معرفی و پیشنهاد کتاب گستره – بیداری لویاتان، نوشته جیمز.اس.ای.کوری
بیداری لویاتان یک رمان علمی تخیلی نوشته جیمز اس ای کوری (نام هنری مستعار دنیل آبراهام و تای فرانک) است. این اولین کتاب از مجموعه گستره Expanse است و کتابهای دیگر این مجموعه شامل جنگ کالیبان (2012)، دروازه آبادون (2013) و شش رمان دیگر هستند.
بیداری لویاتان در سال 2012 نامزد جایزه هوگو برای بهترین رمان و جایزه لوکاس برای بهترین رمان علمی تخیلی در سال 2012 شد.
اقتباس تلویزیونی این رمان در سال 2015 صورت گرفت که همان سریال مشهور The Expanse است. شبکه Syfy این سریال را ساخته است. (از جمله بازیگران این مجموعه شهره آغداشلو، بازیگر ایرانی-آمریکایی است. ) تا حالا 6 فصل از این سریال The Expanse ساخته شده است.
در ضمن پنج داستان کوتاه هم مرتبط با دنیای به تصویر کشیده در این رمان نوشته شده که حوادث آن همزمان، پیش یا پس از کتاب اصلی هستند.
بیداری لویاتان در آیندهای اتفاق میافتد که در آن بشریت بخش زیادی از منظومه شمسی را مستعمره خود کرده است. زمین که توسط سازمان ملل اداره میشود و جمهوری کنگره مریخ به عنوان ابرقدرتهای رقیب عمل میکنند و یک اتحاد نظامی ناپایدار را برای اعمال هژمونی دوگانه بر مردمان کمربند سیارکها، معروف به “بلتر” اعمال میکنند.
شهروندان سیارکها که بدن آنها به دلیل محیط کم گرانش نازک و کشیده است، برای تامین منابع طبیعی ضروری و خام نقشی کلیدی دارند، اما آنها تا حد زیادی توسط بقیه منظومه شمسی به حاشیه رانده شدهاند.
اتحاد سیارههای بیرونی (OPA)، شبکهای از گروههای شبهنظامی هستند که به دنبال مبارزه با استثمار شهروندان کمربندی به دست “درونیها” هستند. زمینیها هم که OPA را یک سازمان تروریستی میدانند. داستان از دید جو میلر، کارآگاه بلتر و جیم هولدن زمینی روایت میشود.
داستان از جایی شروع میشود که کشتی کانتریبری در مسیر حلقههای زحل به ایستگاه سرس Ceres است که با یک سیگنال خطر مواجه میشود. پنج نفر از خدمه آن با یک شاتل برای تحقیق اعزام میشوند: افسر اجرایی جیمز هولدن، افسر سابق نیروی دریایی سازمان ملل (UNN) ، مهندس ارشد نائومی ناگاتا، بلتر؛ خلبان الکس کمال، کهنه سرباز نیروی دریایی مریخ (MCRN)؛ مهندس آموس برتون؛ و پزشکی به نام شید گاروی.
آنها یک کشتی حمل و نقل متروکه به نام اسکاپولی را کشف میکنند. آنها هیچ اثری از خدمه کشتی پیدا نمیکنند، اما چراغی را کشف میکنند که سیگنال را ارسال میکند. با مشکوک شدن به اینکه ایم کشتی ممکن است تلهای باشد که توسط دزدان دریایی راهاندازی شده، تصمیم میگیرند برگردند. اما یک کشتی جنگی رادارگریز ناشناخته از راه میرسد و بدون هشدار، کانتربری را با سلاحهای هستهای نابود میکند …
کتاب گستره
کتاب اول : بیداری لویاتان
نویسنده : جیمز.اس.ای.کوری
مترجم : سمیه کرمی
انتشارات کتابسرای تندیس
۷۱۹ صفحه
خرید آنلاین کتاب گستره
نام اصلی:
Leviathan Wakes
نوشته: James S. A. Corey
از مقدمه کتاب : پوریا ناظمی و سمیه کرمی
داستان گستره، روایتی از آینده انسان در فضا را روایت میکند. این داستان بر یکی از چشم اندازهای پیش روی انسان در توسعه فضایی تمرکز کرده است.
نویسندگان این کتاب با هوشمندی تا جایی که توان داشتند و روایت داستان اجازه میداد، اصول علمی را رعایت کردند و در مواردی که ناچار به مطرح کردن فناوریهای پیچیده در پیشبرد داستان خود بودند، سعی کردند در مرزهای فیزیک باقی بمانند و از ورود به جزئیات عملکرد آن فناوریها خودداری کنند تا ساختار منسجم خود را حفظ کنند.
