گزارش موردی، هیجان انگیزتر از قفسه رنج بیگلو!

نیویورک تایمز، داستان جالب یک عمل جراحی را نقل کرده است که بد نیست شما هم بخوانید.
در جریان جنگ موقعیتهای پزشکی پیشبینینشده زیاد پیش میآیند، حتما اگر جراحان جنگ ایران و عراق خاطراتشان را مینوشتند و کتابی را به گزارش موارد عجیب و غریبی که با آن برخورد داشتند، اختصاص میداند، چیزهای جالبی را میخواندیم.
فکر میکنم اگر کاترین بیگلو، قبل از ساختن هرت لاکر، فیلم برنده جایزه اسکارش، این خبر را میخواند، قسمتی را به فیلم اضافه میکرد.
خلاصه خبر:
بیمار با وضعیت بحرانی به بیمارستان نیروی هوایی بگرام افغانستان آورده شده بود، ابتدا پزشکان فکر میکردند که با یک آسیب معمول در جریان جنگها روبرو هستند، تصور آنها این بود که یک ترکش در سر بیمارشان جا خوش کرده است.
اما کت اسکن، نشان داد که شیء فلزی شش و نیم سانتیمتری گلولهای است که در اسکالپ یا بافت نرم روی استخوان جمجمه بیمار قرار گرفته است، باز هم این وضعیت در جریان جنگ غیرمعمول نیست.
بیمار یک سرباز افغان بیست و چند ساله بود، او را برای جراحی آماده کردند، اما وقتی رادیولوژیست نگاه مجددی به کت اسکن کرد، ماتش برد، چون متوجه شد که شیء فلزی که در سر بیمار قرار دارد، یک گلوله انفجاری عمل نکرده است.
اتاق عمل تخیله شد، فقط یک متخصص بیهوشی بعد از به تن کردن لباس مخصوص ضدانفجاری، کنار بیمار باقی ماند. راهروهای اطراف هم تخیله شد و گروه خنثیسازی بمب به صورت اورژانس به محل فراخوانده شدند. گروه پزشکی مجبور شدند، وسیله پایش الکتریکی بیمار را هم از ترس انفجار خاموش کنند، و برای گرفتن علایم حیاتی، از فشارسنج معمولی و یک وسیله پایش ضربان قلب که با باطری کار میکرد، استفاده کنند. برای تخمین مقدار ماده بیهوشی در جریان خون، متخصص بیهوشی شروع به شمارش قطرههای ماده بیهوشی کرد. فناوری بیهوشی به سی سال قبل بازگشته بود.
تیم خنثیسازی به اتاق عمل آمد و تأیید کرد که یک شیء انفجاری در سر بیمار قرار دارد. یکی از پزشکها به نام دکتر «باینی»، بعد از پوشیدن لباس زرهی، با احتیاط و ترس و لرز، بافت نرم بیمار را برش داد و گلوله انفجاری را تحویل تیم خنثیسازی داد.
یه کمی تخصصی بود بعضی جاهاش دکتر جان. من موندم اون به اون گندگی چجوری تو کلۀ یارو رفته!
ممنون از این پست جالبتان و همچنین از اینکه منبع مقالات را هم ذکر میکنید
جالب بود…بدون ابتکار کادر پزشکی این کار ممکن نبود
I see this film 4 days ago …. it’s realy atractive !
…سالها پیش در یک سفر هوائی، خیلی قبل تر از ماجراهای توپولوف های مرگ، در سفری به شیراز، خلبان اعلام کرد که به خاطر نقصی در موتور به فرودگاه باز می گردد، (مانند جراح هائی که مراحل ترسناک جراحی را برای بیماری که خودش دارد از ترس می میرد، توضیح می دهند!)، آنجا برای اول بار همراه جمع، ترس واقعی را تجربه کردم، چرا که هر آن، لحظه ی برخورد همه ی حجم آن هواپیمای کذائی را با زمین، در ذهنم ساختم و مرور کردم،( البته ما سقوط نکردیم، چون روح نمی تواند کامنت بنویسد!)، زمانی است که انسان باید از ترس هایش فراتر رود تا به یک تعالی دست یابد، دست مریزاد بر این دو درمانگر شیردل…
جالب بود.
