قدرت درونگراها: سخنرانی سوزان کین

همان طور که در پست پیش، وعده دادم، در این قسمت از پرونده درونگرایی یک پزشک، میتوانید متن یک سخنرانی بسیاری عالی را بخوانید. این سخنرانی را سوزان کین انجام داده است. ویدئوی این سخنرانی را میتوانید در اینجا ببینید.
این سخنرانی حاوی نکات بسیار جالب و در خور توجه است.
وقتی که ۹ ساله بودم، برای اولین بار اردوی تابستانی رفتم، مادرم ساک سفرم را پر از کتاب کرد، کاری که برای من یک کار کاملا طبیعی به نظر میرسید. در خانواده من، خواندن مهمترین کار گروهی بود، ممکن است از نظر شما ضد اجتماعی به نظر برسد، ولی برای ما واقعا یک روش متفاوت برای اجتماعی بودن بود. شما در همان حین که گرمای بدن خانوادهتان را که کناران نشستهاند را حس میکنید، همزمان آزادید که در سرزمین رؤیاها، در ذهن خودتان قدم بزنید. ایده من این بود که اردو هم مثل همین خواهد بود! من یه تصویری داشتم از ۱۰ تا دختر که در کابین قطار نشستهاند و با لباسخوابهای همشکلشان به آرامی کتاب میخوانند.
اردو بیشتر شبیه یک پارتی بود. همان روز اول مشاورمان همه ما را جمع کرد و به ما شعاری را یاد داد و خواست هر روز در تمام طول تابستان، تکرارش کنیم، شعاری که میخواست پر سر و صدا و بانشاط باشیم.
من تا جایی که میتوانستم، این شعار را همراه با بقیه تکرار کردم و منتظر وقتی میشدم که بتوانم به کناری بروم و کتابهایم را بخوانم. ولی اولین باری که من کتابهایم رو از ساکم در آوردم، پرطرفدارترین دختر خوابگاه سمت من آمد و و از من پرسید «چرا اینقدر آرامی؟» دومین باری که من کتابم را باز کردم، مشاور، با حالت نگرانی در چهرهاش سمت من آمد و نکاتی را درباره جَو اردو را تکرار کرد و گفت همه ما باید سخت تلاش کنیم که اجتماعی باشیم.
من کتابهایم را کنار گذاشتم، و داخل ساک قرار دادم و زیر تختخوابم گذاشتم، آنها تمام تابستان را همان جا بودند. یک جورایی برای این کار احساس گناه میکردم. احساس میکردم که کتابها یک جوری به من احتیاج دارند، و آنها دارند من را صدا میزنند و من رهابشان کردهام. آن ساک را تا آخر تابستان که دوباره کنار خانوادهام برگشتم، باز نکردم.
خب، من این داستان را راجع به اردوی تابستانی گفتم. میتوانستم ۵۰ حادثه دیگر در زندگیام شبیه همین مورد را هم بازگو کنم. در همه این مواقع، اشخاصی بودند که به من گوشزد میکردند که موجودیت آرام و درونگرای من لزوما مسیر درستی برای ادامه راه زندگیام نیست، و اینکه من باید تلاش کنم که بیشتر خودم را برونگرا نشان بدهم. من همیشه در اعماق وجودم احساس میکردم که این توصیه اشتباه است و درونگراها همانطور که هستند، خیلی عالی هستند. ولی برای سالها من این بینش را انکار کردم، و درست به همین خاطر، یک وکیل در والاستریت شدم به جای اینکه نویسنده بشم، کاری که همیشه آرزوش رو داشتم، بخشی از این اتفاق به این خاطر بود که من نیاز داشتم که به خودم ثابت کنم که میتونم شجاع و مدعی باشم. وقتی که میخواستم که یک شام خوب با دوستانم صرف کنم، همیشه به بارهای شلوغ میرفتم . من این انتخابهای نفیخودی رو اینقدر واکنشی انجام میدادم، که حتی نمیفهمیدم که عامدانه انتخابشان میکنم.
این چیزی است که خیلی از درونگراها انجام میدهند، و این مسلما به ضرر خود ماست، ولی به ضرر همکارانمان و جامعهمان هم هست و حتی میشود با اندکی غلو گفت که این به ضرر جهان هم هست. چون وقتی که مسئله خلاقیت و رهبری پیش میاد، ما نیاز داریم که درونگراها آن کاری رو بکنند که در آن توانمند هستند.
یک سوم تا نیمی از جامعه درونگرا هستند. یعنی حتی اگه شما خودتان هم برونگرا باشید، دستکم یکی از همکاران، یا همسر یا یکی از بچههای شما درونگراست. همه این افراد، هدف این تبعیض هستند که در جامعه ما خیلی ریشهدار و واقعی است. همه ما از سنین خیلی کم، این تبعیض را درونی میکنیم.
اکنون برای اینکه این تبعیض را به خوبی ببینید شما باید بفهمید که درونگرایی چیست. درونگرایی با خجالتی بودن تفاوت دارد. خجالتی بودن درباره ترس از قضاوت جامعه است. درونگرایی بیشتر درباره این است که چطور شما به محرکها از جمله محرکهای اجتماعی پاسخ میدهید. برونگراها واقعا به دنبال مقدار زیادی از محرکها هستند، در حالی که درونگراها وقتی بیشترین احساس زندگی و آمادهترین حالت و بیشترین قابلیت را دارند که در جایی آرامتر و محیط کم سر و صداتری هستند. نه! همیشه این چیزها مطلق نیست، ولی بیشتر اوقات صحیح هستند. کلید اینکه قابلیتهای خودمون رو بیشینه کنیم این است که خودمان رو در مناطقی از محرکها بگذاریم که برای ما بهینه هستند.
