کتاب فلسفه ترس |معرفی و خلاصه| نوشته لارس اسوندسن
کتاب فلسفه ترس نوشتهٔ لارنس اسوندسن است که با ترجمه خشایار دیهیمی منتشر شده است. این کتاب پاسخی است به این گرایش که عملاً همه پدیدهها را باید از منظر ترس مورد توجّه قرار داد.
کتاب هفت فصل دارد. در فصل اوّل شرح و گزارش مختصری از «فرهنگ ترس» به دست میدهد، یعنی اینکه چگونه ترس از نظر فرهنگی بدل به عینکی ذرهبینی شده است که ما جهان را از پشت آن مینگریم. در فصل دوّم میکوشد توصیفی به دست دهد از اینکه ترس چه جور پدیدهای است و شماری از رویکردها و نگرشهای مختلف به آن را باز مینمایاند، رویکردها و نگرشهایی که از نوروبیولوژی تا پدیدارشناسی را در برمیگیرد.
در فصل سوّم به بررسی نقش ترس در «جامعه خطرخیز» میپردازد و نشان میدهد تلاشهای ما برای به حداقل رساندن خطر حاوی چه جنبههای غیرعقلانی زیادی است. در فصل چهارم سروکارمان با این واقعیت است که ما غالبا داوطلبانه به دنبال چیزهای ترسناک میرویم ــ مثل ورزشها و سرگرمیهای دیوانهوار ــ نکته متناقض اینجاست که ما معمولاً سعی میکنیم از هرچه ترسآفرین است پرهیز کنیم.
در فصل پنجم نگاهی میاندازد به مفهوم اعتماد و این نکته را به بحث میگذارد که فرهنگ ترس تأثیری مخرّب و تضعیفکننده بر اعتماد دارد ــ و همین متقابلاً و به نوبه خود دامنه ترس را افزایش میدهد. وقتی اعتماد عمومی کاهش پیدا میکند، این کاهش تأثیری متلاشیکننده بر روابط اجتماعی میگذارد، اگرچه ترس به سهم خود میتواند تأثیری یکپارچهکننده هم داشته باشد. این نقش یکپارچهکننده ترس در شماری از فلسفههای سیاسی اهمیت بسیار دارد، خصوصا در فلسفه سیاسی ماکیاولّی و هابز.
در فصل ششم نویسنده به همین نقش ترس که بنیان برخی از فلسفههای سیاسی است میپردازد و در عین حال نشان میدهد از ترس در همین سالهای اخیر در پروژه «جنگ علیه تروریسم» چه بهرهبرداریهای سیاسی شده است. و سرانجام، در فصل پایانی این پرسش را مطرح میکنم که آیا راهی برای برونرفت از ترس وجود دارد یا نه، و آیا ما میتوانیم این جوّ ترسی را که امروزه ما را احاطه کرده است بشکنیم یا نه.
کتاب فلسفه ترس
نویسنده: لارس اسوندسن
مترجم: خشایار دیهیمی
نشر گمان
دولتی که مشروعیتش و اطاعت شهروندانش را با استفاده از ترس به دست میآورد اساسا نمیتواند خالق دموکراسی باشد، چون استراتژی ترس، آزادی را که رکن رکین دموکراسی است از میان میبرد.
ترس منشأ اصلی خرافات است و یکی از منشأهای اصلی سنگدلی. غلبه بر ترس نقطه آغاز حکمت در راه رسیدن به حقیقت و در تلاش برای پیدا کردن روش ارزشمندی برای زیستن است. Bertrand Russell
ترس از جمله دستاویزهای خیلی مهم مقامات عمومی، احزاب سیاسی، و گروههای فشار است. در روزگاری که ایدئولوژیهای کهنه دیگر آن قدرت انگیزشیشان را ندارند، ترس بدل به نیرومندترین عامل در گفتمان سیاسی شده است. ترس راه را برای ارسال پیامهای سیاسی هموار میکند و میتوان با توسل به آن مخالفان را با یادآوری مدام خطر به قدرت رسیدن آنها از میدان به در کرد.
مونتنی میگوید: «آسیبپذیری و شکنندگی ما بدان معناست که بیش از آن چیزهایی که میکوشیم به دست آوریم چیزهایی هست که میخواهیم از آنها بگریزیم.»
آنچه از آن میترسیم، و به چه میزان از آن میترسیم، بستگی به درک و برداشت ما از جهان دارد، درک و برداشت ما از نیروهای خطرزایی که در آن هستند و اینکه چه امکاناتی برای حفاظت خودمان در برابر آنها داریم. شناخت و تجربه ما از احساسات، مستقل از بستر اجتماعیمان، که این احساسات در آنها تجلّی پیدا میکنند، نیستند.
