معرفی و خلاصه کتاب باشگاه پنج صبحی ها | رابین شارما
کتاب باشگاه پنج صبحی ها اثری از رابین شارما با ترجمه رضا اسکندری آذر در نشر نون به چاپ رسیده است. با خواندن این کتاب درمییابیم که چگونه میتوانیم با ایجاد یک تغییر در سبک زندگی خود، و سحرخیز شدن، خلاقیت و موفقیت را به زندگی خود دعوت کنیم. کتاب باشگاه پنج صبحی ها داستانی خیالی اما الهامبخش است. در این داستان با زندگی یک هنرمند، یک کارآفرین و یک سرمایهدار آشنا میشویم. این افراد هم کدام در زندگی خود مشکلاتی دارند و در تلاش هستند تا با گفتگو با یکدیگر و یافتن راه حل، مشکلاتشان را به نوعی حل کنند. رابین شارما نویسنده و سخنران انگیزشی اهل کانادا است که کتاب پرفروشش راهبی که فِراریاش را فروخت به بیش از ۷۰ زبان ترجمه شده است. باشگاه پنج صبحیها کتابی دیگر از اوست که زندگی شما را برای همیشه متحول خواهد کرد.
سحرخیزی قرار است منبع الهامی برای شما باشد تا روزی که پیش روی خود دارید، با کمک آن برنامهریزی کنید و بچینید. با استفاده از راهکارهایی که در این کتاب و در خلال گفتگوها بیان شده است، شما ابزاری برای خلاقیت پیدا میکنید و در عین حال آرامش را هم به دست میآورید. رابین شارما در باشگاه پنج صبحیها داستان دو غریبه را روایت میکند که با یک میلیاردر بزرگ آشنا میشوند و پیشنهادهای او را برای دستیابی به موفقیت همهجانبه در زندگی میپذیرند. نکات ارائهشده در این کتاب کاملاً ساده و قابل اجرا و در عین حال بسیار تأثیرگذار است و خوانندگان را قادر میسازد از روز، هفته، ماه، سال و عمر خود به بهترین نحو ممکن بهرهگیری کنند و نتایجی عالی در زندگی حرفهای و شخصی خود رقم بزنند.
این کتاب شامل فصلهای متعددی است. «اقدام خطرناک»، «برخوردی غیرمنتظره با یک غریبهی عجیب»، «رها کردن حد متوسط و هر آنچه معمولی است»، «ماجرایی عجیب در رابطه با به دست گرفتن کنترل صبح»، «پرواز به قلههای بهرهوری، مهارت و شکستناپذیری»، «آمادهسازی برای دگرگونی در بهشت آغاز میشود»، «روش ۵ صبح: برنامهی صبحگاهی سازندگان دنیا»، «چهارچوبی برای نمایان کردن عظمت»، «چهار زمینهی تمرکز افراد تاریخساز»، «هدایت کشتی زندگی در امواج خروشان روزگار»، «اعضای باشگاه پنج صبحیها، تشریفات عادتسازی را کشف میکنند»، «اعضای باشگاه پنج صبحیها فرمول ۲۰/۲۰/۲۰ را میآموزند»، «اعضای باشگاه پنج صبحیها ضرورت خواب را درک میکنند»، «اعضای باشگاه پنج صبحیها دربارهی ده تاکتیک نبوغ مادامالعمر آموزش میبینند»، «اعضای باشگاه پنج صبحیها چرخه دوگانه عملکرد نخبگان را میآموزند» و «اعضای باشگاه پنج صبحیها به قهرمان زندگی خودشان تبدیل میشوند» عناوین برخی از فصلهای کتاب هستند.
کتاب باشگاه پنج صبحی ها
نویسنده: رابین شارما
مترجم: رضا اسکندری آذر
نشر نون
«بگذریم، اجازه بدید خیلی ساده بهتون بگم: جایی که قلمروی راحتی شما به پایان میرسه، دقیقاً همون نقطهایه که بزرگترین فرصتهای زندگیتون قرار دارن. باورهایی که اسباب آشفتگی شما هستن، حسهایی که شما رو میترسونن، پروژههایی که مرعوبتون میکنن و آشکار شدن استعدادهایی که بخش ضعیف وجودتون در برابرشون مقاومت نشون میدن، دقیقاً، همون جاهایی هستن که شما باید بهشون وارد بشید. بهعنوان یک تهیهکنندهٔ خلاق و جستوجوگر آزادی فردی و فرصتهای عالی، باید بهطرف این درها برید، چون به عظمت شما باز میشن. و بعد، بهجای اینکه ساختار زندگیتون رو جوری شکل بدید که این باورها، حسها و پروژهها رو نادیده بگیرید، اونها رو خیلی سریع، با آغوش باز پذیرا باشید. با قدم گذاشتن درون دایرهٔ ترستون، میتونید قدرت فراموششدهتون رو از نو احیا، و معصومیت و هیبتی رو که بعد از دورهٔ کودکی گم کردید پیدا کنید.»
