فیلم بندزن خیاط سرباز جاسوس – نقد و بررسی – Tinker Tailor Soldier Spy
الناز بهنام
«کسی تعقیبت نکرد؟» این پرسش، آغازگرِ فیلمی است با درونمایهای جاسوسی و معمایی که نه تعقیبی دارد و نه گریزی. انگار با همین پرسشِ سادهٔ آغازین میخواهد همهٔ تصویرها و کلیشههای گذشته را به باد فراموشی بسپارد. بگوید که ماجرا به همین سادگی نیست. مظنونین همیشگی و حدسهای اشتباهی و اعترافهای تکراری، تمامِ آن چیزی نیست که پسِ یک فیلم جاسوسی نهفته است. خبری از هیجانآفرینی و هراسافکنی نیست. آرامآرام در خیابان با قهرمانی که شبیه قهرمانهای فانتزی گذشته نیست همگام میشویم بدون آنکه نفسمان به شماره بیفتد.
«به هیچکس اعتماد نکن»: کلام بعدی برای گشایش. رمزِ برپا ماندن در این دورهٔ سرد و عبوس انگار همین بیاعتمادیست. با همین نگاه باید اوضاع سرزمین را در این دهه سامان داد. جرقههای پس از جنگ سرد هنوز با یک تلنگر شعلهور میشوند. اعتماد، ممکن است از آدمها و ساختمانهای خاکستری-قهوهای این شهر، کشتیهای با روزنهای بسازد که پایانشان نه شناوری و کنارهگیری در ساحل، که غرق شدن و نابودی است. در این عصرِ بیاعتمادی اگر ردِ صداها و نجواها و نگاهها را گم کنی و لایههای نهانشان را نبینی، یا باید خودت و گذشته و آیندهات را فراموش کنی یا تاوانی همسنگِ مرگ بپردازی. از فندکِ روی میز کافهای در مجارستان تا صفحهای پاره شده از مدرکی در انگلستان، از نگاهی رد و بدل شده در دوردست تا حرکت دستی در همین نزدیکی، همه و همه را باید ببینی. تیز و شایسته. فیلم تعمیرکار خیاط سرباز جاسوس، ساختهٔ توماس آلفردسون، جهانی است برپایهٔ پرسش و پاسخ. پرسش و پاسخی غیر توأمان که پس و پیش میشوند و گاهی بیترتیب طرح میشوند و بدیهی است اگر ذهنِ مخاطب یاری نکند این جهان، قرص و محکم بنا نمیشود. فیلم، برگرفته از کتابی به همین نام نوشتهٔ جان لوکاره است. لوکاره نویسندهٔ پرآوازهایست در زمینهٔ کتابهای جاسوسی و معمایی. قهرمان داستانهایش جرج اسمایلی نام دارد که در این فیلم، ما را برای کشف کردنِ معما همراهی میکند. ما با اسمایلی باید «او» را پیدا کنیم.
ببینیم تکتک اجزای صورتش، دگرگونیهای لحظهای چهرهاش، احساساتِ مهارشدهاش ما را چقدر به «او» نزدیک میکند و راستش گاهی آن نزدیک شدن و پیدا کردن اهمیتش را در همین جزئیات از دست میدهد. و یادمان میرود برای چه با اسمایلی حرکت میکنیم آنقدر که او با چیدمان دقیقی از تصویرها، ذهن را بین گذشته و آینده حرکت میدهد. آنقدر که در همان آهستگی، تخیل و تصور شتاب میگیرد.
تعمیرکار خیاط سرباز جاسوس، روایتگر رویدادهایی است که هر کدامشان میتوانستند جهانی یکسر جدا را بسازند. از کشته شدنِ زنی روس تا انزوای دانشآموزی در دورها، از تنهایی و مهربانی کانی تا شور و حرکت و لبخندِ پیتر. و حالا همهٔ این جهانها یکپارچه گرد هم آمدند تا نمایندهٔ متفاوتی باشند از تریلری به نام جاسوسی-معمایی که این بار نه بر اساس زد و خورد و کشتار که بر سکوت و اندیشه و گفتار استوار است. چرخ خوردن در خیابانها و دنبال کردن آدمها جایش را به نشستن روی صندلی پشت میز و جستجو در کلمهها و رفتارهای دیگران داده است.
اسمایلی، میداند با هجوم بیامانِ تصویرها و رازها چه کند. با مرور چهرههای آدمهای ردهبالای سرویس اطلاعات جاسوسی بریتانیا (که در فیلم سیرکوس نامیده میشود) مأموریت تازه را میپذیرد و پس از کنار رفتنِ پردهٔ خانهٔ کنترل و تماشای مهرههای شطرنج، وارد بازی میشود. و خوب میداند که نه بازی اول است و نه بازی آخر. تجربهاش میگوید کارلا و کارلاها تکثیر میشوند و این کلمههای بیگانه از معنی و رازآلودِ خیاط، تعمیرکار، سرباز، گسترش مییابند طوری که «جاسوس» میانشان، پنهان و پنهانتر میشود. و شاید امیدوارانه به پایان بازی بعدی میاندیشد که دیگر مهرهٔ شطرنجی در دستش نماند و هدیهٔ «از آنا به جرج با عشق» را پس گرفته باشد
تعمیرکار سرباز خیاط جاسوس
کارگردان: توماس آلفردسون
بازیگران: گری اولدمن، کالین فرث، تام هاردی
این نوشتهها را هم بخوانید