کتاب جهان هولوگرافیک، در مورد چه چیزی است؟

یادداشت مترجم
کتاب جهان هولوگرافیک را نخست چند سال پیش دوست عزیزم داریوش شایگان در سفر آمریکا کشف کرد و گویا چنان به هیجان آمده بود که چند روز بعد را فقط صرف صحبت در باب این کتاب کرده بود. | شایگان بخصوص تئوریهای دیوید بوهم، فیزیکدان برجسته کوانتوم، و نیز کارل پریبرام، متخصص فیزیولوژی اعصاب، و مفهوم نظم مستتر (implicate order) و نظم نامستتر (explicate order) و کل جهان هولوگرافیک را جالب و هیجانانگیز یافته بود. آوازه کتاب بزودی به خانم گلی ترقی و به من هم رسید. خانم ترقی هم که آن را خوانده بود مثل داریوش شایگان به سخن پراکنی و ابراز هیجان پرداخت و خلاصه حسابی مرا شیفته کرد. | او البته علاوه بر ایده دو نظم مستتر و نامستتر که بیشتر زنگ صدای جهان مثلوار افلاطون را میداد، از این که جهان هولوگرافیک در حالی که آنجاست و دیده میشود، مثل تصویر سه بعدی پرنس لیا در فیلم جنگ ستارگان، آنجا نیست و وقتی دستتان را از میانش رد میکنید هیچ چیز نیست، و نیز از بینهایت حوادث و موقعیتهای شگفتانگیز کتاب میگفت و مدام به دنبال گوش شنوا میگشت تا آنها را دقیق و مفضل صورتبندی کند. و من وقتی آن را خواندم، عین یک داستان شیرین هیجانانگیز بود که در عین حال داشت به سؤالهای بزرگ هستی شناختی، یزدان شناختی و فلسفی من نیز جور خاصی جواب روشن امروزی میداد (فارغ از رمز و راز و ابهام) که تا حدی باورپذیر مینمود. البته شاید برای قوم متافیزیکزده ما که خاطره قومیمان آکنده از صورتهای ازلی و مثالی است و چه بخواهیم چه نخواهیم در بند شهرهای خیالی جابلقا و جابلسا و ضور معلقیم و عالم مثالی را که به جد میگیریم نه از جنس ماده است و نه از جنس روح، بلکه معلق میان این دوست، برای ذهنیتهایی از این دست، این کتاب بیش و کم همان مفاهیم را به زبان مدرن علمی امروزی بیان میکند (و نویسنده معتقد است برای عموم مردم نوشته شده نه متخصصان فیزیک و فلسفه، و اگر خواننده بتواند سی چهل صفحه اول را تحمل کند، کتاب او را برده است و نشان میدهد که معجزه تولید نان در صحرای جلیله به دست عیسی مسیح، یا شیءسازی سای بابا از هیچ در فضا، یا هر یک از معجزاتی که خود کتاب بدقت و یک به یک با جزئیات برمی شمرد.
