کتاب خردمندی در زندگی روزمره – لشک کولاکوفسکی – خلاصه و معرفی
خردمندی در زندگی روزمره کتابی نوشته لِشِک کولاکوفسکی، فیلسوف بزرگ لهستانی است که در نشر سنگ به چاپ رسیده است.
لِشِک کولاکوفسکی نویسنده بیش از سی کتاب است. کولاکوفسکی را در زمان حیاتش «بزرگترین مورخ زنده جهان اندیشه» شمردهاند. او در آثار گوناگون خود با نگاهی عمیق و سرشار از خردورزی، تقریباً به همه مسایل مهم زندگی پرداخته است.
خردمندی در زندگی روزمره، آزادی، شهرت، دروغ و خیانت و چهارده گفتار دیگر، نخستین بار در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و چاپ جدید آن هم در سال ۲۰۱۸ انتشار یافت. عنوان اصلی این ترجمهٔ انگلیسی این است: آزادی، شهرت، دروغ و خیانت، مقالاتی در زندگی روزمره.
در کتاب خردمندی در زندگی روزمره ۱۸ موضوع مهم در زندگی فردی و اجتماعی انسان، از منظر فلسفی بررسی شدهاند. موضوعاتی مانند قدرت، شهرت، برابری، مدارا، سفر، دروغگویی، فضیلت، مسئولیت جمعی، خیانت، خشونت، ملال، آزادی، تجمل، خدا، احترام به طبیعت، خرافه و …
خردمندی در زندگی روزمره کولاکوفسکی هم مثل کتاب ارزشمند دیگرش، «پرسشهای فیلسوفان بزرگ جهان»، در عمل، یک کلاس آموزش روش فلسفی است و نشان میدهد که چه طور میتوان با ذهنی باز و سنجشگرانه، موضوعات نظری و عملی زندگی انسان را کاوش و بررسی کرد. درواقع خردمندی زنجیره واحدی است که در تمام کتاب حضور دارد و روح ماجراجویی فلسفی را میتوان در سراسر این اثر حس کرد.
کتاب خردمندی در زندگی روزمره
نویسنده: لشک کولاکوفسکی
مترجم: شهابالدین عباسی
نشر سنگ
در رژیمهای تمامیتخواه، نابرابری ناگزیر است، چون آنان که حکومت میکنند، اگر تابع هیچ شکلی از کنترل اجتماعی نباشند، همیشه بزرگترین قسمت از داراییهای مادی را برای خودشان برمیدارند. آنها کنترل سایر داراییها و خدمات را هم در دست میگیرند، که اگرچه غیرمادیاند، اما به همان اندازه یا بیشتر اهمیت دارند؛ مثل دستیابی به اطلاعات و شرکت در حکومت. اینها برای بیشتر مردم غیرقابل دسترسی است. به این ترتیب، نتیجهٔ نهایی، هم فقر است، هم سرکوب.
فلسفه، حکمتی برای فهمیدن و بخشیدن به ما ارزانی میکند و همین کافی است و بیشتر از همهٔ ثروت جهان میارزد
میدانیم کسانی که مدتی زیاد، قدرت فراوانی داشتهاند اغلب این احساس به آنها دست میدهد که قدرت حق طبیعی آنهاست، مثل فرمانروایانی که روزگاری معتقد بودند سایهٔ خدا در روی زمین هستند و حکومتشان مؤید به انوار الهی است. وقتی چنین کسانی قدرتشان را به سببی از دست میدهند، این فقدان را بدبیاریای ساده نمیبینند، بلکه آن را فاجعهای در کائنات میدانند.
این آرمان برابری، تحققش هم غیرممکن است. اگر عملی میشد تمام اقتصاد باید تحت کنترلهای همهجانبه و تمامیتخواه در میآمد، هر چیزی باید توسط دولت طراحی میشد و هیچکس مجاز نبود هیچ نوع فعالیتی در پیش بگیرد مگر به فرمان دولت. در نتیجه، هیچکس دلیلی نداشت که خودش را به زحمت بیندازد و دست به کاری بزند مگر اینکه مجبور میشد. پیامد این وضع فروپاشی کل اقتصاد بود، اما باز هیچ برابریای در کار نبود.
چرا شهرت باید پاداش عادلانه برای دستاوردهای فکری بزرگ باشد، ولی برای کارهای بزرگ ورزشی یا برای اجرای یک نمایش تلویزیونی نباشد؟ شهرت اغلب مسألهای است مربوط به بخت محض.
اگرچه باید نهایت تلاشمان را در جنگ با فقر و گرسنگی به خرج بدهیم و زندگی بینوایان را بهبود ببخشیم، ولی جنگ با تجمل با هر تعریفی که از آن داشته باشیم، بیفایده است.
در فرانسهٔ مدرن گاهی به علایمی در خیابانها برمیخوریم با این عنوان عجیب که «پارک کردن تحمل میشود». این علایم ظاهراً حاکی از نوعی پذیرش از سر اکراه است و در واقع غرض دقیقاً همین بوده که به طور ضمنی این معنی را برسانند. چون برای این هستند که بگویند با اینکه پارک کردن در این نقطه (معمولاً در پیادهروها) کلاً مجاز نیست، مسؤولان ذیربط در این مورد خاص با آن میسازند. این هم حاکی از آن است که این کار در کل، کار خوبی نیست.
اما مهم است توجه داشته باشیم که امروز وقتی به مدارا سفارش میشویم، مدارا اغلب به معنی بیاعتنایی است: عملاً از ما میخواهند از بیان ـ یا در حقیقت از پایبندی به ـ هر گونه رأی و نظر بپرهیزیم و گاهی حتی از هر گونه رفتار یا نظر قابل تصور دیگران چشم بپوشیم. این نوع مدارا چیزی یکسره متفاوت است و تمسک به آن جزئی از فرهنگ لذتگرای ماست که در آن هیچ چیزی واقعاً برای ما مهم نیست. این بخشی از یک فلسفهٔ زندگیِ بدون مسؤولیت و بدون اعتقادات است.
همهٔ کوششهای ما چیزی جز تلاش برای کسب قدرت، سرچشمهٔ انرژی انسان، نیست. مردم دنبال ثروت میروند، چون ثروت به آنها قدرت میدهد، قدرت نه فقط بر اشیا، بلکه تا اندازهای (و اغلب تا اندازهٔ قابل توجهی) بر انسانهای دیگر. چه بسا امور جنسی را هم بشود بر پایهٔ کسب قدرت توضیح داد: ما یا میخواهیم مالک بدن شخص دیگر و از این طریق مالک آن شخص باشیم یا فکر میکنیم که با مالکیت بر بدن آن شخص، دیگران را از تملک او کنار میزنیم. در هر دو حالت، این رضایت خاطر به ما دست میدهد که بر دیگران اِعمال قدرت میکنیم.
برخی جریانها در اندیشهٔ مسیحی که روزگاری قدرتمند بودند، ولی امروز کهنه و مهجور شدهاند، وسوسهٔ مشابهی برمیانگیزند: اگر به ما بگویند بدون فیض الهی هر کاری کنیم، همیشه مرتکب بدی و شرارت خواهیم شد، ولی به مدد فیض الهی ضرورتاً فقط خوبی خواهیم کرد، آن وقت چندان اهمیت ندارد که به همنوعانمان کمک میکنیم یا آنها را شکنجه میدهیم؟ بدون فیض الهی از هر راهی که برویم روانهٔ دوزخ خواهیم شد. این، سرنوشت همهٔ مشرکان و بیدینان بوده، هر قدر هم که انسانهای شریفی بوده باشند.