در ستایش و نکوهش «ترس» – «ترس» از دیدگاه نوروساینس
– پرش برای «آزادی» ربطی به قدرت بدنی نداره.
– آدم با بدنشه که میپره.
– با روحاش هست که امکان بقا پیدا میکنه.
– روحم مثل بدنم آماده فراره.
– ترس دلیل شکستته
– نه، نمیترسم. من عصبانیام!
– چرا ما سقوط میکنیم؟
– تو از مرگ نمیترسی، فکر میکنی این طوری قویتر میشی؟ این طوری ضعیفتر میشی.
– چرا؟
– آخه، چطور میتونی سریعتر بشی و مستمرتر مبارزه کنی، اونم بدون قویترین انگیزه روحی: ترس از مرگ.
– من از مرگ میترسم، میترسم که وقتی اینجا در حال مردن هستم، شهرم در حال نابودی باشه و کسی هم نباشه که نجاتش بده.
– پس خودت را بکش بالا!
– چطوری؟
…
اینها بخشی از یکی از دیالوگهای یکی از تأثیرگذارترین سکانسهای فیلم خیزش شوالیه تاریکی بودند، در این قسمت با کمال تعجب شاهد بودیم که چگونه «ترس» میتواند خوب هم باشد و همیشه نشانه زبونی و حقارت نیست، در ادامه بتمن میآموزد که چطور در عین داشتن ترس با آن روبرو بشود و بعد از آزاد کردن خود، جامعهاش را نجات بدهد.
از وقتی که به دنیا آمدهایم، با ترس آشنا هستیم، ترس یکی از احساسات ابتدایی ماست. ترس چیز بدی نیست، مشروط به اینکه تحت کنترل ما باشد. ترس برای بقا لازم است و به موجود زنده امکان تشخصِ عواملِ تهدیدکننده زندگی را میدهد. اما ترس بیش از حد یک بیماری و یک امر پاتولوژیک است و منجر به یک سری اختلالات روانپزشکی مثل فوبیا یا اختلال تنش بعد از حوادث آسیبزا (PTSD) میشود.
حالت صورت در هنگام ترسیدن، در همه انسانها و نژادها و فرهنگها به یک صورت است، طوری که ما به سرعت میتوانیم یک چهره مضطرب را چهره دیگر تمیز بدهیم.
ما در طی سالها به تدریج مدار عصبیای را که در مغزمان ترس ایجاد میکند، را شناختهایم و هنوز هم دانشمندان در حال کار روی پایههای سلولی و مولکولی ترس هستند.
هنگام ترس، در بدن مجموعه واکنشهای حادی رخ میدهد که بدن را برای نبرد و پاسخدهی با تهدیدات حاد آماده میکنند، نخستین بار یک فیزیولوژیست فرانسوی به نام والتر بی کانون در سال 1929، این واکنشها را توضیح داد: در نتیجه فعال شدن سیسم سمپاتیک بدن، آدرنالین و نور آدرنالین و هورمونهای استروئیدی در بدن رها میشوند، این هورمونها باعث افزایش ضربان قلب، افزایش سرعت تنفس، گشاد شدن مردمک، افزایش سرعت سوخت و ساز، افزایش سرعت پاسخدهی مغز به محرکها و .. میشوند، مجموع این رخدادها ما را برای مقابله بک تهدید قریب الوقوع آماده میکنند.
اما ترس همیشه با دیدن و ادراک مستقیم عامل تهدیدزا ایجاد نمیشود، بسیار اوقات ترسهای ما روندی «شرطی» شده هستند، یعنی اگر ما نشانهای از تهدید را ببینیم، حتی اگر نشانه رنگ و بو و صدای خود تهدید را نداشته باشد، طبق تجربهها و اطلاعات قبلی، همان واکنشها در بدن ما رخ میدهند.
مهمتری بخشی از مغز که میتوانیم آن را مرکز ترس مغز بدانیم، بخشی به نام آمیگدال است. آمیگدال، بخشی از سیستم لیمبیک بدن است که در عمق قسمت گیجگاهی مغز قرار دارد و به قسمت قدامی هیپوکامپ چسبیده است. همین بخش است که تجارب ایجاد کننده ترس را رمزگشایی و تثبیت میکند.
