کتاب: تلخ‌ و شیرین؛ چطور اندوه و اشتیاق باعث بهبود ما می‌شود – نوشته سوزان کین

سوزان کین مطالبی را در کتاب می‌گوید که شاید برای مخاطب شرقی نا آشنا نباشد، اما طوری آن را به داستان زندگی آدم‌ها، مطالعات علمی و تجربیات خودش وصل می‌کند که هر لحظه ممکن است شگفت‌زده‌تان کند. به گفته خودش سال هاست که در حال نگارش این کتاب بوده است. شاید به همین دلیل ظرفیتی در این کتاب وجود دارد که بتواند زندگی‌ها را دگرگون کند و به غم‌ها و بیتابی‌های ما معنا ببخشد.

سوزان کین در مقدمه کتاب می‌نویسد:

من به طور رسمی از سال ۲۰۱۶ و به طور غیررسمی (همان طور که به زودی خواهید خواند) تمام عمرم روی این کتاب کار کرده‌ام. درباره همه موضوع‌های تلخ و شیرین با صد‌ها نفر حرف زده‌ام، خوانده‌ام و مکاتبه کرده‌ام.


نوازنده ویولنسل اهل سارایوو

شبی خواب دیدم که با دوستم، شاعری به نام ماریانا، در سارایوو، شهر عشق، ملاقات می‌کنم. سردرگم از خواب بیدار شدم. سارایوو به عنوان نمادی از عشق؟ آیا سارایوو محل وقوع یکی از خونبارترین جنگ‌های داخلی در اواخر قرن بیستم نبود؟ سپس به یاد آوردم.

روز ۲۸ مه سال ۱۹۹۲ سارایوو محاصره شده است. طی قرن‌ها مسلمانان، کروات‌ها و صرب‌ها در این شهر با هم زندگی کرده‌اند؛ شهر تراموا‌ها و شیرینی فروشی‌ها، شهر قو‌هایی که در برکه‌های پارک‌ها به نرمی حرکت می‌کنند، شهر مساجد عثمانی و کلیسا‌های ارتودکس. یک شهر با سه مذهب و سه ملت که تا همین اواخر برای کسی اهمیتی نداشت که هرکس چه می‌کند. آن‌ها می‌دانستند ولی انگار نمی‌دانستند. ترجیح می‌دادند یکدیگر را همسایگانی محسوب کنند که برای صرف قهوه یا کباب ملاقات می‌کردند، در یک دانشگاه درس می‌خواندند و ممکن بود با هم ازدواج کنند و بچه دار شوند.

ولی حالا، با آغاز جنگ داخلی، مردان مستقر در بالای تپه‌ها از طرفین به شهر هجوم می‌آورند، برق را قطع کرده‌اند و آب را بسته‌اند. استادیوم المپیک ۱۹۸۴ در آتش سوخته و با خاک یکسان شده است و زمین‌های بازی آن به قبرستان‌هایی موقتی تبدیل شده‌اند. در و دیوار ساختمان‌های مسکونی از آتش خمپاره‌ها سوراخ سوراخ شده، چراغ‌های راهنمایی شکسته و خیابان‌ها ساکت‌اند. تنها صدای حاضر ترق توروق شلیک تفنگ هاست.

تا آن لحظه‌ای که صدای نغمه‌های مربوط به قطعه موسیقی آداجیو در جی مینور از آلبینونی، آهنگساز معروف، فضای پیاده رویی را پر کرد که در مقابل یک نانوایی بمباران شده قرار داشت.

این موسیقی را می‌شناسید؟ اگر نه بهتر است قبل از خواندن ادامه این کتاب به آن گوش کنید. این قطعه فراموش نشدنی، بسیار گوش نواز و بی‌اندازه غمگین است.