چشم انداز توسعه آینده در فضا داستان این مجموعه در دورانی روایت میشود که انسان سرانجام قدم از گهواره خود برون گذاشته و حداقل در مرزهای منظومه شمسی حضور خود را توسعه داده است. اما درون منظومه شمسی – در زمان رخ دادن داستان این کتاب – توسعهی انسان تثبیت شده است.
ما از دوران تاریخی که منجر به این روند شده است چیزی نمیدانیم، اما میدانیم که زمین سرانجام مرزهای خود را رها کرده و در زیر نظر دولتی مرکزی به مدیریت سازمان ملل متحد دولتی واحد را تشکیل داده است. انسانها در این دوره نسلها است که در دیگر نقاط منظومه شمسی ساکن شدهاند از جمله در ماه، مریخ، سیارکهای بزرگ کمربند سیارکها و همچنین اقمار سیارههای بیرونی مریخ در این داستان دولت مقتدری دارد که یکی از بازیگران سیاسی این دنیا است. شهرهای بزرگ مریخی در زیر گنبدهای عظیم این سیاره ساخته شدهاند و دانشمندان آن تلاش میکنند تا مریخ را زمین گونهسازی کنند و روزگاری خاک سرخ مریخ را به سبز تبدیل کنند.
برای این که مریخ این مسیر را طی کنند آنها چارهای نداشتهاند جز آنکه به دنبال منابعی در فراسوی مرزهای زمین و مریخ باشند تا بتوانند برخی از مایحتاج خود را تأمین کنند. مواد معدنی، آب و مواد کشاورزی و غذایی نیازهایی است که نه تنها مریخ تازه تأسیس بلکه زمین باستانی در آیندهی پرجمعیت خود چارهای جز برون سپاری تولید آنها ندارند. این نیاز احتمالاً موتور پیشران توسعهی انسان، به خصوص در مرزهای بیرونی فضا و در منطقهی جذاب اقتصادی کمربند سیارکها بوده است. منطقهای که به مرور زمان و پس از تشکیل نخستین آزمایشگاهها و مستعمرههای زمینی یا مریخی روی آن کم کم توانست روندی مشابه را طی کرده و ادعای استقلال کند و نوعی مجموع الجزایر فضایی را به وجود آورد.
این مسیر در آینده دنیای واقعی نه تنها ممکن که به طور جدی محتمل است. از الآن ایدهی مستعمرهسازی مریخ نه تنها در اندیشهی رؤیاپردازان وجود دارد که برخی از آژانسهای رسمی و سازمانهای غیردولتی تمام هم وغم خود را در این راه قرار دادهاند. منظورم صحبت از پروژههای فانتزی نظیر مارس وان نیست که ایدهی سفر یک سویه و یک طرفه به مریخ را تبلیغ میکنند. بلکه صحبت از شرکتهایی همچون اسپیس – ایکس است که الآن به یکی از پیشروترین خدماتدهندههای بخش خصوصی در فضا بدل شده و هدف اصلی تأسیس و مأموریت آن ساخت مستعمرهای روی مریخ است. از سوی دیگر ایدهی استفاده تجاری از سیارکها نیز ایدهای است که اگرچه سابقهای طولانی در تاریخ ادبیات علمی تخیلی دارد اما در سالهای اخیر به طور جدیتری در حوزهی واقعیت به عمل نزدیک شده است.
داستان expanse که نام «گستره» را برایش انتخاب کردهام، از آن دست علمی تخیلیهایی است که به رغم ظاهرش، به مفاهیمی بسیار عمیق و جدی میپردازد و سؤالهایی طرح میکند که در آینده تبدیل به مفاهیمی سرنوشت ساز و جدی برای بشر میشوند. اگر در آیندهی نزدیک انسان به کاوش سیارکها رو بیاورد و معادن معدنی آنها را استخراج کند حقوق مادی آنها متعلق به چه کسانی خواهد بود؟ چه کسانی در سیارکها ساکن خواهند شد و در شرایط سخت و بیرحمانهی فضا دست به معدن کاوی میزنند؟ آیا بشر دوباره وارد دوران تاریکی از استثمار کارگران میشود و این بار کارگران معدن، میلیونها کیلومتر دور از خانه در صخرههایی غریبه کار میکنند؟ آیا با گسترش در منظومهی شمسی، نوع جدیدی از جنگها و نزاعها آغاز میشود؟ اینها چندتایی از سؤالهایی هستند که «گستره» از شما میپرسد و میخواهد به آنها فکر کنید.