همه اینها در آن مفهوم اساسی تئوری بوهم مبنی بر ایده «همبستگی ماهوی همه چیزها»(1)، بخوبی میگنجد. از آنجا که وجه عمیق واقعیت موجود جهان ما امواج و ذرات متحرک لامکان و فرکانسهای بیشماری است که در هر لحظه هر جا هستند، که هم موجاند و هم ذره، و تمام جهان ما، کهکشانهای ما و حتی فضاهای خالی ما را احاطه کردهاند، این جهانی است که در آن سنگ و کوه و خاک و آب دارای شعورند و میتوانند آگاهانه به امواج یا ذرات ساطع شده از ذهن ما پاسخ دهند. و از طرفی آگاهی انسانی نیز علاوه بر موج میتواند خاصیت ذره داشته باشد و طبق قانون الامکان ذرات زیراتمی، میتواند هر لحظه هر جا باشد. جنبش فراروانی (که برگردان خوبی برای واژه psychokinesis نیست)، یا متحرک ساختن اشیا از راه دور، که بخوبی در ایده همبستگی ماهوی جا میگیرد، همراه با طوماری از اعمال و کردار فراطبیعی را در این کتاب، نویسنده پشت سر هم قطار کرده است تا یکی از یکی دیگر حیرت آورتر و شگفت انگیزتر باشد. جهان هولوگرافیک آن جهانی است که هر قطعه کوچک و هر ذره آن قطعه، تمام ویژگیها و اطلاعات کل را در بر دارد، یعنی تمامی محتوای کل در هر جزء نیز مستتر است. و این به واقع خصلت مغز ماست که ساختاری هولوگرافیک دارد، و خاطره و درد و تجربه و برخی چیزهای دیگر را نه تنها در مغز که در هر ذره
کوچک آن نیز نگهداری میکند. و نیز همین خصلت کلی این جهان ماست که جهانی هولوگرافیک است. در این کتاب، اتفاقاً بخشی هم هست که از علما و عرفای مکاتب عرفانی ایران و از شهرهای خیالی – مثالی جابلقا جابلسا و غیره سخن میگوید و این که چگونه این حکیمان بزرگ به راز آن جهان، یا واقعیت دیگر یعنی نظم مستتر پی برده و گاه در صؤر خیال و بینش اساطیری خود، یا در خوابها و خیالهایشان آنها را بوضوح میدیدهاند. بوهم معتقد است که علاوه بر واقعیت آروینی (آمپیریک) موجود که همان نظم پیدا و نامستور است، نظم دیگری هم هست که ناپیدا و در خود پوشیده است. و این همان جهان امواج و فرکانسهای تداخل یافته بیشکل است که ما از عهده دیدن شکل واقعی آنها، جز از طریق ابزار و ادواتی خاص (مغزمان)، برنمی آییم. این جهان فرکانسها وقتی با گیرندههای حواس و مغز ما ارتباط برقرار میکند، از میان ساختار خاص مغز همچون صافی ما گذر میکند و به سنگ و کوه و شن تبدیل میشود. حال کدام یک از این واقعیتها واقعیتر است؟ خاصیت دیگر کتاب آن است که شاید تلنگر ناچیزی باشد به کسانی که موج مدرنیته دل و ایمانشان را شبهه دار کرده و غبار شک بر آن نشانده است، و نیز آنهایی که از سخنان متافیزیکی بیمحتوا خسته شدهاند و هنوز برای عقل و منطق انسانی احترام قائلاند؛ تلنگری ناچیز برای رسیدن به آگاهی ای هر چند محدود. در پایان، پوزش میطلبم از نارساییهای احتمالی ترجمه کتاب، و تشکر میکنم از آقای شایگان و نشر هرمس و آقای ساغروانی و ویراستاران محترم که برای این کتاب زحمت بسیار کشیدهاند.
داریوش مهرجویی
کتاب جهان هولوگرافیک
نظریهای برای توضیح تواناییهای فراطبیعی ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم
نویسنده : مایکل تالبوت
مترجم : داریوش مهرجویی
هرمس
۴۴۶ صفحه
در فیلم جنگ ستارگان، ماجرای سفرهای لوک اسکای واکر زمانی آغاز میشود که از روباتی به نام آرتو دیتو اشعهای نورانی فرا میتابد و تصویر سه بعدی مینیاتوری کوچک پرنسس لیا را روی زمین مجسم میسازد. لوک مسحور و شگفتزده مجسمه نورانی و شبح گونهای را میبیند که التماس کنان کسی را به نام اوبی – وان کنوبی به کمک میطلبد. این تصویر یک تصویر هولوگراماست، یعنی تمثالی است سه بعدی که به وسیله اشعه لیزر ساخته شده و جادوی تکنولوژیک لازم جهت ساختن چنین تصویری واقعاً حیرتآور است. ولی حیرت آورتر اینکه برخی دانشمندان بر این باورند که خود جهان نوعی هولوگرام غول پیکر است، یعنی توهمی است باشکوه، با همه جزئیاتش، که کم و بیش واقعیتر یا ناواقعیتر از تصویر پرنسس لیا نیست که لوک را به جستجو و طلب وا میدارد. از منظری دیگر، شواهدی در کار است که نشان میدهد جهان ما و هرچه در آن است – از دانههای برف تا درختان کاج تا شهابهای فروافتاده و الکترونهای چرخان – همگی فقط تصاویر شبحوار، با فرافکنشهای از سطح واقعیتی است چنان دور از واقعیت خاص ما، که تقریباً ورای مکان و زمان قرار میگیرد.
