در سالگرد واگذاری امتیاز معادن ایران به رویتر در زمان ناصرالدینشاه قاجار، از نگاهی دقیقتر به این قرار داد بنگریم
محسن خلیلی – استادیار علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد
در دورهٔ طولانی سلطنت ناصر الدین شاه قاجار، تاریخ روابط خارجی و مناسبات فرامرزی ایران، دستخوش دگرگونیهای مهمی شد. رخنهپذیری و نفوذپذیری در عرصهٔ تصمیمگیری در روابط خارجی، از ویژگیهای مهم رفتار خارجی نظام ناصری است. نفوذپذیری به این معناست که ساختار تصمیمگیری در مناسبات خارجی، زیر نفوذ مؤلفههای بیگانه و بیرونی قرار میگیرد. رخنهپذیری نیز به آن معناست که تصمیمگیرندگان دربارهٔ سیاست خرجی کشوری بیگانه، متوجه میشوند که میتوانند با بهرهگیری از مؤلفههای گوناگونی چون فرهنگی، مالی، شخصیتی و ساختاری در فرآیند تصمیمگیری کشور میزبان رخنه کنند و به آن سمتوسو ببخشند.
ایران در آغاز سدهٔ نوزدهم به گونهای محور فعالیتهای سیاسی و نظامی اروپاییان قرار گرفت که از هرجهت با تهدیدهای برون مرزی پیشین متفاوت بود، زیرا مدعیانی که دستاوردهای علمی و فنی پیشرفته داشتند، شرایط نابرابری را به کشور تحمیل میکردند. ناتوانی ایرانیان در پاسخگویی به مشکلات برونمرزی، ایران را در طول سدهٔ نوزدهم به میدان رقبت دو همسایه تبدیل کرد و در این رهگذر نه تنها سرزمینهای واقع در شمال ارس، شمال اترک، هرات، قسمتی از بلوچستان و سلیمانیه را از پیکرهٔ ایران جدا ساختند و از اعمال حاکمیت بر بحرین جلوگیری کردند، بلکه قراردادهای بسیاری را به ایران تحمیل کردند و امتیازهایی فراوان گرفتند. بنابراین، ایرانیان از یکسو، وارث ضعف ناشی از حکومت پادشاهان نخستین قاجار بودند، از دیگر سو، در چنبرهٔ رقابت میان روسیه و انگلستان قرار گرفتند که امکان حرکتهای بیطرفانه و استقلالجویانه را از آنها میگرفت. در آن میان، قرارداد رویتر که به سال 1872 م میان دولت ایران و نمایندهٔ بارون جولیوس دو رویتر در تهران امضا شده بود، وضع خاصی داشت زیرا به موجب مفاد آن، امتیاز کشیدن راهآهن از دریای خزر تا خلیج فارس، دایر کردن تراموای شهری، ادارهٔ گمرکات، استخراج همهٔ معادن، از جمله زغال سنگ و نفت و آهن و سرب، با شرایط بسیار ساده برای هفتاد سال به شخصی حقوقی واگذار شد. برخی به سادگی موضوع را به سطح تحلیل خرد تقلیل داده و گفتهاند که:
سپهسالار به علت اقامت متمادی در کشورهای خارجی به اوضاع جهان آگاهی داشت و اساس سیاست خود را بر همکاری با دولت انگلستان قرار داده بود. به این جهت از ابتدای زمامداری خود درصدد باز کردن پای انگلیسیها به ایران برآمد (هوشنگ مهدوی،1385:288).
چنین تحلیل سادهای سبب میشود که بنویسند:
به میرزا حسین خان چنین حالی کرده بودند که روسها دارند نزدیک میشوند و عن قریب بساط شاهنشاهی ایران برچیده خواهد شد و راه نجات و جای امن هم فقط در دامن انگلیس برای ایران تهیه شده ست و اگر خود را بلاشرط به دامن آن دولت اندازد مملکت شاهنشاهی همیشه برای آنها باقی مانده از تجاوزات دولت روس مصون خواهد بود (طباطبایی مجد،1373:362).
اگرچه به سرعت از سطح تحلیل شخصیتگرا، به توصیف نظام بین الملل میپردازند و اجبارها و خواستههای آنها را برمیشمارند که:
امتیاز راهآهن ایران خواهان زیادی داشته، فرانسه، آلمان، اطریش و خود انگلیس مکررا در پی آن بودند که اینچنین امتیازی را به دست آورند (همان: 362-363).
گاهی نیز از خواستههای کشورهای استعمارگر سخن به میان میآورند و فریبندگی پیشنهادها را عامل انعقاد قرارداد و گرفتن امتیاز میدانند:
بعضی از سرمایهداران انگلیسی که از خالی بودن خزانه مملکتی و نیاز مبرم شاه اطلاع یافته بودند با دادن وعدههای فریبنده تقاضای امتیازاتی را نمودند (مشایخی،1385:63).
درست است که ناصر الدین شاه به جلب سرمایهٔ انگلیسیها علاقه داشت، زیرا پیشبینی میکرد که از این راه سود بسیاری نصیبش خواهد شد (کاظمزاده،1354:102)، ولی آیا این دلیل عقد قراداد رویتر بود؟ و یا باید به مجموعهای از برهانها روی آورد تا هرکدام بتوانند نشان دهند که چرا «دولت ایران» حاضر شد «تمام مملکت» را در اختیار «یک شخص» بگذارد؟ بررسی سطح تحلیل خردوکلان، پژوهشگر را قانع میکند که دلایل چندگانه میتوانند جنبههای یک تصمیم را بشناسانند، زیرا پولپرستی، فریبکاری، خیانت، وطنفروشی و…همه در ساحت تحلیل، شخصیتیاند و نمیتوانند استحکام دلیلی مبتنی بر سطح تحلیل کلان را سست کنند. گمان میرود وضع به گونهٔ دیگری نیز بوده است:
پیشرفت جامعه صنعتی و سرمایهداری در اروپای سده نوزدهم محال بود بگذارد که ملتهای غیراروپایی همچنان در انزوای قدیم خود باقی مانند. مغرب زمین کوشا و توانگر و از نظر تکنولوژی و نظامی بر همه برتر، مجال مقاومت حتی برای کسانی که میخواستند از او برحذر باشند باقی نمیگذاشت (همان:91).