«جامعه مشتی دروغ تحویل ما داده. مثلاً یکیاش اینکه مردم باید راحتی رو به این واقعیت ترسناک و در عین حال باشکوه ترجیح بدن که هر موفقیتی نیازمند تلاش سخت، ابداع مجدد و فداکاریه. و عمق این تلاش و فداکاری دقیقاً بهاندازهٔ عمق همون دریاییه که بندر راحتیمون رو در حاشیهاش بنا کردیم. به اعتقاد من، گمراهی ناشی از رضایت از عملکردِ خویشتن و زندگی کردن در دایرهٔ راحتی، در نهایت امر، صد مرتبه بیرحمانهتر از اینه که با تمام قوا برای رسیدن به رؤیاهای روشنتون تلاش کنید. این یک قانونه که افراد موفق، اثرگذار و خوشبخت همیشه به یاد میآرن: موفقیت در سطح جهانی دقیقاً از جایی شروع میشه که مرزهای دایرهٔ راحتی ما به پایان میرسه.»
«عمر شما محدود است. بنابراین، آن را با تلاش برای زندگی کردن جای یک نفر دیگر، تلف نکنید. در تلهٔ تفکر دگم غالب، یعنی زندگی کردن بر اساس فکر و نظر دیگران، نیفتید. اجازه ندهید هیاهوی عقاید دیگران ندای درون شما را ضعیف کند. و از همه مهمتر، شهامت لازم برای پیروی از قلب و بینش خود را داشته باشید. قلب و بینشتان پیشاپیش میدانند که شما واقعاً دلتان میخواهد به چه کسی تبدیل شوید.» استیو جابز
شما با تمرین میتونید ولوم صدای ترسان درونتون رو کم کنید و صدای وجه فاتح وجودتون رو بالا ببرید. حقیقت اینه که تمام چالشهایی که در زندگی تجربه کردید، تمام آدمهای مسمومی که باهاشون رودررو شدید و تمام آزمایشهایی که پشت سر گذاشتید برای آمادهسازی و تبدیل کردن شما به شخصیت حال حاضرتون بوده. شما برای فعال کردن گنج درون و استعدادها و قدرتهایی که در حال بیدار شدن در وجودتون هستن به اون درسها نیاز داشتید.
«و هرگز فقط برای درآمد کار نکنید. کار رو بهقصد اثرگذاری روی این دنیا انجام بدید. این رو هدف غالبتون قرار بدید: نشر دادن خالصانهٔ ارزشهایی که در زندگی مردم، نوعی جادوی غیررایج و شاعرانه ایجاد میکنن. برای نشان دادن آنچه بشر قادر به خلق کردنشه، با تمام قوا تلاش کنید. اونقدر شکیبایی در خودتون پرورش بدید که تا زمان دریافت عالیترین نتایج، خودتون رو وقف کار کنید، حتی اگر در تمام طول عمرتون فقط قادر به خلق یک شاهکار بشید. تنها، موفقیت در خلق همون یک شاهکار باعث میشه که سفر زندگیتون ارزشش رو داشته باشه.
«اجازه نده آتش درونت ذرهذره در مردابِ ناامیدکنندهٔ زمزمههایی که به تو میگویند “هنوز نه” یا “اصلاً ممکن نیست” خاموش شود. اجازه نده قهرمان درونت بهخاطر سرخوردگی از زندگیای که سزاوارش بودی و هرگز به آن نرسیدی، تباه شود. دنیایی را که آرزویش را داری، میتوانی برنده شوی. آن دنیا وجود دارد. واقعی است. ممکن است. مال تو است.» آین رَند
یک انسان خوشقریحه باشید، یک مهرهٔ برجسته، یک عنصر استثنایی. پنج درصد افراد برتر دنیا کمتر به شهرت، پول و تأیید دیگران فکر میکنن و بیشتر تمرکزشون روی ارتقا دادن خودشون در حیطهٔ حرفهایشون و ارائهٔ عملکردی ورای استعدادها و تواناییها و ایجاد نوعی بهرهوری قرار داره که به میلیونها نفر خدمترسانی کنه و الهامبخش اونها باشه. و غالب اوقات، به همین دلیله که میلیونها دلار درآمد کسب میکنن. پس هیچ وقت کار رو بدون تعهد انجام ندید. بلکه خودتون رو برای انجامش، به بهترین نحو ممکن به چالش بکشید.»