معماران اصلی این ایده حیرتآور دو تن از برجستهترین متفکران جهان هستند: اولی دیوید بوهم ، فیزیکدان دانشگاه لندن و هوادار اینشتین و یکی از مهمترین فیزیکدانهای کوانتوم، و دیگری کارل پریرام متخصص فیزیولوژی اعصاب (ها) از دانشگاه استنفورد و نویسنده کتاب درسی فیزیولوژی اعصاب به نام زبانهای مغز(۱). جالبتر اینکه بوهم و پریبرام هر دو، مستقل و جدا از یکدیگر، به این نتایج رسیدند و هر دو نیز در دو مسیر کاملاً متفاوت کار میکردند. بوهم تنها سالها پس از نارضایتی نسبت به نابسندگی نظریههای معمول در جهت تبیین همه پدیدههای موجود در فیزیک کوانتوم، و پریبرام نیز به علت عدم توفیق نظریههای معمول جهت تبیین پارهای معماهای فیزیولوژی اعصاب، به ماهیت هولوگرافیک جهان اعتقاد پیدا کرده بودند. با این حال، پس از کسب این عقاید، بوهم و پریبرام بزودی دریافتند که الگوی هولوگرافیک جهان میتواند پارهای رمز و رازهای دیگر را نیز توضیح دهد، از جمله: ناتوانی آشکار هرگونه نظریه، قطع نظر از اینکه تا چه حد ادراکپذیر باشد، در توضیح و بررسی همه پدیدههایی که در طبیعت موجودند؛ توانایی افرادی که تنها با یک گوش میتوانند منبعی را که صدا از آن ساطع شده بخوبی مشخص کنند؛ و قابلیت ما در تشخیص چهره کسی که سالهاست او را ندیدهایم در حالی که بسیار تغییر کرده است. اما جذابترین جنبه الگوی هولوگرافیک این بود که این الگو طیف وسیعی از پدیدههایی بسیار گریزان و دور از دسترس را به ناگاه بامعنا و فهمیدنی میساخت؛ پدیدههایی که قاعدتاً خارج از قلمروی فهم علمی قرار میگرفتند. از جمله تله پاتی، پیش آگاهی، احساس. عرفانی وحدانیت و یکی شدن با کل کائنات، و حتى «جنبش فرا روانی» (۱۴) یعنی توانایی ذهن در به حرکت آوردن اشیا بیآنکه تماسی در کار باشد. برای تعداد فزایندهای از دانشمندانی که الگوی هولوگرافیک را دریافته و پذیرفته بودند، بزودی روشن شد که این الگو میتواند کمابیش کلیه تجربیات رازآمیز و فراهنجاری انسان را توضیح دهد، و در این شش هفت سال گذشته این الگو پیوسته محققان و دانشمندان مختلف را جذب خود کرده و تعداد فزایندهای از پدیدههایی را که قبلاً تبیین ناپذیر و ناممکن بود تصریح و روشن کرده است. برای مثال:
در ۱۹۸۰ دکتر کیت رینگ (۱۴) روانشناس دانشگاه کانکتیکات پیشنهادی داد مبنی بر اینکه تجربیات نزدیک به مرگ را میتوان به وسیله الگوی هولوگرافیک تبیین کرد. رینگ که خود ریاست مجمع بینالمللی مطالعات نزدیک به مرگ را به عهده دارد، بر این باور است که تجربیاتی از این دست و نیز تجربه خود مرگ، چیزی جز تغییر جایگاه آگاهی شخص از یک سطح هولوگرافیک واقعیت به سطح دیگر آن نیست. در ۱۹۸۵ دکتر استانیسلاو گروف (۱۶)، رئیس تحقیقات روانپزشکی در مرکز تحقیقات روانپزشکی مریلند(۱۷) و استادیار روانپزشکی در دانشگاه پزشکی جان هاپکینز، کتابی منتشر کرد و در آن به این نتیجه رسید که الگوهای موجود زیست شناختی مغز انسان در تبیین پدیدههایی همچون تجربیات سرنمونوار(۱۸)، در برخورد و مواجهه با ناآگاه جمعی (۱۹)، و سایر پدیدههای غیرعادی که در لمحات تغییر یافته آگاهی تجربه میشوند، ناکافی و نارسا هستند و تنها الگوی هولوگرافیک قادر به توضیح و تشریح این پدیده هاست.
