فیلم بانوی زیبای من – معرفی و بررسی و تحلیل – My Fair Lady (1964)
کارگردان: جورج کیوکر، فیلمنامه: آلن جی لرنر؛ بر اساس پیگمالیون، نمایشنامه جورج برنارد شاو، شعر: آلن جی لرنر. موسیقی: فریدریک لو. تهیهکننده: جک ال. وارنر. بازیگران: ادری هپبورن (الیزا دولتیل)، رکس هریسون (پروفسور هنری هیگینز)، استنلی هالووی (آلفرد دولیتل)، ویلفرد هاید وایت (کلنل هیو پیکرینگ)، گلادیش کوپر (خانم هیگینز)، جرمی برت (فردی)، تئودورا بیکل (زولتان کارپاتی)، مونا واشبورن (خانم پیرس). مدت: 170 دقیقه. بودجه: 17 میلیون دلار. فروش 34 میلیون دلار.
بازیگران
*رکس هریسون: رکس هریسون که سالها بر روی صحنه، نمایشنامه پیگمالیون را بازی کرده بود، با نقش هنری هیگینز کاملاً آشنا بود. ولی نمیخواست همان اجرای برادوی را مقابل دوربین هم تکرار کند و خوب میدانست که در این صورت، دوربین، راحت، نمایش بودن بازی را لو میدهد. و خوب هم میدانست که دوبله، هرگز نمیتواند حسوحال ضرباهنگ واقعی شخصیت را ثبت کند؛ بنابراین از قواعد سنتی فاصله گرفت و پس از آنکه میکروفن را رویش تعبیه کردند، ترانهها را همان موقع فیلمبرداری ضبط کرد. او چنان در نقش فرو رفته بود که وقتی یکی از دکورها در همان نزدیکی آتش گرفت، همچنان به خواندن «آخه چطور میشه که یه زن شبیه من پیدا نمیشه؟» ادامه داد. سپس، هنگامی که سروصداها خوابید، سرش را بالا برد و پرسید آیا دوربین را دوباره کاست زده بودند یا خیر. وبلافاصله، برداشت دوم گرفته شد. قبل از نامزدی اسکار به خاطر بانوی زیبای من.، هریسون، به دلیل هنرنماییاش در نقش سزار در کلئوپاترا (1963) نامزد شده بود. از معروفترین فیلمهایش باید به اینها اشاره کرد: آنا و سلطان سیام (1946)، شبح و خانم موییر (1947)، بیوفای شما (1948)، چهار پوستر (1952)، رنج و سرمستی (1965) و دکتر دولیتل (1967).
*ادری هیبورن: فشار ایفای نقش الیزا، ادری هپبورن را از پا انداخت. در هفته دوم فیلمبرداری، اعتراف کرد: «حالا دیگر بالا رفتن سن و سال را حس میکنم». وقتی پس از ماهها تمرین و آمادگی، باخبرش کردند که توسط مارنی نیکسون، دوبله خواهد شد، به شدت حالاش گرفته شد. و تازه پس از آن باید با واکنش منفی منتقدهایی کنار میآمد که معتقد بودمد او را برای ایفای نقشی انتخاب کردهاند که بیشتر با قد و قواره جولی آندروز جور در میآمده است. از آن بدتر ازدواجاش با مل فرر میرفت به جدایی انجامد. آنقدر اعصاباش خرد بود که اجازه نداد سر صحنه از او عکس بگیرند. ولی به هر حال، حرفهایگریاش کار را جلو برد و لباسهای طراحی شده توسط سیسیل بیتن نیز سر حالاش آورد. او که توسط فرانک سیناترا و دوستانش، «شاهزاده خانم» لقب گرفته بود، با وجود بیاعتنایی اسکار به بازیاش در بانوی زیبای من، در مراسم آن سال شرکت کرد. دوبله شدن صدایش کار دستاش داد و هنرنماییاش را نصفه/نیمه تلقی کردند. با این حال، وقتی جولی آندروز، به خاطر مری پایینز، اسکارش را میگرفت، او نیز مثل دیگران به شدت وی را تشویق کرد. البته، هیپبورن برای نخستین فیلم مهماش، تعطیلات رمی (1953)، اسکاری گرفته بود و از آن پس با این فیلمها دیگر هیچ نقش غلطی در کارنامه حرفهایاش دیده نشد: سابرینا (1945)، جنگ و صلح (1956)، عشق در بعد از ظهر (1957)، چهره نمکین (1957)، داستان راهبه (1959)، صبحانه در تیفانی (1961)، معما (1963)، نوبت بچهها (1961)، تنها در تاریکی (1967)، دو همسفر (1967) رابین و ماریا (1976) و آخرین فیلماش، همه خندیدند (1981).