ولی در حال حاضر جاهای زیادی را میشود مثال زد که این تبعیض در آنها اعمال میشود. مهمترین آنها مؤسسات ما، مدارس و محلهای کار ما هستند که بیشتر برای برونگراها طراحی شدهاند و برای پاسخ به نیاز برونگراها که همان دستیابی محرکهای زیاد باشد. و الان ما این سیستم عقیدتی را داریم که من به آن تفکر گروهی جدید میگویم، سیستمی که میگوید خلاقیت و بازدهی از عمدتا حاصل یک کار گروهی باید باشد.
در کلاسهای درس سابق بر این، دانشآموزان به ردیف مینشستند، ولی درحال حاضر، کلاس معمولی، چند میز دارد که کنار هم چپیده شدهاند و چهارتا هفت محصل، همگی روبروی هم مینشینند و همه بچهها مشغول انجام کارهای گروهی بیشمار هستند. حتی در موضوعاتی مثل ریاضیات یا نویسندگی خلاق، که شما فکر میکنید، یک فرد به پرواز فکری تکی نیاز دارد، الان از بچهها انتظار دارند که مثل اعضای یک کمیته کار کنند! و اگر بچههایی پیدا شوند که ترجیح بدهند تنها کار کنند، آن بچهها معمولا خارجی در نظر گرفته میشوند یا بدتر، یک مورد مشکل دار! اکثریت گزارشهای آموزگاران بر این باور تنظیم میشوند که دانشآموز ایدهآل، یک دانشآموز برونگرا است، با اینکه درونگراها معمولا نمرات خوبی میگیرند و آگاهتر هم هستند.
خب، چیزی شبیه همین درباره محیط کار هم صدق میکند. اکنون، اکثریت ما در اتاقهای باز و بدون دیوار کار میکنیم، جایی که ما در برابر سر و صدا و نگاههای مداوم همکارانمان هستیم و وقتی که صحبت از سرگروهی و رهبری میشود، درونگراها مدام برای موقعیتهای رهبری رد میشوند، حتی با اینکه درونگراها بیشتر مراقب هستند، و خیلی کمتر احتمال داره که ریسکهای بزرگ بکنند.
یک تحقیق جالب توسط آدام گِرانت در مدرسه وارتن نشان داد که رهبران درونگرا اغلب خروجی بهتری از برونگراها دارند، چون وقتی که آنها کارکنان بیشفعال را رهبری میکنند، خیلی بیشتر امکانش هست که اجازه بدهند آن کارمند ایدهاش را پی بگیرد.
در واقع، تعدادی از رهبران تأثیرگذار در تاریخ، درونگرا بودند. من چند تا مثال براتون میزنم. الینور روزوِلت، روزا پارک، گاندی — همه این آدمها خودشان را آرام و با لحن نرم و حتی خجالتی معرفی میکنند و همه آنها در مرکز توجه عموم بودند، با اینکه هر ذره از تنشان میگفت که اینکار را نکنند.
آنها نیروی خاص در درونشان داشتند، مردم احساس میکردند که این رهبران سکاندار هستند، نه به این دلیل که از فرمان دادن به بقیه لذت میبردند و نه به خاطر لذت دیده شدن؛ آنها آنجا بودند چون هیچ چاره دیگری نداشتند، چون آنها به انجام کاری که معتقد بودند درست است، جذب شده بودند و باور داشتند.
همه ما در یک نقطهای از طیف درونگرا/برونگرا قرار داریم، کارل یونگ، روانشناسی که اولین بار این اصطلاح را وضع کرد، گفت که چیزی مثل یک درونگرای کامل یا یک برونگرای کامل وجود ندارد، بعضی آدمها سرراست، وسط طیف درونگرا/برونگرا هستند، و ما به این آدمها میانهرو میگوییم و من اغلب فکر میکنم که آنها بهترین چیز در دنیا را دارند، ولی خیلی از ما خودمان را درونگرا یا برونگرا میدانیم.
وقتی روانشناسان به زندگی آدمهای خیلی خلاق نگاه میکنند، چیزی که پیدا میکنند این است که آنها آدمهایی هستند که در تبادل ایدهها و رشد دادن ایدهها خیلی خوب هستند، ولی آنها یک رگه اصلی از درونگرایی هم در خودشان دارند.
به این دلیل است که تنهایی اغلب جزء خیلی مهمی از خلاقیت است. داروین پیادهرویهای طولانی و تنها در جنگل میکرد و دعوتهای شام را قویا رد میکرد. تیودور گیسِل، معروف به دکتر سوس، بسیاری از دستاوردهای شگفتانگیزش را در اتاقی تنها در بُرجی در پشت خونهاش در لِهولای کالیفرنیا خلق کرد. او در حقیقت میترسید که با کودکانی که کتابهایش را میخواندند، ملاقات کند، میترسید که آنها انتظار داشته باشند که یک شخصیت شبیه بابانوئل ببینند و با دیدن شخصیت تودار او مأیوس بشوند. استیو وُزنیاک اولین کامپیوتر اپل را اختراع کرد در حالی که تو چهاردیواری خودش در هیولت-پکارد، جایی که آن زمان در آن کار میکرد، نشسته بود، او گفته است که هرگز چنین متخصصی در زمینه کارش نمیشد اگر او اینقدر درونگرا نبود که یا وقتی که داشت بزرگ میشد، خانه را ترک میکرد.
همه اینها به معنی انزاطلبی و قطع همکاری نیست، در مثال ما، استیو وُزنیاک و استیو جابز کنار هم قرار گرفتند تا شرکت اپل را پایهگذاری کنند. ولی در عین حال باید دانست که تنهایی مهم است و برای بعضی از مردم در حکم هوایی است که آنها تنفس میکنند. در واقع، ما قرنهاست که قدرت بالای تنهایی را میشناسیم، فقط به تازگی ما به طور عجیبی در حال فراموشی آن هستیم.
اگر به اکثر دینهای اصلی جهان نگاه کنید شما جستجوگرها را میبینید: موسی، عیسی، بودا، محمد، همگی جستجوگرانی بودند که به تنهایی به طبیعت و حیاتوحش میرفتند، جاهایی که الهامات و تجلیهای عمیقی دارند که با خودشان به بقیه جامعه باز میگردانند. خب، بدون بیابان، هیچ الهامی هم نیست!
