فیلم رفقای خوب – تحلیل و بررسی – Goodfellas (1990)
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
فیلمنامه نویس: نیکلاس پیلگی، مارتین اسکورسیزی
بر اساس: کتابی با نام «مافیایی/ آدم عاقل» به قلم نیکلاس پیلگی
سال تولید: 1990
در سال 1955، هنری هیل جوان شیفته زندگی جنایتکارانه و حضور مافیا در محله طبقه کارگر ایتالیایی-آمریکایی خود در بروکلین میشود. او شروع به کار برای پائولی سیسرو رژیم کافر محلی و همکارانش میکند: جیمی «آقا» کانوی، یک هواپیماربای کامیون ایرلندی-آمریکایی و گانگستر، و تامی دی ویتو، یک همکار نوجوان بزهکار. هنری بهعنوان حصاری برای جیمی شروع میکند و به تدریج به سمت جنایات جدیتر میرود. این سه همکار بیشتر شبهای خود را در دهه 1960 در کلوپ شبانه کوپاکابانا با زنان میگذرانند. هنری شروع به ملاقات با کارن فریدمن، یک زن یهودی میکند که در ابتدا از فعالیتهای مجرمانه هنری ناراحت است. فریفته سبک زندگی پر زرق و برق هنری، علی رغم مخالفت والدینش با او ازدواج میکند.
در سال 1970، بیلی باتز، مردی ساخته شده در خانواده جنایی گامبینو که اخیراً از زندان آزاد شده است، از تامی در یک کلوپ شبانه متعلق به هنری حمایت میکند. تامی و جیمی بیلی را مورد ضرب و شتم، چاقو زدن و تیراندازی مرگبار قرار دادند. قتل غیرمجاز یک مرد ساخته شده، دعوت به قصاص میکند. با درک این موضوع، جیمی، هنری و تامی جسد را در شمال نیویورک دفن میکنند. با این حال، شش ماه بعد، جیمی متوجه میشود که محل دفن برای توسعه برنامهریزی شده است، و آنها را وادار میکند تا جسد در حال تجزیه را نبش قبر کرده و به مکان دیگری منتقل کنند.
در سال 1974، هنری پس از رد و بدل کردن توهین با او در حین بازی با ورق، شاهد قتل عنکبوت، پسر مأمور، تامی است. کارن متوجه میشود که هنری یک معشوقه دارد و او را با اسلحه تهدید میکند. هنری با معشوقهاش نقل مکان میکند، اما پائولی اصرار میکند که پس از دریافت بدهی از یک قمارباز در تامپا با جیمی، باید به کارن بازگردد. پس از بازگشت، جیمی و هنری پس از تحویل گرفتن توسط خواهر قمارباز، تایپیست FBI، دستگیر میشوند و به ده سال زندان محکوم میشوند. هنری برای حمایت از خانوادهاش در خارج، کارن را به قاچاق مواد مخدر میبرد و آنها را به یکی از زندانیان خود از پیتسبورگ میفروشد.
در سال 1978، هنری آزاد میشود و تجارت کوکائین خود را با جیمی و تامی بر خلاف دستورات پائولی گسترش میدهد. جیمی خدمهای را سازماندهی میکند تا به طاق لوفت هانزا در فرودگاه بینالمللی جان اف کندی حمله کنند و شش میلیون دلار پول نقد و جواهرات را به سرقت ببرند. پس از اینکه برخی از اعضا بر خلاف دستور جیمی اقلام گران قیمتی را خریداری کردند و کامیون فرار توسط پلیس پیدا شد، او اکثر خدمه (به جز تامی و هنری) را به قتل رساند. در سال 1979، تامی فریب خورد و باور کرد که قرار است تبدیل به یک مرد ساخته شده شود و پس از ورود به اتاق مراسم – تا حدی به عنوان تلافی برای قتل بتها – به قتل میرسد.
