معرفی کتاب: مارک و پلو ، نوشته منصور ضابطیان

فرانک مجیدی: آدمهایی هستند که نامشان، یک خاطره را به ذهنم میآورد. حالا سر هر کار دیگری هم بروند و 100 مرتبه هم موفقتر از خاطرهی اولیهات باشند، باز فرقی نمیکند. «چلچراغ» یک خاطرهی رنگی و روشن در ذهن من است. روزهایی که نوجوان بودم و چلچراغ، متفاوت و درخشان بود. حالا برایم فرقی نمیکند «ابراهیم رها»، «امیرمهدی ژوله»، «بزرگمهر حسینپور»، «منصور ضابطیان»، «نیما اکبرپور»، «شرمین نادری» و… حتی ستون دائمی در نیویورکتایمز هم بگیرند، آنها برایم معنی چلچراغ را میدهند، یاد خاطرههای سالم و شاد و خندان میاندازندم، وقتی کتاب «مارک و پلو»ی «منصور ضابطیان» را دست گرفتم و یک و نیم روزه تمامش کردم، بارها کتاب را بستم و به خودم گفتم:«روزایی بود که منم چلچراغ میخوندم!». شاید سالها پیش، بعد ناگهان کنارش گذاشتم. واقعاً نخواندمش، نه مثل آنروزها که میدانستم کدام جمله، در صفحهی چند و شمارهی فلان است. بگذریم!
«مارک و پلو» با این اسم هوشمندانهای که دارد، سفرنامهی منصور ضابطیان است به فرانسه، اسپانیا، لبنان، هندوستان، ایتالیا و اتریش، ارمنستان، کرهی جنوبی و آمریکا. آقای ضابطیان مقدمهی چشمگیری بر کتابش نوشته. میگوید در سفر است که متوجه میشویم آدمهای مختلف با تمام اختلافات ظاهری و فرهنگی، فصل مشترکهایی در تفکر و احساس دارند، باید به گونهای در تلاش برای به چالش کشیدن «من» وجود خود بود تا دنیای درونی خود را از «من» فراتر بریم، و راهش سفر است. ایدههای پاسخ به چرایی سفر، خیلی قانعکنندهاند و رنگ تکرار ندارند، همین من را به خواندن کتاب مشتاقتر کرد، کتابی که به لطف «فرشاد رستمی»، طراحیهای گرافیکی دارد و یک جور روح «چلچراغی» در آن جاری است. تازه، تایپ درشت و خوانا و دعوتگری برای خواندن هم دارد.
مهمترین امتیاز این کتاب و دوستداشتنیترین نکتهاش، نثر صمیمی و شوخ و مهربان منصور ضابطیان است، نثری که برای یک چلچراغخوان –حتی سابق آن!- نوستالژی اصیلی را زنده میکند. سبک نوشتن ضابطیان، باعث میشود رغبتی به زمین گذاشتن کتاب نداشتهباشید و یک نفس بخوانیدش. ضابطیان کار قشنگی کرد و ما را در کتابش، از حال «مهرانه قائمی» مطلع کرد. چند سال قبل، این دختر جوان مبتلا به بیماری CF با کمک مردم مهربان ایران و همکاری چلچراغ به فرانسه اعزام شد. اما هنوز جراحی پیوند ریه صورت نگرفته و تازه کمک مردمی 170هزار یورویی به مهرانه، به بهانهی بیمه بودنش در فرانسه بلوکه شد. البته این سفرنامهها، مال چند سال قبل هستند که به تازگی مجموع آمدهاند و بسیار کنجکاوم بدانم اکنون مهرانه چطور است و چه میکند. «مارک و پلو»، بیشتر بافت اجتماعی و مردمی کشورهای نامبرده را بررسی میکند. ضابطیان اغلب در سفرهایش یک ایرانی پیدا میکند و با او گفتگو میکند و نگاه آنان را ثبت میکند. او واقعاً به افقهایی که در مقدمه برای خودش و کارش ترسیم کرده، میرسد. بهعنوان یک روزنامهنگار کاربلد و حرفهای واقعاً میتواند خواننده را با خود همراه کند و اینها همه امتیازاتی مثبت برای یک کتاب است.