مشخص شدهاست که ما نمیتوانیم بین گروهی از آدمها باشیم، بدون اینکه به طور غریضی نظرهای آنها را تکرار و تقلید نکنیم. حتی در مورد چیزهای جزئی و شخصی مثل اینکه شما به چه کسی تمایل دارید، شما شروع به تقلید از عقاید آدمهای اطراف خودتان میکنید بدون اینکه حتی بفهمید که دارید این کار را میکنید.
و گروهها هم از نظر مسلطترین و کاریزماتیکترین شخص در گروه پیروی میکنند، ممکن است هیچ تناسبی بین اینکه بهترین سخنران باشید و اینکه بهترین ایدهها را داشته باشید وجود نداشته باشد. ممکن است که شما از آدمی با بهترین ایدهها پیروی کنید، ولی ممکن هم هست که نه.
آیا شما واقعا میخواهید این امر را به دست شانس بسپارید؟
بهتر این است که همه کسی به دنبال کار خودشان بروند، و ایدههای خودشان را تولید کنند، رها از مزاحمتهای دینامیک گروهی، و بعد همه دور هم جمع شوند به عنوان یک تیم و در یک محیط مدیریتشده مناسب با هم گفتگو کنند و با هم پیش بروند. پس چرا ما اینقدر اشتباه میکنیم؟ چرا ما مدرسهها و محیطهای کاریمان را اینطور میچینیم؟ و چرا ما اینقدر به درونگراها به خاطر اینکه میخواهند که برای مدتی در خلوت خودشان باشند، اینقدر احساس گناه تلقین میکنیم؟
یک پاسخ در اعماق تاریخ فرهنگی ما ریشه دارد. جوامع غربی، و بخصوص امریکا، همیشه آدمهای کاری را بر آدمهای اهل تفکر ترجیح دادهاند. ولی به نقل از تاریخدانها، در روزهای آغازین آمریکا، ما در فرهنگ ویژهای زندگی میکردیم که در آن هنوز، ارزش آدمها را در خود درونیشان و درستکاری اخلاقیشان میدانستیم. و اگر به کتابهای خودآموز از آن دوره نگاه کنید، همه عنوانهایی مثل این داشتند «شخصیت، اصیلترین چیز در جهان.» و شخصیتهای نمونه آن مثل آبراهام لینکن بودند که به خاطر افتادگی و فروتنیاش ستایش میشد. رالف والدو اِمِرسون از او به عنوان «مردی که با برتریاش تو را نمی رنجاند.» یاد میکند.
ولی بعد ما به قرن بیستم رسیدیم و وارد یک فرهنگ جدید شدیم که تاریخدانان آن را فرهنگ شخصیت میخوانند. اتفاقی که افتاد این بود که ما اقتصاد کشاورزی را به جهان تجارتهای بزرگ تکامل دادیم، ناگهان مردم از روستاها به شهرها حرکت کردند و به جای اینکه در کنار آدمهای که همه زندگی میشناختنشان، کار کنند، حالا مجبور بودند که خودشان را بین گروهی از آدمهای ناشناس ثابت کنند. خب، کاملا قابل درک است که ویژگیهایی مثل جذبه و کاریزما ناگهان اهمیت یافتند. و مطمئننا کتابهای خودآموز تغییر کردند تا این نیازها را تامین کنند و اسمهایی شبیه این داشتند «چگونه در دوستیابی پیروز شوید و بر آدمها تأثیر بگذارید» و شخصیتهای نمونهاش تجار خیلی بزرگ بودند.جهانی که ما اکنون در آن زندگی میکنیم، میراث این فرهنگ ماست.
همه اینها به این معنی نیستند که بگوییم مهارتهای اجتماعی مهم نیستند، و من هم اصلا شما را به نابودی کار تیمی دعوت نمیکنم. همون دینهایی که بزرگانش را به تنهایی در قله کوهها دعوت کرد، به ما عشق و اطمینان را آموزش میدهند. و مشکلاتی که ما امروزه با آن مواجهیم در زمینههایی مثل علم و اقتصاد آنقدر وسیع و پیچیدهاند که ما به یک ارتش از آدمها نیاز داریم که دور هم جمع شوند و با همکاری با هم آنها را حل کنند. ولی من میگویم اگه آزادی بیشتری به درونگراها بدهیم تا خودشان باشند، احتمال بیشتری دارد که آنها راهحل منحصر به فردشون را برای این مشکلات پیدا کنند.
حالا من میخوام که محتویات ساکم را به شما نشان بدهم. فکر کنید چه دارم؟ کتاب! من یک ساک پر از کتاب دارم. اینجا «چشمِ گربه» از مارگِت اتوود، اینجا یک رمان از میلان کوندرا و این هم «راهنمایی برای سردرگمها» از مایمونیدیز. ولی اینها دقیقا کتابهای من نیستند. من این کتابها را با خودم آوردم چون که آنها توسط نویسندههای مورد علاقه پدربزرگ من نوشته شده است.
پدر بزرگ من خاخام بود و همسرش مرده بود، او در یک آپارتمان کوچک در بروکلین تنها زندگی میکرد که وقتی که من بزرگ میشدم، بهترین جا در دنیا برای من بود ، از یک طرف به این خاطر که پر از حضور خیلی باوقار و آرام او بود و از طرف دیگر به این خاطر که پر از کتاب بود. منظورم اینه که واقعا هر میز و صندلی در این آپارتمان کاربری اولیهاش را از دست داده بود و به عنوان سطحی برای نگهداشتن پشتهای از کتابها استفاده میشد. مثل بقیه افراد خانواده من، محبوبترین چیز در همه دنیا برای پدربزرگ من خواندن بود.
