چگونه میتوانیم خلاقیت خودمان را در مقام عمل پیاده کنیم؟ سندرم پایک چیست؟
“خلاقیت” خصیصه ایست که در ذات بشر به ودیعه نهاده شده. از پیدا کردن راه حل برای مسائل و مشکلات روزمره زندگی گرفته تا بزرگترین دست آوردهای فکری و هنری، انسان از نیروی عظیم ابتکار و خلاقیت خود کمک میگیرد. عشق به خلاقیت در انسان از عطش درونی او برای اثبات هویت و بروز موجودیت و نشان دادن توانائیهای خود به دیگران سرچشمه میگیرد، ضمن اینکه عشق به باقی گذاردن یک اثر (حتی به شکل تولد یک کودک) نیز گوئی با فطرت بشر به نحو مرموزی عجین شده است.
با این همه و علیرغم این عشق به خودنمائی به معنای مثبت آن اکثر ما قادر به تحقق این خواسته نیستیم. چرا اینگونه است و چگونه میتوانیم بر این مشکل فائق آمده و نیروی خلاقیت را به ناگاه در وجودمان آزاد کنیم؟ چگونه میتوانیم انسانهای دیگر را از هویت خود که سرشار از “تفکرات” و “احساسات” قابل طرح است آگاه کنیم؟
برای رسیدن به راه حل اجازه دهید از نظریه ایکه توسط میلیاردر و نابغه تجارت آلمانی کارل آلبرشت Karl Albrecht تدوین شده کمک بگیریم. نوعی ماهی در آبهای شیرین مناطق شمالی آمریکای شمالی و سیبری زندگی میکند که آنرا ماهی “پایک” (Pike) مینامند. این ماهی عظیم الجثه از خصلتی بسیار تهاجمی برخوردار است و ماهیهای کوچک را با ولع عجیبی میخورد. در آزمایشی یک ماهی پایک را در یک آکواریوم بزرگ قرار دادند و سپس آنرا با یک پارتیشن شیشهای از ماهیهای کوچک دیگر جدا کردند.
در ابتدا پایک به تصور اینکه میتواند ماهیها را شکار کند به سمت آنان هجوم برد اما به مانعی شیشهای برخورد کرد و عقب نشست. این حمله و هجوم آوردنها به دفعات زیاد تکرار شد و رفته رفته پایک دریافت که سدی در برابر اوست که اجازه بروز خواسته وی را نمیدهد. پس از چندین روز تلاش با این حقیقت تلخ که قادر به دست یافتن به ماهیهای کوچک نیست کنار آمد و دست از تلاش کشید.
مدتی به همین صورت سپری شد تا اینکه روزی پارتیشن شیشهای برداشته شد. نتیجهای که قابل مشاهده بود عجیب و شگفتانگیز بود. پایک به تصور اینکه تلاش برای خوردن ماهیهای کوچک دردآور و بینتیجه است حتی پس از برداشتن دیوار شیشهای تلاشی برای خوردن آنان نمیکرد. او آموخته بود که باید با شرایط کنار بیاید و حتی زمانی که شرایط تغییر کرد او دیگر قادر به اتخاذ تصمیمی جدید مبتنی بر شرایط جدید نبود.
این حالت روانی که عیناً در مورد ما انسانها نیز تجلی مییابد توسط کارل آلبرشت به نام “سندروم پایک” (Pyke Syndrome) نامگذاری شده است. سندروم پایک که اکثر قریب به اتفاق انسانها گرفتار آنند عبارت از آن است که تجربیات ما در زندگی پیش فرض هائی را در ذهن ما سامان میدهند که نه به فکر تغییر آنان هستیم و نه حتی اگر شرایط تغییر کنند حاضریم به آسانی دست از آن پیش فرضها بکشیم. این پیش فرضها در ذهن ما درست مانند دیوار شیشهای در آزمایش پایک عمل میکنند و بطور ناخودآگاه جلوی گریز ما از “شرایط موجود” را میگیرند. بعبارت دیگر اکثریت عظیم انسانها تسلیم پیش فرضهای اجتماع و محیط خود هستند و بهمین دلیل هم قدرت جدا کردن راه خود از روزمرگی عظیمی که تقریباً گریبان همه را گرفته از دست میدهند.
در سالهای موسوم به قرون وسطی برداشت منجمین به تاسی از کتاب مقدس این بود که زمین در مرکز جهان قرار دارد و دیگر سیارات و کرات آسمانی بگرد آن در حال حرکتند. زمین مرکز کائنات (Universe) تلقی میشد و این پیش فرض جای بحث و گفتگو نداشت.