اما اگر اینقدر حس ماجراجویی دارید که میخواهید لااقل یکی از این کشورها را ببینید و با وضعیت مالی متوسط سفر کنید، یا خیلی بچهپولدار تشریف دارید و فقط روی تختهای هتلهای 5 ستاره خوابتان میبرد، این کتاب آنقدرها شما را راهنمایی نمیکند که برای دیدن جاهای دیدنی چه بکنید، کدام راه را بروید یا اصلاً جاهای دیدنی را برایتان ترسیم نمیکند. اطلاعات «ویکیپدیایی- یک جهان یک جامی» از کشورها به شما نمیدهد و –خوشبختانه- توی سر اسپانیا نمیکوبد که تا دو سال قبل سرود ملی نداشت! اما باید قبول کرد وجود این اطلاعات میتوانست این کتاب را یک سفرنامهی درجهی یک سازد. مثال کوچکش، سفر اسپانیا است. ضابطیان یک «دمت گرم» طلبکار من است که بارسلون را برای سفر انتخاب کرده و به سرزمین دشمن ما –مادرید- نرفت! هر چه باشد من کلی ادعای بارسایی بودنم میشود! ولی تصور کنید، کلیسای جامع بارسلون را اصلاً معرفی نکرده و چون «از فوتبال سر در نمیآورد» به نیوکمپ سر نزده، مخصوصاً بخاطر این دومی مثل این است که به دروازهی بهشت برسی اما سرکی نکشی تا ببینی خود بهشت چطور است! فوتبال و تعصب مردم بارسلون به تیمشان، یک نشانهی مهم برای شناخت کاتالانها و یک فرهنگ برای آنهاست. در سفر هند چیزی از «بالیوود» ننوشته. اشتباه نشود، من هرگز به صنعت سینمای هند علاقهای ندارم، اما نمیتوان کتمان کرد که سینما در زندگی مردم هند جریان دارد و راهی برای بیان تفکرات و احساساتشان است، هرچند که از دید ما آبکی باشد. درستتر آن است که بیشینهی علاقمندیهای یک جامعه برای تصویر کردن فرهنگ مردمانش بیان شود. در همین مقدمهی معرفی هند، ضابطیان قرار است «تاش» را در طول سفرنامه برایمان تعریف کند، اما دریغ از یک کلمهی «تاش» در متن! انگار اصلاً در جمعآوری مطالب جا مانده است. ولی اگر بخواهیم منصفانه به قضیه نگاه کنیم، میشود خیلی از نقصها را مربوط به هزینهی محدود سفر دانست.
کار جالبی که نویسنده انجام داده، گزارش جداگانهای از وضعیت مطبوعات اسپانیا و لبنان است. کاش آقای ضابطیان بررسی مطبوعات سایر کشورهایی را که به آنها سفر کردهبود هم انجام میداد. عکسهایی که او در طی سفر گرفته هم جالبند و جا به جا در طول کتاب چاپ شدهاند، اما بزرگترین مشکل کتاب هم همین عکسهاست. با توجه به جنس خاص کاغذ و رنگ نسبتاً شیری آن، چاپ سیاه و سفید عکسها کیفیت و وضوح تصاویر را کاستهاست. کاش بهجای قیمت فعلی، میشد 7000 تومان پول داد و عکسها را با وضوح و رنگ دید. زمانیکه نویسنده بشدت تلاش میکند رنگهای بینظیر هند و آسمان آبی بارسلون را تصویر کند، منِ خواننده چطور باید در عکسهای سیاه و سفید با دیدههایش همذات پنداری کنم؟!
غیر از یک مورد که در صفحهی 85 کلمهی «موز»، «موزه» تایپ شده و در صفحهی 154 و 175 عبارت downtown به معنای مرکز شهر و پایین شهر آمده، اشتباه تایپی و ویرایشی دیگری وجود ندارد. کتاب 176 صفحهای «مارک و پلو» توسط «نشر مثلث» چاپ شده و به قیمت 4000 تومان قابل تهیه است. به شما قول میدهم اینقدر کتاب به نظرتان جذاب بیاید که از خریدش خوشحال باشید، با علاقه بخوانیدش و آن را به دوستانتان هم توصیه کنید.
راستش چند سالی می شه این وبلاگو می خونم اما تاحالا نظری ندادم. اما اینبار دیگه حسابی حیفم اومد که نگم چقدر خوشحال شدم از حس مشابهی که نسبت به چلچراغیای قدیم داریم. و اینکه منم هنوز هرجا اسمشونو بشنوم گوشم تیز می شه که در چه حالن!