ولی او حاضران را هم دوست داشت، و میتوانستید این عشق را در موعظههای هر هفتهاش، طی ۶۲ سالی که خاخام بود، حس کنید. او میوه خواندنهای هر هفتهاش را بر میداشت و او این پردههای پیچیده منقوش از تفکر دیرینه و انسانی را میبافت و مردم از همه جا میآمدند تا سخنرانی او را بشنوند.
زیر این نقش تشریفاتی پدربزرگم، او خیلی فروتن و واقعا درونگرا بود، اینقدر که وقتی این موعظهها را میخواند، با نگاه کردن به صورت همان حضار کلیسا مشکل داشت، با اینکه او ۶۲ سال بود که داشت حرف میزد، حتی خارج از جایگاه نیایش، وقتی که او را صدا میزنی که سلام کنی، او اغلب گفتگو را نیمهکاره تمام میکرد، از این میترسید که وقت زیادی از شما را بگیرد. ولی وقتی در سن ۹۴ سالگی مرد، پلیس مجبور شد که خیابانهای اطراف خانهاش را ببندد تا جمعیتی را که برای سوگواری او آمده بودند، جا دهد. و این روزها من تلاش میکنم که با روش خودم از مثال پدربزرگم بیاموزم.
بنابراین من جدیدا کتابی درباره درونگرایی منتشر کردم و حدود هفت سال طول کشید که بنویسمش. و برای من، آن هفت سال یک سعادت بزرگ بود، چون من میخواندم و مینوشتم، فکر میکردم و تحقیق میکردم. این نسخه من از ساعتهای تنهایی پدربزرگم در کتابخانهاش بود. ولی الان، ناگهان کار من خیلی متفاوت است، کار من اینست که اینجا باشم و دربارهاش حرف بزنم، درباره درونگرایی حرف بزنم! و این برای من خیلی دشوار است، چون با اینکه افتخار میکنم از اینکه الان اینجا با همه شما هستم، اینجا محیط طبیعی من نیست.
خب، من خودم را برای چنین موقعیتهایی به بهترین نحوی که میتوانستم آماده کردم. من درسال گذشته هر فرصتی که پیدا کردم سخنرانی عمومی را تمرین کردم و اسمش رو «سال خطرناک حرفزدن» گذاشتم! و این واقعا خیلی کمک کرد.
در پایان شما را دعوت به سه کار بکنم برای کسانی که این ایده یکسان با من را دارند:
اول: دیوانگی کار گروهی مستمر را پایان دهید. واقعا بس کنید! محیطهای کاری ما باید تشویقکننده باشند ، درست مثل اینکه پشت میزی برای خوردن قهوه با دوستانستان نشسته باشید و هر از چند گاه به صورت غیرمترقبه، کسی سکوت را بشکند و ایدهشا را مطرح کند. این نوع مجیط هم برای درونگراها عالی است و هم برای برونگراها. ما درونگراها به فضای شخصی و آزادی خیلی بیشتر و استقلال خیلی بیشتری در کار نیاز داریم. در مدرسه هم ما مطمئنا باید به بچهها آموزش بدهیم که با هم کار کنند، ولی ما باید به اونها آموزش بدهیم که چطوری به طور مستقل هم کار کنند. درونگراها باید بتوانند که مستقل کار کنند چون در این شرایط است که بخشی از تفکرات عمیق شکل میگیرد.
نکته دوم: به طبیعت بکر بروید. مثل بودا باشید، الهامات خودتان را داشته باشید. من نمیگویم که همه ما باید الان برویم و اتاقکهای خودمان را در جنگل بسازیم و هرگز دوباره با هم حرف نزنیم، ولی من میگویم که همه ما میتونیم یک لحظه تأمل کنیم و مدت زمان بیشتری رو صرف تفکرات درونی خودمون بکنیم.
سوم: نگاه دقیقی بندازید که داخل ساکتان چه دارید و چرا آن را آنجا گذاشتید. خُب برونگراها، هم ممکن است ساکی حاوی کتاب داشته باشند، یا شاید آنها پر از نوشیدنی یا وسایل پرش آزاد باشد. هر چه که هست، امیدوارم که هر وقت فرصت داشتید این چیزها را بیرون بیاورید و پوزش ما را برای سهیم شدن در این انرژی و خوشی بپذیرید.
درونگراها این احساس را دارند که باید از محتویات ساکشان محافظت کنند، ولی بعضی وقتها، فقط بعضی وقتها، امیدوارم که شما ساکتان را برای بقیه آدمها باز کنید که ببینند، چون که جهان به شما و به چیزهایی که شما همراه دارید، نیاز دارد!
بقیه پستهای پرونده درونگرایی:
پروندهای برای درونگرایی (مقدمه)
درونگراها در مقابل برونگراها – درونگرایی و برونگرایی از دید نوروساینس
عالی بود
بسیار عالی بود
واقعاً سخنرانی زیبا و تاثیرگذاری بود. من همیشه از این که آدم درون گرایی بودم خجالت می کشیدم و خودم رو واقعاً در خیلی موقعیت های اجتماعی دخالت می دادم و کارهای زیادی هم کردم. اما همیشه ته دلم دوست داشتم یه جا بشینم و تنها فکر کنم.
حالا با خوندن این سخنرانی خوشحال شدم که تنها نیستم.
سلام
هر 4 مقاله تون رو خوندم .ممنون .
الان موندم که به درستی من کدومم؟ درونگرا، برونگرا یا میانه رو ؟ کی باید اینو مشخص کنه ؟خودم یا یک روانشناس؟
تست خاصی هست یا پرسشنامه ای که من بگم به درستی درونگرا یا برون گرا هستم ؟
خیلی ها تنهایی رو ترجیح می دن اما تنها موندن رو نه .در تنهایی تصمیم می گیرند و در جمع پیاده اش میکنند . درونگرایی رو مثل موتور یک ماشین یا مغز می بینند و برون گرایی رو به عنوان اعضاء اون ماشین یا اعضاء بدن که تحرک دارند .درون گرایی رو به شب ، سکوت ، آرامش نزدیک تر می بینند پس تصمیم هاشون با نتایج رو بررسی می کنند
درون گرا ها موفقند به این علت که در سکوت وآرامش می تونند درست تفکر کنندودرست تصمیم بگیرند . اما در برونگراها تحرک زیاد هست تا تفکر. مثل شنیدن درونگرا ها و حرف زدن برونگراها. آدمیزاد یک سر و دو گوش هست یعنی دو برابر آنچه حرف می ند باید گوش بدهد و بشنود .
