فیلم غرامت مضاعف – معرفی و بررسی و نقد – Double Indemnity 1944
«نه، والتر (Walter)، من هیچ وقت عاشقت نبودم- نه عاشق تو و نه هیچ کس دیگر. قلب من پوسیده، همانطور که خودت گفتی من از تو استفاده کردم. تو برایم همین معنی را داشتی. تنها تا یک دقیقه پیش، وقتی که دیگر نتوانستم گلوله دوم را شلیک کنم».
آیا او شوخی میکند؟ والتر چنین فکر میکند: «متاسفم عزیزم، باور نمیکنم.» معمای غرامت مضاعف ساخته بیلی و ایلدر و راز تازه ماندنش آن است که این دو نفر راجع به هم واقعا چه فکری دارند. آنها با گفتگویی خشک و رابطه سرد در طرح یک قتل شوم آهسته پیش میروند. ولی به نظر میرسد نه آن قدر دلباخته یکدیگر باشند نه آن چنان دیوانه پول. پس دنبال چه هستند؟
مرد (فرد مکموری) (Fred Mec Murray)، والتر نف (Neff) نام دارد (دو حرف اف- مانند فیلادلفیا). او کارمند موفق بیمه است اما کسل و بیحوصله. نام زن، فیلیس دیتریچ سون (Phulis Fietrichson) (باربارا استانویچ) (Barbara Stanwych) است، زنی راحتطلب با موهای روشن که با شوهر فعلیاش در جریان پرستاری از زن سابق او آشنا شده- بنا به گفته دخترخواندهاش، این پرستای تا مرگ زن ادامه داشته. یک روز نف برای تمدی بیمه ماشین شوهر زن به آنها سر میزند. مرد بیرون است، اما زن، در بالای راهپله ایستاده. نف برایمان میگوید که «او را دوباره میخواستم ببینم، بدون آن نردههای مسخره».
داستان را جیمز امکین (James M. Cain)، نویسنده واقعگرای پستچی دو بار زنگ میزند (The Postman Always Rings Twice) در 1930 نوشت. فیلمنامه، در هالیوود دست به دست میگشت اما دفتر هیز به دلیل «جلب توجه مخاطبان به سوی جنایت» آن را رد کرد. تا سال 1944 که وایلدر به فکر ساختن فیلم آن افتاد.
کین دیگر در دسترس نبود، برای همین ریموند چندلر (Raymond Chandler) را استخدام کرد تا فیلمنامه را بنویسد. چندلر- که وایلدر عاشق خواب بزرگ (Big Sleep) او بود- الکلی از کار درآمد، پیپ خوش عطری میکشید، و هیچ چیز درباره ساختار فیلمنامه نمیدانست اما میدانست چطور یک دیالگو غافلگیر کننده بنویسد، آنها پایان پیچیده کین را حذف کردند و به رابطه میان نف و کیز (Keyes) (ادوارد جی رابینسون) (Edward G. Rabbinson) مدیر رسیدگی به شکایات در شرکت بیمه، بیشتر پرداختند. داستان از آغاز و از زبان نف، که نیمه شب و در حال خونریزی، ماجرا را بر روی یک دستگاه ضبط میکند، روایت میشود. شیوه روایتگری آن چنان موفقیتآمیز بود که وایلدر برای بار دیگر از آن در بلوار سانست (Sunset Boulvard) (1950) که راوی، یک مرد مرده بوده استفاده کرد. اشکالی ندارد. غرامت مضاعف در نسخه اصلی با نف در اتاق گاز تمام میشود، اما این صحنه حذف شد زیرا نسخه جدیدتر آن فیلم را در بهترین ممکن، به سرانجام میرساند.