آمیگدال اطلاعات را از قشر دیداری، شنوایی و بخش حس پیکری دریافت میکند و بعد از پردازش اطلاعات، پاسخ خود را به هیپوتالاموس میفرستد. هیپوتالاموس بر تولید هورمونها و تعادل بدن (هموستاز) و مراکز خودکار بدن در ساقه مغز کنترل دارد و آمیگدال از طریق هیپوتالاموس است که پاسخهای متعاقب ترس را در بدن سبب میشود.
نخستین بار هاینریش کلوور و پاول بوسی بودند که متوجه شدند اگر این قسمت را در میمونها با جراحی بردارند، آنها دیگر از انسانها نمیترسند، سندرمی که به نام این دانشمندان سندرم کلوور- بوسی نامیده میشود. البته این سندرم اجزای رفتاری دیگری هم دارد.
دانشمندان با دو دهه مطالعه روی یک بیمار زن، که برای حفظ حریم خصوصی تنها از او با نام SM یاد میکنیم، اطلاعات زیادی در مورد نقش آمیگدال در فرایند ترس کسب کردند، این بیمار به خاطر ابتلا به یک بیماری ارثی بسیار نادر، فاقد آمیگدال در هر دو سمت مغز بود. دانشمندان سعی کردند که تجارب ترسناک در او ایجاد کنند تا ببینند، بدون آمیگدال، آیا او قادر به ثبت و ضبط این خاطرات خواهد بود یا نه. محرکهای ترسآور متفاوت بودند، از مارها و عنکبوتها گرفته تا پخش فیلمهایی مثل حلقه ، هفت یا سکوت برهها. نتایج تحقق سال پیش در مجله Current Biology چاپ شد، بر اساس این مقاله، او توانایی ترسیدن را از دست داده بود، مثلا وقتی با مارهای هراسآور روبرو میشد، حس درونیاش این بود که آنها نفرتانگیز هستند، اما برخلاف انتظار نمیترسید و کنجکاویاش بر حس نفرتش غلبه میکرد و مار را به دست میگرفت و حتی تقاضای مار بزرگتر میکرد!
در آزمایش جالبتری SM را به یک بیمارستان متروک که به صورت یک خانه ترس بازسازی شده بردند، این خانه را یکی از 5 مکان ترسناک دنیا میدانند، اما SM در کمال تعجب وقتی به آنجا رفت، به صورت داوطلبانه رهبری یک گروه پنج نفره از آدمهای غریبه را برای گشت و گذار در خانه قبول کرد تا به آنها نشان بدهد اصلا چیزی برای ترس در این خانه وجود ندارد! هیچ فیلم ترسناکی هم ذرهای از وحشت را در او ایجاد نمیکند.
این در حالی است که SM از نظر ضریب هوشی، حافظه، زبان و قوه ادراک کاملا طبیعی است.
در بخش جانبی آمیگدال، هستهای وجود دارد که هسته پشتی یا Dorsal نام دارد، این بخش است که موجب ترس شرطی میشود، به این معنی که اگر اطلاعات ورودی به آمیگدال را منطبق با تجارب تهدیدزای قبلی تشخیص بدهد، موجب ترس میشود. مثلا اگر به شخصی چند بار بعد از پخش یک صدای خاص، شوک بدهید، دفعات بعدی پخش صدا به تنهایی، برای ایجاد ترس در او کافی است.