نگارنده با تکیه بر مدل پنج متغیرهٔ تصمیمگیری جیمز روزنا، از یکسو، کوشش کرده است تا سویههای چندگاهٔ فرآیند تصمیمگیری دربارهٔ قرارداد رویتر را بشناسد و از دیگرسو، خواسته است نشان دهد که محتوای قرارداد رویتر و دلایل انقعاد آن، میتواند با آنچه تاکنون دربارهاش گفته و نوشته شده است، متفاوت باشد. این مدل به صورت ساده، ابداع جیمز روزنا و به صورت بیستوپنج مؤلفهٔ درهم تنیده شده، نتیجهٔ نوآوری نگارنده است. این مؤلفهها عبارتاند از:
الف) شخصیت تصمیمگیرنده: ساخت خانوادگی، روحیهٔ فردی، تعلق طبقاتی، پیشینهٔ تجربی و اخلاق سیاسی؛
ب) نقش و اختیارات تصمیمگیرنده: جایگاه فردی، اختیارات فردی، نفوذ فردی، مشی فردی، مهارتهای فردی؛
پ) ساختار درونی دولت و دستگاههای حاکم: مقامات سیاستگذار، مقامات مقنن، مقامات مجری، مقامات بانفوذ، مقامات نخبه؛
ت) درونمایههای رفتاری و ارزشهای سیاسی و اجتماعی: فرهنگ سیاسی زمانه، افکار عمومی زمانه، ایستارها دربارهٔ شناخت خود، ایستارها دربارهٔ شناخت دیگری (تجدد)، اندیشههای اقتصادی؛
ث) نظام بین المللی: محیط مجاور، محیط منطقهای، محیط فرامنطقهای، ایستارهای محیط بین المللی، کردارهای محیط بین المللی.
از آنجا که میرزا حسین خان سپهسالار*نقش اصلی را در تشویق ناصر الدین شاه برای اعطای امتیاز قرارداد رویتر به عهده داشت، نگارنده مقاله را با محور قرار دادن شخص مشیر الدوله سپهسالار نگاشته است.
الف) شخصیت تصمیمگیرنده
میرزا حسین خان سپهسالار، فرزند میرزا نبی خان امیر دیوا (که از دولتمردان دربار قاجاری بود)، اواخر سال 1241 ق در قزوین متولد شد. پدرش خاصه تراش علی نقی میرزای رکن الدوله بود که در دستگاه فتحعلی شاه، مدارج ترقی را به تدریج (*) یکی دیگر از القاب میرزا حسین خان مشیر الدوله، سپهسالار است، زیرا ناصر الدین شاه پس از بازگشت میرزا حسینخان از عثمانی سپهسالاری قشون کشور را به او سپرد.
پیمود تا آنکه امیر دیوانخانه شد. او پسرانش را برای تحصیل به اروپا فرستاد. اگرچه عابدینبیک، پدر میرزا نبی خان، دلاک بود، توانسته بود با کفایت ودرایتی که داشت دختر فتحعلی شاه را به عقد پسرش میرزا نبی خان درآورد. منصبهای حکومتی مانند حکومت ری و خمسه و اصفهان به پدر میرزا حسین خان داده شد، زیرا از نظر رسیدگی به امور و سلامت مالی، به اندازهای کفایت داشت که او را شایستهٔ انجام این کار میکرد (نوایی،1369:637-638).
میرزا حسین خان پیش از رفتن به فرنگ نزد جعفر خان مشیر الدوله درس خوانده بود و جعفر خان دربارهٔ او گفته بود: رجلی است کافی که هوش و بلدیت تام دارد و در کار او، هیچ راه خبط و سهو نیست (آدمیت،1362:125). ولی قلم علیه او چرخیده است که انواع رفتار بد را به وی نسبت دادهاند (خان ملک ساسانی،1379:147-148). این امر ت حدی به دلیل لحن سخت و قاطعی بود که دربارهٔ ایرانیان و اروپاییان به کار میبرد. میرزا حسین خان تربیتیافتهٔ محیط غربی، آشنا به مدنیت غربی و علاقهمند به آن بود، زیرک بود و به وطن بسیار علاقه داشت. اروپایی مسلک بود و از ترقی عثمانیها تأثیر پذیرفته بود و به حمایت از صنعت داخلی با کمک پول خارجی اعتقاد داشت. میرزا حسین خان ابتدابه طبقهٔ فقیر جامعه متعلق بود ولی آرامآرام به دلیل شایستگی پدر بزرگ و پدرش در مناصبی چون طوی بیگی، ساقدوشی، فراهم آوردن پول برای انجام مأموریت خسرو میرزا به روسیه و والیگری فارس که سبب شد لقبی چون امین الدوله دریافت کنند، جایگاهش تغییر یافت.
میرزا نبی خان به تدریج، توانست فرزندان خود را برای تحصیل به اروپا بفرستد و خانهای محتشم برای خود و فرزندانش فراهم آورد که شمار بسیاری نوکر و خدم و حشم و خواجه در آن زندگی میکردند. اکنون خانوادهٔ میرزا حسین خان که کدخدامنشی را در دربار قاجار فراگرفته بودند، پدروپسر، دامادهای پادشاه قاجار بودند. لقبهای کمنظیری مانند سپهسالار و مشیر الدوله نشان از آن داشت که میرزا حسین خان با پروردگی پدرش، میرزا نبی خان و جدّش، عابدین بیک، توانسته است خود را از طبقهٔ پایین اجتماع جدا کند (اقبال آشتیانی،1363:109). همین امر در پیشینهٔ وی بسیار مؤثر بود، زیرا توانست با پول و نفوذ پدر در ساختار اداری قاجاریه، تحصیلات مناسبی داشته باشد و آیندهٔ شغلی خود را تضمین کند.