ممنونم
سلام.
ممنون از بابت این مطلب. فقط یک نکته ای. Downtown به معنای قسمت پایین شهر هم میتونه باشه.
http://www.thefreedictionary.com/downtown
این مدل صحبت کردن راجع به قشر به قول شما پولدار اصلا صحیح نیست که البته در همه جا رواج داره. اینکه “خیلی بچهپولدار تشریف دارید و فقط روی تختهای هتلهای ۵ ستاره خوابتان میبرد” . اینکه کسی وضع مالی خوبی داره و ازش استفاده می کنه چرا باعث رنجش دیگران میشه؟ چرا همیشه با حالت تمسخر و پوزخند راجع به اونها صحبت میشه؟ یعنی واقعا احساس کمبود هست؟ چرا فکر می کنید کسی که همیشه در هتل ۵ ستاره می خوابه حاضر به ماجراجویی نیست و نمی تونه شرایط سخت رو تحمل کنه؟ متاسفانه این ما هستیم که بعد از مدتی معتاد میشیم به قشر متوسطی که توش هستیم البته اون هم بعد از کلی تلاش کردن . کتاب های سطح بالا می خونیم. فیلم های خاص سطح بالا می بینیم. در عمق زندگی فرو می ریم. دچار نوستالژی مزمن میشیم. مدام فلش بک می زنیم. زمین و زمان رو تحلیل می کنیم و مدام فکر می کنیم فکر می کنیم فکر می کنیم. و در انتها ناخواسته قلمرویی برای خودمون درست می کنیم و یه جورایی با دردهامون حال می کنیم و به حال بی دردهایی که تو هتلهای ۵ ستاره فقط خوابشون می بره افسوس می خوریم. فکر کنم یه جای کارمون مشکل داره.
بسیار خوب گفتید …
سلام
من هم 40چراغ می خونم عاشقش ام!
ولی ظابطیان حالا کمتر می نویسه….هر از چندی
چه خوب که آخرش یکی رو دیدم که از 40چراغ (رفیق شفیق اوایل نوجوانی های من)گذشت.17 ساله بودم که فضای زندگیم با روند 40چراغ متفاوت شد…
هر چند تمام دوستانم که زمانی 40چراغ می خواندند هنوز هم می خوانند..
بلاخره ما ماجراجوها که میخوایم بریم دنیاگردی کنیم با پول متوسط و از طبقه متوسط (و بی علاقه به هتل های ۵ ستاره .. که نه .. چرا دروغ بگم ؟.. آقا ندارم که برم هتل ۵ ستاره و گرنه می رفتم .. ) این کتاب رو بخریم یا نه ؟.. به دردمون می خوره یا پول دور ریختیم ؟..
معرفی جالبی بود از این کتاب. من هم خوندمش. خوب بود و دوست داشتنی. منتظر جلد دومش هستیم!
در روزنامه هم درباره ش نوشته ام:
http://esfjournalist.blogfa.com/post-239.aspx
یاد چلچراغ اون قدیما بخیر! چقدر نویسنده ی خوب داشت ! این اواخر هم البته بد نبود ولی دیگه نشد دنبال کنم.
راستی من تصمیم گرفتم که هرجا میرم بنویسم چه وبلاگ خوبی دارید…خوشحال میشم به من هم سر بزنید! (…چه جایی بهتر از یک پزشک!)
خب خوندماش!
ممنون بابت معرفی.
به نظرم اگه بخواییم مثل یه سفرنامهی حرفهای باهاش برخورد کنیم، ابدن کتاب خوبی نیست. یعنی نویسنده به وضوح مشخصه که خبرنگار ریزبینه، نه سفرنامهنویس کلبین. بحث از فردیت و شخصیت و روانشناسی مردم (که بیشتر از نصف این کتاب رو شامل میشه) هیچوقت توی یه سفرنامه انقدر پررنگ نیست. مثالهای خوبی هم خودتون زدید. دیگه بزرگتر از این که یکی تا بارسلون بره و نیوکمپ رو نبینه، اسمی ازش نیاره، و اصلن بوی فوتبال رو از اون شهر حس هم نکنه؟ نمونه کم هم نیست. برای مثال بهجز یه عکس ما چیزی از برج ایفل هم نمیخونیم.