اگر به توصیف داستان بپردازیم، بخشهای ظریف داستان را که وسوسهانگیزش کرده، از دست خواهیم داد. فیلیس از والتر میخواهد که به شوهرش یک بیمه نامه پنجاه هزار دلاری بفروشد و سپس مرگ «تصادفی» شوهر را زمینهسازی میکند. والتر راغب است، ظاهرا به این دلیل که دل به زنی اغواگر باخته. آنها با هوشمندی خود را جای شخص دگیری میزنند. شوهر واقعی، با چوب زیر بغل و پای شکسته، پیش از رسیدن به قطار خفه شده است. نف خود را جای او میزند، و از قطار پایین میپرد. آنها جسد شوهر را روی ریلهای قطار رها میکنند. نقشه عالی اجرا شده. اما همان شب وقتی نف به داروخانه میرود تا دلیلی برای غیبتش داشته باشد، به یاد میآورد که، «صدای قدمهای خودم را نمیتوانستم بشنوم. این صدای راه رفتن یک مرد مرده بود».
جنایت زیرکانه بود. اما آنها چرا چنین کاری کردند؟ زندگی فیلیس کسالتبار بود و شوهرش پول زیادی را در تجارت نفت از دست داده بود، بنابراین او انگیزهای داشت. اما گویی ایده قتل از زمانی به ذهنشان خطور کرد که سر و کله نف پیدا شد- درست در اتاق نشیمن زن هنگامی که درباره بیمه صحبت میکرد. آنها در سومین دیدارشان، در حالی که با خشم یک بازی زبانی راه انداخته بودند، بر سر قتل شوهر و جمعآوری پول به توافق رسیدند. شاید روابطی هم در کار بوده، در سینمای سال 1944، نمیتوانستید چنین صحنهای را ببینید اما اگر چنین اتفاقی افتاده باشد، فقط همان یک بار بوده است.
اما چرا؟ آیا حرص و شهوت چشمهای نف را کور کرده بود؟ این خوانشی سنتی از فیلم است: مردی ضعیف، زنی قدرتمند. اما نف کنارهگیر، سرد، سخت و خشک بود. همیشه زن را «عزیزم» خطاب میکرد، گو این که او یک کاسبکار است و نه یک زن. چشمانی محتاط و حالتی خوددار دارد. او پریشان نیست و اما فیلیس؟ او هم سرد است. اما بعدها در فیلم میگوید که برایش «خودشان» اهمیت بیشتری داشته تا «پول». اگر انگیزه هر دویشان حرص بود، میتوانستیم باور کنیم که دلیل قتل شوهر پول باشد اما چنین نبوده است. میتوانیم باور کنیم که دلیل جان دادن او، هوس و عشق آنها بوده، اما عشق آنها بیشتر به یک تظاهر شباهت داشت و پس از قتل رفته رفته محو شد.
اگر از فیلم و آنچه انتظار میرود باور کنیم، کمی فاصله بگیریم، من آنها را در نه درگیر عشق یا دزدی بلکه درگیر با رفتار میبینم. آنها به وسیله شیوههای شخصیشان از خودبیخود شدهاند. شیوههایی که از فیلمها، رادیو و مجلات کارآگاهی یاد گرفتهاند. انگار اینها شخصیتهایی هستند که بن هچ در دهه قبلی و دوره تاثیر فوقالعادهای که بر دیالوگ جنایی هالیوود داشته، ابداعشان کرده است.
والتر و فیلیس شخصیتهایی خمیری شکل هستند با عمق کم روانی و این همان چیزی است که بیلی وایلدر میخواهد. بهترین فیلمهای او کمدیهای کنایهآمیز هستند و در این فیلم، فیلیس و والتر خودشان را به بازی میگیرند.