در سال 1980، هنری عادت به مواد مخدر پیدا کرد و به یک خرابه پارانوئید تبدیل شد. او معامله مواد مخدر دیگری را با همکارانش در پیتسبورگ تنظیم میکند، اما توسط ماموران مواد مخدر دستگیر و زندانی میشود. پس از نجات او، کارن فاش میکند که 60000 دلار کوکائین را در توالت ریخته تا از یافتن آن توسط ماموران FBI در طول حمله خود جلوگیری کند و آنها را بیپول نگه دارد. پائولی با احساس خیانت به مواد مخدر هنری، 3200 دلار به او میدهد و به ارتباط آنها پایان میدهد. کارن برای کمک به جیمی میرود، اما در نهایت با مشکوک شدن به تلهای برای قتل او فرار میکند. هنری بعداً در یک غذاخوری با جیمی ملاقات میکند و از او خواسته میشود تا برای یک مأموریت موفق سفر کند، اما جدید بودن چنین درخواستی هنری را مشکوک میکند. هنری که متوجه میشود جیمی نیز قصد دارد او را بکشد، سرانجام تصمیم میگیرد تا یک خبرچین شود و با خانوادهاش در برنامه حفاظت از شاهد ثبت نام کند. هنری در دادگاه شهادت و شواهد کافی برای محکومیت پائولی و جیمی میدهد و به محلهای غیرقابل توصیف نقل مکان میکند و از اینکه زندگی هیجانانگیز گانگستری خود را ترک میکند و به عنوان یک “اسکنوک” خستهکننده و معمولی زندگی میکند ناراضی است.
در کارتهای عنوان پایانی آمده است که (از سال 1990، زمانی که فیلم منتشر شد) هنری هنوز یک شاهد محافظتشده است، اما او در سال 1987 در سیاتل بهخاطر توطئه مواد مخدر دستگیر شد. هنری پنج سال مشروط شد اما از آن زمان پاک بوده است. او و کارن در سال 1989 از هم جدا شدند و پائولی سال قبل در زندان فدرال فورت ورث بر اثر بیماری تنفسی درگذشت. جیمی در حال گذراندن 20 سال حبس ابد در زندان نیویورک به دلیل قتل است و در سال 2004 واجد شرایط آزادی مشروط خواهد بود.
دیالوگ
هنری:
میدونید، سختترین کار کنار گذاشتنِ لذتهای زندگی قبلیم بود، من هنوز هم اون شیوه زندگی کردن رو دوست دارم، ما مثل ستارههای خوش هیکل سینما رفتار میکردیم، فقط باید لب تر میکردیم تا چیزی که میخواستیم برامون محیا شه … همسرهامون، مادرامون، بچههامون، همه همراهمون بودن. من حتا توی آشپزخونهام پاکتهایی داشتم که توش پر از جواهرات بود … من یه ظرف شکلاتخوری پر از کوکائین کنار تختم داشتم … هر چیزی که میخواستم با یه تلفن جور میشد، ماشینهای مجانی، یه دوجین کلید خونههای مخفی تو سراسر شهر، من توی تعطیلات آخر هفته بیست، سی هزار دلار شرطبندی میکردم … اگه میبردم همه پول رو اونجوری که هوس میکردم خرج میکردم اگرم نه که میریختمشون تو شکم بنگاهای شرطبندی برام توفیری نداشت … (مستقیم با دوربین صحبت میکند) … اصلاً مهم نبود، این چیزها برای من معنی نداشت، حتا اگه تمام ثروتم رو از دست میدادم فقط باید از خونه میرفتم بیرون و بیشتر دزدی میکردم … این ما بودیم که همه چیز رو اداره میکردیم … (میایستد و شروع به راه رفتن در دادگاه میکند) ما به پلیس رشوه میدادیم، ما به وکیلها رشوه میدادیم، ما به قاضیها رشوه میدادیم … هیچکس نمیتونست از دستمون قسر در بره، هر کسی رو میشد در اختیار داشت و حالا همهی اینها تموم شده (تصویر خانه جدید و کوچک او را نشان میدهد که واقع در شهری دور افتاده است) و این سختترین قسمتشه … امروز همه چیز متفاوته، هیچ هیجانی در کار نیست منم مجبورم مثل بقیه صبر کنم تا عمر بگذره … حتا غذای خوب هم نمیتونیم بخوریم، به محض اینکه اومدم اینجا اسپاگتی با سُس ماریانارا سفارش دادم و چیزی که برام آوردن بیشتر نودِلِ تخم مرغ و سس گوجهفرنگی بود (تصویر محیط اطراف خانه را میبینیم و در نهایت به هری میرسیم که حوله بر تن دارد و در حال برداشتن روزنامه از روی زمین است، به دوربین نگاه کرده و لبخند میزند) من تقریباً هیچکس نیستم … باید بقیه عمرم مثل احمقا زندگی کنم.
این نوشتهها را هم بخوانید