور عجیبی همه به یک نقطه اشاره داشتند و آن اینکه طغیان مردم علیه سیستم بیش از آنکه هدفهای عدالتخواهانه و انسانی را بطور جدی دنبال کند (برخلاف آنچه که ظاهر امر نشان میداد) ناشی از آن است که مردم کمتر به بازی گرفته میشوند و احساسشان اینست که کورپوریشنها و حکومت آنانرا بازیچه دست خود ساختهاند. به عبارت دیگر مطالعات نشان میداد که در عمق این طوفان بپا شده واقعیت دیگری نهفته است، اینکه مردم به دنبال تغییرات سیاسی بزرگی نیستند ولی چون راهی برای ابراز وجود پیدا نمیکنند و احساس میکنند که شخصیت و خواستهایشان پشیزی برای گروه حاکم بر اقتصاد و سیاست ارزش ندارد سر به طغیان برداشتهاند. این امر مۇید تئوری ویلهلم رایش بود. سرکوب خواستهای درونی تودههای مردم باعث تبدیل نیروهای موجود در ضمیر ناخودآگاه افراد به یک نیروی عظیم مخرب شده بود.
بروز وقایع دهه ۱۹۶۰ دو تحول بزرگ را به همراه داشت. نخست اینکه شکل تولید یکباره متحول شد. محصولاتی که تا پیش از آن در میلیونها عدد و به شکل یکسان به بازار عرضه میشدند از تنوع بیسابقهای برخوردار شدند. دیگر هدف از خرید خمیردندان تنها تمیز کردن و شستن دندانها نبود بلکه با خرید هر تیوب خمیردندان، مصرفکننده راهی میجست که خواست و نظر خود را ابراز کند. تیوبهای جدید در رنگها و طعمهای مختلف به فرد امکان این را میداد که خود را از یوغ محصولات دیکته شده و یکنواخت رها کند و آنچه را که خود دوست دارد برگزیند.
دوم اینکه گروهها و فکرانباره هائی مانند انستیتوی ایسیلن (Esalen Institute) بسرعت جای پائی در جامعه برای خود دست و پا کردند. هدف از سازمانهای مزبور این بود که با فرستادن گروههای مبلّغ به درون جامعه به یاغیان یادآوری کنند که برای دست یافتن به آرامش نیازی به شرکت در تظاهرات و توزیع جزوه و خبرنامه و دست زدن به اعتصاب نیست.
لشگری از روانشناسان، فلاسفه، هنرمندان و متفکران مذهبی با تلفیق فلسفه غرب و شرق (بخصوص هندوستان) ترکیب دلنشینی را فراهم آوردند که به انسانها فرصت میداد “خویشتن” خود را بیابند و شخصیت گم شده و از خود بیگانه شده خود را دوباره بازسازی کنند. دیگر نیازی به اعتراض به سیستم نبود بلکه بازسازی درون از طریق تمسک به مذهب جدیدی که اوج فردگرائی بود سرلوحه زندگی نسل جوان سر به شورش گذاشته قرار گرفت. اندیویدوآلیسم و فرد گرائی مفرط دیگر نه تنها امری مذموم نبود بلکه یک امر ضروری برای التیام دردهای انسان تلقی میشد.
مردم از یکسو با انتخاب نوع کالا شخصیت خود را بروز میدادند و از سوی دیگر با توسل به آموزشهائی که در گروههای EST در مورد فلسفه زن بودیسم (Zen Buddhism) فرا میگرفتند به دوبارهسازی شخصیت و خویشتن خویش میپرداختند. آنها از بیرون متوجه درون شدند. سمینارهای (Erhard Seminars Training-EST) که شامل آموزشهای کوتاه مدت فلسفه “زن” (Zen) بود میلیونها نفر را جذب خود کرد و ظرف چند سال مرزهای آمریکا را در نوردید و سپس سراسر اروپا را در بر گرفت.
در حالیکه نیروهای چپ در گرد و غبار بپا شده از حرکت پرشتاب و ورود به اوج این جریانات مبهوت بر جای خود میخکوب شده بودند سیستم سیاسی دریافت که باید بسرعت خود را با این اندیویدوآلیسم جدید هماهنگ نماید.
نظام سیاسی نیز باید همانگونه که با مصرفکنندگان در بازار تجارت رفتار میشد به رایدهندگان در دنیای سیاست این احساس را القاء میکرد که خود را با خواست آنان برای تجلی فردگرائی جدید و ابراز وجود تک تک افراد منطبق و همراه کرده است.