اگر بتوانیم به صورتی از تولید پروتئینهایی در آمیگدال جلوگیری کنیم که حین رمزگشایی و تثبیت خاطرات ترسناک ایجاد میشوند، در این صورت ما در واقع دارویی برای متوقف کردن ترس ساختهایم، چنین دارویی اگر ساخته شود، شاید مؤثر و بنیادیتر از همه داروهای ضد اضطرابی باشد که تا حالا شناختهایم، تحقیقات زیادی در این مورد در حال انجام هستند، مثلا در دانشگاه Rutgers نیوجرسی چند سال پیش متوجه شدند که ظهور ژنهایی در آمیگدال که پروتئینی به نام stathmin که نام دیگرش oncoprotein 18 است را کد میکنند، بسیار زیاد است، این پروتئین در ایجاد خاطراتی که ترس را برمیانگیزند، نقشی اساسی دارد. دانشمندان متوجه شدهاند که در موشهایی که این ژن در آنها غایب است، هیچ ترس جدیدی شکل نمیگیرد و میزان واکنش آنها به ترسهای قبلی هم ضعیفتر است. این موشها را اگر در موقعیتهای خطرناک در درون هزارتوهای جدیدی بفرستیم، میتوانند با اضطراب کمتری به صورت کاراتری، از هزارتو گذر کنند.
بر اساس یک تحقیق دیگر دانشمندان متوجه شدهاند که بخشی از مغز به نام rACC با کورتکس سینگولیت قدامی نوکدار، میتواند روی پاسخ آمیگدال تأثیر بگذارد، برای مثال این بخش متناسب به چهره شاد یا هراسان اطرافیان میتواند، آمیگدال را فعال یا غیرفعال کند.
ترس و اضطراب ما ممکن است، کاملا طبیعی باشد، مثلا هنگام مواجهه با آتشسوزی یا زلزله یا اینکه حالتی بیمارگونه داشته باشد.
اضطراب از دیدگاه دانش روانپزشکی: در ادامه این پست، میخواهم به صورت بسیار مختصر انواع اختلالات روانپزشکی را فهرست کنم:
1- اختلال اضطرابی منتشر: شخصی که این مشکل را دارد یک حالت پایدار و مزمن اضطراب را داراست. محرک خاصی باعث اضطراب آنها نمیشود، بلکه مشکلات روتین و عادی زندگی در این افراد سطح اضرابی بیشتر از حالت طبیعی ایجاد میکند.
2- فوبیا: در اینجا یک محرک خاص میتواند به صورت غیرطبیعی باعث ترس شخص شود، این محرکها معمولا در افراد دیگر اضطرابی به این میزان ایجاد نمیکنند، مثلا یک شخص ممکن است، از حضور در بین مردم مضطرب شود، یا از ارتفاع، عنکبوت، سگ یا خون بترسد. حتی افرادی پیدا میشوند که فوبیاهای خاصی مثل ترس از گل، ترس از مردان یا زنان یا ترس از لمس شدن را دارند.
3- حملات پانیک: که حملات ترس شدید همراه با علامی مثل لرز، گیجی، تهوع، تنگینفس است.
4- اختلال وسواسی -جبری
5- اختلال تنش بعد از حوادث ناگوار PTSD: یک حادثه ناگوار و مصیبتآور مثل حوادث طبیعی سیل و زلزله، چنگ، به گروگان گرفته شدن یا تجاوز در ذهن شخص باقی میماند، و بعدها به صورت علایمی مثل تتوجه بیش از حد مرضی، فلش بک زدن غیرارادی و مجسم شدن لحظاتی از آن حوادث، رفتارهای اجتنابی، اضطراب، خشم و افسردگی به صورت متناوب ظاهر میشود.
اضطراب و سینما: شماری از شاهکارهای دنیای سینما به روایت داستان زندگی اشخاصی با PTSD میپردازند، در واقع هیچ اختلال اضطرابی به اندازه PTSD در سینما در مرکز توجه قرار نگرفته است.
در اینجا به تعدادی از این فیلمها اشاره میکنم:
– غلاف تمام فلزی، فیلمی از استنلی کوبریک
– متولد چهارم ژوئیه، با کارگردانی اولیور استون با بازیگری تام کروز
– ما سرباز بودیم با بازیگری مل گیبسون
– سقوط شاهین سیاه با کارگردانی ریدلی اسکات و با بازی اریک بانا و یوآن مک گرگور
– نجات سرباز رایان، فیلم مشهور و برنده اسکار اسپیلبرگ با بازیگری تام هنکس
– خط باریک سرخ با کارکردانی ترانس مالیک و بازیگری شان پان و جورج کلونی
– راههای افتخار با بازیگری کرگ داگلاس
– اینک آخر الزمان با کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و بازی مارلون براندو
و شکارچی گوزن با بازی رابرت دنیرو
در هر یک از این فیلمها بازیگران دچار PTSD یا «شرایطی» که در آینده باعث به وجود آمدن PTSD میشوند به خوبی به تصویر کشیده شدهاند.