اما احساس اصیلتر در جای دیگری قرار دارد. و آن ترس نف از برملا شدن و احساسش نسبت به کیز است. ادوادر جی رابینسون (Edward G. Robinson) در نقش بازرس خودرایی است که گره کراواتش را شل میکند، روی کاناپه دفتر دراز میکشد، سیگارهای ارزان قیمت دود میکند و میخواهد که نف دستیار او شود. او حالتی پدرانه، شاید هم بیشتر از آن را دارد. او باهوش هم هست و دست آخر اوست که پی میبرد قتلی روی داده- و این که دقیقا چه طور اتفاق افتاده. تحقیقات او به دو صحنه پر تنش میانجامد. یکی، زمانی است که نف را به دفترش دعوت میکند و بعد به شاهدی که نف را در قطار دیده زنگ میزند. دیگری زمانی است که کیز، دور از انتظار، زنگ آپارتمان نف را میزند، درست همان زمان که نف منتظر ورود فیلیس است- که اثبات کننده جرم اوست. آیا کیز به نف ظن میبرد؟ نمیتوانید پاسخ قاطعی به آن دهید. او موقعیتهایی را ایجاد کرده که ممکن است در آنگاه گناه نف برملا شود. اما آنها بخشی از روشهای روزمره او هستند، شاید تنها در نیمه خودآگاهش به نف «مرد کوکی که در شکمم زندگی میکند» مشکوک باشد.
پایان فیلم، غریب است (البته شروعی هم محسوب میشود و بنابراین از آن به راحتی نمیگذرم). اگر فرضا هنوز امیدی به فرار هست، چرا نف زخمی به اداره میرود و اعترافنامهای را با صدای بلند میخواند، میخواهد کیز دستگیرش کند؟ نف به او میگوید: «میدانی کیز که چرا سر از این یکی نتوانستی در بیاوری؟ به تو خواهم گفت. چون مردی که دنبالش بودی زیادی به تو نزدیک بود- درست این طرف میزت.» کیز پاسخ میدهد: «از آن هم نزدیکتر والتر». و بعد نف پاسخ میدهد: «من هم تو را دوست دارم.» در طول فیلم نف همیشه سیگار کیز را روشن کرده و این بار کیز است که باید سیگار او را روشن کند. حالا متوجه میشوید که چرا صحنه اتاق گاز یک صحنه اضافی بود.
غرامت مضاعف وایلدر یکی از قدیمیترین فیلمهای نوآر است. فیلمبرداری جان سیتز (John Seitz)، به پیشرفت سبک نو آر در صحنهها و سایههای گوشهدار، زوایای عجیب و صحنههای غریب ادوارد هاپر (Edward Hopper) کمک کرده، و برای دیالوگ و فضای سخت شهری که آفریده کین چندلر و دیگر نویسندگانی که ادموند ویلسون آنها را بچههای اتاق پشتی خواند بسیار مناسب بود.
غرامت مضاعف یکی از معروفترین درونمایههای فیلمهای نو آر را داراست: قهرمان، یک جنایتکار نیست، بلکه مرد ضعیف النفسی است که وسوسه و تسلیم میشود. در این داستان «دوگانه» زن و مرد یکدیگر را وسوسه میکنند؛ هیچ یک به تنهایی عملی انجام ندادهاند. نه چندان خود جنایت، بلکه هیجان ناشی از ارتکاب آن به همراه دیگری. هر دو نفر را مجذوب کرده است. عشق و پول، تظاهر هستند. معلوم میشود که مرگ شوهر موجب دوستی یک شبه آنها است.
وایلدر که سال 1906 در اتریش متولد شده و از 1933 در آمریکا است و هنوز یکی از شخصیتهای برجسته هالیوود به شمار میآمد. برای چنین داستانهایی راه و روش خود را دارد. او به دنبال خط سیر بدیهی نمیرود. او به همان چیزهایی که مورد علاقه شخصیتها است، علاقهای ندارد. بلکه میخواهد بداند بعد از انجام کاری که به زعمشان بسیار مهم بوده است، برای آنها چه اتفاقی میافتد. او نه در جستجوی حقیقت، بلکه به دنبال عواقب است.