امیر کبیر به دلیل دوستی دیرینهای که با پدر میرزا حسین خان داشت پس از بازگشت او از اروپا، وی را در بیست و شش سالگی به کارپردازی ایران در بمبئی فرستاد. میرزا حسین خان در هند بسیار پرکار بود. ناصر الدین شاه و میرزا آقا خان نوری او را احضار کردند و با رتبهٔ ژنرال کنسولگری به تفلیس فرستادند. در آن زمان، روسیه در کمال اقتدار بود و دیپلمات جوان ایرانی هم از منش دیپلماتهای روس و هم از شیوهٔ کار دولتمردان روس نکتههای بسیاری یاد گرفت. سپس به ایران آمد و پس از گرفتن خلعت، وزیر مختار ایران در عثمانی شد. آن دوران با دورهٔ شوکت و اقتدار دولت عثمانی همزمان شده بودو میرزا حسین خان در مدت دوازده سال اقامت در عثمانی با شش صدر اعظم عثمانی روابط عالی برقرار کرد (نوایی،1369:627).
مأموریت میرزا حسین خان در هند سبب شد تا با شیوهٔ حکومتداری انگلیسیان آشنا شود. در قفقاز با روسها آشنا شد و در عثمانی با مردان ترقیخواه عصر تنظیمات، به ویژه با فؤاد پاشا، عالی پاشا و منیف پاشا همسخن شد. اگر ترقی ژاپن و عثماین را با نامههای مکرر به رخ ایرانیان میکشید، برای آن بود که حس غبطه را در مقامات بلندپایه و مردم ایران برانگیزد. اخلاق سیاسی او چنین بود که در میانه کارزار خود را برابر با مردان بزرگ و وزرای نمره اول دنیا میدانست (آدمیت،1356:127-128).
میرزا حسین خان میخواست پادشاه به او کمک کند تا بتواند ایران را به جادهٔ ترقی بکشاند. او از نظر تجربههای سیاسی، حقوقی و دیپلماتیک مردی کامل بود که مدارج ترقی را به تدریج پیموده بود. افراد بسیاری دربارهٔ کردارها و اخلاق سیاسی او قضاوت میکردند. برخی او را یکهسوار عرصهٔ ترقی و برخی او را تکسوار عرصهٔ وابستگی میدانستند. میرزا حسین خان خیلی باهوش بود ولی در راه رسیدن به اهداف خود بزرگان مملکت را خواروذلیل میکرد. او طرفدار معیارهای ترقی و پارلمان و حکومت قانون بود، به تأسیس بانک علاقه داشت و برای به خدمت گرفتن افراد تحصیل کرده به شایستگیهای فردی و باور آنها به معیارهای پیشرفت توجه میکرد، وطندوست بود و نمیپذیرفت که بیگانه ایرانی را تحقیر کند.
آنچه از مؤلفهٔ شخصیت تصمیم گیرنده برمیآید آن است که او در زمانهای رشد کرده بود که خانوادههای نخبه، به تدریج به بروز شکاف میان عقبماندگی و پیشرفت پی برده بودند و میخواستند که این فاصله جبران شود. او یاد گرفته بود که در بازیهای دیپلماتیک قرارهای سیاستمدارانه بگذارد، زیرا در اندیشهاش شوق به جبران عقبماندگی، سبقت از همسایگان و رسیدن به جادهٔ ترقی موج میزد و میخواست که غربیان در ایران متعهد و درگیر باشند.
ب) نقش و اختیارات تصمیمگیرنده
در دورهء سپهسالار تحتتأثیر افکار نوخواهانه و ترقیهای عصر امیر کبیر به بعد که شامل روزافزون شدن تجربهٔ سیاسی پادشاه نیز میشد، دستگاه دیوانی تغییر کرده بود. در حکم صدارت اعظم، نیکوبد جمیع امور دولت را از قشون، مالیات حکام و ولات و کل رتق و فتق دولت از وی خواسته شده بود (فرهاد معتمد:100). میرزا حسین خان در انجام امور اداری بسیار پرکار بود، زیرا هم پادشاه از او خواسته بود، هم اهمالها سبب شده بود که کارها انباشته شود. نوع اختیارات صدراعظم، همان بود که پادشاه داشت و او در انجام همهٔ کارها توانمند بود. ولی احترام سلطان سبب میشد که هیچ امری بدون اجازه یا اشارهٔ شاه انجام نشود. شاه به او اطمینان داده بود که هرچه بکنید و هرقراری بدهید و هر عرضی بکنید پذیرفته است و هیچ محل ایراد و بحثی نیست (صفایی،1355:39). ولی انتظار زیاد از او داشت. در آخر کار این پادشاه بود که نبض کار را در دست میگرفت، زیرا از داشتن رقیب میترسید. پادشاه راحتی خود را میخواست وگرنه سررشتهٔ تمام کارها را مستبدانه در دست داشت، به ویژه که دیگر جوان نبود و تجربهها اندوخته بود. اما سپهسالار نفوذ فردی داشت، زیرا به دلیل حضور پدرش در درون ساخت دربار قاجاری، شیوهٔ انجام کار را شناخته بود و میدانست که از چه راهی و در چه جایگاههایی باید نفوذ کند.