استنلی هالووی: غول تئاتر و سینمای بریتانیا، که تا قبل از بانوی زیبای من، 50 تایی فیلم در کارنامه حرفهایاش داشت و برای این فیلم هم نامزد اسکار شد. جرمی برت، ویلفرد هاید وایت و گلادیس کوپر (که در زمان خود، یکی از زیباترین بازیگران بریتانیایی بود)، پس از بانوی زیبای من، بیشتر چهرههایی اروپایی باقی ماندند و در سایر کشوره شهرتی نداشتند.
داستان فیلم
در لندن، پروفسور هنری هیگینز، محقق آواشناسی، معتقد است که لهجه و لحن صدای فرد، چشم انداز فرد را در جامعه تعیین میکند (“چرا انگلیسیها نمیتوانند؟ “). یک روز عصر در بازار میوه و سبزیجات کاونت گاردن، او با سرهنگ هیو پیکرینگ، که خود یک متخصص آواشناسی است، ملاقات میکند که از هند برای دیدن او آمده بود. هیگینز به خود میبالد که میتواند حتی به الایزا دولیتل، زن جوان گل فروش با لهجه قوی کاکنی، به او بیاموزد که آنقدر خوب صحبت کند که میتواند او را به عنوان دوشس در یک مهمانی سفارت معرفی کند. جاه طلبی الیزا این است که در یک گل فروشی کار کند، اما لهجه او این کار را غیرممکن میکند (“Wouldn’t It Be Loverly”). صبح روز بعد، الیزا در خانه هیگینز ظاهر میشود و به دنبال درس میگردد. Pickering کنجکاو شده است و پیشنهاد میکند در صورت موفقیت هیگینز، تمام هزینههای همراه را پوشش دهد. هیگینز موافق است و توضیح میدهد که چگونه زنان زندگی را خراب میکنند (“من یک مرد معمولی هستم”).
پدر الیزا، آلفرد پی. او سه روز بعد در خانه هیگینز ظاهر میشود، ظاهراً برای محافظت از فضیلت دخترش، اما در واقع برای گرفتن مقداری پول از هیگینز، و با 5 پوند خریداری میشود. هیگینز تحت تأثیر صداقت مرد، استعداد طبیعی او برای زبان، و به خصوص فقدان وقیحانه اخلاقی او قرار گرفته است. هیگینز آلفرد را به یک آمریکایی ثروتمند که به اخلاق علاقهمند است توصیه میکند.
الیزا روشهای آموزشی و برخورد شخصی هیگینز را تحمل میکند (“فقط تو صبر کن”)، در حالی که خدمتکاران هم از سر و صدا آزار میدهند و هم برای هیگینز (“سرود خدمتکاران”). او هیچ پیشرفتی نمیکند، اما درست زمانی که او، هیگینز و پیکرینگ در شرف تسلیم شدن هستند، الیزا در نهایت “آن را دریافت میکند” (“باران در اسپانیا”). او فوراً شروع به صحبت با لهجه بیعیب و نقص طبقه بالای جامعه میکند و از موفقیت خود (“من میتوانستم تمام شب رقصیده باشم”) بسیار خوشحال میشود.
به عنوان یک مسابقه آزمایشی، هیگینز او را به پیست اسب دوانی اسکوت (“Ascot Gavotte”) میبرد، جایی که در ابتدا تأثیر خوبی بر جای میگذارد، اما با یک لغزش ناگهانی به کاکنی مبتذل در حالی که یک اسب را تشویق میکرد، همه را شوکه کرد. هیگینز تا حدودی یک پوزخند را پشت دست خود پنهان میکند. در آسکوت، فردی آینسفورد هیل، مرد جوانی از طبقه بالا را ملاقات میکند که شیفته او میشود (“در خیابانی که شما زندگی میکنید”).
