اقتصاد تراوشی یا trickle-down economics چیست و آیا کارآیی دارد؟

جاناتان اسمیت: در سال ۱۹۸۱، با شروع دوره اول ریاست رئیس جمهور رونالد ریگان، اقتصاد ایالات متحده شرایط خوبی نداشت. نرخ بیکاری بالا و در حال بالاتر رفتن بود، و در سال ۱۹۷۹، تورم به بالاترین حد خود در دوران فراغت از جنگ رسیده بود.
در تلاش برای مهار این مشکلات، دولت ریگان تعدادی سیاست اقتصادی، از جمله کاهش مالیات برای شرکتهای بزرگ و اقشار پر درآمد معرفی کرد. این نظریه پسانداز مالیاتی برای ثروتمندان باعث رسیدن پول بیشتری به سایر اقشار جامعه میشد، و به همین دلیل، این سیاستها را اغلب اقتصاد تراوشی (نشت اقتصادی) نامیدند.
از اوایل دهه ۱۹۸۰ تا اواخر دهه ۱۹۹۰، ایالات متحده یکی از طولانیترین و بزرگترین دورههای رشد اقتصادی در تاریخش را تجربه کرد. متوسط درآمد و همچنین نرخ ایجاد شغل افزایش یافت. از آن زمان تا به حال، بسیاری از سیاستمداران از نظریه نشت اقتصادی به عنوان توجیهی برای کاهش مالیات بهره بردهاند، اما آیا این سیاستها واقعاً کار میکردند؟ چه در خصوص رونق دادن به رشد اقتصادی یا از منظر بهبود شرایط برای آمریکاییها؟ آیا آنها در اوضاع و شرایط دیگری هم عملی میشدند؟
برای پاسخ دادن به این سؤالات، مهمترین چیزهایی که باید در نظر گرفته شوند این هستند که آیا کاهش مالیات به درآمد دولت از مالیات صدمه میزند یا نه، که آیا پول مالیات پس انداز شده واقعاً به اقتصاد رونق میبخشد، و آیا با رونق اقتصادی، زندگی مردم بهبود پیدا میکند.
فکر پشت کاهش مالیات این است که اگر میزان مالیات خیلی بالا باشد، مردم رغبت کمتری به کار کردن خواهند داشت که در نهایت باعث درآمد کمتر دولت از مالیاتها خواهد شد. پس در واقع با نرخ پایینتر مالیات، دولت میتواند پول بیشتری بدست آورده و آن را از نظر تئوری برای بهبود زندگی شهروندانش صرف کند، زیرا وقتی درآمد بیشتری برای مردم بماند، آنها بیشتر کار خواهند کرد.
البته که برای دولت در کاهش دادن مالیات محدودیتی وجود دارد: با نرخ مالیات صفر، صرف نظر از اینکه مردم چقدر کار میکنند، چیزی عاید دولت نمیشود. پس درحالی که کاهش دادن مالیات بسیار بالا میتواند خوب باشد، کاهش دادن بیش از حد آن هم میتواند نتیجه معکوس دهد، و توانایی دولت را در انجام کارهای حیاتی و مهم مختل کند. در زمان روی کار آمدن ریگان نرخ مالیات خیلی بالا بود. کابینه او مالیات پردرآمدترین قشر جامعه را از ۷۰٪ به ۲۸٪ کاهش داده و مالیات شرکتها را از ۴۸٪ به ۳۴٪ رساندند. در عوض، در اوایل سال ۲۰۲۱، این نرخها به ترتیب ۳۷٪ و ۲۱٪ درصد بود. زمانی که نرخ مالیات پایین باشد،کاهش مالیات برای ثروتمندان میتواند آسیبزا باشد. برای نمونه، از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۳، قانون گذاران ایالت کانزاس نرخ بالای مالیات را تقریبا ۳۰ درصد کاهش دادند مالیات چند کسبوکار را هم به صفر رساندند. در نتیجه، ترازنامه دولت فوراً منفی شد و هیچ بهبودی حاصل نشد، اینطور شد که ثروتمندان و شرکتها دیگر در اقتصاد سرمایه گذاری نکردند. خلاصه اینکه هیچ پولی تزریق نشد.
این یک روند به نظر میآمد: بر طبق مطالعهای که بر روی دورههای تاریخی ۱۸ کشور صورت گرفت، مدرسه اقتصاد لندن دریافت که کاهش یافتن مالیات باعث افزایش ثروت ۱٪ مردم جامعه میشود، اما تاثیر بسیار کمی بر اقتصاد جمعی آن دارد اما برای اینکه کاهش مالیات برای ثروتمندان اقتصاد را تکان دهد، آنها باید پول پسانداز خودشان را دوباره به چرخه برگردانند، مثلاً، صرف کسبوکارهای محلی کنند ـــ اما در عمل اتفاق دیگری میافتد.
هیچ سیاست اقتصادیای به تنهایی تاثیرگذار نیست: هر زمان و مکانی منحصر به فرد است و چندین خط مشی به طور همزمان در آن اجرا میشود، پس برای مجموعهای از سناریوها تنها یک مورد آزمایشی در دسترس است. این امر سبب میشود تا اظهار نظر قطعی در مورد اینکه آیا یک سیاست اقتصادی عملی میشود، آیا چیز دیگری ممکن است بهتر از آن کار کند و یا اینکه ممکن است عملی شدن آن در شرایط متفاوت باشد را دشوار میسازد و هنوز هم، سفسطههای پیرامون اقتصاد تراوشی چه در دوره ریگان و چه بعد از آن، اغلب نویدبخش مقولهای قطعی است: اینکه صرف شدن پول ثروتمندان جامعه به چیزی غیر از مالیات مستقیماً شرایط مالی قشر کم درآمدتر جامعه را بهبود میبخشد. ولی شواهد کافی برای حمایت و پشتیبانی از این طرح وجود ندارد.