اما من لذت بردم از خوندناش و اصلن پشیمون نیستم بابت وقتی که گذاشتم. خیلی هم که زمان نبرد البته. خوبیش اینه که ساده و خوشخوان ئه. خالی از عمق هم نیست. نه اونقدر سطحیه که سانتیمانتال باشه، نه اونقدر عمیقه که لذت عمق رو بچشونه. یه متن چلچراغی کامل (همون چلچراغ قدیم البته!). مثلن سفرنامهی آمریکا رو فکر کنم توی خود چلچراغ خونده بودم.
این “تاش” رو خوب یادتون بود، الآن دیدم گفتم ا ِ راستی این تاش چی شد پس؟ :دی
در کل منم بهخاطر منصور ضابطیان گرفتماش و راضی هم شدم. تجربههای خوبی بود حتا اگه سفرنامه نبود خیلی.
در مورد عکسها و چاپشون هم خیلی خیلی زیاد موافقم. چندبار که لازم بود عکسها رو با جزئیات ببینم مجبور میشدم ده بار زاویهی نور و کتاب رو نسبت به هم عوض کنم بلکه بتونم یه چیزی از اون گوشهموشهها ببینم!
و میشه یه انتقاد (یا شاید پیشنهاد) بکنم؟
منتظر جواب که نمیشه بمونم! تعارفه فقط!
با اجازه
استعداد عجیبی دارید توی لو دادن آخر فیلم یا کتاب یا کلن چیزی که در موردش مینویسید! خوب شد کتاب رو خوندم بعد متن شما رو. مثلن شوکای که خود ضابطیان تلاش کردهبود با دادن خبر “بلوکه شدن اون پول” به خواننده وارد کنه رو نابود کردید برای کسی که با این متن تصمیم میگیره کتاب رو بخونه. یا الآن هم یه چیزی شر کردهبودید من یادداشت کردم فیلم حس ششم رو بگیرم که زارت! آخر فیلم کوبیده شد توی مغزم.
اگه اینا معرفینامهست، کاش صحبتی از جاهای هیجانانگیز یا تاثیرگذر نشه (که لو نره). اگه هم قرار بر موشکافی و بحث کامله، کاش مثل سایت آیامدیبی یا ویکیپدیا یه هشدار بدید که اینجای متن ممکنه چیزی رو لو بده که کسی اگه نخواست بتونه نخونه.
باز هم ممنون بابت معرفی
لذت بردم ازش
و البته یه آرزو خیلی خیلی قویتر از قبل شد توی دلم
دوست دارم یه روزی بتونم توی فرانسه زندگی کنم!
سلام خانم مجیدی
مثله همیشه خوب و عالی بود نوشتتون
اتفاقا منم قصد داشتم در پست بعدی بلاگم درباره این کتاب بگم . اگه پابلیش شد بهتون خبر میدم که اگه مایل بودین شما هم بخونیدش
یادمه اون قسمت هایی از شب های برره که امیرمهدی ژوله نویسنده اش بود،با هر دیالوگ انگار صفحات چلچراغ رو ورق می زدم!چلچراغ یه زبون و واژگان خاصی داشت که روی هر کی توش می نوشت یا می خوندش اثر گذاشته،فقطس نمی دونم کم کم چه اش شد که دیگه جذبم نکرد،شاید نویسنده هایی که کاراشونو دوس داشتم،کم رنگ شدن تو مجله.
سلام خانم مجیدی . تگه وقت کردین خوشحال میشم پست من رو هم درباره این کتاب بخونید . مرسی
http://diazpaam10.blogspot.com/2010/08/blog-post_10.html
این کتاب جزو زیباترین سفر نامه هایی هست که خوندم
ولی امید وارم افرادی که معروف نیستند اما متن هاشون بسیار دلنشین هست بتونن شهرت لازم رو به دست بیارن
البته قیمت کتاب فکر کنم 5500 تومان شده باشه اما ارزشش بیش از این رقم هاست
ممنون برای این که با وب سایت معروفتون با این مطالب ضمن راهنمایی پشتیبانی از این گونه افراد میکنید
بسیار خوش حالم
آقا الان قیمت کتاب 6000تومنه چند روز پیش گرفتم!:)
درود بر رئالی ها:)
دیروز چاپ پنجمش رو خریدم ده هزار تومن …در حال خوندن هستم شیرین و دلچسب مثل خود سفر
برای تکمیل رشد تورم:
چاپ هفتم این کتاب زیبا: 16000 تومان.