«دشواری چیز خوبیه. رسیدن به عظمت واقعی و درک نبوغ ذاتی اصولاً کار دشواریه. تنها کسانی که خودشون رو وقف میکنن و بزرگترین محدودیتهاشون رو پشت سر میذارن میتونن مرزها رو بسط بدن. و رنجی که در مسیرِ جامهٔ عمل پوشوندن به قدرتهای خاصتون، قدرتمندترین تواناییهاتون و الهامبخشترین بلندپروازیهاتون متحمل میشید، یکی از بزرگترین منابع ارضای روحی انسانه.
برای نود روز آینده، اینطور برنامهریزی کنید که نود دقیقهٔ اول روز کاریتان را فقط روی یک فعالیت تمرکز کنید که وقتی در سطح متعالی کامل شد، باعث سردمدار شدن شما در زمینهٔ حرفهایتان شود. این دورهٔ نوددقیقهای باید بهکل عاری از هیاهو و اختلال باشد. تمام وسایل دیجیتالتان را در کیسهای با برچسب «برای دورهٔ ۹۰/۹۰/۱» بگذارید و بعد، آن کیسه را در اتاق دیگری قرار دهید. ایجاد حصارهای محدودکنندهای که دسترسی شما به وسوسهها را مسدود میکند، تاکتیکی قدرتمند برای کاهش دادن آن وسوسههاست.
مایلز دیویس، اسطورهٔ موزیک جاز، خودش رو سبعانه تحت فشار قرار داد و از مرزهای عادی حیطهٔ حرفهایاش گذشت تا قابلیت عالی خودش رو از وجودش بیرون بکشه. میکلآنژ از لحاظ ذهنی، عاطفی، جسمی و روحی، از خودش مایه گذاشت تا بتونه شاهکارهاش رو خلق کنه. رُزا پارکس، یک خیاط ساده با شهامتی برجسته، زمانی که بهخاطر واگذار نکردن جای نشستنش در اتوبوسی که صندلیهاش تفکیک نژادی شده بودن، توسط پلیس بازداشت و بهشکلی بیپرده تحقیر شد. تمام اون تحقیرها رو تحمل کرد تا جرقهٔ جنبش حقوق مدنی رو ایجاد کنه. چارلز داروین عزم راسخی رو از خودش نشون داد و بهمدت هشت سال صدفهای کشتیچسب ـ بله، صدفهای کشتیچسب ـ رو مطالعه کرد تا بتونه تئوری تکاملش رو فرمولبندی کنه. اگر در این دوره کسی به اون شکل خودش رو وقف بهینهسازی تخصصش بکنه، اکثریت مردم این دنیا که بخش زیادی از عمر برگشتناپذیرشون رو صرف تماشای سلفی، عکس صبحانهٔ دوستان مجازی و بازیهای کامپیوتری خشن میکنن، بهش برچسب دیوانه میزنن.
با خودش فکر کرد: «هیچ چیز بهاندازهٔ شادیام ارزشمند نیست. هیچ چیز بهاندازهٔ آرامش ذهنم قیمت نداره.» او عشق را یافته بود. هنوز سلامتیاش را در سطح عالی داشت. چیزهای بسیاری داشت که بابتشان شاکر باشد: دو چشم برای دیدن زیباییهای این دنیای شگفت؛ دو پا برای کشف کردنش؛ غذایی که هر شب روی میز داشت، در حالی که میلیاردها نفر با شکم خالی میخوابیدند؛ سقفی بالای سرش که پناهش میداد؛ کتابهای سرشار از خرد توی کتابخانهاش داشت که بخواند؛ شغلی داشت که خلاقیتش را خوراک میداد؛ و همانطور که میلیاردر اغلب اوقات میگفت، فرصتی داشت برای رسیدن به تعالی آشکار، تا نهتنها خودش از آن منفعت ببرد، بلکه به جامعه نیز خدمت کند.