متأسفانه حافظهام در مورد فیلمهای ایرانی خوب کار نمیکند و نمیتوانم الان به خاطر بیاورم که در کدام فیلم ایرانی PTSD به خوبی به تصویر کشیده شده است و یا اصلا چنین فیلمی ساخته شده است یا نه.
اما بهتر است دیگر از PTSD فارغ شویم و به سایر اختلالات روانپزشکی هم برسیم:
– یکی از فیلمهایی که اضطراب و ترس را که ریشه در خشم، انتقام، عدالتخواهی و حقیقتجویی قهرمان دارند به زیبایی به تصویر کشیده است فیلم مرگ و دوشیزه رومن پولانسکی است، این فیلم در حکم شاهکاری است و اقتباسی است از نمایشنامه «آریل دورفمن»، اگر اشتباه نکنم نمایش تلویزیونی هم بر اساس آن از تلویزیون ایران پخش شده است.
داستان این فیلم در مورد رویارویی غیرمترقبه یک زن با شکنجهگر سابقش در یک دیکتاتوری فرضی در آمریکای جنوبی است.
– فیلم مشهور آنی هال، داستان آشنایی مردی با وسواس مرگ را ببا یک زن، روی پرده میآورد.
– در قسمت فوبیاهای اختصاصی، من فیلمی مشهورتر از سرگیجه هیچکاک نمیناسم، فیلمی که قهرمانش ار ارتفا میترسد.
– اما در مورد فیلمهایی که در مورد وسواس هستند، به نظر من بهترین مثال، فیلم هوانورد مارتین اسکورسیزی است که در آن لئوناردو دی کاپریو با هنرمندی نقش هاوارد هیوز وسواسی را بازی کرده است.
– البته ذهنم را که خوب جستجو میکنم، قسمتی از سریال شرلوک هولمز را به خاطر میآورم که قسمت بسیار یه یادماندیای بود و در آن به دارویی که با ایجا ترس، قربانی را پای درمیآورد اشاره شده بود، حتی یک انیمیشن ظاهرا بچگانه را به صورت محو به خاطر میآورم که در آن شخصیتها در گاه نیاز از قرص شجاعت استفاده میکردند!
مردم جنگ نمیخواهند، اما همیشه با دعوت رهبران به این سمت سوق داده میشوند. خیلی ساده است، کافی است که به آنها بگویید که مورد حمله واقع خواهند شد و صلحطلبان را به خاطر نداشتن حس میهنپرستی و در معرض خطر دادن کشور تقبیح کنید. این کار در همه کشورها جواب میدهد.
هرمان گورینگ
قشرهای مختلف انسانها از دیرباز به دنبال پیدا کردن راههایی برای کاهش یا افزودن حس ترس برای رسیدن به مقاصد خود بودهاند، از دانشجویی که میخواهد در هنگام سخنرانی یا شرکت در جلسه امتحان اضطراب نداشته باشد، تا ورزشکاری که می خواهد هیجان و اضطراب خود را تعدیل کند و در سطحی بالاتر رهبران و نظامیان و طیفهای فعال اجتماعی.
در بخشهای قبلی این پست ترس را ار نظر پاتولوژیک در فرد بررسی کردیم، اما ترس و جامعه چه نسبتی میتوانند با هم داشته باشند؟
بسیاری از سیاستمداران همیشه به جوامع به شکل تودههای مومی مینگرند، تودههایی که میشود به آسانی در فکر و حتی رویاها و آمالشان به نفع خود تغییراتی داد.
در این میان ترس، که یکی از پایهایترین احساسات ماست، در طول تاریخ بسیار مورد سوء استفاده قرار گرفته است، در آغاز این بخش، نقل قولی از هرمان گورینگ -ژنرال معروف آلمان نازی- را خواندید.