در سال ۱۵۱۰ بناگاه مردی که برای همیشه مسیر تاریخ علم را تغییر داد در برابر این پیش فرض قد علم کرد. نیکلاس کوپرنیک Niclaus Kopernik منجم اهل لهستان با شجاعت در برابر این ایده ایستاد و اعلام کرد که زمین چیزی بیش از یک سیاره از منظومه شمسی نیست و این خورشید است که در مرکز منظومه قرار دارد و دیگر سیارات بدور آن در حال گردشاند. آنچه که ما در آسمان بعنوان طلوع و غروب خورشید شاهد آن هستیم ناشی از گردش خورشید به دور زمین نیست بلکه تجلی گردش زمین بدور خود است که گاه چهرهای از آن در برابر خورشید قرار میگیرد و روز پدید میآید و چون همان چهره پشت به خورشید کند تاریکی و شب فرا میرسد.
مشکل بزرگ در زندگی ما انسانها اینست که مانند داستان گردش خورشید به دور زمین مسائل و موضوعات پیرامون خود را از درون عینک پیش فرضهائی نگاه میکنیم که جامعه به ما تحمیل کرده است. به عبارت دیگر اکثریت قریب به اتفاق ما از سندروم پایک در رنجیم. ما آنچنان در برابر شرایط محیطی خود شرطی میشویم که دیگر راهی برای فرار از آن شرایط نمیجوئیم. بزرگان تاریخ “تفکر” و “هنر” تنها کسانی نبودهاند که از قدرت بالای فکری و استعدادهای هنری برخوردار بودهاند بلکه خصلت بزرگ دیگری که از خود بروز دادهاند این بوده که جرات و شهامت این را داشتهاند که در برابر پیش فرضهای جامعه قد علم کنند و آنها را مورد سؤال و چالش قرار دهند.
در درون هر یک از ما استعدادی نهفته که میتواند به خلق آثاری از ما (هر چند کوچک) منجر شود ولی برای بروز این توانائی باید پیش فرضهای جامعه و موضوعاتی که اکثر مردم بدون تفکر آنرا پذیرفتهاند مورد پرسش قرار دهیم. با بر پا کردن یک تحول درونی و زنده کردن نگاه نقادانه نسبت پیش فرضهای محیطمان بناگاه احساس میکنیم که نیروی عظیمی در وجودمان آزاد شده، گوئی از یک قفس آزاد میشویم، آنگاه است که میتوانیم بنویسیم، میتوانیم بسرائیم و میتوانیم خلق کنیم. برای تحقق این امر چه باید بکنیم؟
تظاهر کنید که نسبت به محیط خود یک ناظر خارجی هستید که به جامعه خود نگاه میکنید. سؤالات متعددی برای شما مطرح خواهد شد که چرا مردم اینگونه عمل میکنند، اینگونه میاندیشند و اینگونه زندگی میکنند که میکنند. با اتخاذ چنین روشی درخواهید یافت که بسیاری از پیش فرضها (و صد البته نه همه آنان) زائد و بیمحتوا بوده و بدون هیچ تعقل و منطقی و صرفاً بطور سنتی توسط ما پذیرفته شدهاند. این قالبها دست و پای ما را به زنجیر کشیده و نیروی ابتکار و خلاقیت را حتی در مورد یافتن راه حلهای بکر برای مسائل جاری زندگی شخصی در ما کشته است. از قضا بزرگترین ایراد نظامهای دیکتاتوری در همین است که توانائی نوآوری و خلاقیت را در بخش بزرگی از جامعه بکلی نابود میکنند.
برای گریز از سندروم پایک راهی جز این نیست که قالبها را به چالش بگیریم. اما نهایت دقت را باید بکار بریم که نیروئی که در نتیجه این فرآیند در وجود ما آزاد میشود هم میتواند مخرب بوده و به عاملی برای برخورد و درگیری با جامعه ما بدل شود (چرا که پیش فرضها را مورد پرسش قرار میدهیم) و هم میتواند بنحوی سازنده بکار گرفته شده و در تعالی معنوی و مادی و کمک به بالفعل کردن نیروی ابتکار در وجودمان منجر گردد. با رسیدن به این شناخت و درک جدید از جامعه است که از دایره روزمرگی خارج میشویم و نیروی عظیم خلاقه درونمان فضائی برای تنفس و محیطی برای رشد مییابد.
منبع: شهیر بلاگ