با شروع دهه هشتاد ظهور ریگان در آمریکا و تاچر در انگلستان دو تفکر مافوق راست را بر بخش قدرتمند جهان غرب حاکم کرد. وقوع این پدیده که بطور افراطی علیه منافع مردم و بسود کورپوریشنها سازمان داده شده بود ممکن نبود مگر با استفاده از شعار گمراهکننده “بیائید حکومت را از گروه مردم برداریم”. با طرح شعار دولت کوچکتر و واگذاری کار مردم به مردم و اجازه ابراز وجود به مردم تئوری ویلهلم رایش به بهترین وجهی کارآئی خود را نشان داد. ریگان بسرعت قلبهای رایدهندگان را به تسخیر خود درآورد. اما تصمیمی که در پشت این شعار نهفته بود چیزی جز باز گذاشتن کامل دست کورپوریشنها بر اداره جامعه و قطع هر گونه کمک از سوی دولت به افراد مستمند و محتاج و کاهش عظیم مالیات کورپوریشنها و ثروتمندان نبود.
فیلمهای تبلیغاتی ساختگی که دریافتکنندگان کمک مالی از دولت را در حال راندن یک کادیلاک نشان میداد ضربه آخر را وارد کرد. ریگانیسم در آمریکا و تاچریسم در انگلستان برگ جدیدی را نه تنها در تاریخ دو کشور بلکه تاریخ جهان گشود.
هیپیهای مدافع عدالت و مساوات دهه ۶۰ به سرعت به یاپیهای ) متخصصان شهرنشینی که از ثروت و زندگی مرفهی برخوردارند و در دهه ۳۰ زندگی خود بسر میبرند (Yuppie- دهه ۸۰ تبدیل شدند و به این ترتیب دگرگونی (Transformation) جامعه از وضعیت شورشی به وضعیت رام و مصرفی کامل گردید.
با آغاز دهه ۹۰ هیپیهای دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ سنین بین ۴۰ تا ۵۰ سالگی عمر خود را سپری میکردند. با شروع دهه ۹۰ “گروههای تمرکز” که بطور مستمر از طریق دستیابی به عمق احساسات تودهها کورپوریشنها را در امر تولید و خدمات یاری میرساندند مرزهای سیستم سیاسی آمریکا را نیز پشت سر گذارده و به قلمرو سیاست پای گذارده بودند.
کلینتون نخستین رئیس جمهوری بود که با استفاده از “گروههای تمرکز” شعار انتخاباتی خود را حول محور “امید” سامان داد. تماس مستقیم و دائم کمپین کلینتون با گروههای تمرکز به او این امکان را میداد که بطور لحظه به لحظه با کمک مشاوران خود با بخش احساسی شخصیت جامعه آمریکا رابطه برقرار کند. کلینتون معتقد بود که بجای اعلام صریح آنچه که به آن اعتقاد دارد بهتر است صرفاً از خواست جامعه تبعیت کند و پس از رسیدن به قدرت میتواند آنچه را میخواهد به انجام برساند. تونی بلر در انگلستان عمدتاً با استفاده از همین الگو به قدرت رسید و توانست رایدهندگان مردد (Swing Voters) را با کمک گروههای تمرکز به خود جذب کند.
با پایان گرفتن سریال چهار قسمتی آدام کرتیس مشخص است که او نیز با برنیز هم عقیده است، تودهها، غیرمنطقی و سخت غیرقابل اعتمادند.
از دید برنیز دموکراسی مدرن اگر بخواهد بدنبال نظر جامعه حرکت کند باید هر روز به سوئی کشیده شود. این نقش الیت حاکم بر جامعه است که با اجازه بروز خواستهائی که در ضمیر ناخودآگاه افراد متراکم است در آنان این تصور را فراهم آورد که این مردم هستند که دست به انتخاب میزنند و این مردم هستند که سرنوشت اقتصاد و سیاست را رقم میزنند. بیشک آزاد گذاردن و بلکه تشویق و تحریک تمایلات جنسی و شاخص بدون نقش سک… در جامعه به عنوان یکی از ارکان نظریه فروید و ویلهلم رایش یکی از مکانیزم هائی است که باعث آزاد شدن تمنای درونی انسانهائی که امروز در فرهنگ غرب از آنان بنام “مصرف کننده” یاد میشود میگردد.
* منی پولیشن را در فارسی به دستکاری ترجمه کردهاند. منی پولیشن معنی بسیار گستردهتر و عمیقتری از کلمه دستکاری دارد و در فرهنگ ما جای معادل دقیق این کلمه خالی است. منی پولیشن به معنی دستکاری یک سیستم اعم از افراد یک جامعه و یا یک مجموعه سیاسی و یا اقتصادی است به منظور دسترسی به هدف و یا اهداف خاص که نهایتاً “قدرت” و یا “پول” در مرکز آن اهداف قرار دارند.
منبع: شهیر بلاگ