از این گذشته، داستان ترکیب هنرمندانهای از اپرای فضایی با فضای نوآر فیلمها و داستانهای کارآگاهی است و عجیب آن که چقدر زامبیها به این فضاها میآیند، آدم از خودش میپرسد چطور به ذهن کارگردانان نوآر نرسید؟ ستینگ داستان کمربند سیارکی است.
سه نکته را هم پیش از خواندن داستان بد نیست بگویم:
1. کمربندیها (یعنی ساکنان کمربند سیارکی) زبان خاص خودشان را دارند که ترکیبی از انگلیسی و آلمان و فرانسوی و لاتین و دیگر زبانهای ریشه لاتین به نظر میرسد، متأسفانه برگردان این لهجه به فارسی به آن شکل ممکن نبود و تلاش کردم تنها با تغییر لهجه، شکستهنویسی و بعضا وارد کردن کلمههای انگلیسی حال و هوای این لهجه را نشان دهم.
٢. در تمام طول داستان، عبارت «ایستگاه فضایی» به خود سیارک اشاره دارد.
٣. جیمز اس. ای. کوری که نام نویسندهی کتاب است، در اصل نام مستعار دو نویسنده به نامهای دانیل آبراهم و تای فرانک است که کتابها را به صورت اشتراکی نوشتهاند. مجموعه کتابهای گستره قرار است و جلد باشند که تاکنون ۵ جلد از آنها منتشر شده. کتابی که میخوانید کتاب اول مجموعه است با نام بیداری لویاتان.
۸ روز پیش اسکاپیولای را تسخیر کرده بودند و جولی مائو دیگر جانش به لبش رسیده بود و حاضر بود با یک گلوله خلاصش کنند. هشت روز اسارت توی کمد از زندگی سیرش کرده بود. دو روز اول را بیحرکت مانده بود، شک نداشت مردان زرہ پوشی که زندانیاش کرده بودند شوخی نداشتند. سفینهای که در آن زندانی شده بود تا چند ساعت اول حرکت نمیکرد و در نتیجه در حالت بیوزنی میان زمین و هوا شناور بود، ضربههای ملایمی به اطراف میزد تا به دیوارها و لباس فضاییاش برخورد نکند. وقتی سفینه شروع به حرکت کرد و قدرت پیشرانه باعث شد وزن پیدا کند، بیصدا آن قدر همان طور سر پا ایستاد تا پاهایش خشک شدند، بعد به حالت جنینی روی زمین نشست. در لباس پروازش ادرار میکرد، به بو و خیسی سوزآورش اهمیت نمیداد و فقط نگران بود لیز نخورد و روی خیسی زمین نیفتد، نباید سر و صدا میکرد. آنها به او شلیک میکردند.
روز سوم فشار تشنگی باعث شد دست به کار شود. سر و صدای سفینه احاطهاش کرده بود. غرش ضعیف مادون صوت موتور پیشرانه و رآکتور، هیس و تپ تپ همیشگی آهن و درهای هیدرولیک میان عرشهها که دائم باز و بسته میشدند و ضربههای چکمههای سنگین که روی عرشههای آهنین راه میرفتند. آن قدر منتظر شد تا تمام صداها محو و دور شدند، بعد لباس فضاییاش را از گیرهها باز کرد و کف کمد گذاشت. همان طور که گوش به زنگ بود مبادا صدایی نزدیک شود، به آرامی لباس را باز کرد و ذخیرهی آبش را خارج کرد. آب کهنه و بو گرفته بود، ظاهراً مدت زیادی از آخرین بار که کسی لباس را پوشیده یا تعمیرش کرده بود میگذشت. اما بعد از دو روز بیآبی، آب گرم و گل آلود داخل محفظهی لباس بهترین چیزی بود که در تمام عمرش نوشیده بود. باید جلو خودش را میگرفت که تمامش را یک جا نبلعد و بالا نیاورد. وقتی دوباره ادرار داشت، محفظه ادرار لباس فضایی را بیرون آورد و همانجا کارش را کرد. روی زمین نشست، حالا که به لباس فضاییاش تکیه داد بود و کم و بیش جایش راحت بود به این فکر میکرد که چه کسانی اسیرش کردهاند، نیروی نظامی ائتلاف، دزدان فضایی یا اشخاصی بدتر از اینها؟
بعضی وقتها خوابش میبرد. روز چهارم، اسارت، گرسنگی، خستگی و فقدان جا برای نگه داشتن ادرار بالاخره مجبورش کرد اقدام به برقراری ارتباط با آنها بکند. فریادهای خفه از سر درد را پیشتر شنیده بود. جایی همان نزدیکها داشتند هم قطارانش را شکنجه میکردند و کتک میزدند. اگر توجه آدم رباها را جلب میکرد، شاید نزد آنها میبردندش. اگر فقط همین کار را میکردند بد نبود، طاقت کتک خوردن هم داشت. کتک خوردن در مقابل دیدار دوبارهی دوستانش بهای اندکی بود. | کمد کنار دریچهی هوابند داخلی قرار داشت. چیز زیادی دربارهی طرح داخلی این سفینه نمیدانست، ولی معمولاً این نقطه از سفینهها در زمان پرواز جای خلوتی بود. با خودش فکر کرد چه بگوید و وجود خودش را چگونه اعلام کند.