ودران اسماییلوویچ، نوازنده اول ویولن سل در اپرای سارایوو، به احترام ۲۲ نفری که روز قبل در صف نان با یک خمپاره کشته شده‌اند، این قطعه را مینوازد. وقتی خمپاره منفجر شد، اسماییلوویچ در همان نزدیکی بود. او در مراقبت از زخمی‌های حادثه کمک کرد. حالا او به صحنه قتل عام بازگشته و طوری لباس پوشیده است که گویی شب در سالن اپرا اجرا دارد: پیراهن رسمی سفید و کت فراک مشکی، او در میانه آوار روی یک صندلی پلاستیکی سفید می‌نشیند و ویولون سلش را در میان پا‌هایش می‌گیرد. نت‌های مشتاق آداجیو به سوی آسمان به پرواز در می‌آیند.

دور تا دور او اسلحه‌ها شلیک می‌کنند. صدای گلوله باران می‌آید و ترق و توروق مسلسل‌ها به هوا می‌رود. اسماییلوویچ به نواختن ادامه می‌دهد. او این کار را هر روز و به مدت ۲۲ روز ادامه می‌دهد: یک روز به ازای هر انسانی که در نانوایی کشته شده است. در این مدت به طریقی هیچ گلوله‌ای به او برخورد نمی‌کند.

سارایوو شهری است که در یک دوره بنا شده و در حلقه‌ای از کوه‌ها گرفتار است. از فراز این کوه‌ها، تک تیرانداز‌ها شهروندان گرسنه‌ای را نشانه می‌گیرند که به دنبال نان می‌گردند. بعضی افراد ساعت‌ها صبر می‌کنند تا از خیابان رد شوند، سپس مثل گوزنی که شکارچی در پی‌اش می‌دود به آن سو می‌جهند. بعضی با وجود تمام این تلاش‌ها تیر می‌خورند. ولی اینجا مردی بی‌حرکت در میانه یک میدان نشسته است، لباس فاخر اجرا به تن دارد و گویی زمان بی‌انت‌ها در اختیار اوست و هیچ عجله‌ای ندارد. او می‌گوید: «از من می‌پرسید که دیوانه‌ام چون در منطقه جنگی ویولن سل مینوازم؟ چرا از آن‌ها که سارایوو را گلوله باران کرده‌اند این سؤال را نمی‌پرسید؟ »

رادیو این کار او را در شهر به گوش همه می‌رساند. داستان او به زودی در یک رمان یا فیلم بازگو خواهد شد. ولی پیش از آن، در تاریک‌ترین روز‌های محاصره، الهام بخش دیگر موسیقی‌دانان می‌شود تا با ساز‌های خود به خیابان‌ها بروند. بعضی را تک تیراندازان در حین نواختن می‌کشند، درحالی که نه موسیقی نظامی می‌نواختند که مردم را علیه تک تیراندازان برانگیزند و نه آهنگ پاپ می‌زدند تا روحیه مردم را بهتر کنند. نابودگر‌ها با بمب و اسلحه حمله می‌کنند و نوازندگان با تلخ و شیرین‌ترین موسیقی‌هایی که بلد هستند پاسخشان را می‌دهند.

ویولنیست‌ها می‌خوانند: ما رزمنده نیستیم؛ ویولا‌ها اضافه می‌کنند: ما قربانی هم نیستیم. ویولون سل‌ها آواز سر می‌دهند؛ ما فقط انسانیم، ما فقط انسانیم؛ زیبا، ناقص و بی‌تاب عشق.

چند ماه بعد. جنگ داخلی همچنان با شدت ادامه دارد. آلن لیتل، خبرنگار خارجی، راهپیمایی چهل هزار شهروندی را می‌بیند که از جنگل بیرون می‌آیند. آن‌ها دو روز تمام در جنگل راه می‌رفته‌اند تا از حمله‌ای فرار کنند.

میان آن‌ها پیرمرد ۸۰ سال‌های بی‌رمق و نا امید دیده می‌شود. مرد به لیتل نزدیک می‌شود و از او می‌پرسد که آیا همسرش را دیده است. مرد می‌گوید که آن‌ها حین این راهپیمایی طولانی از هم جدا شده‌اند.

لیتل همسر او را ندیده است، ولی شم خبرنگاری‌اش گل می‌کند و از مرد می‌پرسد که اگر اشکالی ندارد، به او بگوید که مسلمان است یا کروات. سال‌ها بعد لیتل در مصاحبه‌ای با بی‌بی سی می‌گوید که پاسخ مرد پس از ده‌ها سال هنوز او را شرمنده می‌کند.