اما میتوان مثالهای زیاد دیگری هم آورد، برای مثال یکی از مشهورترین و به یادماندنیترین آگهیهای کارزارهای انتخاباتی امریکا، یک آگهی تلوزیونی است با عنوان «دیزی» است:
در این آگهی که میتوانید آن را در اینجا ببینید، دختر خردسالی را میبینید که در حال شمردن گلبرگهای یک گل است، اما وقتی به گلبرگ نهم میرسد، صحنه کات میخورد و ما شمارش معکوس پرتاب یک موشک هستهای را میبینیم و بعد صدای رئیس جمهور جانسون را میشنویم که از صلح و امکان زندگی همه در کنار همه صحبت میکند و در ادامه خواسته میشود که در انتخابات به او رأی بدهند.
این آگهی تکنیکی زیرکانه بود که میخواست از ترس مردم در زمان جنگ سرد، برای جلب توجه آنها به یک جناح سیاسی استفاده کند.
در زمینه استفاده آگاهانه سیاستمداران از عنصر ترس، تحقیقاتی انجام شده و مستندهایی تهیه شده است، مثلا در سال 2009 در مجله آمریکایی Political Science مقالهای در این مورد به چاپ رسید و در مستند قدرت کابوس یا Power of Nightmares هم آدام کورتیس توضیح می دهد که چگونه از اسامه بن لادن و القاعده برای ایجاد ترس در شهروندان آمریکایی برای رسیدن به مقاصد خاص استفاده شده است. بیوتروریسم و تسلیحات کشتار جمعی بر این اساس، ابزاری شدن برای عدهای از سیاستمداران تا به مقاصد راهبردی مورد نظر خود برسند و در این میان، آنها از موقعیتها با زیرکی بهره بردند.
زمانی در یک پزشک در مورد اختلالات عجیب و غریب روانپزشکی و سندرم سندرم استکهلم نوشته بودم، برایتان نوشتم که: «سندرم استکهلم نوعی پاسخ فیزیولوژیک گروگانهای ربوده شده است. بر خلاف انتظار، نشانههایی از همدردی و حس وفاداری آنها با آدمرباها دیده میشود. گروگانها حتی ممکن است با وجود خطراتی که تهدیدشان میکند، به صورت اختیاری خود را تسلیم آدمرباها کنند. این سندرم در موارد دیگری مثل همسرآزاری، تجاوز و یا سوءاستفاده از اطفال هم ممکن است دیده شود.»
در سطحی کلانتر همین رفتار را میشود به جامعهای که با ترس به گروگان گرفته شده است هم دید، جامعهای که ممکن است مردمانش به همان ورطهای بیفتند که وینستون رمان 1984 افتاد:
«به آن چهره غولآسا خیره شد. چهل سال طول کشید تا فهمید زیر آن سبیلهای سیاه چه لبخندی پنهان است. چه سو تفاهم و کجفهمی احمقانهای! چهقدر خودسری و نادانی، که دست رد به سینه پرعطوفت او زدی. دو قطره اشک که بوی جین میداد از چشمهایش به روی بینی فروغلتید. اما چیزی نبود، چه باک، همه چیز رو به راه بود و جنگ به آخر رسیده بود. در مبارزه با خود پیروز شده شده بود. به برادربزرگ عشق میورزید.»
جملات انتهایی رمان 1984
آلیس لوسیسرو، روانشناس اجتماعی و محقق دانشگاه کمبریج، در اظهار نظری که در دیسکاوری منتشر شده است، در این مورد ابراز نظر کرده است که دیکتاتورها میتوانند از غریزهای که از هزاران سال پیش در نهاد بشر وجود دارد، به خوبی بهرهبرداری کنند، آنها خوب میدانند که مردم همواره مایلند که یک قدرت برتر آنها را پناه بدهد و به همین علت نظامهای حاکم با ابزارهای مثل ایجاد ترسهای صناعی و محدود کردن گردش اطلاعات به آسانی آنها را کنترل میکنند.