تعداد کمی کارگران، فیلمهای بیشماری ساختهاند که این چنین شق و رق، زیرکانه، طعنهآمیز و به طرق و لحنهای مختلف، خندهدار باشند. پس از شروعش با فیلمنامهنویسی، کارنامه کارگردانی او شامل آخر هفته گم شده (The Lost Weekend) (1945)، بلوار سانست (Sunset Boulevard) (1950)، تکخال در حفره (Ace in the Hole) (1951)، استالاگ 17 (Stalag 17) (1953)، سابرینا (Sabrina) (1954)، خارش هفت ساله (The seven Year Itch) (1955)، شاهدی برای تعقیب (Witness for the Prosecution) (1957)، بعضیها داغش را دوست دارند (Some Like It Hot) (1959)، آپارتمان (Apartment) (1960) و شیرینی اقبال (The Fortune Cookie) (1966) میشود. من فهرستنویسی را دوست ندارم اما جلو تایپ کردنم را هم نمیتوانم بگیرم. غرامت مضاعف در کارنامه کارگردانیاش سومین فیلم او است و او از همان آغاز کار آنقدر جسور بود که یک فیلم جنایی را با این سطور آغاز کرد: «من او را برای پول- و یک زن- کشتم. نه پول گیرم آمد و نه آن زن». و گفتهاش را خطاب به ادوارد جی. رابینسون با این جمله قهرمانانه تمام میکند که «من هم تو را دوست دارم».
کارگردان: بیلی ویلدر. نویسندگان فیلمنامه: وایلدر، ریموند چندلر؛ براساس رمان جیمز ام. کین. بازیگران: فرد مک مورای (والتر نف)، باربارا استنویک (فیلیس دیتریکسون)، ادوارد جی رابینسون (بارتون کیز)، تام پاورز (آقای دتریکسون)، بایرون بار (نینو زاکتی)، ریچارد گرینز (ادوارد سی نورتون)، فورتونیو نونا نوآ (سام گرلوپیس)، جان فیلیبر (جوپیترز). تهیه کننده: باید دو سیلوا. محصول: کمپانی پارامونت. مدت: 107 دقیقه.
غرامت مضاعف نمونهای کلاسیک از زن افسونگر دسیسهچین و ملون را با تمام زیباییهای مرموز و فریبکارانهاش به نمایش میگذارد. بسیاری از قصههای سیاه فیلم نوآر قهرمانی را نشان میدهند که برای ورود به دنیای ویژه گناه وسوسه میشود. و قهرمان غرامت مضاعف یعنی والتر نف، بازاریاب قانونمند بیمه، حریف فیلیس دیتریکسون نمیشود. این زن با استفاده از سکس و نقل قصههایی از زندگی زناشویی فلاکتبارش، تار و پود اخلاقی قربانی خود را از هم میپاشد و نف را برای انجام خواستههای شیطانیاش وسوسه میکند.
آنچه سفر نف را چنین قدرتمند میسازد رابطه اوست با استادش، مامور رسیدگی به دعاوی خسارت، بارتون کیز، یک پدر نیابتی که ناگهان تبدیل به یک استاد سایهگون میشود، استادی که نف باید سر او را کلاه بگذارد. فیلیس و نف در دنیای ویژه ای از بیاعتمادی فزاینده به خفقان دچار میشوند و کیز با برملا کردن نقشه قتل سرانجام نف را به روشنایی دنیای عادی بر میگرداند، جایی که باید رودرروی استادش قرار گیرد و مجازات او را بر خود هموار کند.
لحظات آغازین دنیای ویژه فریب و تعلیق است. والتر نف، زخمی و لنگ لنگان، وارد دفترش میشود (بازگشت به دنیای عادی) و شروع به دیکته کردن اعترافات «قبل از مرگ»، اکسیر حقیقت، میکند. او از مجازات قتل در امان نماند؛ او به زنی که دوست میداشت نرسید. و حالا میخواهد به ما بگوید چه اتفاقی افتاد. قصه او ما را به چند ماه قبل میبرد، زمانی که به یک رشته دعوتهای متوالی نیاز است تا والتر نف را وارد دنیای ویژه زنان محصنه و قتل کند.