در جلسه سالانه مجمع مطالعات رؤیاها که در واشنگتن دی. سی. در سال ۱۹۸۷ برگزار شد، دانشمند فیزیکدان، فرد آلن وولف (۲۰)، در سخنرانی خود بر این نکته تأکید کرد که الگوی هولوگرافیک میتواند رؤیاهای روشن آدمی را به بهترین وجه توضیح دهد (یعنی رؤیاهایی که به طور غیرعادی آن چنان روشن و آشکارند که انگار شخص رؤیابین بیدار است). وولف بر این باور است که رؤیاهایی از این دست بواقع در حکم ملاقات با رؤیت واقعیات موازی [ با واقعیات روزمره ) ماست و این که الگوی هولوگرافیک در نهایت به ما اجازه خواهد داد که «فیزیک آگاهی» را گسترش دهیم تا بتوانیم بهتر و کاملتر به کند و کاو در ابعاد دیگر وجود بپردازیم. دکتر اف. دیوید پیت (۳۱)، فیزیکدان دانشگاه کویین کانادا، در کتاب سال ۱۹۸۷ خود به نام همزمانی: پلی میان ماده و ذهن (۲۲) چنین اعلام کرد که پدیدههای همزمان (یعنی برخوردها و تلاقیهایی که آن چنان غیر عادی و به دید روانشناختی بامعنا هستند که نمیبایست فقط نتیجه تصادف باشند) را میتوان به یاری الگوی هولوگرافیک تبیین کرد. پیت معتقد است که برخوردهایی از این دست را میتوان بواقع در حکم «عیوب بافت واقعیت» به حساب آورد. آنها افشاکننده این نکتهاند که فرآیندهای فکری و اندیشهگون ما بیش از آنچه تاکنون میپنداشتهاند عمیقاً به جهان فیزیکی وابستهاند.
اینها تنها چند نمونه از ایدههای اندیشه برانگیزند که در این کتاب مورد بررسی و کاوش قرار خواهند گرفت. بسیاری از این ایدهها با مخالفتهای بسیار روبه رو شده و جنجال برانگیز بودهاند. بدرستی که الگوی هولوگرافیک نیز خود ایدهای بسیار تضادآفرین و تخالفازا بوده و اغلب دانشمندان به هیچ روی آن را تأیید و تصدیق نکردهاند. با این همه، چنانچه خواهیم دید، بسیاری از متفکران برجسته و اثرگذار (در عرصه علم و اندیشه از آن حمایت و پشتیبانی کرده و معتقدند که این الگو دقیقترین تصویر واقعیت را تا به حال به ما عرضه داشته است. الگوی هولوگرافیک در عین حال با برخی آزمایشهای تجربی نیز تأیید و حمایت شده است. بررسیها و مطالعات بیشمار در حوزه فیزیولوژی اعصاب، پیشبینیهای مختلف پریپرام را در باب ماهیت هولوگرافیک خاطره و فهم و ادراک انسانی تأکید کردهاند. همچنین در ۱۹۸۲، آزمایش مهم و جالب توجهی که گروه تحقیق انستیتوی نورشناسی نظری و عملی در پاریس به ریاست آلن اسپکت (۲۳) انجام دادند، این مطلب را به اثبات رساند که بافت ذرات زیر اتمی (۲۴) که جهان فیزیکی ما را تشکیل میدهد – یعنی تار و پود خود واقعیت را – واجد چیزی است که ظاهراً خصیصه انکارناپذیر «هولوگرافیکی» دارد. این اکتشافات نیز به جای خود در این کتاب مورد بررسی قرار خواهد گرفت. افزون بر شواهد برآمده از آزمایشهای مختلف، چیزهای دیگری هم هستند که نظریه هولوگرافیک را تکمیل میکنند. شاید مهمترین آنها اقدامات و رویکرد آن دو دانشمندی است که ایده اصلی را عرضه کردند. از همان آغاز کار حرفهای، و پیش از آنکه الگوی هولوگرافیک در ذهن آنها حتی جرقهایزده باشد، هر یک از آنها دست به اقداماتیزده، شواهدی جمعآوری و ارائه نمودند که به جای خود الهام بخش بسیاری از پژوهشگران شد و آنان را بر آن داشت تا مابقی حیات علمی خود را وقف این مهم کنند. در دهه ۱۹۴۰ پریبرام به کاری پیش آگاهانه روی سیستم لیمبیک (۲۵) دست زد، یعنی ناحیهای از مغز که به عواطف و رفتارها اختصاص دارد.