بسیاری افراد درون گرا که حتی اعتماد به نفس بالایی دارند تصمیمهای قطعی خود را عملی میکنند و در جمع حضور دارند نه در هر جمعی . و بیشتر گوش می دهند.و به براحتی نه گفتن را بلدند و بکار می برند و در هیچ موقعیتی از موضع خود عقب نشینی نمی کنند چون با طمانینه به چیزی که میگویند معتقدند و به نتیجه آن واقف.
اما شما نمونه افراد موفق و برون گرا را نام نبردید ، شاید به این دلیل که هیچ کس کاملا برون گرا یا کاملا درون گرا نیست ؟
دنیایی را تصور می کنم که در صد درصد توسط درونگرا ها تصمصم گیری شده و ساخته شده و دنیای دیگری که صد درصد توسط برونگرا ها اداره و تصمیم گیری میشود . بسیار بسیار متفاوت خواهد بود و زندگی در هر یک مسائلی خواهد داشت . شاید همه افراد در زمان تولد میانه روهایی بودند که در طول زندگی اکتسابی یا ژنتیکی به سوی برون گرایی یا درون گرایی سوق داده شده اند. ارتباط درون گرایی و ژنتیک ؟!؟!
چه متن جالبی
ممنون که به فکر ما هستی علیرضا.
سخنرانی بسیار جالبی بود، باید چند بار خواند، چه برونگرا باشید و چه درونگرا.
ممنونیم ، یک پزشک! باز هم پرونده بیرون بدهید لطفا.
کاش در نوجوانی این پست بود و میشد خواندش. این سالها چقدر تصنعی با ذات درونگرای خودم جنگیدم.
این پرونده، سری پستهای متفاوتی از یک پزشک بودن، یعنی همون چیزی که یک پزشک رو از سایر وبلاگها متمایز میکنه، سپاس!
کامنت گذاشتم تشکر کنم، فوقالعاده بود این سخنرانی.
یک پزشک عزیز
واقعا مقاله های جالبی بودن و به عنوان یک درون گرا باید بگم خوشحالم از اینکه فرصت خوندن این مقاله ها رو یافتم
تجربه ی من به عنوان یک دورن گرا اینه
واقعا در جامعه ی امروزی درون گرا ها درک نمیشن! خیلی سخته که اطرافیانت رو قانع کنی که من نیاز دارم که مدت مشخصی در روز از جامعه دور بشم و در خلوت خودم غرق بشم و این به دلیل نفرت از جامعه نیست. اکثریت برون گرای جامعه انتظار دارن که ما هم همیشه از هر دعوت جمعی ذوق زده بشیم و از این امر لذت ببریم و وقتی دعوتی رو رد میکنیم این رو حمل بر بی ادبی یا غرور یا افسردگی ما میکنن.
اشتباه نکنید! درون گرا نه جامعه گریزه و نه خجالتی و حتی از تنهایی زیاد هم به تنگ میاد و گاهی بهتر از هر برون گرایی میتونه تو جامعه با مردم ارتباط برقرار کنه و متکلم بهتری هم باشه ولی چیزی که هست اینه که یک درون گرا بیشتر از زمانی که در ارتباط با بیرون هست باید در خلوت خودش بشینه و به قولی شارژ بشه. درون گرا بیشتر از درونش انرژی میگیره تا بیرون خودش ولی این دلیل بر این نیست که از دنیای بیرون گریزان باشه یا بخواد که همیشه تنها باشه یا تنها زندگی کنه.
فقط تنها چیزی که نیاز داره اینه که اطرافیانش استقلال کافی رو بهش بدن و به خلوت اون احترام بذارن.
به خودم امیدوار شدم …!!!!!!
کتاب سوزان کین:
Quiet: The Power of Introverts in a World That Can’t Stop Talking
وقت کردید بخونید.
پرونده فوق العاده ای بود برای همه افرادی که مجبور بودن (و هستن) سبک زندگی رو تحمل کنن که در تضاد با اندیشه ها و مسیر پیشرفت خودشون هست. ممنون از شما
ممنون دکتر عزیز، لطفا در راستای این تیپ مقالات از MBTI هم بنویسید که مشتق همون کارهای کارل یونگ هست. مولفهی اول تیپهای شخصیتی MBTI همین درونگرائی/برونگرائی هست. من مدتهاست که درگیر این مسئله هستم و خوشبختانه یا متاسفانه Temperament شخصیتی من یعنی INTP همبستگی و صحت خیلی بالائی با شخصیت من داشت. اما نمیدونم این مسئله تا چه مورد قبول جامعهی متخصصین روانشناسی و روانپزشکی هست.
پ.ن: توی یه کنفرانس توی گوگل دیدم که یه روانپزشک از اسکن مغزی و دستهبندی مطابق MBTI استفاده کرده بود که برای من خیلی جالب بود.
خیلی عالی بود… مرسی.
چیزى که منو خیلى در این مورد اذیت کرد همین دوران مسخره مدرسه بود، این که ببینى کسى به جواب فلان سوال رسیده و واست سوال باشه چرا انقدر داره بالا و پایین میپره، توى کلاس مباحثه ریاضى ببینى که معلم اومده بالا سرت و میگه تو که حل کردى چرا لالى، با این که خجالتى نبودم(قارى صبحگاه بودم و تو تئاتر فرهنگ سرا نیز) و همچنین درسم متوسط بود. حالا من خیلى تو این مجال حرافى نمیکنم ولى یه دستاورد شخصى بگم: بدترین آفت درونگرایى اینه که فکر کنى یه چیزى کم دارى نسبت به بعضیا و تلاشتو بکنى که عین اونا باشى و یه حس پوچ بودن بهت دست بده از این عمل، از این برون گرایى کاذب.