سوفی لیرُی، استاد دانشکدهٔ کسب و کار در دانشگاه مینهسوتا، از تمرکزی که ما روی عوامل حواسپرتی و باقی انحرافات معطوف میکنیم با عنوانِ “پسماند تمرکز” یاد میکنه. اون کشف کرد که مردم زمانی که در طول روز مدام حواس خودشون رو با جابهجا شدن روی تکالیف مختلف پرت میکنن، بهرهوریشون کاهش پیدا میکنه، چراکه هر بار بخش ارزشمندی از تمرکزشون رو روی اهداف متعدد جا میذارن. راهحل دقیقاً این چیزیه که من پیشنهاد میدم: عوض اینکه مدام تغییر مسیر بدید، در هر مرحله، فقط روی یک هدف ارزشمند کار کنید ـ و این کار رو در یک محیط ساکت انجام بدید. آلبرت انیشتین این موضوع رو بهزیبایی شرح داده: “تنها کسانی که خودشان را با تمام قوا و روح، وقف یک آرمان میکنند میتوانند به درجهٔ استادی برسند. و
محدودیت فقط یک ذهنیته که تعداد زیادی از افرادِ خوبِ جامعه روزانه با اون درگیرن و این ذهنیت اونقدر براشون تکرار میشه که در نهایت، به واقعیت زندگیشون تبدیل میشه. قلبم به درد میآد، وقتی انسانهای زیادی رو با قدرتهای بالقوه میبینم که در این ذهنیت گیر میکنن که از لحاظ حرفهای نمیتونن استثنایی باشن. باید به خاطر داشته باشید که بهانههاتون گمراهکننده، ترسهاتون دروغگو و شکهاتون دزدن.»
«هر چه به نبوغت نزدیکتر بشی، بیشتر شاهد این خواهی بود که ترسهات توی کارت خرابکاری میکنن. کمکم از اینکه بخواهی روش زندگی تودهٔ مردم رو کنار بذاری و با عوارض جانبی تعالی دستبهگریبان بشی وحشت میکنی، عوارضی مثل متفاوت بودن با دیگران، حسادت رقبا و فشار لازم برای بهتر خلق کردن پروژهٔ بعدی. در مسیر عروجت بهسمت چیرهدستی هنر، مدام اضطراب شکست به سراغت میآد؛ از فکر اینکه بهاندازهٔ کافی خوب نباشی، ترس برت میداره و میترسی قدم در مسیرهای جدید بذاری. بنابراین، هستهٔ آمیگدال مغزت ـ تودهٔ بادامیشکل سلولهای خاکستری که وظیفهاش تشخیص ترسه ـ حسابی فعال میشه و شروع میکنی به از بین بردن بهرهوریای که خودت ایجادش کرده بودی. میدونید؟ ما همه در وجودمون یک خرابکار ناخودآگاه داریم که در وجه ضعیف وجودمون در کمین نشسته. خبر خوب اینه که وقتی شما از این شرایط آگاه میشید…»
خلیل جبران در کتاب پیامبر نوشت: «وقتی عشق تو را بهسوی خود میخواند، بهدنبالش برو، با آنکه مسیری سخت و پرشیب دارد؛ با آنکه شمشیرهای نهفته در بالهایش ممکن است زخمیات کنند؛ با آنکه صدایش ممکن است رؤیاهایت را در هم بشکند، همانگونه که باد شمالی باغ را ویران میکند. عشق تمام این کارها را با تو میکند تا از رازهای قلبت باخبر شوی.»
وقتی کار به روابط فردی میرسه، فقط خودم رو با افرادی محصور میکنم که اشتیاقم رو خوراک میدن، آرامشم رو بیشتر میکنن و شوق و ذوقم رو برای تبدیل شدن به یک انسان بهتر افزایش میدن. زندگی ارزشش بیشتر از اونه که بخوای با افرادی سر کنی که درکت نمیکنن، باهاشون ارتباط حسی برقرار نمیکنی، ارزشهاشون با تو فرق داره و استانداردهاشون از تو پایینتره: کسانی که ساختار ذهنی، احساسی، سلامتی و روحی متفاوتی با تو دارن. این مثل یه معجزهٔ کوچیکه که افراد حاضر در دایرهٔ نفوذ و محیط ما با چه قدرتی روی میزان بهرهوری و همینطور اثرگذاری ما روی زندگیمون تأثیر میذارن.»