کارهای بوهم روی فیزیک پلاسما در دهه ۱۹۵۰ نیز اقداماتی اثرگذار بودهاند. اما مهمتر آنکه، هر کدام از این دانشمندان، از راه دیگری نیز خود را متمایز ساختند و آن راهی است که حتی ورزیدهترین مردان و زنان نیز بندرت در آن قدم میگذارند، زیرا نمیتوان آن را فقط به وسیله هوشمندی و قریحه و استعداد بشری سنجید، بلکه سنجه اصلی، شهامت و عزم راسخ آنهاست که پای اعتقادات خود، حتی در برابر سختترین مخالفتها ایستادند و پا پس نکشیدند. بوهم وقتی دانشجوی فوق لیسانس بود با رابرت اوپنهایمر(۲۶)، فیزیکدان برجسته اتمی، روی دکترای خود کار میکرد. بعدها در ا۱۹۵، وقتی که اوپنهایمر را به جلسات بازجویی و استنتاق سناتور جوزف مک کارتی و کمیته فعالیتهای ضد امریکایی او کشاندند، بوهم را فرا خواندند تا ضد اوپنهایمر شهادت دهد. بوهم از این کار امتناع کرد، و در نتیجه کارش را در پرینستون از دست داد و دیگر هیچ گاه در ایالات متحده تدریس نکرد و نخست به برزیل و سپس به لندن رفت. پریبرام نیز در اوان کار دانشگاهیاش به مشکلاتی از این دست برخورد. در ۱۹۳۵، یک عصبشناس. پرتغالی به نام اگاس مونیش (۲۷) روشی ابداع کرد که معتقد بود بهترین و کاملترین راه درمان بیماری ذهنی است. او، بدین کشف نایل آمد که با فرو کردن چاقوی جراحی در جمجمه بیمار و با جدا کردن
بخش جلویی کورتکس (قشر خاکستری مغز) از مابقی آن میتوان آزاردهندهترین بیماران را هم رام و بیخطر ساخت. او این فرآیند را لوپبرداری جلو مغز (۲۸) نامید و در طول دهه ۱۹۴۰ روش و تکنیک درمانی او چنان پرطرفدار شده بود که جایزه نوبل را از آن او کرد. در دهه ۱۹۵۰، محبوبیت این روش همچنان ادامه داشت و وسیلهای شد تا افرادی را به راه بیاورند که از نظر فرهنگی نامطلوب تشخیص میدادند، نظیر محکومان دادگاههای مک کارتی، این روش چنان متداول شد که جراحی به نام والتر فریمن(۲۹) را که سخنگو و طرفدار پر و پا قرص این روش بود بر آن داشت جسورانه اعلام کند که لوپبرداری باعث شده افراد ناسازگار در جامعه نظیر مبتلایان به اسکیزوفرنی، همجنس بازان و مخالفان رادیکال سیاسی را به «شهروندان خوب و سر به راه» تبدیل کند. در این گیرودار، پریبرام وارد گود پزشکی شد و بر خلاف بسیاری از همقطارانش اعلام کرد که پرداختن به مغز انسان به شیوهای چنین جسورانه کاری برخطا و غیر انسانی است. آرا و معتقدات او در این زمینه چنان ژرف و استوار بود که به عنوان جراحی جوان در شهر جکسون ویل (۳۰) فلوریدا مجبور شد علیه جو مقبول طبابت زمانه خود بایستد و مانع هرگونه اجرای لوپبرداری حتی در بیمارستانی که خود اداره میکرد شود. بعدها در دانشگاه پیل (۳۱) نیز همین موضع جنجال برانگیز را حفظ نمود و باعث شد که تقریباً شغل خود را از دست بدهد. تعهد و ایستادگی بوهم و پریبرام در قبال چیزی که به رغم عواقبش، بدان کاملاً معتقد بودند همان است که در الگوی هولوگرافیک نیز نمود پیدا میکند. همان طور که خواهیم دید، این دو تن با زیر پا گذاشتن شهرت و محبوبیت خود در پس چنین ایده تخالف زایی راه چندان سهل و سادهای را برنگزیده بودند. به هر رو، تهور و شجاعت آنان و نیز دید تازهای که عرضه کردند، هر دو به تثبیت ایده هولوگرافیک بسیار مدد رساند.