کاملا درست میگی من هم همیشه جزء شاگردای اول و دوم بودم وقتی معلم سوال میداد قبل از همه حل می کردم ولی بیشتر موقع ها نمیگفتم
چقدر جالبه من تازه اولین باره که این همه آدم مثل خودم یه جا می بینم خیلی ذوق کردم دوست دارم برا هر نظر یه پاسخ بذارم
همتون موفق باشین
دقیقا سر کلاس دانشگاه هنوز سوال استاد تموم نشده جوابشو میدونم(و بقیه نمیدونن) اما بیش فعال بازی در نمیارم و مثل ندید بدید ها هی بگم که میدونم!!!!
برونگراها ندید بدید نیستن . اگه قراره برونگراها به درونگرایی شما احترام بذارن ، شما هم باید به برونگرایی اون ها احترام بذارید . اگه تنها بودن بدون اینکه افسرده باشید جزئی از ذات شماست ، ما برونگراها هم صفات خودمون رو داریم . برای چی مسخره می کنید ؟ قبول که جامعه درخواست برای تنها موندن رو افسردگی تلقّی می کنه ، ولی آیا همه ی برونگراها از پذیرش صفات شما درونگراها عاجزن که می خواین با چند کلمه ی تمسخر آمیز از همه شون انتقام بگیرین ؟ برونگراها تکانشی تر هستن و گاهی واقعاً نمی تونن فکرهاشون رو پیش خودشون نگه دارن . می گم گاهی چون شاید خیلی اوقات افکارشون رو بیان کنن ولی در عین حال اگه بخوان می تونن سکوت کنن ولی بعضی وقتا واقعاً نه ! لطفاً جوری هم وانمود نکنید که انگار هوش و تفکّر فقط پیش درونگراهاست . خدا به هر کی یه چیزایی داده ، با فخر فروشی فقط خودمون رو پایین میاریم و خدا رو خشمگین می کنیم که داریم دل بنده هاش رو می سوزونیم .
منم شباهت زیادی به شما دارم با وجود اینکه پزشکی می خونم کتاب های ریاضی و فیزیک هرگز ازم جدا نشدن
همیشه اذیت میشم از اینکه نادیده گرفته بشم
آسیب هایی رو از شخصیتم دریافت کردم و تصمیمم اینه این آسیب ها و شرم ها و دشمنی هایی که جذب خودم می کنم رو کاهش بدم
دنیای درونگراها دنیای قشنگیه و خوب میشه توش فکر کرد
کاملاً درکت میکنم
منم یکی مثل خودت
سلام
ممنون برای این مطلب جالب
کاش ناشری در ایران کتاب
Quiet: The Power of Introverts in a World That Can’t Stop Talking
را ترجمه و چاپ کند
امیدوارم این اتفاق بیفته.
ممکنه خیلی از ماها فکر کنیم درونگرا هستیم ولی نباید این رو با افسردگی و فرو رفتن در غار تنهایی اشتباه گرفت. اگر تصمیمات و فعالیتهای مهم و تاثیرگذار زندگی ما در این خلوتکردنها شکل گرفتند درونگرا هستیم، در غیر اینصورت این خلوت چیزی جز پناهگاهی برای دور شدن از اجتماعی که اغلب اون رو نمیپسندیم نیست.
پست های جالبی بود. دستتون درد نکنه. بعد از چند روز مسافرت قبل از همه فیدهام اینها رو اول خوندم. الان خیلی تو فکر فرو رفتم! واقعاً تامل برانگیز بود.
سپاس و بسیار سپاس علیرضا ی عزیز.
لطف میکنید که به این صورت تصحیح میکنید: موسی (ع) ، عیسی (ع)، محمد (ص)
ممنون از مقاله
آقای دکتر این کامنت شاید بی ربط باشه !
ازتون میخوام یک مطلب هم برای ارتباط خلاقیت با بیماری اختلال دوقطبی (bipolar disorder ) کار کنید
همونطور که میدونید الینور روزوِلت اختلال دوقطبی داشته
http://www.bipolaraid.org/famous-bipolar-people.html
ممنونم :)
مرسی دکتر
امشب شب تاریخی ای برای من شد…
من هم مثل بقیه بسیار استفاده کردم از این مقاله و دیگر مقالات مربوطه. حالا میفهمم چرا من عروسیها شرکت نمیکنم و دوست ندارم جشن تولد، حتی برای خودم گرفته شود. وبلاگ خواندنهای من از کجا نشأت میگیرد و چرا روی کامپیوترهای من یاهو مسنجر نصب نشد. کوهنوردی و طبیعتگردی چطور در طالع من قرار گرفت و اکنون چیزی که عجیبتر از هرچیزی برایم شده، چه شد که من الان دست به صعود انفرادی میزنم! دست شما درد نکند. مراتب تشکر من، اگر بیش از بقیه نباشد، کمتر هم نیست. تنها یک انتقاد به ترجمه داشتم. ترجمه کمی پیچیدگی داشت برای من و مجبور میشدم تو ذهنم مرور کنم یا با مطلب کلنجار برم تا درک کنم. شاید مشکل به خاطر ترجمه نزدیک به متن اصلی بوده که به نظرم میشد کمی تغییرش داد تا سلیستر باشد. شاید هم به خاطر اینکه ساعت ۳:۳۰ دارم میخونم باشه. جسارت مرا ببخشید.
در یک کلام فوق العاده بود سپاس !!!
امیدوار بودم کسی در مورد سانسور تذکر دهد. خب اینجا فقط مردم دوست دارند تارف کنند
پس عالی بود
به خاطر این نوشته های فوق العاده است که یک پزشک فوق العاده است!
