سخنرانی جان ارنست استاین بک به هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات

جان ارنست استاینبک جونیور ((زاده ۲۷ فوریه ۱۹۰۲ – درگذشته ۲۰ دسامبر ۱۹۶۸) که در منابع فارسی بیشتر با نام جان اشتاینبک شناخته میشود، یکی از شناخته شدهترین و پرخوانندهترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا، برندهٔ نوبل ادبیات و همچنین یکی از مهمترین نمایندگان مکتب ادبی ناتورالیسم میباشد. از بهترین آثارش میتوان به خوشههای خشم (۱۹۳۹) اشاره کرد.
استاینبک در سال ۱۹۶۲ برنده جایزهٔ نوبل ادبیات شد. مشهورترین آثار او موشها و آدمها (۱۹۳۷) و کتاب برنده جایزه پولیتزر، خوشههای خشم (۱۹۳۹) هستند که هردو نمونههایی از زندگی طبقه کارگر آمریکا و کارگران مهاجر در دوره رکود بزرگ هستند.
از فیرهنگستان سوئد سپاسگزارم که کارم را شایستهٔ این افتخار عظیم دانست.
یحتمل این شک در دل من باشد که بیش از سایر مردان ادب که گرامی و محترمشان میدارم شایستهٔ جایزهٔ نوبل باشم-اما جای پرسش از آن شادی و غروری نیست کیه این جایزه را خود بدست میآورم.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
برای دریافتکنندهٔ این جایزه مرسوم است نظریهٔ ادبی یا شخصیاش را دربارهٔ طبیعت و جهت ادبیات عرضه بدارد. با این وجود، در این فرصت خاص گمان میکنم پسندیده باشد که به وظایف و مسؤولیتهای سنگین سازندگان ادبیات بپردازم. اعتبار جایزهٔ نوبل چنین است و من ازین جایگاه که ایستادهام به پیش رانده میشوم، نه اینکه زین پس چون موشی سپاسگزار و پوزش خواه بیالم، بل که همچون شیری از غرور حرفهام و آن مردان بزرگ و نیک که این حرفه را در طول اعصار آزمودهاند، میغرم.
ادبیات نه رواج یافتهٔ جامعهٔ پریده رنگ ناتوان از هر سو راندهٔ روحانیت است که دعاهاشان را در کیلیساهای تهی سرمیدادند و نیز نه بازیچهایست برای آن برگزیدگان عزلت نشین، گدایان شاخ مقوایی بیرمق.
ادبیات را قدمتی است چون کلام، زادهٔ نیاز آدمی است به آن و جز به آن سبب که این نیاز فیزونی گیرد، دیگر گون نمیشود. شاعران دورهٔ جاهلیت رامشگران و نویسندگان دور و جدا از هم نیستند. از همان ابتدا، حرفهشان، وظایفشان و مسؤولیتهاشان را بنی نوع آدمی مقرر داشته است.
بشریت زمان اغتشاش ملالآور و پریشانی را در پشت سیر داشته اسیت. سلف بزرگ من، ویلیام فوکنر، در اییجا کیه سخن میراند، به آن همچون مصیبت ترسی جهانی اشاره کرد که چندان دیر پاییده است که دیگر از مشکلات روح آدمی سخنی در مییان نییست، و اینکه تنها دل آدمی در نبرد با زندگیست که شایستهٔ نوشتن مینماید.
فوکنر، بیش از بسیاری از آدمها، از نیروی آدمی و نیز ناتوانیش آگاه بود. او میدانست که درک و از میان بردن ترس، بزرگترین بخش از دلیل وجود نویسنده است.
این تازه نیست. رسالت قدیم نویسنده تغییری نیافته است. او عهدهدار نمودن بسیاری از خطاهای غمافزا و شکستهای ماست، عهدهدار روشنی بخشیدن به رؤیای تیره و هولناک ما در راه ترقیست.
ازین گذشته، نیویسنده نمایندهٔ تیبین و تمجید استعداد مسلم آدمی به خاطر بزرگی دل و روح است-به خاطر شهامت در شیست-به خاطر دلاوری، عاطفه و عشق. در نبرد بیپایان علیه سستی و نومیدی، اینهاست پرچمهای گردهم آورندهٔ امید و رقابت.
مسلم میدانم نییسندهای که پرشور به استعداد کمال آدمی مؤمن نباشد، او را اختصاصی و عضویتی در ادبیات نیست. این ترس جهانی حاضر نتیجهٔ تزلزل پیشین در دانش، و مهارت عوامل خطرناک در دنیای طبیعی ماست. این راست است کی دیگر مراحل دانستن هنوز با این قدم بزرگ فراچنگ ما نیامدهاند، اما دلیلی بیرای ایین استنباط نیست که نتوان یا نشود همانسان به آنها نزدیک شد. در واقع بخشی از مسؤولیت نویسنده پای فشردن در تحقق این مهم است.
با وجود تاریخ طولانی و پرافتخار ایستادگی محکم بشریت در مقابل دشمنان طبیعی، با وجود شکست و انقراض گیاه به گاه، جبون و ابله خواهیم بود اگر در آستانهٔ بزرگترین پیروزی بالقوهمان، مییدان را تیک کییم.
زندگی آلفرد نوبل را میخواندم، طبیعیست دیگر؛ مردی که به روایت کتابها، منزوی و دانا بود. او بید که از بند گشودن نیروهای منفجرکننده را به انجام رساند، نیروهایی که این استعداد را دارند که خلاق خیر باشند یا ویرانگر، اما بیانتخاب، و نه سر در فرمان آگاهی و عدالت.
نوبل ناظر وحشیگریها و نابجا بکار بردنهای پلیدی از کشف خویش بود. یحتمل حتی نتیجه غایی تحقیق خویش را پیشبینی کرده بیود-تقرب به تخرب آجل- ویرانی مطلق. برخی را این اعتقاد است که او یکسره دل از امید برکند، اما من این را باور نمیدارم. فکر میکنم او در تلاش کشف یک مهار بود، یک دریچهٔ اطمینان و گمان من بر این است که او سرانجام ای نرا در مغز انسان و روح او یافت.
این اندیشه به وضوح در طبقهبندیهای این جوایز آشکار است. این جوایز به خاطر غنی ساختن و ادامهٔ دانش دربارهٔ انسان و دنیای او، اهداء میشود-به خاطر ادراک و ارتباط، که از وظایف ادبیات است. و نیز این جوایز، برتر از هر چیز دیگر، به خاطر نمایش استعداد آدمی در راه صلح اهداء میشود.
در کمتر از پنجاه سال که از مرگ او میگذرد، دروازهٔ طبیعت بر می گشوده است و بار سهمگین انیخاب به یا عرضه شده است. ما بسیاری از قدرتهایی را که روزگیری به پروردگار نسبت داده میشد، به چنگ آوردهایم. بیمناک و بیتدارک خدایی بر زندگی و مرگ تمامی جهان و جهانیان را کسب کردهایم.
خطر و افتخار و انتخاب سرانجام با بشر است. آزمایش کمال او در دستیاب است. اینک که نیرویی ایزدوار به چنگ آوردهایم باید در جستجوی مسئوولیت و خردی در خود باشیم که روزگاری دعا میکردیم خداوندی از آن بهرهمند بوده باشد.
انسان خود بزرگترین خطر و نییز تیها امید ما شده است. ازاینرو امروز میتوان سخنان آن حواری، یوحنای مقدس را چنین تاویل کرد:
در پایان کلام است، و کلام انسان است…و کلام با انسانهاست.»
ترجمهٔ سیروس طاهباز