کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم – راهنمای خلاقیت و بازدهی – نوشته آلن دوباتن
کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم نوشته آلن دوباتن است. کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم، یکی از کتابهای کاربردی مجموعه مدرسه زندگی است. کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم، راهنمای خلاقیت و بازدهی بیشتر است.
این کتاب از مجموعه کتابهای مدرسه زندگی است. موسسه مدرسه زندگی در نقاط مختلف دنیا فعالیت میکند و خدماتی در حوزه روانشناسی در قالب کلاس، فیلمسازی، همایش و …. میدهد. یکی از خدمات موسسه هم انتشار کتابهایی در باب مهمترین مسایل حیات فرهنگی و عاطفی معاصر است.
یکی از جنبههای عجیب ذهن ما این است که در کیفیت بازدهی خود بسیار متغیر است. ما در لحظات خاص بینش و خلاقیت فوقالعادهای داریم اما هر آنچه از ما سر میزند میتواند در دیگران احساسات متفاوتی همچون حزن، تمایل یا تعلق ایجاد کند. اگرچه پیشرفت رضایتبخش زندگی ما به عملکرد ذهنمان بستگی دارد، اما بهطورکلی تصور نمیکنیم بتوانیم کار زیادی برای کنترل یا تأثیرگذاری در کیفیت افکارمان انجام دهیم. در دورههای بیحاصلی و سکون، امیدواریم گذر زمان بتواند مسائل را بهبود بخشد. ما میتوانیم یاد بگیریم با توجه بیشتر به عملکرد ذهن خود و نیز تمرینات ذهنی طراحیشده برای استخراجِ بهترین افکارمان، فرصت داشتن افکار خوب را بهبود ببخشیم. ما میتوانیم آنچه را در مسیر پیشرفت اتفاق میافتد با دقت بیشتری مشاهده کنیم و یاد بگیریم که خود را از طریق تمرین ماهرانهی اراده و تخیل به سوی یک مقصد واحد سوق دهیم.
آنچه در کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم، آمده است مجموعهای از اطلاعات است که نویسنده امیدوار است قسمتهای بهتری از ذهن شما را آزاد و به در شناسایی و حفظ تراوشات ذهنی اولیهتان کمکتان کند. اولین و مهمترین پیشنهادی که در این خصوص میتوان داد این است که میتوانید یاد بگیرید به جای پراکندهکردن بهترین و ضروریترین افکار خود، به صورت منظم و به بهترین نحو از آنها برداشت کنید.
کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم
راهنمای خلاقیت و بازدهی بیشتر
نویسنده: آلن دوباتن
مترجم: الهام شریف
ویراستار: بهناز رحیمی
انتشارات کتابسرای نیک
وقتی کتابی پیدا میکنیم که دربارهی موضوع موردنظرمان است، میبینیم که تنها نیستیم و یک فرد کاملاً غریبه نیز دربارهی همان موضوع کنجکاو بوده است و آنوقت تعهد بیشتری به کشف حقیقت آن موضوع و چالش فکری پیش رویمان احساس میکنیم. یک نفر دیگر در گوشهای از دنیا سالهای عمرش را وقف نوشتن موضوع موردنظر ما کرده است، او صدها هزار کلمه در این باره به رشتهی تحریر درآورده است.
ما باید سؤالاتی را که زیاد با آنها راحت نیستیم دوباره موردتوجه قرار دهیم: این همه تلاش جهان برای چیست؟ اگر همه چیز درست پیش برود چند سال آینده کجا خواهم بود؟ ارتباط همهی کارهایی که میکنم با آنچه مرا به راستی خشنود میسازد چیست؟ هدف همهی این کارها چیست؟ ما باید اشتیاق نسبی خود را به انجام کارهایی که فقط از روی عجله و مقطعی و بی هیچ تفکری انجام میشوند ببینیم. ما باید دلیل تمایل پنهان خود به عملکردن بهجای اندیشیدن را کشف کنیم.