در زیر عکس دوم
اشتباه تایپی وجود دارد
انزامطلق
که انزوا مطلق باس باشه
آخیش بالاخره یه نفر در مورد درونگرایی نوشته.در همه این سالها از اینکه آدمها بهم گفتن وا چقده کم حرفی، و من دلم میخواسته با شات گان بزنمشون در عذاب بودم.
اینکه من دلم میخواد به این سبک زندگی کنم به نظر خودم ایرادی نداشته.
این دو مطلب هم میتونه به درونگراها کم کنه :
۱۰ افسانه در مورد درونگرایان که باید بدانید:
http://iranata.com/2012/07/10-myths-about-introverts-must-know.html
معیارهای انتخاب همسر برونگرایی یا درونگرایی؟
http://www.iust.ac.ir/find.php?item=40.10677.23872.fa
متشکرم … همین چند روز پیش داشتم فکر می کردم در مورد درون گرایی خودم توی وبلاگم بنویسم و تصمیم گرفتم که اول در موردش بیشتر بخونم و بلافاصله یادم افتاد که قبلا در مورد جستجو و مطالعه اینترنتی داشتم و مطلب کامل و جالبی پیدا نکرده بود. نمی دونید دیروز که این پست های شما رو دیدم چقدر خوشحال شدم. بازم ممنون
بسیار عالی.مرسی
من این سخنرانی رو حدود 2 سال پیش توی ted گوش دادم واقعا تاثیر مهمی تو زندگیم گذاشت . من ادم درونگرایی هستم که واقعا رشتم (مدیریت ) رو دوست دارم . با این که توی دانشگاه تهران هم درس می خونم ولی هنوز هم نگرش به خصوصیات یک مدیر همون نگرش سنتیه . هنوز هم به ما درس می دن که ادم های برونگرا رو باید در نقش های مدیریتی استفاده کرده و ادم های درونگرا رو تو زیرزمین تو بخش بایگانی . (اغراق نمی کنم نقل به مضمون از استاد رفتار سازمانی که واقعا هم استاد قوی بود ولی در این زمینه … ) .
بعد از شنیدن این سخنرانی بیشتر راجع به درونگرایی تحقیق کردم و متن کتاب Quiet رو گیر اوردم و از اون به بعد دیگه سعی نکردم که شخصیت خودم رو تغییر بدم و خیلی راحت ترم .
امروز که دیدم این پرونده رو گذاشتید واقعا خوشحال شدم فکر می کنم هنوز خیلی ها درونگرایی رو بیماری می دونن و این جور طالب به زبان فارسی می تونه به همه کمک کنه
————-
من تا اینجاش خواندم:
“استیو وُزنیاک اولین کامپیوتر اپل را اختراع کرد در حالی که تو چهاردیواری خودش در هیولت-پکارد، جایی که آن زمان در آن کار میکرد، نشسته بود، او گفته است که هرگز چنین متخصصی در زمینه کارش نمیشد اگر او اینقدر درونگرا نبود که یا وقتی که داشت بزرگ میشد، خانه را ترک میکرد.”
ببخشید زبونش فارسیه من نمی فهمم؟
فارسی زبان ها این طوری حرف می زنن؟
بسیار عالی و تامل بر انگیر بود
سپاس فراوان
الان حس خوبی دارم.
من همیشه سایتتون رو دنبال می کنم ولی با اینکه خیلی جدی و مستمر توی دنیای نت هستم،هیچ وقت علاقه ای به گذاشتن ردپایی از خودم نشون نمی دم.با ابنحال این “پرونده ای برای درونگرایی “چنان منو میخکوب کرد که حیفم اومد نیام اینجا و به خاطر مطلب با ارزشتون ازتون تشکر نکنم.
نظرات دوستان که بالا نوشتن هم خیلی مطالب شما رو تکمیل می کنه.منم یه درونگرام و همیشه توی موقعیتای گروهی و دسته جمعی که می شه بعد از چند ساعت انگار سیممو از برق می کشن،دنبال یه جا می گردم که توش تنها باشم واسه شارژ شدن،البته این تنهایی همیشه یه مکان بیرونی نیست،می تونم توی همون جمع بمونم ولی روحم بره خلوت کنه.کم به خاطر این درون گراییم اذیت نشدم.با اینکه رشته م هنره و یه جایی تو متنتون اشاره کرده بودید که هنرمندا بیشتر درونگرا دارن اساتید و همکلاسیهای من خیلی وقتا به خاطر نداشتن روحیه ی برونگرا سرزنشم کردن.به قول پدرم “باکی نیست” من با این روحیه ی خودم خیلی بیشتر حال می کنم،مخصوصا بعد از خوندن این پرونده.
راستی توی یکی از نظرات بالا شخصی به نام Tox از MBTI نام برده بود و گفته بود تیپ شخصیتی ایشون INTP هست،چون جدیدا تست MBTI رو توی سایت www.iranzehn.com انجام داده بودم و صفحه ی سیو شده از نتیجه ی تستم رو هم داشتم نظر ایشون خیلی شگفت زده م کرد.من هم INTP هستم،نمی دونم آیا این شباهت تیپی توی همه ی درونگراها وجود داره؟
بازم متشکرم :)
سلام
من هم درونگرا و INTP هستم. مرسی از لینک.
یه سوال
آیا افراد درونگرا EQ کمتری دارند؟
متشکرم دکتر
خیلى ها رو سر حال اوردى
متشکر دکتر
فکر میکنم مسیر جدیدی در ذهنم باز شد ….