وقتی بالاخره صدای نزدیک شدن گامهای کسی را شنید، فقط شروع کرد به فریاد کشیدن، خواهش میکرد بیرونش بیاورند. صدای خشکی که از گلویش بیرون آمد خودش را هم شگفتزده کرد. تلاش کرد با زبانش کمی براق ترشح کند و دوباره فریاد زد. ولی تنها صدایی که خارج شد یک صدای خفهی تو گلویی دیگر بود. افرادی درست بیرون در آن کمد بودند. صدای آهستهی حرف زدن میآمد. مشتش را عقب برد که روی در بکوبد، همان زمان شنید که بیرون در چه میگویند.
نه. لطفاً نه. خواهش میکنم نه. » صدای دیو(خ) بود. مکانیک سفینهی خودشان. دیو که ویدئوهایی از کارتونهای قدیمی جمع میکرد و یک عالمه لطیفه بلد بود، داشت با صدایی ضعیف و شکسته التماس میکرد. گفته بود: «نه، خواهش میکنم نه. خواهش میکنم این کار را نکنید. » | صدای کلیک زبانههای هیدرولیک آمد و دریچه هوابند داخلی باز شد. صدای تلپ جسمی که تویش پرت شد. دوباره صدای کلیک زبانههای هیدرولیک و هوابند بسته شد. صدای هیس خروج ھوا. وقتی هوابند کامل بسته شد، آدمهای توی راهرو دور شدند. جولی دیگر تلاش نکرد توجهشان را جلب کند.
سفینه را از تمام اطلاعات پاک کرده بودند. دستگیر شدن به دست ناوگان سیارههای داخلی سناریوی بدی بود، اما همهی آنها تعلیم دیده بودند تا در صورت لزوم بدانند چطور برخورد کنند. دادههای محرمانI. س. ب را پاک میکردند و با وقایعنگاری بیخطر با مهر زمانی اشتباه جایگزین میکردند. فرمانده هر چیزی را که مهمتر از آن بود که در کامپیوتر ذخیره شود، نابود میکرد. هر زمان کسی به سفینهشان حمله میکرد، میتوانستند نقش آدمهای بیگناه را بازی کنند.
اما هیچ کدام این چیزها به کارشان نیامد. هیچ کس ازشان دربارهی بار یا اجازه نامه چیزی نپرسید. مهاجمها طوری وارد سفینهشان شده بودند انگار مالک آنجا باشند، فرمانده دارن را مثل حیوان کشتند. باقی افراد (مایک، دیو، ون لی) دستهایشان را بالا برده و بیصدا دنبال آنها رفته بودند. دزدان فضایی، یا برده دارها یا هر کوفتی که بودند، آنها را از سفینهی مسافری کوچکی که خانهی جولی شده بود بیرون برده بودند و از یک لولهی اتصال بدون هیچ لباس محافظی رد کرده بودند. دیوارهی نازک لولهی اتصال تنها چیزی بود که بین آنها و خلاء قرار داشت، توی دل آرزو کرده بود کاش دیوارهاش ترک برندارد، وگرنه کارشان تمام بود. جولی هم همراه آنها رفته بود، اما بعد آن حرامزادهها خواستند لباسهایش را بیرون بیاورند. جولی که پنج سال در جاذبهی کم جویی جیستو(۱) کار کرده بود، در آن فضای تنگ و بدون جاذبه موفق شد حسابی به آنها آسیب بزند. کم کم داشت باورش میشد شاید پیروز شود که مشتی پوشیده در دستکش آهنی از ناکجا توی صورتش کوبیده شد. بعد از آن همه چیز گنگ و محو شد. بعد هم کمد و صدایی که میگفت: اگر صدا درآورد بکشیدش. چهار روز صدا در نیاورده بود و آنها دوستانش را شکنجه کرده بودند و یکیشان را هم از هوابند بیرون انداخته بودند.