هیگینز سپس الیزا را برای امتحان نهایی به توپ سفارت میبرد و در آنجا با یک شاهزاده خارجی میرقصد. همچنین زولتان کارپاتی، متخصص آوایی مجارستانی که توسط هیگینز آموزش دیده است، حضور دارد که یک آشکارساز فریبکار است. بعد از اینکه با الیزا میرقصد، اعلام میکند که او یک شاهزاده خانم مجارستانی است.
پس از آن، کار سخت الیزا به سختی مورد تأیید قرار میگیرد، با همه ستایشها از هیگینز (“تو انجامش دادی”). این رفتار و رفتار بیرحمانهاش با او، بهویژه بیتفاوتیاش نسبت به آیندهاش، باعث میشود که او را کنار بگذارد، اما نه قبل از اینکه دمپایی هیگینز را به سمت او پرتاب کند و او را از ناسپاسیاش گیج کند (“فقط تو صبر کن (تکرار)”). بیرون، فردی هنوز منتظر است («در خیابانی که زندگی میکنی (تکرار)») و به الیزا سلام میکند که از او عصبانی شده است، زیرا تمام کاری که میکند صحبت کردن است («به من نشان بده»). الیزا سعی میکند به زندگی قبلی خود بازگردد اما متوجه میشود که دیگر مناسب نیست. او با پدرش ملاقات میکند که ثروت زیادی توسط آمریکایی ثروتمندی که هیگینز او را به او توصیه کرده بود به جا گذاشته است و به ازدواج با نامادری الیزا کنارهگیری میکند. آلفرد احساس میکند که هیگینز او را خراب کرده است، و از این که او اکنون به “اخلاق طبقه متوسط” محدود شده است، احساس میکند که قبل از روز عروسی خود مست میشود (“مرا به موقع به کلیسا ببر”). الیزا در نهایت به دیدار مادر هیگینز میرود که از رفتار بیرحمانه پسرش خشمگین شده است.
روز بعد، هیگینز الیزا را مییابد که رفته و به دنبال او میگردد (“سرود برای او”) و در نهایت او را در خانه مادرش پیدا میکند. هیگینز سعی میکند از الیزا صحبت کند تا به او بازگردد. وقتی او اعلام میکند که با فردی ازدواج میکند و دستیار کارپاتی (“بدون تو”) میشود، عصبانی میشود. او راه خود را به خانه طی میکند و سرسختانه پیشبینی میکند که او در حال خزیدن برمی گردد. با این حال، او متوجه میشود که او به بخش مهمی از زندگی او تبدیل شده است (“من به چهرهاش عادت کردم”). او با احساس تنهایی وارد خانهاش میشود، رفتار بیرحمانه خود را تامل میکند و آنقدر دلتنگ الیزا میشود که گرامافون خود را روشن میکند و به صدای او گوش میدهد. ناگهان الیزا دوباره جلوی در ظاهر میشود و برای جلب توجه او آن را خاموش میکند و هیگینز میپرسد: “الیزا، شیطان دمپاییهای من کجاست؟ ”
موسیقی
موسیقی و ترانههای بانوی زیبای من، ساخته آلن جی لرنر و فریدریک لو، از جمله عبارتند از: اونطوری محشر نیست؟، یه خورده شانس، بارون در اسپانیا، میتونم همه شب برقصم، تو خیابونی که تو توش زندگی میکنی، فردا صبح ازدواج میکنم و به قیافهاش عادت کردهام.
پشت صحنه
-تولید فیلم، 17 متصدی لباس، 35 آرایشگر و 3500 جلسه چهرهپردازی طلبید.
– وقتی در 22 نوامبر 1963، خبر ترور پرزیدنت کندی به سرعت به سر صحنهٔ فیلمبرداری رسید، کیوکر آنقدر آشفته شد که نتوانست با عوامل فیلم حرفی بزند. سرانجام، ادری هپبورن، میکروفن را گرفت و گفت: «رئیسجمهور آمریکا به قتل رسیده است. اجازه دهید به اتفاق چند لحظهای دعا کنیم». با آنکه وارنر اصرار داشت کار ادامه پیدا کند ولی همه عوامل فیلم از اندوه و ناراحتی صحنه را ترک گفتند.
– جولی آندروز، موقع گرفتن جایزهٔ اسکارش، با طعنه از جک وارنر تشکر کرد که با انتخاب نکردنش باعث شد این جایزه نصیباش شود. وارنر حتماً میخواست هپبورن در فیلماش بازی کند.