گواه نهایی دیگری در جهت اثبات الگوی هولوگرافیک همین خود پدیده فرا هنجاری است، و این مسأله کم ارزشی نیست، چه در چند دهه گذشته، شواهد بیشماری در کار بوده که نشان میداد فهم مرسوم ما از واقعیت، یعنی تصویر واضح و روشنی که ما از جهان موجود در رشتههای علوم دبیرستانی فرا میگیریم، سراسر نادرست است. منتها از آنجا که این گفته را نمیتوان با الگوهای رایج علمی تبیین کرد، علم به طور کلی آن را نادیده میگیرد. با این حال، انبوه شواهد به حدی رسیده که دیگر نمیتوان بیش از این نسبت به این پدیده بیتفاوت ماند. تنها به یک نمونه اکتفا میکنیم. در ۱۹۸۷، فیزیکدانی به نام رابرت جی. یان (۳۲) و روانپزشکی به نام برندا جی. دان (۳۳)، استادان دانشگاه پرینستون، چنین اعلام کردند که پس از یک دهه کار آزمایشی طاقتفرسا در آزمایشگاههای دانشگاه، به شواهد بیچون و چرایی دست یافتهاند مبنی بر اینکه ذهن آدمی قادر است از لحاظ روانی بر واقعیتهای فیزیکی اثر بگذارد؛ یعنی پان ودان، بخصوص دریافته بودند که تنها از راه تمرکز ذهنی است که انسانها میتوانند بر عملکرد پارهای دستگاهها اثر بگذارند. این یک کشف حیرتآور بود که نمیشد آن را با تصور معمولی و مرسومی که از واقعیت داریم توضیح داد. با وجود این، به وسیله همین دیدگاه هولوگرافیک است که میتوان این کشف را تصریح و تبیین نمود. به عکس، از آنجا که رویدادهای فرا هنجاری را نمیتوان به یاری فهم و ادراک علمی مرسوممان توضیح داد، این رویدادها نیازمند نگاهی تازه به جهاناند؛ یعنی به یک الگو (پارادایم(۳۴)) معرفتی علمی جدید نیاز دارند. این کتاب، علاوه بر نشان دادن اینکه چگونه الگوی هولوگرافیک میتواند پدیده فراهنجاری را توضیح دهد، به بررسی و سنجش شواهد فزایندهای که در جهت اثبات پدیده فرا هنجاری و لزوم داشتن چنین الگویی است نیز میپردازد. اینکه پدیده فرا هنجاری را نتوان به وسیله جهان بینی علمی کنونیمان تبیین کرد، خود دلیل آن است که چرا این پدیده این چنین جنجال برانگیز است.