برای آنکه ترس خودش را عیان کند، تهدیدی که به تصور درمیآید باید جدّی باشد. من علاوه بر احساس خطر باید معتقد باشم که به این راحتی نمیتوان از این خطر اجتناب کرد. البته ممکن است در حالتی قرار بگیریم که شبیه ترس است امّا نتوانیم بگوییم که آن چیزی که ما را میترساند چیست. در این صورت بهتر است این حالت را به جای ترس اضطراب بنامیم. ترس و اضطراب دو حالت بسیار نزدیک و مرتبط به هم هستند. در هر دو حالت اندیشه خطر یا صدمه احتمالی وجود دارد. امّا تهدید میتواند کاملاً خاص و واضح یا به عکس گنگ و مبهم باشد. یکی از تمایزات معمول میان ترس و اضطراب دقیقا همین است که ترس همیشه ترس از یک چیز معین و مشخص است، حال آنکه در اضطراب چنین نیست.
باید هنر را بر زندگی مرّجح داشت: چون هنر آسیبی به ما نمیرساند. اشکهایی که به هنگام تماشای یک نمایش از چشمانمان سرازیر میشود از آن نوع احساسات سترونِ عالی دلپذیر هستند که کار هنر بیدار کردن آنهاست. ما گریه میکنیم، امّا دلمان زخمی نمیشود. ما غرق اندوه میشویم، امّا اندوه ما تلخ نیست… از طریق هنر، و فقط از طریق هنر، است که میتوانیم کمالمان را محقق کنیم؛ از طریق هنر، و فقط از طریق هنر، است که ما از خودمان در برابر خطرهای نفرتانگیز و شرربار زندگی واقعی حفاظت به عمل میآوریم.۳
آنچه من آن را اعتماد احمقانه مینامم شکلی از اعتماد است که شخص علیرغم اینکه میداند چه خطری با این اعتماد تهدیدش میکند باز این خطر را نادیده میگیرد و اعتماد میکند. مثال این نوع اعتماد احمقانه اعتماد مطلقا بیچون و چرای اعضای یک فرقه به رهبرانشان است. از سوی دیگر، اعتمادی که باید پرورانده شود اعتماد متأملانه است، که همیشه به آگاهی از خطر پیوند خورده است، که همیشه ردّی از بیاعتمادی در آن هست. اعتماد متأملانه همیشه محدود و مشروط است.
یکی از روانشناسان، آیزاک مارکس، که از نظریهپردازان سرآمد در حوزه اختلالات ترس و اضطراب است، معتقد است که بسیاری از فوبیاها تا حد زیادی اکتسابی هستند.۶۵ مثلاً رفتار هراسآلود مادر یا پدر میتواند به فرزندانشان هم منتقل شود.
سارتر ظاهرا معتقد است که آگاهی از ترس، که دقیقا فراورده عمدی خود سوژه است، دروازه این امکان را به روی ما میگشاید که بتوانیم تا حدود زیادی دوباره بر آن مسلّط شویم. چون احساس ترس احساسی است که خود انتخاب کردهایم، پس میتواند انتخابی باشد که به نفع سایر امکانها خط بخورد. سارتر معتقد است که ما خودمان تصمیم میگیریم که چه معنایی را به هر چیزی که در دوروبر ماست نسبت دهیم و خودمان تصمیم میگیریم که اجازه دهیم چگونه هر چیزی بر ما تأثیر بگذارد.
شبحی که در اینترنت همه را به وحشت انداخته مربوط به خطر ادعایی ماده دیهیدروژن مونوکسید است. رجوع کنید به: en.wikipedia.org/wiki/Dihydrogen-monoxide-hoax اگر به تأثیرات خطرناک این ماده بنگریم، در واقع دلایلی برای دلنگرانی وجود دارد: (۱) این ماده هر ساله باعث مرگ عدهای میشود. (۲) این ماده بسیار اعتیادآور است و ترک آن میتواند در عرض چند روز فرد را از پا درآورد. (۳) استفاده از مقدار زیادی از این ماده به شکل مایع میتواند فرد را مسموم کند و منجر به مرگش شود. (۴) این ماده در حالت گازی میتواند منجر به سوختگی شدید شود. (۵) این ماده در اغلب تومورهای سرطانی یافت میشود. (۶) نام دیگر آن «اسید ئیدروکسیلیک» است که یکی از اجزای اصلی باران اسیدی است. (۷) این ماده سبب فرسایش خاک و اثر گلخانهای میشود. مادهای با اینهمه عوارض و تأثیرات خطرناک آشکارا باید تحت نظارت شدید مورد استفاده قرار گیرد یا استفاده از آن منع شود. به همین دلیل، بسیاری از افراد طومارهایی امضا کردهاند که استفاده از آن ممنوع شود. امّا مشکل اینجاست که ماده مورد نظر همان آب معمولی است!