نوشتن افکارمان به ما اجازه میدهد زمانی که فراموش میکنیم چه چیزی میخواستیم بگوییم، بتوانیم به آن رجوع کنیم و آنها را با وضوح بیشتری ببینیم و اینکه آیا اصلاً آنچه را میخواستیم بگوییم بهدرستی بیان کردهایم یا نه. ما با نوشتن افکارمان میتوانیم بدون آنکه از ابتدا سرمایهگذاری هیجانی و احساسی زیادی روی آن بکنیم، یک ایدهی «خام» را مشاهده کنیم و آن را از نگاه یک غریبه بنگریم. میتوانیم بفهمیم یک ایدهی خام هنوز چقدر کار دارد
قرنها پیش، میکل آنژ (۱۵۶۴-۱۴۷۵)، هنرمند ایتالیایی عصر رنسانس، رویکرد خود را نسبت به آثار هنریاش بهعنوان یک مجسمهساز بیان کرده بود. او نوشت: «درون هر سنگی یک مجسمه وجود دارد، کار من این است که او را از اسارت سنگ آزاد کنم». درست مانند مجسمههای میکل آنژ، انواع و اقسام افکار بزرگ نیز در سرِ ما وجود دارند: ما فقط باید آنها را از اسارت شک و تردیدهای درونی خویش آزاد کنیم.
ما اغلب از تلاشهای اولیهی بیهودهی خودمان ناامید میشویم. بدبختی ما این است که همیشه به نتایج نهایی تلاشهای تفکر دیگران از بیرون نگاه میکنیم، درحالیکه تفکرات خودمان را در مراحل بههمریخته و خام اولیه از درون میبینیم. این تضاد آنقدر بزرگ است که ما نتیجه میگیریم از انجام هر کار ارزشمندی، غیر از آنچه اکنون به آن مشغول هستیم، ناتوانیم، که کاملاً عادی و قابلفهم است.
با تصورکردن آینده است که میتوانیم تشخیص دهیم آرزوی چه چیزی را در سر داریم، چه نیازهایی داریم و در حقیقت جای چه چیزی در دنیای امروز ما خالی است و به این ترتیب، چرخهای تغییر به حرکت میافتند. با تجربهی تفکر «دیوانهوار» میتوانیم با تمایل تضعیفکنندهی خود برای سرکوب افکارمان درخصوص خیالپردازیهای بهظاهر غیرممکن مقابله کنیم.
یک کتاب بد به ما اجازه میدهد همچنان که صفحات آن را ورق میزنیم، نسخهی متفاوت و بهتر خود را تصور کنیم. باید میان خواندن و اندیشیدن و صرفاً خواندن تفکیک قائل شد و هر یک را در جایگاه خود محترم شمرد.
کسی که نمیتواند همدلی کند لزوماً آدم خودخواهی نیست بلکه کسی است که به جنبههای تاریکتر و عجیبتر وجود خود آگاه نیست، بخشهایی از وجودش که کمی بیرحم، خشن، آسیبپذیر یا غمگین است. نقطه مقابل همدلی این نیست که فقط به خودتان فکر کنید، بلکه فکرکردن به خودتان در قالبی محدود است.
ما معمولاً خودمان را بیشتر قبول داریم، عمیقاً به نقطهنظرات خود بها میدهیم و فقط حاضر به تبادل و پذیرش امور قطعی اخلاقی هستیم. بااینحال، این توانایی را داریم که گاهی مردم را از پشت یک لنز متفاوت نگاه کنیم: از پس این لنز جدید خواهیم دید که حقیقت آنها پیچیدهتر و متفاوتتر از آن چیزی است که انتظار داشتیم و اینکه برخلاف باورهایی که ما را تحریک میکنند و با وجود آسیب یا آزاری که این افراد به ما رساندهاند، با اینکه رفتارشان برخلاف آن چیزی است که انتظار داریم و با اینکه گاهی خیلی وسوسه میشویم آنها را ابله و بیشعور بنامیم و راهمان را بکشیم و برویم، ممکن است سزاوار همدلی و عطوفت بیشتری باشند.