ترس در موذیانهترین شکلش، لباس مبدل خِرَد را بر تن میکند و باعث میشود به کارهای شجاعانه کوچکی که به حفظ عزت و شأن ذاتی انسان یاری میرسانند، برچسب حماقت، بیملاحظگی، عبث بودن یا حقارت بخورد. برای این مردم، که در هراس از قوانین آهنین سستکننده هستند، پذیرش این واقعیت که آزادی حقشان است، آسان نیست.
بریدهای از کتاب «رهایی از ترس» آنگ سان سوچی
همه ما در زندگی شخصی و اجتماعی به آستانهای پایه ار هیجان و ترس نیاز داریم، بیتفاوتی یا ترسو بودن در هر دو سوی طیف، باعث بیماریهای شخصی و اجتماعی فراوانی میشوند. مثل خیلی اوقات اعتدال را در ترس هم رعایت کنید!
این نوشتهها را هم بخوانید
عاااااالی بود!
واقعا هم ترس بزرگترین نقطه ضعف و دشمن بشره. هر زمان که انسان از پیشرفت باز می ایسته یا منفعلانه عمل می کنه ریشه رفتارش از ترس نشات می گیره.
فوق العاده بود دکتر، مخصوصا مو شکافیِ ظریفی که از فیلم ها و کتاب ها کرده بودی. از جملۀ پست هایی بود که فقط تو “یک پزشک” می شه پیداشون کرد.
به نظرم عکسا زیادن و خوندن مطلب سخت می کنند. اما متن عالی بود.
اما به نظر من بهترین چیز یک متن همان عکس ها هستند … که متن های طولانی را ، قابل خواندن می کنند
از نویسنده تقاضا میشود که هرگز دست از این کار (گذاشتن عکس های خوب و زیاد در پست ها ) نکشند !!
پیشاپیش ممنونیم …
—
راستی ، آیا مواقعی که خواب ترسناک میبینیم هم ،پیامهای نورن ها دارند از همان قسمت آمیگدال میگذرند ؟؟
و دیگر اینکه .. آیا الان این خانوم اس ام … کابوس و غیره میبینند یا نه .. کلا اگر یک مقاله خوب راجع به خواب ها و رویا و کابوس و غیره هم بنویسید بعدا … خیلی ممنون میشم ( عکس هم داشته باشه ها !! )
مطلب عالی بود دکتر جان!
نام اون قسمت شرلوک هولمز هم ماجرای پای شیطان بود!
http://en.wikipedia.org/wiki/The_Adventure_of_the_Devil%27s_Foot
مطلب خوبی بود. اما سخنان مشاهیر یه ذره سنگینش کرد.
در کل خوب و مفید بود.
تشکر
باعث تأسف است که در وب فارسی، مطالب به این ارزشمندی چنان که باید و شاید تحویل گرفته نمیشن، اتفاقا قسمت آخر مطلب بسیار درخشان بود. این مطلب از آن دست مطالبی است که باید بگم نهتنها روز آدم را میسازه، بلکه یک هفته آدم را میسازه. کاش شرایط طوری بود که شما به جای اینکه روزی چند مطلب مینوشتید، هر چند روز یک بار، همچین مطلبی میگذاشتید، اما دریغ که خواننده خوب و حرفهای در وب فارسی کم داریم.
عالی، چکیده دانش در یک پست، این مطلب را چند بار بخوانید و تا میتوانید با دوستان به اشتراک بگذارید. با «یک پزشک» متفاوت فکر کنید!
مطلبی که به قول بعضی از دوستان “فقط” و “فقط” در وبلاگ “یک پزشک” میشود خواند، یک پزشک متفاوت و باهوش مینویسد، خسته نباشی.
سبک منحصر به فرد در مقالهنویسی، کاش قدر بدانند
از اینکه اینقدر کامل و جامع مطلب رو توضیح دادید ممنونم.
خیلی عاالی بود چند روزی است که مشتری روزانه وبلاگ شما شدهام
اگر ممکن است در مورد اعتیاد هم مطلب بنویسید بخصوص اعتیاد به اینترنت.