خوشحالم که درون گرا هستم :)
ممنونم
خیلی خوب بود
قسمت اول سخنرانی مثل این بود که سخنران داشت در مورد سالهای کودکی و نوجوانی من صحبت میکرد
یکی از قسمتهای مورد علاقه من توی مسافرت همین کتاب خوندن بود
و یه ویژگی درون گرایی که من خیلی دوست دارم اینه که آدم نه تنها در خلوت خودش حوصله اش سر نمیره بلکه کاملا سرگرم و مشغول هست
البته برای من هم سرزنش دیگران که هیچ جا تمومی نداشت
اینقدر به من گفتن یه آدم غیر اجتماعی هستم که باور کرده بودم و با اینکه روابط اجتماعی خوبی داشتم تا مدتها به دنبال یاد گرفتن و بهبود روابطم بودم و فکر میکردم یه نقص بزرگ دارم
من زندگی در جمع و بودن با دوستانم رو دوست دارم ولی گاهی واقعا حس میکنم تمام انرژی ام رو از دست دادم و به خلوت خودم نیاز دارم
سلام
خیلی خوب بود
حقیقتا اونقدر توی زندگیم از طرف آدم های برونگرا تحت فشار قرار گرفتم که خیلی از این چیزهایی که اینجا نوشته رو خودم بهشون رسیده بودم. خیلی خوبه که به صورت علمی درک بشه و از آدمایی مثل من روش دیگه ای از کار گروهی رو بخوان به جای اینکه ما رو متهم به ضعف شخصیت بکنن
به این مسیر ادامه بدین
خیلی متشکرم
خواستم اضافه کنم که من دیگه از درون گرایی بدم نمیاد و سعی نمیکنم انکارش کنم دیگه میخوام خودم باشم
ممنون
سلام.عالی بود.ممنون.امیدوارم همواره عالم عامل عاشق باشید
دکتر مجیدی عزیز
عالی بود و از خوندنش بسیار لذت بردم .خوشحالم که خواننده شما هستم ، همیشه بهترین ها رو از وبسایت شما می خوونم . ممنون از مطالب خوب و موضوعات متنوعی که می گذارید
بسی عالی و الهام بخش بود. واقعا چه خوب بود اگه این مقاله رو توی دوران نوجوانی می خوندیم، تا به صرف اینکه خوندن کتاب و در خلوت شخصی بودن رو به جمع ها و معاشرت ها و مکالمات سطحی و احمقانه ترجیح میدیم، برچسب “بی ادب” و “کرم کتاب” و “افسرده” و “غیر اجتماعی” و “غیرعادی” نخوره رومون.
این دو پرونده ای که کار کردین عالی بودن. کاش موارد بعدی هم در راه باشه.
ممنونم از شما و همه کسایی که نظر دادن.
واقعا داشتم رنج میبردم از خصوصیات اخلاقیم.
از کم حرف بودنم و میل به تو خودم بودن.با اینکه اصلا خجالتی نیستم و چیزی ک لازمه رو همیشه راحت به زبون میارم اما همیشه فک میکردم افسردگی دارم که همش کشش به تنهایی یا کم حرف زدن و زیاد گوش کردن دارم.
الان واقعا حس خوبی دارم.تازه ازدواج کردم و تقریبا روزی تبوده که همسرم بهم نگه تو کم حرف میزنی و همش حس میکردم من افسردگی دارم!!
دیگه میتونم قشنگ براش توضیح بدم.
مراقب باشید ، بین زن و شوهر تفاوت فاحشی در زمینه ی درون گرایی و برون گرایی نباید باشه وگرنه به مشکل می خورن مگه اینکه بتونن با خصوصیات هم کنار بیان . بهتره قبل از اینکه دردسر ساز شه در موردش با هم صحبت کنید و توقّعات و انتظاراتتون رو از هم مشخّص کنید . من به شخصه به خاطر برونگراییم مطمئنم که باید با یه برونگرا ازدواج کنم تا به مشکل نخوریم . چون دور و برم و حتّی به عنوان دوست فرد درون گرا بوده و می دونم که به عنوان کسی که قراره باهاش زیر یه سقف زندگی کنم ، درونگرا بودن همسر آینده ام مشکل ساز میشه . همیشه هم دو قطب مقابل ( به جای مخالف ) مکمّل هم نیستن . درون گرایی و برون گرایی به خودی خود مشکل ساز نیست به شرطی که دیگران و خود فرد با این موضوع درست رفتار کنن و بدونن که توی زمینه های مختلف زندگی باید این موضوع رو در نظر داشته باشن که چه تیپ شخصیّتی دارن .
ممنون از ترجمه.
غریزه درست است نه غریضه.
سلام چقدر جای این اموزشها در دوران مدرسه خالیست میتواند با روشن کردن خصوصیات شخصیتی از رنج بیهوده ادمها کم کند و خیلیها را از بن بست فکری نجات دهد من درونگرا هستم ودقیقا با این مسائل روبرو شدم وخیلی وقتها همه چیز رو به گردن خودم میدونستم .بینهایت ازتون تشکر میکنم.
مقالتون عالی بود ولی بحثی که هست اینه که همه جا درون گرا ها به عنوان یه ادم بیمار تلقی شدن وحتی اگه کمی تو نت بگردید می تونید هزار تا مطلب درمورد این که درون گرا نباشید پیدا کنید واین اصلا خوب نیست کاش بشه دید اجتماعی رو درمورد درون گراها تغییر داد
مرسی، خیلی خوب بود.
دوستان من هم خیلی به خاطر درون گراییم تو عذاب بودم ولی این وسط چندتا نکته هست:
ما بیشتر میفهمیم این خودستایی نیست خودافشاییه!
ما برای خودمون بیشتر وقت میذاریم برونگراها خیلی وقتا وقتشون رو صرف خودشون نمیکنن با دیگران میگذرونن
ما یه سری صفت ها مثل همدلی همدردی نوع دوستی و امثالهم رو بیشتر داریم(در عین اینکه شاید دقیقا برعکس به نظر برسه)
برای ما تو زندگی خطی پیش رفتن و رعایت نظم اسون تره که تو بلند مدت نتیجه های خیلی خوبی میتونه بده
ولی ما باید روی مهارت های ابراز وجودمون کار کنیم
حاضر جواب بودن از خود دفاع کردن
ابرازه وجوده که میتونه باعث بشه احساس حقارتمون کم بشه
برای یه درونگرا کار کردن رو مهارت های اجتماعی حتما لازمه
من خودمم هنوز تو این موضوع ضعف دارم پس دلگرم باشید و تمرین کنید