پیرمرد این طور جواب داد: «من یک موسیقیدان هستم. »


دو هزار سال پیش، ارسطو پرسید که چرا شاعران، فیلسوفان، هنرمندان و سیاستمداران بزرگ معمولاً شخصیت‌های مالیخولیایی داشته‌اند. سؤال او بر اساس یک باور باستانی استوار شده بود. طبق این باور، بدن انسان از چهار عنصر یا چهار مایع مختلف تشکیل شده است که هر مایع نظیر یک اخلاق خاص است: سودا (غمگین)، دم (خوشحال)، صفرا (عصبانی) و بلغم (آرام). اعتقاد بر این موضوع بود که شخصیت ما را میزان نسبی این مایعات در بدنمان شکل می‌دهد.

بقراط، پزشک نام آشنای یونان، باور داشت که شخص ایدئال از تعادلی هماهنگ میان این چهار مایع لذت می‌برد. ولی بسیاری از ما در یک جهت از این تعادل فاصله می‌گیریم.

این کتاب درباره جهت‌گیری مالیخولیایی است که من آن را «تلخ و شیرین» می‌نامم: گرایشی به حالت‌های اشتیاق، تلخی و غم؛ آگاهی شدید از گذر زمان و لذتی نافذ و کنجکاوانه درباره زیبایی جهان. همچنین تلخ و شیرین درباره درک این مسأله است که روشنایی و تاریکی، تولد و مرگ، تلخ و شیرین همواره جفت یکدیگرند.

در قرن پانزدهم، فیلسوفی به نام مارسیلیو فینیکو پیشنهاد داد که شیرن (خدای رومی اندوه) زندگی عادی را به ژوپیتر واگذاشته و برای خود زندگی الهی و انزواجویانه را انتخاب کرده است.

هنرمند قرن شانزدهم، آلبرشت دورر، در اثری معروف اندوه را به شکل فرشته‌ای غمگین تصویر کرده است که با نماد‌هایی از خلاقیت، دانش و اشتیاق احاطه شده است: یک چندوجهی، یک ساعت شنی و نردبانی به آسمان.

شاعر قرن نوزدهم، چارلز بودلره، «به سختی می‌توانست نوعی از زیبایی را تصور کند که در آن مالیخولیا نباشد. »

این دید رمانتیک به مالیخولیا در طول تاریخ بالا و پایین زیادی داشته و اخیراً کمرنگ شده است. در یک مقاله اثرگذار در سال ۱۹۱۸، فروید مالیخولیا را به عنوان نوعی از خودشیفتگی رد کرد و از آن زمان از دل علم آسیب‌شناسی روانی محو شد. علم روانشناسی مالیخولیا را معادل افسردگی بالینی می‌داند.


تلخ و شیرینی، آن طور که معمولاً فکر می‌کنیم فقط یک حس یا اتفاق گذرا و لحظه‌ای نیست. این حس نیرویی ساکت و افسانه‌ای است و همان قدر که نادیده گرفته شده است، به همان میزان هم مالامال از پتانسیل انسانی است. تلخ و شیرینی پاسخی اصیل و متعالی به مسأله زنده بودن در یک دنیای عمیقاً ناقص ولی به شدت زیباست.

بیش از همه، تلخ و شیرینی به ما نشان می‌دهد چطور باید با درد مقابله کنیم: با پذیرفتن و تبدیل آن به هنر، همان طور که موسیقی‌دانان این کار را انجام می‌دهند یا تبدیل کردن آن به درمان، نوآوری یا هر چیز دیگری که روح را تغذیه کند. اگر نتوانیم غم‌ها و اشتیاق‌هایمان را تغییر شکل دهیم، ممکن است آن‌ها را به شکل آزار، سلطه یا بی‌توجهی به دیگران تحمیل کنیم. ولی اگر متوجه شویم که همه انسان‌ها فقدان و رنج را می‌شناسند یا خواهند شناخت، می‌توانیم به یکدیگر رو‌آوریم.