– رکس هریسون در کودکی، بینایی چشم چپاش را از دست داد؛ همین موضوع به شخصیت آتشین مزاجاش، مقداری حس شیطانی بخشیده بود.
– پیگمالیون، نمایشنامه جورج برنارد شاو، در سال 1912 برای نخستین بار به روی صحنه رفت و در 1938 با شرکت وندی هیلر و لزلی هاوارد، بدون موسیقی، از فیلم درآمد.
کارگردان
وقتی جک وارنر از جورج کیوکر خواست تا بانوی زیبای من را کارگردانی کند، کیوکر این دست و آن دست نکرد:: «باشه. حتماً. انتخاب هوشمندانهای کردهای.» ولی او از ایدهٔ فیلمبرداری در انگلستان استقبال نکرد: «اونا همیشه به خاطر فنجون چاییشون دست از کار میکشن.» ازاینرو، در همان هالیوود و با زحمت زیاد، لوکیشنها را داخل استودیو بازسازی کردند. در حالی که همکاری کیوکر و طراح صحنه و دکور و لباس، ظاهراً مؤدبانه به نظر میرسید، اما از همان ابتدا اختلافات فردیشان توی چشم میزد. واین اختلافات حتی پس از آنکه همکاریشان به فیلمی درخشان منجر گردید، ادامه یافت. قضیه در مورد بازیگرها، برعکس، به خوبی و خوشی جلو رفت. به خصوص رکس هریسون که از کمالگرایی کیوکر خیلی خوشاش آمد: «او از تمامی قابلیتها و استعدادهای بازیگر استفاده میکند و اجازه نمیدهد که تنها روی تکنیک خود حساب کرده یا سمبل کاری کنند. کارهایی که او برای من انجام داد فوقالعاده مهم بود.» کیوکر سرانجام اسکاری را که دنبالش بود با همین فیلم به چنگ آورد و موقع دریافت جایزه، در حالی که جلوی گریهاش را میگرفت، اعتراف کرد: «این، بیش از هر جایزهای که تا به حال گرفتهام برایم اهمیت دارد.» کیوکر، کاترین هپیورن را در تعدادی از بهترین فیلمهایش، از جمله اینها، راهنمایی کرد: تعطیلات (1983)، داستان فیلادلفیا (1940)، دنده آدم (1949)، و پت و مایک (1952)، از او گرفت. پس از اشارت کلارگ گیبل به ویژگیهای خصوصی زندگی کیوکر و سرباز زدن از کارگردانی شدن توسط او، کیوکر را از جمع عوامل بربادرفته حذف کردند و از آن پس، کیوکر واقعاً نتوانست از این ضربهٔ مهلک بهبود یابد. وی تا پای مرگ به فیلمسازی ادامه داد و آخرین فیلماش ثروتمند و مشهور (1981) را در 82 سالگی تکمیل کرد.
صحنهٔ فراموش نشدنی
شب مهمانی سفارت است و پیکرینگ حسابی نگران. چون الیزا قبلاً در نخستین حضور عمومیاش در «اسکات» ف با پرتپلاگوییهایش، آبروریزی کرده بود. در حالی که پیکرینگ و هیگینز هیجانزده و دلواپس، در هال قدم میزنند، ناگهان از حرکت بازمیایستند تا وجودی را در پالای پلهها نظارهگر شوند. این الیزا است با تمامی شکوه و وقار یک شاهزاده خانم. آوای موسیقی والس به گوش میرسد و الیزا، سربرافراشته و با گردنبندی درخشان، آهسته از پلهها فرود میآید. هیگینز از رؤیت مخلوقاش حیرتزده بر جای مانده. پیکرینگ به الیزا کمک میکند تا با آن جامه بلند از پلهها پایین بیاید. دارند از در خارج میشوند ولی الیزا ایستاده و تکان نمیخورد. میداند که تصویر کامل نیست. هیگینز سرانجام دوزاریاش میافتد. هیگینز به طرفاش میرود و بازویش به طرفاش میبرد. الیزا دست در بازوی او میاندازدو خارج میشوند. الیزا از کنار کارکنان حیرانزده خانه، که چند ماهی شاهد تغییرات او بودهاند، عبور میکند. به این میگویند یک لحظهٔ «سندرلایی»!
این نوشتهها را هم بخوانید