در جایی خواندم که تاثیرات اعتیاد به اینترنت بر روی مغز خیلی شبیه به اعتیادهای دیگر است !!
اگر اینطور باشد من یک هروئینی هستم :)
مثل همیشه تاثیر گذار بود ، از این دست مقاله های شما را خیلی می پسندم…ممنون و خسته نباشید.
با عرض تشکر به خاطر مطلب مفیدتون، به یک سوال خیلی مهم من در این متن پاسخ داده نشده بود که خواهش میکنم اگر ممکنه کمی در موردش توضیح بدید. آیا ترسوندن بچه ها به دلایل کنترلی (مثلا از لولو، دزد، نمکی و …) که بعضی وقت ها واقعا کارسازه!!! اشکالی داره؟ البته منظورم در حد میانه است و نه زیاده از حد. (در مورد بچه های 2 الی 4 سال)
با تشکر
ممنون از مطالب عالی و منحصر بفردتون.
بسیار عالی بود سپاس
سلام
بی نظیر بود
نگاه متفاوت به ترس
عالی بود. استفاده کردم. تشکر.
با سلام
در ابتدا تشکر می کنم از مطالب پر بارتون که یکی از انگیزه های من در مراجعه به سایتهای ایرانیه.یه سوال داشتم که تا حدی شخصیه اما امیدوارم بتونید کمکم کنید.نزدیک به 7ساله که گرفتار فوبیای رانندگی با سرعت بالا شدم .یعنی هر وقت خودم در حال رانندگی هستم و سرعت ماشین از 80 کیلومتر در ساعت بالاتر میره ترس عجیبی وجودم رو میگیره ،احساس می کنم ماشین داره از من سریعتر حرکت میکنه و نمی تونم کنترلش کنم و ناخودآگاه پا رو ترمز می ذارم.می خواستم بدونم آیا برای این مشکل درمان مشخصی هم وجود داره؟
سلام درمان فوبیاها اندکی دشوار است، گرچه میشود داروهایی از دسته بنزودپازپینها، یا SSRIها داد، اما درمان اصلی در فوبیا تکنیکهای مثل شناخت درمانی یا مواجهه سازی و به این ترتیب کاهش حساسیت یا desensitization مریض هست.
در مورد شما اول باید مشخص بشه که واقعا اختلالتون فوبیاست، از کی شروع شده و چه زمینهای داشته.
در هر صورت باید به یک متخصص روانپزشک مراجعه کنید تا بهتون کمک بشه.
MADE IN “1pezeshk” .MER30 FARAVOON
:)
بسیاااار عالی . بعضی مطالبتون واقعا در ترکیب کردن مفاهیم اینقدر هنرمندانه هستن که لذت خوندتشون وصف نشدنیه نوشتن همچین پست زیباایی بدون تعارف کار هرکسی نیست
لطف دارید. ممنونم.
بسیار عالی بود
لذتی که از خوندن مطلب شما بردم بقدری بزرگ هست که در کلام نمیگنجه
بسیار هنرمندانه از موضوع صحبت کردید. بنظر من اگر چندین فیلم ساخته میشد تا مطلب رو بخواد به مخاطب برسونه اثرش به اندازه گردآوری شما تاثیر گذار نمیشد
سلام من حدود یک ساله که به این سایت سر میزنم.مطالب فوق العاده ای دارین اما تنها ضعف سایتتون اینه که توی هر پستی کلی غلط تایپی وجود داره…امیدوارم این مورد اصلاح بشه
موفق باشید
متن ،فوق العاده بود،پرداختن به یکی از مهمترین نقاط مغز یعنی آمیگدال کار درخشانی بود، ممنون. آمیگدال میتواند چنان تاثیر گذار باشد که عدم کارکرد آن باعث جفتگیری موجود بدون آمیگدال با چیزی مثل صندلی شود.آمیگدال رو جایی از مغز میدانند که باعث تصمیماتی میشود که بقای موجود رو تضمین میکند.مثالهای سینمایی هم خیلی خوب بودند و من رو یاد جای خالی نوشته های خوب فرانک انداخته،که هنوز با تک نوشته هایش پر نشده
از یک دیالوگ فیلم به کجا رسیدید واقعا خوب بود.امیدوارم جامعه انسانهایی مثل شما را بشناسد و در سطح های بالاتر ازتون استفاده بشه.
