فیلم خیاط پاناما The Tailor of Panama (2001) – داستان – بررسی و تحلیل
کارگردان: جان بورمن
فیلمنامه: اندرو دیویس، جان لوکاره و بورمن، بر مبنای رمانی نوشته لوکاره.
بازیگران: پیرس برازنان جفری راش، جیمی لی کورتیس، لیونورا وارلا، برندان گلیسن، هارولد پینتر، کاترین مکورمک، دانیل رادکلیف و دیوید هیمن.
سال ۱۹۹۹. «نوریگا» از اریکه قدرت پایین کشیده شده ولی سیاستمدارها و هم پالکیهای فاسدی که او به قدرت شان رسانده، هنوز آن دوروبرها هستند. فقرا آسمان خراش های شهر را «برج های کوکایین» و بانک ها را به خاطر پول شوییها و سرمایه قاچاقچی ها که در آنها خوابیده، «لباس شویی» نام نهاده اند. در همین حال، برخی از مقامات دولتی امریکایی از این که کانال را تحویل پاناما داده اند، تأسف می خورند و دنبال فرصت می گردند تا آن را پس بگیرند و جاسوس های بریتانیایی دوران پس از جنگ سرد نیز حسرت دوران خوش گذشته و زدوبندهای پشت پرده را می خورند و دنبال یکی از همان فرصت ها، آه میکشند.
«اندی آزنارد» (برازنان) مامور متین سازمان های جاسوسی بریتانیا به خاطر شیطنت ها و بدهیهایش توسط رئیس اش (هیمن) به پاناما تبعید شده است. «اندی» برای آن که خیلی زود موقعیت دستش بیاید، نزد «هری پندل» (راش) خیاطی انگلیسی می رود که آدم های معروف و ثروتمند، از جمله مشتری هایش هستند. «هری» به این مینازد که وارث ۴۰۰ سال سنت خیاطی یکتای انگلیسی است ولی همان طور که «اندی» بعدا متوجه می شود، او در واقع حرفه اش را در زندان آموخته است. از آن گذشته به خاطر مشکلات مالی، یارای رسیدگی به مزرعه اش را ندارد.
جاسوس، خیاط را با گرفتن اطلاعات در برابر پول، وسوسه می کند. وجه مشترک این دو مرد انگلیسی، عشق و علاقه شان به قمار و بازی است. و بدین گونه، دوستیشان آغاز می شود. «هری» داستان عجیب و غریبی به هم می بافد که حول محور شخصیت «میکی» (گلیسن) و «مارتا» (وارلا) میگردد که زمانی از اعضای جنبش ضد «نوریگا» بوده اند. خیاط که مهارت زیادی در داستان سرایی دارد خیلی زود به «اندی» می باوراند که اپوزیسیونی خاموش – یک گروه انقلابی به رهبری این دو نفر – در پاناما وجود دارد که اگر از ایشان حمایت مالی کافی بشود، می توانند دوباره علیه دولت به پا خیزند و این همه در حالی است که رژیم در حال چانه زدن برای فروش کانال به بالاترین رقم پیشنهادی در یک مناقصه است…
و دو بازیگر اصلی توانا و خوب انتخاب شده و داستانی از لوکاره. اینها نقطه های قوت فیلمی هستند که با وجود صحنه های جذاب و میزانسن های هوشمندانه، تأثیر لازم را نمی گذارد و به هدف نمی زند. به هرحال بور من به عنوان یکی از هنرمندان برآمده از سال های پرآشوب دهه های ۱۹۹۰ و ۱۹۷۰، سعی می کند خط تعهدش را دنبال کند و پی اشکال تازه استعمار در دنیای نو می گردد، هرچند به سنت فیلم های قبلی خودش، احساسات و جنبه های دراماتیک اثر را فدای چنین تعهدی نمی کند.
راش، در نقش مرد معصوم و خانواده داری که در مرداب مأموری مثل برازنان فرورفته، عالی است و خود برازنان در نقش جاسوس انگلیسی که به هر چه دست می زند، آن را به گند می کشد پذیرفتنی به نظر می رسد. بور من این فیلم را پس از شاهکارش، ژنرال (۱۹۹۸) ساخت که به هیچ وجه موفقیت آن یکی را تکرار نکرد. هر چند که بازیگر اصلی آن فیلم یعنی گلیسن، این جا صاحب یک نقش فرعی جذاب است. خیاط پاناما دو پایان دارد. در یکی برازنان کشته می شود و در یکی نه. آن نسخه ای که برازنان زنده می ماند، اکران می شود.