والتر نف، بازاریاب بیمه، سری به خانه آقای دیتریکسون میزند. دیتریکسون در خانه نیست، اما همسر او، فیلیس، از نف استفاده میکند. نف سعی میکند همچنان به مسئله بیرونی اولیه خود یعنی تجدید بیمهنامه خودرو دیتریکسون بپردازد. اما این زیباروی از خودراضی و طعنهزن او را به هیجان آورده است. نف با کمال میل نیروهای ویژه خود را در دنیای بیمه به نمایش میگذارد و این نمایش از چشم فیلیس ملون پنهان نمیماند. او این استاد بالقوه را محک میزند، استادی که نمیتواند «خلخال نازنین» این زن را از فکر خود بیرون کند. نف این دعوت شهوت را دنبال میکند. اما فیلیس از پذیرش او امتناع میکند. فیلیس زمانی را برای بازگشت نف تعیین میکند که همسرش در خانه باشد.
نف در دفترش بارتون کیز استاد را میبیند، مامور رسیدگی به دعاوی خسارت با «مرد کوچکی» در درون (یک استاد درونی) که قادر است به ادعاهای دروغین پی ببرد. برخورد با آقای گورلوپیس و ادعای دروغین او، استاد را در فرم ایدهآل نشان میدهد. در دنیای ویژه نف، کیز به سایه استاد تغییر شکل میدهد و نف باید سر او کلاه بگذارد و در رویارویی ذهنی بر او پیروز شود.
فیلیس قرار ملاقات را تغییر میدهد و والتر دوباره زمانی میآید که آقای دیتریکسون در خانه نیست و فقط فیلیس حضور دارد. حتی خدمتکاری که نقش نگهبان آستانه را بازی میکند به مرخصی رفته. فیلیس به نف اطمینان میدهد که شوهرش بیمه را تجدید خواهد کرد و بعد درباره بیمه عمر از او میپرسد. فیلیس نگران خطری است که دیتریکسون را در محل کارش تهدید میکند و خواهان تنظیم بیمهنامهای برای حمایت از اوست- البته بدون اطلاع خودش. نف گول نقاب این ملون را نمیخورد و او را متهم میکند که نقشه قتل همسرش و به دست آوردن پول بیمه او را کشیده است. امتناع نف از پذیرش دعوت به ماجرای پنهانی او. نف او را ترک میکند، اما این دعوت باعث شکاف در دنیای ویژه او شده است، و حتی آبجو و چند دست بولینگ هم باعث نمیشود آن را فراموش کند.
آن شب فیلیس به آپارتمان نف میآید. ملون قصههایی درباره دنیای عادی وحشتناک خود سر هم میکند تا اصول اخلاقی نف را سست نماید. فیلیس قصد رفتن میکند و نف در مواجهه با این بحران عشقی بالقوه، سرانجام از آستانه عبور میکند تا فیلیس زیبارو را از این گرفتاری نجات دهد. چون اطمینان دارد که میداند این کار را چطور انجام دهد.
نف برای به دست آوردن پنجاه هزار دلار حق بیمه و یک بلوند شهرآشوب، وارد دنیای ویژه قتل و تقلب میشود. کشیدن یک نقشه بینقص برای قتل مستلزم این است که نف هر حرکت استادش کیز را، که بزرگتری مانع بر سر راه اوست، پیشبینی کند. نف تلاش میکند در جلد استادش فرو رود و با مغز او بیندیشد. این کار هدایتگر نف است در حالی که او و فیلیس وارد مرحله آزمونها میشوند، مرحلهای که سرانجام به قتل آقای دیتریکسون میانجامد.