دلیل دیگر آنکه، کارکردهای روانی را مشکل بتوان در آزمایشگاهها مشخص و معین نمود، و همین باعث شده که بسیاری از دانشمندان چنین استنتاج کنند که این پدیده اصلاً وجود ندارد. همین نگرش طفرهآمیز نیز در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است. اما دلیل مهمتر را میباید در این نکته دید که برخلاف آنچه بسیاری از ما تاکنون باور داشتهایم، علم نیز بری از تعصب نیست. چند سال پیش که از یک فیزیکدان چیزی درباره آزمایش فراروانشناسی خاصی پرسیدم، نخستین بار به این نکته پی بردم. فیزیکدان نامبرده، که جزء گروه شکاکان پدیده فرا هنجاری به شمار میرفت، نگاهی به من کرد و با اطمینان کامل گفت: «نتایج آزمایش هیچگونه گواه و مدرکی دال بر کارکرد روانی نشان نداده است. » من هنوز به نتایج آزمایش نگاهی نینداخته بودم و چون برای هوش و ذکاوت و شهرت فیزیکدان بسیار احترام قائل بودم، داوری او را بیآنکه به پرسش بگذارم پذیرفتم. ولی بعدها، وقتی نتایج آزمایش را خود بررسی کردم بسیار شگفتزده شدم که آزمایش مربوطه شواهد برجسته و مهمی دال بر قابلیت کارکرد عوامل روانی نشان داده است. آنجا بود که فهمیدم حتی دانشمندان بسیار معروف نیز گاه ممکن است تعصب و جانبداری خاصی از خود نشان دهند. متأسفانه در ارتباط با کشفیات مربوط به پدیده فرا هنجار چنین رویدادهایی کم نیست. اخیراً در مقالهای در امریکن سایکولوژیست(۳۵) روانشناس دانشگاه پیل، آقای اروین ال. چایلد (۳۶)، نشان داد که نهادها و مؤسسات علمی چه دریافت و تلقی ای داشتهاند از پارهای آزمایشهای مربوط به رؤیاهای ادراک فراحسی (۳۷) که در مرکز پزشکی بروکلین انجام شده است. برخلاف شواهد برجستهای که مسأله ادراک فراحسی را به وسیله این آزمایشها به اثبات میرساند، آقای چایلد دریافت که مجامع علمی کار ارزنده آنها را بکلی نادیده انگاشته و حتی بدتر از آن در پارهای از نشریات علمی که زحمت اظهار نظر درباره آزمایشهای فوق را به خود دادهاند نیز آن چنان ماهیت پژوهش و آزمایش فوق را تغییر داده و معوج نمودهاند که اهمیت آن بکلی ناچیز و مبهم قلمداد شده است.
چگونه چنین چیزی امکانپذیر است؟ یکی به این خاطر که علم همیشه آن طور که میخواهیم عینی نیست، ما دانشمندان را با قدری ترس و حیرت مینگریم و وقتی به ما چیزی میگویند متقاعد میشویم که حقیقت را میگویند و فراموش میکنیم که آنها نیز انساناند و لذا تابع همان تعصبهای مذهبی و فلسفی و فرهنگی ای هستند که همه ما هستیم. زیرا چنانچه این کتاب نشان خواهد داد، شواهد بسیار زیادی در دست است که نشان میدهد جهان ما خیلی بیش از آنچه جهان بینی کنونی ما نشان داده در بر دارنده شگفتی هاست. اما چرا علم بخصوص در برابر پدیدههای فرا هنجاری این چنین مقاومت میکند؟ پرسش دشواری است. دکتر برنی اس. سیگل (۳۸)، جراح معروف دانشگاه پیل و نویسنده کتاب پرفروش عشق، پزشکی و معجزات (۳۹)، در باب مقاومتی که در برابر عقاید غیرسنتی خود در باب سلامتی دیده بود میگوید که دلیل آن را باید در این یافت که مردمان اغلب به اعتقادات و باورهای خود معتاد شدهاند. سیگل میگوید به همین خاطر است که وقتی میخواهید اعتقادات کسی را عوض کنید و به هم بریزید، رفتاری همچون رفتار معتادین از آنها سر میزند. به نظر میآید که در این اظهار نظر سیگل حقایق بسیاری نهفته است که ثابت میکند چرا بزرگترین ژرف بینیها و پیشرفتها (در عرصه شناخت) همواره در نخستین گامها با انکار و مقاومت شدید روبه رو بودهاند. ما به اعتقادات خود اعتیاد پیدا کردهایم و وقتی کسی بخواهد افیون قوی جزمیات و دگمهای ما را از ما برباید همانند معتادین عمل میکنیم. و از آنجا که علوم غربی چند قرنی است که دیگر به پدیدههای فرا هنجاری اعتقادی ندارد، به این سادگی دست از اعتیاد خود [ بدین ناباوری ] بر نخواهد داشت.