به نظر من و دیگر متشخصان این آقا عمر خود را فنا کرده زیرا که به مادرید نرفته
درود بر رئالی ها
اتفاقا خیلیم کار خوبی کرده…فقط این همه تا اونجا رفته ساگرادا فامیلا و بندر بارسلونو از اون مهم تر نیوکمپو نرفته داییم ندیده!!!مردم پولدارن این همه راه رفته تا اسپانیا کجا رفته پس؟؟؟
ولی در کل خیلی باحال بود…
آره دیگه رفته بارسلونای…. نرفته مادرید زیبا و خوب و متشخص پرور و….
ولی نوشتش میگن خوب بوده!
با تشکر از رئالی ها… 🙂
سلام 🙂
من هیچوقت چلچراغی نبوده م 🙂
اما خواستم بگم، کتاب مارک و پلو، برای منی که هیچوقت دلم نمیخواسته چلچراغ بخونم هم معرکه بود 🙂
یکی از بهترین کتابایی بود که توی همه عمرم خونده م:)
خیلی نوستالوژیک بود
سلام به نظر من جالب بودن کتاب مارک پلو به دلیل نگاه متفاوت نوسیده می باشد چون به اندازه کافی مطلب و عکس درباره مکان های مشور و معروف کشورها توی اینترنت و جاهای دیگه وجود داره که نیازی تا فردی زحمت سفر کردن به اون کشورها رو به خودش بده و درباره آنها کتاب بنویس نویسنده کتاب سعی کرده تا در سفرش چیزهایی توجه کنه تا تاکنون دیده نشده که حتی می تواند گرسنه بودن یک زن سیاه پوست آمریکایی باشد
من توی کتاب مارک و پلو برخورد کردم به قسمتی که دربارۀ کتابخوانی فرانسوی ها هست . نگاه آقای ضابطیان رو دربارۀ این موضوع اصلا دوست نداشتم . ایشون کتابخونی فرانسوی ها رو به یک درگیری در یک ماراتون مقایسه میکنن و یا اینکه اتوبوس رو به قرائت خونه . در حالی که از نظر من نویسنده باید اتقاقا با اکرام به این موضوع نگاه می کرد . فرانسویها تاریخ ادبیاتی خیلی قویی دارن . فکر میکنید این از کجا میاد ؟ از مردم .. مردمی که استقبال می کنن . سخت کار میکنن و کتابها رو میخرن و با جان و دل نگه میدارن . وقت میذارن و برای کتابها نظر مینویسن .. درسته که کتاب کمی طنز هست ولی این قسمت رو که دربارۀ کتاب خوندن هست دوست نداشتم . مثل بازداشتن و برگردوندن فکر آدمها از تصویر ذهنی کتابخوانی در اتوبوس یا اماکن عمومی بود به بدبختی ها و زندگی روزمره .
من ابن کتابو نخوندم اما اگه اینجوری توصیف کردن خیلی بده فرانسوی ها بهترین نویسنده های جهان رو دارن و تو اتوبوس به جای زل زدن بهم هرکی یه کتاب دستشه طوری که تو سفر اول به فرانسه خیلی به چشم میاد
و این فوق العاده ست!
چاپ هفتم، بهار 93، 16 هزار تومان!
واقعاااااْ عالی بود نوشتتون دقیقاْ حس من بود نسبت به چلچراغ و نویسنده یه روزایی زندگی من باهاش میگذشت واقعا حفظ بودم همش رو:)
من به تازگی خوندن این کتاب رو شروع کردم…الان در سال 95 واقعا مشتاقم بدونم برای مهرانه چه اتفاقی افتاد و الان کجاس؟حالش خوبه؟
اگر کسی خبری از مهرانه داره میشه لطفا کامنت بذاره؟
خیلی ممنون…البته کتاب اقای ضابطیات بسیار هیجان انگیزه!حتما بخونین?
بعد از خوندن سفرنامه فرانسه تنها چیزی که ذهنم رو مشغول کرد سرگذشت مهرانه بود، کتاب رو بستم و شروع کردم به جستجو ولی چیز خاصی پیدا نکردم…
واقعاً بعد از این همه سال، از “مهرانه قائمی” چه خبر!؟