آنها با حقه کاری میکنند که دیتریکسون، موقع امضای اوراق تمدید بیمه ماشین، قرارداد بیمه عمر را نیز امضا کند. نف میخواهد از ماده غرامت مضاعف استفاده کند و اصرار دارد مرگ «تصادفی» در قطار اتفاق بیفتد. شکستن پای دیتریکسون نقشه آنها را به تعویق میاندازد، اما این اتفاق باعث یک وارونگی کامل میشود. دیتریکسون تصمیم میگیرد برای شرکت در جشن تجدید دیدار همدورههای کالج از قطار استفاده کند. نف، که احساس میکند فاصلهای با پول و زن ندارد، از پذیرش پیشنهاد ترفیع که کیز به او میدهد امتناع میکند. این آزمون، که طمع و اخلاقیات نف را محک میزند، نشانهای است از راهیابی به ژرفترین غار. او به این دنیای ویژه کاملا متعهد شده است.
در شب جنایت، نف راهیابی دقیقا برنامهریزی شده خود را اجرا میکند. او شواهدش را برای اثبات غیبت خود در محل وقوع جرم پایهریزی میکند. لباسی شبیه به لباس دیتریکسون میپوشد و در صندلی عقب ماشین دیتریکسون به انتظار حرکت آنها به سمت ایستگاه قطار پنهان میشود.
آزمون بزرگ در سه مرحله پرتنش اتفاق میافتد:
الف. در حالی که فیلیس رانندگی میکند، نف در راه ایستگاه قطار دیتریکسون را میکشد.
ب. نف، بعد از سوار شدن به قطار به جای دیتریکسون، به واگن تماشا (observation car یا observation deck، یکی از واگنهای قطار که پنجرههای بیشتر یا بزرگتر دارد و اغلب بخشی از سقف آن شفاف است که امکان تماشای مناظر اطراف را به مسافران میدهد. – م) میرود تا سقوط تصادفی دیتریکسون را صحنهسازی کند. کسی نباید شاهد این صحنهب اشد و لذا نف یک مسافر هر روزه قطار (یک نگهبان آستانه) به نام جکسون را با کلک به داخل قطار میفرستد تا نف بتواند از واگن خالی تماشا به بیرون بپرد.
پ. فیلیس و نف جسد دیتریکسون را روی ریلهای قطار میگذارند و به داخل ماشین خود بر میگردند، اما ماشین روشن نمیشود و قادر به فرار نیستند. بعد از چند لحظه پرتنش در این حالت «مرگگونه»، ماشین روشن میشود و آنها محل را ترک میکنند (یک تجدید حیات).
نف از یک آستانه گذشته و به عنوان قاتل وارد یک دنیای ویژه تاریکتر میشود. حالا فیلیس و نف باید قسر در بروند و پول بیمه را بگیرند. اما نف پاداش مهمی را دریافت میکند که زمینهساز نیمه دوم سفر میشود. او کمکم اعتماد خود را به فیلیس از دست میدهد.
پلیس به جنایت مشکوک نمیشود و پرونده را به شرکت بیمه واگذار میکند. در آغاز، نف یک متحد مهم، یعنی کیز، را به دست میآورد که معتقد است شرکت باید خسارت، پاداش، را بپردازد. نف بر استاد خود پیروز شده است و آماده میشود تا به اتفاق فیلیس از پاداش بهرهمند شود، اما کیز سرزده به آپارتمان او میآید. نف هرگز استاد درونی کیز را در نظر نگرفته بود. همان «مرد کوچک» / نیروی شهودی او که باعث میشود به فیلیس در مورد قتل شوهرش شک کند. فیلیس در راه خانه اوست و لذا نف با آزمون بزرگی روبهرو میشود که ممکن است حقیقت را بر این استاد سایهگون فاش کند. بالاخره کیز، درست قبل از آمدن فیلیس، میرود تا «مرد کوچک» درون خود را با جوش شیرین آرام کند، یک تجدید حیات. اما نف پاداش شیطانی یعنی شک کیز را با فیلیس در میان میگذارد و پیشنهاد میکند تا وقتی تحقیقات کیز ادامه دارد همدیگر را نبینند. اما فیلیس از این نگران است که رابطهشان تغییر کند؛ این پاداش موجبات سفر خود او را فراهم میکند.