سلام دکتر جان من با اشتیاق سایت شما را مطالعه می کنم.
اما با مطالعه ی این مقاله دچار نگرانی شدم، زیرا دائما با خودم می گم نکنه ما رفتارهامون از اختیار خارجه و شاید مغز ما دچار اسیب باشه و به نوعی دچار یک جبر باشیم مثلا بی دلیل ناراحت و غمگین شویم، و دچار استرس و وسواس شویم. به هر حال مطالعه ی این مقاله بر خلاف تصورم تاثیری منفی بر من گذاشت لطفا در صورت امکان مرا راهنمایی کنید. با تشکر
بسیار مفید بود و تعریف و تمجید هایی که مطلب و نویسندهی آن مستحقش بودند در کامنتها آورده شده، من فقط به چند نکته کوچک برای عالی تر شدن این متن خدمت شما اشاره میکنم و ممنون میشوم اگر در سایت نمایش داده نشود.
“- فیلم مشهور آنی هال، داستان آشنایی مردی با وسواس مرگ را ببا یک زن، روی پرده میآورد.”
در این جا فکر کنم “با یک زن” اشتباهاً “ببا یک زن” تایپ شده.
“- البته ذهنم را که خوب جستجو میکنم، قسمتی از سریال شرلوک هولمز را به خاطر میآورم که قسمت بسیار یه یادماندیای بود و در آن به دارویی که با ایجا ترس، قربانی را پای درمیآورد اشاره شده بود، حتی یک انیمیشن ظاهرا بچگانه را به صورت محو به خاطر میآورم که در آن شخصیتها در گاه نیاز از قرص شجاعت استفاده میکردند!”
“د” در “ایجاد ترس” جا افتاده و “ایجا ترس” تایپ شده
“در زمینه استفاده آگاهانه سیاستمداران از عنصر ترس، تحقیقاتی انجام شده و مستندهایی تهیه شده است، مثلا در سال ۲۰۰۹ در مجله آمریکایی Political Science مقالهای در این مورد به چاپ رسید و در مستند قدرت کابوس یا Power of Nightmares هم آدام کورتیس توضیح می دهد که چگونه از اسامه بن لادن و القاعده برای ایجاد ترس در شهروندان آمریکایی برای رسیدن به مقاصد خاص استفاده شده است. بیوتروریسم و تسلیحات کشتار جمعی بر این اساس، ابزاری شدن برای عدهای از سیاستمداران تا به مقاصد راهبردی مورد نظر خود برسند و در این میان، آنها از موقعیتها با زیرکی بهره بردند.”
“ابزاری شدند”، “ابزاری شدن” نوشته شده..
با سپاس فراوان از توجه شما
با سلام
اگر چه این مطلب شما مربوط به چند سال قبل است اما بنده الام این مطلب را می بینم لذا خواستم در ابتدا از شما بابت این مطلب تشکر بکنم و چند نکته نیز در مورد مطالب شما عرض بنم
اول اینکه در مورد فیلم های ایرانی شاید شب ۲۹ ام و خوابگاه دختران همینطور پارک وی را بنده می توانم مثال بزنم.
دومین نکته در حوزه بازار یابی که بهتر است در موارد خاص آن را بازار سازی بنامیم اصل ترس مهمترین شاخص در بازار و فروش به حساب می آید کافی است به بازار هدف بفهمانی اگر این کالا یا خدمات را نداشته باشی چه بلاهایی بر سرت می آید.
سوم همین طور که شما هم به خوبی اشاره فرمودید بهترین روش سیاستمداران برای اداره امور و حرکت مردم به سمتی که می خواهند همین ترس است.
چهارم یک جمله از استاد سخن حضرت علی علیه السلام که می فرمایند: از هرچیزی ترسیدید به دل آن بروید.