این فکر (تبدیل درد به خلاقیت، تعالی و عشق) قلب این کتاب است.


حالت تلخ و شیرین – مالیخولیایی در ابتدا رو به عقب، غیرمولد و درگل مانده به نظر می‌رسد. آرزوی آنچه می‌شد باشد یا هنوز می‌تواند اتفاق بیفتد دارد.

ولی اشتیاق در حقیقت تکان‌های پنهان است. فعال است و منفعل نیست؛ خلاقیت، مهربانی و الوهیت در آن است.

تلخ و شیرینی منشأ مخفی بلندپروازی‌ها، شاهکار‌ها و داستان‌های عاشقانه ماست. به خاطر اشتیاق است که ما “سونات مهتاب ” را مینوازیم و موشک‌هایی برای رفتن به مریخ می‌سازیم. عشق رومئو به ژولیت، نوشته شدن داستان عاشقانه این دو به دست شکسپیر و اینکه ما هنوز این نمایشنامه را پس از قرن‌ها اجرا می‌کنیم، به خاطر وجود همین اشتیاق است.

در چند دهه گذشته، قطعه «هله لویا» از لئونارد کوهن، آهنگی درباره اشتیاقی معنوی، پای ثابت یا حتی کلیشه‌ای در برنامه‌های تلویزیونی استعدادیابی مثل امریکن آیدل شده است. اما، به دلیلی که گفته شد، وقتی شرکت‌کنندگان این قطعه را برای بار هزارم اجرا می‌کردند، اشک‌های شوق از صورت تماشاگران جاری می‌شد. مهم نیست که ما خودمان را “سکولار” یا “مذهبی” بدانیم، بلکه آنچه اهمیت دارد این است که همه ما به شیو‌های بنیادی به دنبال بهشت می‌گردیم.


کتاب: تلخ‌وشیرین؛ چطور اندوه و اشتیاق باعث بهبود ما می‌شود
نویسنده: سوزان کین
مترجم: علی حاج‌زوار
نشر نوین

عنوان اصلی:

Bittersweet: How Sorrow and Longing Make Us Whole
Susan Cain

فهرست مطالب کتاب تلخ و شیرین:

معرفی: قدرت تلخ‌و‌شیرین

بخش اول: اندوه و اشتیاق؛ چطور می‌توانیم درد را به خلاقیت، تعالی و عشق تبدیل کنیم؟

فصل اول: غم به چه دردی می‌خورد؟
فصل دوم: چرا مشتاق عشق «کامل» و بی‌قیدوشرط هستیم؟
(و این چه ربطی به علاقهٔ ما به آهنگ‌های غمگین، روزهای بارانی و حتی معنویت دارد؟)
فصل سوم: آیا خلاقیت با اندوه، اشتیاق و تعالی ارتباطی دارد؟
فصل چهارم: چطور باید با عشق از دست‌رفته کنار بیاییم؟
بخش دوم: برنده‌ها و بازنده‌ها؛ چطور می‌توانیم تحت “استبداد مثبت‌اندیشی”، در زندگی و کار اصالت داشته باشیم؟

فصل پنجم: چطور ملتی که بر پایهٔ این همه درد و رنج بنا شده بود به فرهنگِ لبخندهای فرمایشی تبدیل شد؟
فصل ششم: چطور می‌توانیم بر مثبت‌اندیشیِ تحمیل‌شده در محیط کار و غیر از آن چیره شویم؟
بخش سوم: فناپذیری، بی‌دوامی و سوگ؛ چطور می‌توانیم زندگی کنیم، وقتی می‌دانیم ما و هر آن‌کس که دوستش داریم خواهیم مرد؟

فصل هفتم: آیا باید برای زندگی ابدی تلاش کنیم؟
فصل هشتم: آیا باید برای “خلاصی” از اندوه و بی‌دوامی تلاش کنیم؟
فصل نهم: آیا رنج اجداد والدین‌مان را به ارث می‌بریم؟ و اگر این‌طور است، می‌توانیم در نسل‌های بعد متحولش کنیم؟
کلام آخر: چطور به خانه برویم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]