کیز بعد از بازجویی از جکسون، همان مسافری که در واگن تماشای قطار بود، جوابی را که برای قضیه یافته (پاداش کیز) با نف در میان میگذارد، اینکه قتل قبل از حرکت قطار اتفاق افتاده و همدست فیلیس نقش دیتریکسون را در قطار بازی کرده است حالا فقط زمان لازم است تا همدست فیلیس شناسایی شود. همانطور که کیز هشدار میدهد، چون قتل توسط دو نفر انجام شده به این معنا نیست که دو برابر بیخطرتر است؛ بر عکس «دو ضربدر ده بار خطرناکتر است.» این کشف آغازگر راه بازگشت است، تیکتاک ساعت را پایان میدهد، زیرا کیز در این لحظه آن را از کار میاندازد. نف و فیلیس بیش از پیش از هم دور میشوند و بیاعتمادی بر رابطهشان سایه میافکند. در محل ملاقاتشان در فروشگاه، نف میخواهد پای خود را از ماجرا کنار بکشد، اما فیلیس او را تهدید میکند که کنار هم بمانند. هر چه باشد نف بوده که در واقع نقشه قتل را کشیده؛ فیلیس فقط خواستار مرگ شوهرش بوده. فیلیس حالا سد راه بازگشت نف برای فرار میشود، اما تهدید او یک بار دیگر نف را به فکر مرگ میاندازد: مرگ فیلیس. حالا نف فقط به یک فرصت نیاز دارد.
کیز اعلام میکند که همدست فیلیس را شناسایی کردهاند، دوست سابق دختر دیتریکسون، که بعد از قتل به خانه آنها رفت و آمد داشته است. کیز فرصت فرار را در اختیار نف گذاشته است و با این کار راه بازگشت را کامل میکند. حالا نف میتواند قبل از اینکه پلیس آنها را دستگیر کند، فیلیس را بکشد و آن را به گردن دوست پسر بیندازد (تیکتاک ساعت).
سفر نف، در تاریکی به پایان میرسد. او ترتیب ملاقاتی را با فیلیس میدهد و به خانه او میآید، بیآنکه بداند این ملون نیز نقشههای شیطان خودش را دارد. و تفنگ خودش را شلیک اول فیلیس باعث مرگ نف نمیشود. نف او را تشویق میکند تا گلوله دوم را شلیک کند، اما فیلیس قادر به این کار نیست. بحران عاطفی باعث زنده شدن عشق میشود که فیلیس هرگز متوجه وجود آن نشده بود. اما سفری که انباشته از بیاعتمادی است اجازه بخشش ناگهانی را نمیدهد. نف اعتقادی به آن ندارد. و فیلیس را میکشد (تجدید حیات نف).
نف تلوتلوخوران به دفترش برمیگردد و ما به صحنه افتتاحیه سفر، و اعترافات او، بر میگردیم (اکسیر). کیز هم به دفتر رسیده است. نف امیدوار است که کیز با استمرار تجدید حیات موافقت کند و به او اجازه فرار بدهد. اما نف دم در به زمین میافتد. سرانجام نف به استادش میگوید چرا کیز نتوانست او را شناسایی کند. او زیادی نزدیک بود، درست آن طرف میز، و کیز به او اطمینان میدهد که «از آن هم نزدیکتر». (اکسیر دوستی عمیق، و اذعان به اینکه نف استادش را ناامید کرد).
این نوشتهها را هم بخوانید