سپهسالار در دوران سفارتش در عثمانی، اجازه یافته بود که بدون تشریفات دیپلماتیک، مستقیم به شاه نامه بنویسد. او در بهرهگیری از منصب و اختیاراتش بسیار باهوش بود و به خوبی میدانست که چگونه باید عمل کند. این صفت را مرهون آن بود که از همان آغاز، دیپلمات پرورده شده و تجربه به دست آورده بود. دقیق و سریع کار را به نهایت میرساند. در نامهنگاریهای دیپلماتیک، خود را حقیر نمیشمرد. شیوههای سنتی اداری را نکوهش میکرد و آمرانه مینوشت و اصل تساوی در برابر قانون را گوشزد میکرد. به ولیعهد نامهای تند مینوشت و کتابچههای مفصل دربارهٔ انتظام دیوان عدالت، وظایف و مستمری، اوقاف، دربار اعظم، قانون و حقوق ملت و نظم قراول خانه مینوشت.
بسیاری از دولتمردان و تاریخنگاران سپهسالار را از مردان آگاه، فهیم و کاردانی دانستهاند که در عرصهٔ سیاست داخلی و محیط سیاست خارجی پدید آمده بودند (کسروی، 1378:69). مهارتهایش، به ویژه در طول دوران وزیر مخترای و سفارتش در عثمانی شناخته شده بود و مقام ایرانی را در خاک عثمانی به درجهای رسانده بود که همه نام و پرچم ایران را با بهترین تشریفات به میان میآوردند. تا جایی که ناصر الدین شاه او را ستوده بود که ممتازترین اشخاص است و نکات و دقایق امورات مملکت را از هرچیز و هرجهت خوب و درست میداند (صفایی،1355:138). در دورهای که قرارداد رویتر بسته شد، او کوشید تا عهدنامهای را که فکر میکرد سبب پیشرفت ایران خواهد شد در ذهن پادشاه خوب جلوه دهد، زیرا منافع عام بر منفعتهای خاص برتری داشت.
پ) ساختار درونی دولت و دستگاههای حاکم
پیشرفت در بوروکراسی قاجاری مستلزم داشتن ارتباط خانوادگی، مزایای موروثی یا وابستگی به دولتمردان و شاهزادگان پرنفوذ و حمایت آنها بود. درواقع سلسله مراتب قدرت نقش اساسی در وقیعت اجتماعی افراد داشت و شرط رسیدن به منصب، دادن پیشکش و هدیه بود. بنیان حکمرانی در ایران بر ادارهٔ اختیاری در مقابل ادارهٔ قانونی قرار گرفته بود؛ یعنی وقتی پادشاه حکمی میکرد عمال دیوان، مختار بودند که حکم پادشاه را به هر قسمی که میخواهند مجری بدارند (اصفهانیان،1350:339)؛ پس دیگر صحبت از دولت با تدبیر بیهوده بود.
طبقهٔ حاکم شامل مقامات عالیرتبهٔ دیوانی و لشکری و روحانیان ارشد و حتی خود پادشاه، هرگاه احساس میکردند که در بدنهٔ اقتدار آنها گسست و شکستی در حال پدید آمدن است به سختی مقاومت میکردند. تعریف روشنی از مفاهیم موجود در حوزههای سیاسیت و فرهنگ و ثروت پدید نیامده بود و عوام به گذران زندگی و نخبگان به چیرگی خود ادامه میدادند. بنابراین، هنگامی که گفته میشد در ایران نه دولت است و نه اداره و نه قشون و نه خزانه (آدمیت،1362:757) مشیر الدوله را وامیداشت که پس از تجربههای طولانی دیپلماتیک در پادشاهی عثمانی، سبک تازهای ایجاد کند که عبارت بود از لایحهٔ تشکیل دربار اعظم با وزارتخانههای نهگانه و مقصود صدراعظم این بود که هر امری در مرکز قرار گیرد و هریک از وزراء به اندازه مقام در اداره دوایر متعلقه مستقل باشند (همان،1356:204). سپهسالار در این طراحیها عقل منفصلی به نام میرزا ملکم خان ناظم الدوله داشت که:
پولدوست و جسور و هشیار و سرسخت و کینهجو و دانا و تیزبین و بیدار بود و از اوضاع زمان و دردهای کشور خویش و سیاست دولتهای اروپایی بسی آگاه بود (آرینپور،1372:309-318).
تفکر ناظم الدوله بسیار پختهتر و عمیقتر از دیگر همتایانش بود:
در اوج جنبش تنظیماتچیها و ترکان جوان از سال 1863 تا 1873 م.به مدت ده سال رایزن سفیر و معاون و مشاور دست راست مشیر الدوله بود (حائری، 1364:40-47).
هنگامی که ناظم الدوله به ایران آمد مشیر الدوله سه انتظار اساسی از او داشت: انگلیسیها را تشویق به سرمایهگذاری در ایران کند با این باور که هرچه درگیری بریتانیاییها در ایران بیشتر باشد علاقهٔ آنها به حفظ ایران و استقلال کشور بیشتر میشود؛ از ملکم انتظار داشت که اولیای امور در انگلستان را تشویق کند که از انجام اصلاحات در ایران حمایت کنند و شاه را به این امر وادارند؛ سوم آنکه صدراعظم میخواست در هنگام مسافرت شاه به انگلستان، ملکم شایستهترین ایرانی در بریتانیا باشد تا خاطر شاه از سفر به آن کشور راضی و آسوده شود و به سوی آن تمایل پیدا کند.
میرزا حسین خان کمابیش همهٔ طرحهایش را از ملکمخان گرفته بود و به خوبی میتوان دریافت که وی درواقع طرّاحی و پیشنویسی تمام اقدامها را بر عهده داشته است (الگار، 1369:111-113). هنگامی که میرزا ملکم خان مینویسد: از فرنگستان صد کرور پول بگیرید. از دول فرنگستان صد نفر معلم و محاسب و صاحبمنصب و اکونومیست و ادمینیستراتور بخواهید…به راهنمایی این اکونومیستها و به توسط این کمپانیها راهآهنهای ایران را از چندین جا شروع کنید (اصیل،1376:100) گویی با نسخه بدل قراداد رویتر رودررو میشویم.