ترس از جمله دستاویزهای خیلی مهم مقامات عمومی، احزاب سیاسی، و گروههای فشار است. در روزگاری که ایدئولوژیهای کهنه دیگر آن قدرت انگیزشیشان را ندارند، ترس بدل به نیرومندترین عامل در گفتمان سیاسی شده است. ترس راه را برای ارسال پیامهای سیاسی هموار میکند و میتوان با توسل به آن مخالفان را با یادآوری مدام خطر به قدرت رسیدن آنها از میدان به در کرد. بحث درباره سیاست مُدرن یا کاندیداهای سیاسی غالبا محدود به خطرهایی میشود که مردم باید بیش از همه نگرانشان باشند.
زندگی ما کاملاً قابل کنترل و مهار نیست. پزشک نروژی، استوله فردریکسن، از زاویه جالبی به مسئله بهداشت و سلامتی مینگرد و «بخت بد» را مفهومی محوری در این زمینه میکند.۳۸ اینکه احتمال بیمار شدن فرد چقدر است صرفا بستگی به انتخابهای خود شخص یا محیطش ندارد که بتوانند یا ملزم باشند عواقب آن انتخاب را پیشبینی کنند، بلکه بیشتر مربوط به بخت خوش یا بخت ناخوش است. او توجه ما را به سه نوع بخت جلب میکند: (۱) بخت سرشتی، یعنی اینکه ما با چه جور ژنهایی به دنیا میآییم، و واکنشهای ایمنیمان چقدر و چگونه است، و غیره؛ (۲) بخت محیطی، یعنی ما با چه موقعیتهایی روبرو میشویم؛ و (۳) بخت پیامدی، یعنی مثلاً پیامدهای پیشبینیناپذیر انتخابهایی که میکنیم. بیمار شدن یا بیمار نشدن یک نفر به هر سه عامل بستگی دارد، و این توهّمی بیش نیست که معتقد باشیم همه چیز میتواند در مهار و قبضه ما باشد.
هر عملی، حتی خیانت، میتواند زیبا باشد. و هر اعتراضی به اینکه این عمل غیراخلاقی است کاملاً بیهوده خواهد بود، چون اعتراض اخلاقی قطعا نمیتواند امر زیباییشناختی را از میدان به در کند. ژنه مینویسد: اخلاقگرایان، با نیات خوبشان، در برابر دغلبازی من محکوم به شکست هستند. حتی اگر آنها قادر باشند عملاً ثابت کنند که عملی زشت و زننده است چون صدمه به بار میآورد، من تنها کسی هستم که میتوانم بگویم آن عمل زیبا یا برازنده هست یا نه، و من فقط براساس نوا و ترانهای که آن عمل در دلم بیدار میکند دست به این داوری میزنم؛ فقط همین است که معین میکند آیا من باید آن عمل را طرد کنم یا بپذیرم. بنابراین هیچکس بیرون از من نمیتواند مرا به راه درست بازگرداند.
بسیاری از احساسات چنان ماهیتی دارند که ابراز نکردنشان به هر صورتی امری حیاتی است. عنوان یکی از ترانههای ماریسی چنین است: «وقتی دوستامون موفقند، ما بدمون میآد». و این در بسیاری اوقات صادق است. حسادت، علیالخصوص حسادت به دوستان، از خصیصههای ناخوشایند در زندگی احساسی و عاطفی انسانهاست،
امّا کسانی که آمیگدالایشان کار میکند دشوار میتوانند ترس را، وقتی که به سراغشان آمد، متوقف کنند. نمیشود فقط با اراده و تصمیم نترسید، چون در چنین مواردی آمیگدالا عقلانیّت را «لورده» میکند، امّا، چنانکه گفتیم، میشود با تمرین در طول زمان الگوی واکنشی خود را به ترس و چیزهای ترسناک تغییر داد.
ارنست بکر مینویسد: انسانها موجودات واقعا رقّتآوری هستند چون مرگ را امری آگاهانه کردهاند. انسانها میتوانند در هر چیزی که زخمی به آنان میزند، بیمارشان میکند، یا حتی از لذت محرومشان میکند شری ببینند. آگاهی در ضمن به این معنا هم هست که انسانها حتی در غیاب هر خطر فوری بناگزیر ذهنشان مشغول شرور میشود. زندگی انسانها بدل به تأمل درباره شر و برنامهریزی برای مهار و پیشگیری از آن میشود و حاصلش یکی از تراژدیهای بزرگ زندگی انسانی است، آنچه میشود آن را نیاز به «بتسازی از شر» نامید، جای دادن همه آن چیزهایی که زندگی را تهدید میکنند در جایگاههای خاصی است که بتوان آنها را رام و مهار کرد. چنین وضعی دقیقا به این دلیل تراژیک است که بعضا کاملاً دلبخواهی انجام میگیرد: انسانها درباره شرور خیالپردازی میکنند، و شرور را در جایگاهی نادرست میبینند، و با دست و پا زدنهای بیهوده خودشان و دیگران را نابود میکنند.۲۲