خوشحالم از اینکه همیشه میدانستم که در این جهان چیزی بیش از آنچه عموماً پذیرفته شده در کار است. من در خانوادهای فرا روان (۴۰) بزرگ شدهام و از همان ابتدا بسیاری از پدیدههایی را که در این کتاب برشمردهام، خود دست اول، تجربه کردهام و گاه در همین کتاب پارهای از تجربیات خود را، چنانچه همخوان موضوع مورد بحث بوده، شرح دادهام. گرچه ممکن است که این تجربیات فقط در حد شواهدی افسانهای تلقی شوند، برای من همینها مؤثرترین و مهمترین دلیل است بر اینکه ما در جهانی زندگی میکنیم که تازه آغاز به درک آن کردهایم، و من این تجربیات را به خاطر بصیرت و بینشی که در من ایجاد کرده است شرح میدهم. و سخن آخر، چون موضوع هولوگرافی هنوز تا حد زیادی ایدهای است در حال شکلگیری و بواقع ترکیب چهل تکهای است از عقاید و دیدگاههای بسیار زیاد و شواهد و مدارک گوناگون، عدهای به این بحث دامنزدهاند که تا زمانی که این عقاید و دیدگاههای پراکنده در کل یکپارچهای ادغام نشود نمیباید از این مقوله به مثابه الگو یا نظریهای واحد سخن گفت. از این رو پارهای از دانش پژوهان از این ایدهها با عنوان سرمشقهای هولوگرافیک» نام میبرند؛ برخی دیگر به عنوان «تشبیه هولوگرافیک» (۴۱) یا «تمثیل هولوگرافیک» (۴۲) و غیره. در این کتاب، جهت تنوع لحن، من همه این تسمیهها و تعاریف، و نیز «الگوی هولوگرافیک» و «نظریه هولوگرافیک» را به کار بردهام بیآنکه قصدم آن باشد که ایده هولوگرافیک به آن حد از ارج و اعتبار رسیده است که بتوان آن را الگو یا نظریه، به معنای خاص این واژه، نامید. به همین سیاق، مهم است بدانیم که گرچه بوهم و پریبرام در حکم واضع و مبتکر ایده هولوگرافیک هستند، ممکن است همه دیدگاهها و نتایجی را که در این کتاب بررسی شده قبول نداشته باشند. در واقع این کتاب نه تنها به آرای بوهم و پریبرام، بل به اندیشهها و نتایجی نیز نظر دارد که بسیاری از محققان تحت تأثیر الگوی هولوگرافیک، آن را به شیوه خاص و گاه جنجال برانگیز خود تعبیر کردهاند.
در این کتاب، من به بررسی ایدههای مختلف برگرفته از فیزیک کوانتوم نیز میپردازم، همچنین به آن شاخه از علم فیزیک که به مطالعه ذرات زیراتمی، یعنی الکترونها و پروتونها، و غیره میپردازد. از آنجا که قبلاً هم در این باب چیزهایی نوشتهام، میدانم که عدهای واژه فیزیک کوانتوم را خوش ندارند و میترسند که مبادا مفاهیم آن را درنیابند. تجربه به من آموخته است که حتی آنان که کوچکترین اطلاعی از ریاضیات ندارند نیز قادر خواهند بود از عقاید و اندیشههای مربوط به علم فیزیک که در این کتاب مطرح شده خوب سر درآورند. از این لحاظ حتی به داشتن پس زمینه علمی هم چندان نیازی نیست. تنها چیزی که ضروری است ذهن باز است، بخصوص در مواردی که با یک واژه نا آشنای علمی روبه رو میشویم. من کوشیدهام از به کار بردن واژههایی از این دست حتی الامکان پرهیز کنم ولی آنجا که استفاده از آنها ضروری است نخست آن را توضیح داده، سپس به کار بردهام. پس هراس مدارید. هرگاه بر ترس خود از آب فایق شدید، شنا کردن در جریان اندیشههای غریب و دلفریب فیزیک کوانتوم را بسی بیش از آنچه میپنداشتید آسان خواهید یافت. و نیز به گمانم خواهید دید که تأمل و تعمق بر پارهای از این اندیشهها، ممکن است بینش شما را نسبت به جهان نیز تغییر دهد. در واقع، امید من همین است که اندیشههای مستتر در فصول آتی این کتاب نحوه دید و نگاه شما را به این جهان تغییر دهد. این کتاب را با همین آرزوی کوچک و ناچیز تقدیم میدارم.