میرزا حسین خان برای رسیدن به آرزوهایش، به یاری همفکر، طرّاح، استراتژیست، اهل ترقی و سیاستگذار نیاز داشت؛ میرزا ملکم خان همان شخص بود و خود نیز به کمک کردن به سپهسالار علاقه داشت. وضعیت قانونگذاری در زمانهٔ سپهسالار با اندیشهٔ وزارت عدلیه و اوقاف نسبت به زمانهٔ پیشین دگرگون شد. او نخستین قانون اساسی را نوشت. همچنین یاری به نام حسنعلی خان امیر نظام گروسی داشت که پیش از نخستین مسافرت پادشاه به فرنگ کتابچهای در باب فواید و منافع سفر نوشته (ترکمان،1372:278 و 294-301) و نشان داده بود که عنصر ترقی را میشناسد. امیر نظام گروسی به سپهسالار نوشته بود:
اوضاع با دوران پیشین تفاوت کرده است و چیست از این خوبتر در همه آفاق کار که عقاید قدیمه را یکسو نهاده از بانک و راهآهن سخن میرود که عمده اسباب رفع پریشانی و اصلاح حال ملت ایران همین است (آدمیت،1356:157-158).
میرزا یوسف خان مستشار الدوله نیز همراهی بود قانونگذار ولی جوان که در آغاز کار کمکهای بسیار کرد. اما شاه از رسم و رفتار مستبدانهٔ خوددوری نمیکرد و دار الشورای کبری و مجلس مصلحتخانه و دربار اعظم را فقط برای تصدیق اعمال و امیال خود میخواست نه آنگونه که سپهسالار و یارانش قصد داشتند که تصمیمگیرنده جمعی از نخبگان باشند و پادشاه تأییدکننده باشد. اگرچه سپهسالار نتوانست مقامات قانونگذار متعدد و باتجربه بیابد، ساختار قوهٔ مجریه را مشتکل از نه وزارتخانهٔ داخله، خارجه، جنگ، مالیات، عدلیه، علوم، فواید عامّه، تجارت و زراعت ودربار بنا نهاد. اما نتوانست مجریان خوبی در میان دولتمردان بیابد. اوضاع دیوانی آنقدر خراب بود که شاه نوشته بود:
آدم نمیداند با چه کسی حرف بزند و با چه کسی سؤال و جواب نماید و ریش کی در دست است و احکام را کی مجری میکند؟(صفایی،1355:128).
در ایام صدارت میرزا حسین خان، مقامات متنفذ بیشتر اهل دسیسه بودند و مقامات نخبهٔ این عصر به دو دسته تقسیم میشدند؛ برخی از آنها بازرگانان بودند که سیاستهای اقتصادی صدراعظم را به نفع مملکت و خود میدانستند، همانند محمد حسن خان امین الضّرب که با مشیر الدوله هم روابط تجاری داشت (مهدوی،1379:136). در سطح پایینتر در دستگاه دولت، به ویژه در وزارت خارجه و جنگ، تحصیلکردگان دار الفنون و مدرسهٔ اتاماژور و درسخواندگان فرنگ بودند که شایستگی را سبب رسیدن به پستهای دولتی میدانستند و از هواخواهان او بودند ولی کمتأثیر (آدمیت،1356:251-252). در این میان روحانیان اهل حکمت قدیم نیز حضور داشتند که تدبیر مشیر الدوله را تبریک میگفتند و بر این باور بودند که اگر راهآهن من البرالی البحر متّصل شود مملکت گلستان میگردد و رفع شکستگی و پریشانی جمهور خلق میشود (همان:159). سرشت دستگاه دیوانسالار قاجار، خودکامانه و بینظم بود و برای تدوین و تنظیم ساختی عقلانی و قانونی فرصتی نداشت. فرصت برای فرصتطلبان فراهم بود تا به هر شیوه که بتوانند علیه هواخواهان وضع نو متحد شوند.
ت) درونمایههای رفتاری و ارشهای سیاسی و اجتماعی
در دورهٔ قاجاریه، ایرانیان در هرسه نوع پیوند میان فرد و جامعه، بازیگران سیاسی با یکدیگر و بازیگران سیاسی با دولت، در ساختار اقتدارگرای ضد مشارکتجویی اسیر شده بودند و پویایی و خلاقیّت سیاسی نیز از نخبگان ابزاری و فکری سلب شده بود. دولت اقتدارگرای مستبد، فرهنگ سیاسی انفعالی را میپروراند، زیرا کسی که زیر سلطهٔ نظام سلطانی حقّی ندارد، مسئولیتی نیز احساس نمیکند. ایستارهای فرهنگی دربارهٔ سیاست از یکسو، احساسی بود و از دیگرسو، نه تجمیع شده بود و نه میان نخبگان وجه اشتراکی ایجاد کرده بود. نخبگان باید در این میان مشکلات درونی جامعهٔ خود را از نظر وجود انواع بدبختی درک و حلّوفصل میکردند و در سطح فراملی به ممانعتهای قدرتمندانهٔ بین المللی میاندیشیدند؛ وانگهی بیم جان و امید نان هم در میان بود. حتی در عصر میرزا حسین خان، پاسخهایی روشمند و تئوریک به پرسشهایی دربارهٔ دانش فرد ایرانی در مورد ملّت، نظام سیاسی و تاریخ سیاسی کشور، برداشت فرد از ساختها و نقش نخبگان سیاسی، ادراک افراد از ساختار و محتوای تصمیمگیریهای سیاسی و نگرش افراد به هنجارهای نظام سیاسی و مکانیسمهای قدرت/نفوذیابی وجود نداشت. مشیر الدوله به ناصر الدین شاه نامهای نوشت که در آن فرهنگ سیاسی نخبگان به خوبی روشن شده بود:
آنان از هیچ قسم سعایت مضایقه نخواهند داشت. چنانچه مکرّر پیغام در مقام تخویف دادهاند که مطمئن به مراحم ملوکانه نشو…به چهار نفر رؤسا گفتهام آدم بشوید، دزدی از مال دولت و مال مردم نکنید (همان:243-244).