با خواندن این پست نکته ای به ذهنم رسید: اگر اجبار قانونی وجود نداشته باشد و ریسک خطر باشد، اقدام به چنین جراحی هایی یا امتناع از آن تا چه حد می تواند اخلاقی باشد؟
سلام
شما هیجان انگیز نوشته بودید، ولی واقعا تأسف بار بود.
بهترین ها
سلام….
خیلی هیجان انگیز و با حال بود……
یکی ار اپیزودهای گریز آناتومی شبیه این بود. البته تیم خنثی سازی رفت رو هوا و شهید شد!
اینجوریه دیگه
تا پیمانه عمر آدم پر نشده باشه ؛ گلوله انفجاری 6 سانتی متری میخوره توی سر آدم ؛ ولی باز هم زنده میمونه.
پیمانه که پر شد ؛ با یک سرماخوردگی ساده به لقاء ا… میپیونده.
سلام دکتر جان
گاهی اوقات خدا رو شکر می کنم که در دوران های پیشین به ندای درونی ام گوش دادم و سراغ پزشکی نرفتم .
عجب چیزی هاااااااااااااااا
بیشتر راغب شدم تا به شغل شریف پزشکی روی بیاورم. به این میگویند حس نوع دوستی و احساس مسئولیت
جالب بود
سلام به همکار گرامی جناب آقای دکتر مجیدی
این نشان میدهد که شکلی از پست مدرنیسم در پزشکی هم وجود دارد! شاید به همین دلیل بود که اساتید ما همواره بر یادگیری اصول اولیه و پایه تأکید میورزیدند و میگفتند هیچ وقت به این فناوریهای جدید وابسته نشوید! متأسفانه از زبان برخی از آشنایان و یا مراجعین به آزمایشگاه شنیده ام که پزشکان معالج آنان انواع آزمایشها و روشهای تشخیصی و درمانی مختلف را انجام داده اند ولی هنوز فشارخون بیمار اندازه گیری نشده است!
سلام
اتفاقاً موردی کاملا مشابه این رو من از جنگ زمانی که به دزفول منتقل شده بودیم رو به یاد دارم. در پایگاه هوایی شهر دزفول، پزشکی بود که حاضر شد یک بمب برزیلی که به درون پای مجروح، بین ماهیچه و استخوان ران رفته بود رو خارج کنه! نکته جالب اینجاست که این پزشک شجاع به تنهایی این عمل جراحی رو انجام داد و هیچ کس حاضر به همراهی وی در داخل اتاق عمل نشده بود. تا جایی که میدونم اسم این انسان شجاع – دکتر تابش – هست که در اون زمان خیلی معروف شد. فکرش رو بکنید می خواستن مجروح رو به تهران انتقال بدن با هواپیما که ریسکش خیلی زیاد بوده چون احتمال انفجار بمب و سقوط وجود داشته و زمینی هم خود مجروح از خونریزی از بین می رفته.
اما در اخر معلوم نشد که بیمار زنده ماند یا خیر ؟
ناخواسته یاد صحنه ی آخر فیلم “قفل کننده” افتادم، اونجا که اون تروریست عرلقی به سربازهای امریکایی نزدیک شد و گفت که به بدن من بمب مثل شده ولی تورا به خدا نجاتم دهید! هیچ گاه آن صحه را فراموش نمی کنم.
http://www.imdb.com/title/tt0887912/
سئوال: اگه این جریان در ایران اتفاق میافتاد چی سرنوشتی در انتظار شخصیتهای این ماجرا بود؟
این اتفاق در جنگ ایران و عراق هم افتاد که فیلمی به نام “انفجار در اتاق عمل” هم در سال ۱۳۷۰ از روی آن با بازی فرامرز قریبیان در نقش دکتر تابش ساخته شد. نگاه کنید به
www.deznn.com/دکتر-تابش-سید-الاطبای-دوران-دفاع-مقدس.html
خیلی جالب بود. ممنون
سلام دوست گرامی شما را همیشه می بینم وگه گاهی به اندازه بضاعت کمی که دارم از دانایی شما بهره می برم آرزوی سلامتی وتوانمندی هرچه شما بیشتر رادارم من نمی دانم برای درخواست شما چکاری باید انجام بدهم.باسپاس..| 4:34 AM