تفکر متأثر از عشق نمیپذیرد چیزی به نام بد مطلق و شرارت صرف وجود دارد. رفتار بد بهطور قطع ناشی از نوعی آسیب است: کسی که فریاد میزند احساس میکند زمانی نادیده گرفته شده و شنیده نشده است؛ کسی که دیگران را مسخره میکند زمانی مورد تحقیر و تمسخر قرار گرفته است؛ کسی که همواره بدبین است زمانی امیدش را از او ربودهاند. البته نه اینکه دلایل این رفتار توجیهی برای مسئولیتپذیری باشد، بلکه باید این آگاهی وجود داشته باشد که هر رفتار ناشایستی قطعاً پاسخی به یک زخم کهنه است نه از روی میل و باطن.
کسی که نمیتواند همدلی کند لزوماً آدم خودخواهی نیست بلکه کسی است که به جنبههای تاریکتر و عجیبتر وجود خود آگاه نیست، بخشهایی از وجودش که کمی بیرحم، خشن، آسیبپذیر یا غمگین است. نقطه مقابل همدلی این نیست که فقط به خودتان فکر کنید، بلکه فکرکردن به خودتان در قالبی محدود است.
ما معمولاً خودمان را بیشتر قبول داریم، عمیقاً به نقطهنظرات خود بها میدهیم و فقط حاضر به تبادل و پذیرش امور قطعی اخلاقی هستیم. بااینحال، این توانایی را داریم که گاهی مردم را از پشت یک لنز متفاوت نگاه کنیم: از پس این لنز جدید خواهیم دید که حقیقت آنها پیچیدهتر و متفاوتتر از آن چیزی است که انتظار داشتیم و اینکه برخلاف باورهایی که ما را تحریک میکنند و با وجود آسیب یا آزاری که این افراد به ما رساندهاند، با اینکه رفتارشان برخلاف آن چیزی است که انتظار داریم و با اینکه گاهی خیلی وسوسه میشویم آنها را ابله و بیشعور بنامیم و راهمان را بکشیم و برویم، ممکن است سزاوار همدلی و عطوفت بیشتری باشند.
تفکر متأثر از عشق نمیپذیرد چیزی به نام بد مطلق و شرارت صرف وجود دارد. رفتار بد بهطور قطع ناشی از نوعی آسیب است: کسی که فریاد میزند احساس میکند زمانی نادیده گرفته شده و شنیده نشده است؛ کسی که دیگران را مسخره میکند زمانی مورد تحقیر و تمسخر قرار گرفته است؛ کسی که همواره بدبین است زمانی امیدش را از او ربودهاند. البته نه اینکه دلایل این رفتار توجیهی برای مسئولیتپذیری باشد، بلکه باید این آگاهی وجود داشته باشد که هر رفتار ناشایستی قطعاً پاسخی به یک زخم کهنه است نه از روی میل و باطن.
با نگاهکردن به دنیا از چشمان عشق به این نتیجه میرسیم که چیزی بهعنوان آدم بد یا موجودی بهعنوان شیطان وجود ندارد. فقط درد و رنج و اضطراب است که در رفتارهای ناخوشایند ظاهر میشود و همچنین، چیزی بهعنوان تمرین خوببودن وجود ندارد، بلکه فقط تمرینی برای درک حقیقت وقایع است که ما را به جزئیات روان انسان آگاه میکند و اینکه همگی کموبیش مانند یکدیگر هستیم.