در آن دوره افکار عمومی نیز پریشان بود. اگرچه ارتباطات از عصر امیر کبیر بیشتر و بهتر شده بود، هنوز در سطح عام گسترش نیافته بود و به نخبگان اختصاص داشت. تنها تهران و تبریز تا حدّی چشم و گوششان باز شده بود و تا یک حدّ آزادی داشتند (کاشانی،1380: 130-131). فقر و ناداری سبب ایجاد سکون و سستی شده و ترس از مزاحمتهای حکومت، مردم را به تودهای بیشکل و بیعقیده تبدیل کرده بود تا جایی که نمیتوانستند افکار خود را متمرکز کنند. افکار عمومی به مفهوم گسترده و محدود آن همیشه وجود داشت و مظاهر آن هم ساده بود. وضع زندگی روزمره، روش حکمران وقت و عقاید دینی نظر کلی مردم را میساخت. اگر نان گران میشد یا حاکم بیدادگری میکرد مردم اعتراض میکردند. ولی پدیدهٔ افکار عمومی به معنای جدید که زادهٔ ادراک و هشیاری متشکل عمومی باشد و از ایدئولوژی اجتماعی و آرای عمومی سیراب شود و جهت کلی مشخص و نیروی انگیزشی سیاسی داشته باشد در ایران پدید نیامده بود. این امر به تغییر ماهیت و کیفیت پیوند میان رعیّت و ملّت نیاز داشت، اما پیوندهای پیشین دستنخورده باقی مانده بود. افزون شدن ارتباط چه در داخل و یا خارج کشور سبب پیدایش افکار عمومی میشد که به پیوندهای خارجی نیاز داشت. ایستارها در مورد شناخت خود و دیگری با یکدیگر رشد میکردند و به تقویت و تضعیف همدیگر میپرداختند. فهم ابزاری ایرانیان از پیشرفت غربیان، ریشه در آن داشت که آنها غرب را نمیشناختند. برخی نخبگان تفاون میان عقبماندگی و ترقی را به چشم دیده بودند ولی پر کردن شکاف را کمابیش ناممکن میدانستند و بر این باور بودند که:
نمیتوان منتظر شد که به قرینه پاریس اداره بلدیه تشکیل شود. زیرا حصول این مقاصد محتاج هزاران مقدمه است که یکی را نداریم (افشار،1361:256).
همهٔ دولتمردان در نامهها و اندرزنامههایشان، انقلابهای فرنگستان را به رخ پادشاه میکشیدند تا او خواهان ترقی قشون و انتظام امور شود. مشیر الدوله هم به پادشاه نوشته بود:
لازم است که هرقدر زودتر داخل جاده ترقی و کثرت مدنیّت شویم و دقیقه آرام را بر خود حرام دانیم (بیانی،1375:873).
همهٔ نخبگان، هنگامی که میکوشیدند برای مشکل عقبماندگی، دلیلی بیابند با دشواری روبهرو میشدند، زیرا نمیتوانستند بدون قیاس خود را بشناسند درحقیقت، خود را با دیگران میتوانستند بشناسند نه با خود. ملکمخان به سپهسالار نوشته بود:
حفظ دولت قواعد و شرایط معیّن دارد…یا باید از تحصیل زبان عرب، صرف نظر نماییم یا باید قواعد صرف و نحو را خواهناخواه، نقطهبهنقطه متابعت کنیم.
یا باید از تنظیم دولت چشم بپوشیم یا باید اصول تنظیم را نقطهبهنقطه، قبول و پرستش نماییم (سهیلی خوانساری،1372:134).
بنابراین، در عصر سپهسالار از یکسو، برداشتی ایجابی مبتنی بر یافتن دلیل از آنچه در غرب تغییر کرده بود پدیدار شد و از دیگرسو، افزون بر انتظام دستگاه دولت، عنصر ترقی نیز ویژگی کنشگرایانه داشت و در جستجوی راهی برای پیشرفت با تکیه بر نگاه به بیرون بود. وانگهی اتقصاد و گردش سرمایه نیز مطرح بود؛ به ویژه آنکه در نیمهٔ دوم سدهٔ نوزدهم، روند نفوذ صلحآمیز سرمایههای خارجی کشور را به حالتی نیمه مستعمره تبدیل کرده، زیرا امپریالیسم به بالاترین مرحلهٔ رشد خود رسیده بود. نخستین و مهمترین ویژگی اقتصاد قرن نوزدهمی دنیا، رشد مداوم و چشمگیر نوعی نظام اقتصادی یکپارچهٔ گسترش یابندهٔ جهانی بود که همواره مناطق بیشتری از کرهٔ زمین را به درون شبکهای از مناسبات مالی و بازرگانی فراسوی اقیانوسها و قارهها میکشانید؛ شبکهای که کانون مرکزی آن در اروپای غربی، به ویژه در انگلستان قرار داشت (کندی،1370:12-13).