یک شنوندهی خوب با پاسخهای منحصربهفرد خود سعی میکند مفهوم صحیحی از طبیعیبودن نوع بشر (که میتواند ملغمهای از آشفتگی، سردرگمی و نقص باشد) به ما القا کند. آنها در مکالمات سعی نمیکنند خودشان را تخلیه کنند، بلکه به طرف مقابلشان کمک میکنند طبیعت واقعیاش را بهعنوان یک انسان بشناسد و بفهمد که یک پدر و مادر بد، یک شریک نامناسب یا یک کارمند گیج بودن نشانهی شرارت یا بدی نیست، بلکه خاصیت طبیعی انسان و انسانبودن است که دیگران به طرز غیرمنصفانهای آن را از نمایهی اجتماعی خود پاک کردهاند.
مونتنی از این طرز تفکر که حقیقت باید جایی بیرون از ما آرمیده باشد، در فضایی دیگر، در کتابخانهای قدیمی و در میان کتابهای افرادی که سالها پیش زندگی کرده بودند، انتقاد کرد. این سؤال مطرح است که آیا دسترسی به چیزهای واقعاً ارزشمند باید اساساً به عدهای نابغه محدود گردد که در فاصلهی زمانی ساخت معبد پارتنون در آتن تا غارت روم به دنیا آمدهاند یا، آنطور که مونتنی بیباکانه پیشنهاد میدهد، باید در دسترس من و شما هم باشد. او میخواست توجه ما را به منبع بینهایت دانش جلب کند: جمجمههای خودمان
«ما در ذهن نوابغ –یک بار دیگر- افکار فراموششدهی خود را پیدا میکنیم». آنچه این جمله به ما میگوید این است که نوابغ افکاری متفاوت از افکار ما ندارند، این ما هستیم که افکار آنها را جدّیتر از افکار خودمان قلمداد میکنیم. ما اغلب نسخهی ناتمام و نامطمئن ایدههای آنها را در ذهن خود داریم و به همین دلیل است که آثار آنها چنین تأثیر ژرفی روی ما میگذارد. چیزی که آنها به نمایش میگذارند جالب و تأثیرگذار و درعینحال کاملاً درست و واضح به نظرمان میرسد. آنها بهصراحت و مقتدرانه به چیزهایی میاندیشند که ما خودمان پیش از این نیز سالها آنها را در سر داشتهایم، اما از روی شکستهنفسی یا تواضع هرگز شهامت ابراز آنها را نداشتهایم.
سختکوش لزوماً کسی نیست که از این جلسه به آن جلسه میرود و تلفنهای کاری بینالمللی را پاسخ میدهد، ممکن است کسی باشد که کنار پنجره نشسته است، به ابرها خیره مینگرد، گاهی سرش را میان دستانش میگیرد و چند کلمهای در یک دفترچهی کوچک مینویسد.
تعهد به شکگرایی نحوهی رفتار ما را در برابر دیگران تحت تأثیر قرار میدهد. افرادی که شک نمیکنند و به خود مطمئن هستند، به قضاوت و توانایی خود در تشخیص درست و غلط باور بسیار زیادی دارند. آنها از انتخابهایشان در هر شرایطی مطمئن هستند. احساس میکنند میتوانند بگویند چه کسی درست و چه کسی غلط رفتار کرده است یا بر سر دوراهیها مسیر درست کدام است. این باور به آنها این حق کاذب را میدهد که برای چیزی که به نظرشان احمقانه و اشتباه میآید عصبانی شوند؛ یا در برابر کسانی که گمان میکنند آزارشان دادهاند از خشم منفجر شوند؛ نظر مخالفشان را با تندی بیان کنند و دیگری را جلوی روی خودش احمق، عوضی یا دروغگو خطاب کنند. آنها وقتی حرفی را میزنند میدانند که دیگر نمیتوانند آن را پس بگیرند و درواقع، نمیخواهند این کار را بکنند. بخشی از رکگویی آنها بر اساس این باور است که ادعا دارند میتوانند در هر شرایطی بهسرعت شخصیت افراد و ماهیت حقیقی وظایف خود را تشخیص دهند.