در وضعیتی که اروپاییان مدام در حال رشد و گسترش صنعتی و سرمایهداری بودند، ایرانیان در سالهای 1287 و 1288 ق، در آتش قحطی، گرانی، وبا و طاعون میسوختند. اقتصاد ایران در حال ورشکستگی بود. اقتصاد از هم گسسته و ماقبل مرکانتیلیستی ایران در دورهء ناصری به تدریج در اقتصاد بین الملل ادغام شد و اندک صنایع موجود نیز به دلیل ناتوانی در رقابت با صنایع پیشرفتهٔ غربی، خسارتهای هنگفت دیدند. اقتصاد نیمهجان ایران در برابر اقتصاد پویای غربی که قانونهای خاص سرمایهداری داشت، پویایی خود را از دست داد و فقط شوکی از بیرون او را سرپا نگه میداشت. اندیشهٔ اقتصادی غالب آن دوره به تطابق با واقعیتها پرداخت و اندرزی جز این نمیتوانست بپذیرد که:
باید موافق علوم و رسوم خارجه از خارج سرمایه به ایران آورد. باید به کمپانیهای خارجه امتیازهای معتبر داد. باید از مداخل کمپانیها حسد نبرد (زرگرینژاد،1373:381).
مقدمهٔ قرارداد رویتر، از اینجا شکل گرفت و انگار چارهای جز امضای قرارداد وجود نداشت.
ث) نظام بین المللی
محیط مجاور ایارن در عصر سپهسالار، تفاوتهای بسیاری با دوران پیشین پیدا کرده بود. خلیج فارس همچنان دریاچهٔ صلحآمیز بریتانیاییها بود، ولی آلمانها از راه نفوذ در عثمانی و بغداد، اندکاندک گوشه چشمی به آن داشتند. افغانستان کموبیش به صورت کامل از ایران جدا شده بود و تنها در مواردی چون حکمیت مربوط به اختلافهای مرزی با ایران بود که انگلیسیها پای پیش میگذاشتند. عثمانی همان عثمانی بود با این تفاوت که ضعیفتر شده بود، ولی ضعف آن به پیوندهایش با کشورهای اروپایی مربوط بود. روسها گامبهگام به مرزهای شمالی ایران نزدیکتر میشدند و قلمرو امپراتوری خود را گسترش میدادند. بنابراین، بازی بزرگ شکل جدیدی یافته بود و به راستی فیزیک سرزمین ایران را تهدید میکرد. از دیگرسو، محیطی منطقهای پیرامون ایران، به ویژه در منطقهٔ خلیج فارس شکل گرفته بود. این محیط برای ایران فایدهای نداشت و عامل فشار بر ایران بود، زیرا کاربرد آن تنها به سود انگلستان و برای دفاع از هندوستان بود. بریتانیا نیز از ترس نفوذ آلمانها، امیرنشینهای خلیج فارس را به اتحادی فراخوانده بود که آزادی عمل در روابط خارجی ایران را تهدید میکرد. اکنون ایران در محاصرهٔ بازی بزرگ در شمال و محیط منطقهای خفقانآوری در جنوب قرار گرفته بود. وانگهی، خارج از منطقه نیز محیط فرامنطقهای شکل گرفته بود که ناشی از رشد حیرتآور و سریع آلمانها بود. آلمانها با تکیه بر برنامهریزی اقتصاد دولتی، متمرکز و باشخصیت ناسیونالیستی همراه مهارت و هوشمندی بیسمارک به رقیبی سرسخت برای قدرتهای اروپایی، به ویژه انگلستان، روسیه و فرانسه تبدیل شده بودند. سیاست جدید اقتصادی آلمان، نگاهی به فراتر از مرزهای ژرمنی انداخته بود تا جایی که میخواست در آناتولی و بین النهرین نفوذ کند که هندوستان آلمان نامیده میشد.
در عصر سپهسالار همهٔ قدرتهای اروپایی به رفتارهای فرامنطقهای امپریالیستی روی آورده و کردارهای همسانی را در آسیای مرکزی، خلیج فارس و هندوستان در پیش گرفته بودند. به ویژه روسها که نسبت به دیگر قدرتهای بزرگ از هر لحاظ خود را در ردیف عقب (رونوون،1354:29) مییافتند، به شدت منافع بریتانیا را در هند و خلیج فارس از راهرو ایران به خطر انداخته بودند. در عصر سپهسالار، ایران دیگر موقعیت کریدوری نداشت، بلکه حالتی استراتژیک یافته بود که قدرتهای فرامنطقهای در آن بازی نفوذ، چیرگی، حفاظت، توافق، محصور کنندگی، تصرف و استعمار را رواج داده بودند. از دیگر سو، دو ایستار مهم بین المللی بر نظام بین المللی سالهای 1865 و 1875 م اروپا حاکم جلوهٔ تازهای بخشیدند و سبب شدند بازارهای مصرف کشورهای توسعه نیافته به روی تولیدات کشورهای صنعتی گشوده شود.
اگر لیبرالیسم و سوسیالیسم، دو ایتار مهم داخلی اروپاییان بودند، ناسیونالیسم و امپریالیسم به کمک هم، سبب ارتقای قدرت کشورهای صنعتی میشدند. امپریالیسم توجیه و بهانهای بود در دست ناسیونالیسمی که به تقویت هرچه بیشتر خود میاندیشید. بنابراین، اروپاییان میتوانستند ضمن پرهیز از جنگ، به بهترین وجه، نیازهای مادی خود را از راه مستعمرهسازی تأمین کنند. روی آوردن انگلیسیها و دیگر قدرتهای بزرگ به رفتارهای امپریالیستی سابقه داشت، به ویژه نزد انگلیسیها که معتقد بودند قدرت آلمانها در اروپا و قدرت روسیه در آسیای مرکزی، کنترل نشدنی است. به همین دلیل تصور انگلیسیها این بود که آرامآرام در حال محاصره شدناند و برای جلوگیری از این کار، باید بیشترین توجه را به مستعمرات و گرفتن سرزمینها، فرصتها و امتیازهای تازه معطوف کنند.
ج) تحلیل
میرزا حسین خان سپهسالار خود از اهمیت آنچه در حال وقوع بود آگاهی داشت:
شما خود میدانید که این کار، کار سهل و آسانی نیست. نیکنامی و بدنامی آن ابدی است (آدمیت،1356:349).
شاه و صدر اعظم، به همراهی یکدیگر دلگرم بودند، شاه نوشته بود:
منفعت این کار را درست فهمیدهام.. شما بخصوص باید با جدّ و جهد تمام …پی این کار بروید (همان:346-347).
شاه برای انتصاب میرزا حسین خان به صدارت اعظمی بسیار اصرار داشت، زیرا گمان میکرد خواستههای او را تنها مشیر الدوله میتواند برآورده کند (تیموری،1363:32). هنگامی که سفر ناصر الدین شاه به عتبات عالیات و سپس فرنگستان برنامهریزی شد، شاه نامهای نوشت که در آن از مشیر الدوله بسیار تمجید کرد:
بخصوص از این جهت زیادتر از همهچیز مشعوفتر هستم که یک نفر مثل شما آدمی در ایارن هست که درد کار را بداند و غیرت دولت را بکشد و عاقل و زیرک و کاردان باشد و بفهمد چه میکند و چه میشنود. میدانم که این قسم آدم در ایران بسیاربسیار نادر بلکه هیچ نیست (همان:35).
بنابراین، مقدمات کار فراهم شده بود و اینک میرزا حسین خان گمان میکرد زمینه برای حضور او مناسب است. یارانی نیز همراه داشت که فکر او را میستودند و آن را موافق مصالح عالیهٔ ایران میدانستند. اما خود میرزا حسین خان به دلیل آنکه تجربههای طولانی مدتش رادر عرصههای دیپلماتیک و در خارج از ایران به دست آورده بود سادهدلانه نوشت:
با قرارداد مخالفتی نخواهد شد زیرا مزایا و منافع این کار برای همه مردم شرح داده شده است (کاظمزاده،1354:102).
میرزا حسین خان گمان نمیکرد که اوضاع سیاسی در داخل کشور به قدری آشفته است که نمیتوان کاری از پیش برد، حتی اگر مجلسی از وزیران و دولتمردان به شاه نوشته باشند:
انجام این مطلب بزرگ که بلاشک اسباب احیای جمیع این صفحات خواهد بود منوط به یک اشاره شاهنشاهی است. هرگاه اسم مبارک همایون خود را بر این امتیاز نامه مرقوم فرمایند به همین گردش یک قلم بیش از جمیع خدماتی که سلاطین ایران در این جند هزار سال به ملّت خود کردهاند به این خاک و ملّت مرحمت و احسان و عطای حیات حقیقی فرمودهاند (تیموری،1363:105).
وانگهی درستتر آن است که چنین در نظر گرفته شود که از این سرمایهگذاریها و امتیاز دادنها، نفع دوسویهای در میان بود که هم سبب تحرک و بالا بودن سرعت اقتصاد تولیدگرا میشد و هم خواهناخواه نفوذ سیاسی همراه داشت. اما سپهسالار به جز تحرک اقتصاد خمودهٔ کشور، میخواست انگلیسیها با حضور در ایران، با تعهد به اصل و فرع سرمایهٔ خود، درحقیقت به تضمین تمامیت ارضی ایران در مقابل تجاوز روسها بپردازند. البته این خوشخیالی بود و به راه باطل میرفت. اجرایی نشدن قرارداد رویتر نیز همانند عقد آن، مدیون پیچیدگی رفتارهای سیاسی داخلی و بین المللی است.
نتیجه
بیگمان نمیتوان به شیوهای یکسویه به قرارداد رویتر نگریست، زیرا سبب گمراهی میشود و بهتر آن است که انگیزه از انگیخته جدا شود و اینبار به شیوهای دقیق هم به محتوا و هم به شیوهٔ انعقاد عهدنامهٔ رویتر نگاه شود. پادشاه موافق بود و در نظامی سلطانی چگونه میتوان به مخالفت با ارادهٔ ملوکانه برخاست. اما مواقت او هر سببی داشت با دست به کار شدن رجال نوگرای قاجاری متفاوت بود. سپهسالار به دلیل ویژگیهای شخصیتیاش در نبود امیر کبیر، ذهن و زبان و قلم پادشاه را متوجه خود ساخته بود. راه ترقی نیز بیگمان از مسیر دربار و شاه میگذشت. اکنون فرصتی فراهم شده بود تا ذهنی ترقیخواه در کنار قدرت محض قرار گیرد. ترکیبی که کمتر در تاریخ قاجاری پدیدار شده بود. بنابراین، سپهسالار فرصتطلب و سادهاندیش نبود، بلکه اکنون فرصتی مناسب فراهم آمده بود و او باید خواستههای خود را از راهرو ارادهٔ ملوکانه به پیش میبرد.
سپهسالار نبود که قرارداد رویتر را ناکام کرد بلکه دمدمی مزاجی و قدرتپرستی پادشاه همراه فرصتطلبی و قدرناشناسی دولتمردان، کار را به جایی رساند که قرارداد رویتر باطل شد. زمانه نیز مشیر الدوله را قانع کرده بود که ایران، اکنون کشوری بسیار نیازمند است و باید عقبماندگی خود را جبران کند. نظام بین الملل نیز سود خود را میخواست و ستاندازیهای الیگارشیهای مالی بین المللی نشاندهندهٔ آن بود. واقعیت آن است که ایرانیان در نبردی برابر شرکت نکرده بودند که انتظار عقلانیت رفتاری داشته باشند، بلکه باید سود خود را پاس میداشتند. قرارداد رویتر ظاهری زشت و وطنفروشانه داشت، ولی میتوانست در میانه و هنگامهٔ اتحاد دولتمردان ایرانی، به گام گذاشتن ایران در راه ترقی کمک کند.