سندرم «میدانم که حق با من است» یا چگونه مغزهایمان از پذیرش حقایق سر باز میزنند

چند روز قبل مقاله جالبی را در بوستون دیدم، که پاسخ و تأییدی بر سؤالاتی که شخصا در ذهن داشتم.
بارها از دیدن افرادی که علیرغم امکان دسترسی آزاد به اطلاعات، از تعصبات کورکورانه دست برنمیداشتند در شگفت بودم. بارها افرادی با تحصیلات عالی را دیده بودم که با وجود دیدن ویدئوهای یوتیوب، خواندن مقالات روزنامهها و سایتهای مختلف، همچنان ذهنی «صد در صدی» داشتند و دارند، انتظار خاکستری دیدن، شک کردن، برتری دادن پردازشهای درونی بر حقایق «مسلم» توسط این افراد، انتظاری نابجا بود.
به خلاصه مقاله توجه کنید:
مطابق مفروضات دموکراسی مدرن، شهروندانی که در جریان اطلاعات هستند بر آنهایی که دسترسی به اطلاعات ندارند، رجحان دارند. اما آیا حقیقتا مسلح کردن مردم با حقایق، آنها را مبدل به شهروندان بهتر و آزاداندیشتری میکند؟
همین سؤال، اخیرا موضوع تحقیق تعدادی از دانشمندان علوم سیاسی قرار گرفت. پژوهشگران دانشگاه میشیگان در سال 2005 و 2006، تحقیقاتی انجام دادند که مشخص کرد، تعصبات ذهنی هواداران مشتاق جناحهای سیاسی، میتواند مانند سدی از میزان تأثیرگذاری فکتها بکاهد. حتی گاهی به صورت متناقض ارائه فکتهایی چالشبرانگیز باعث میشود آنها بر عقیده خود ثابتقدمتر شوند! در این موارد دادن فکت به این افراد، مثل دادن آنتیبیوتیک ضعیف، تنها عقیده باطل آنها را مقاومتر و قویتر میکند.
رهبری گروه تحقیقاتی را برندن نیهان Brendan Nyhan بر عهده داشت، او نام این پدیده را پسزنش یا backfire مینامد و این مقاومت در مقابل پذیرش و تأثیرگذاری فکتها را نوعی مکانیسم طبیعی دفاعی برای پرهیز از ناهنجاری شناختی میداند.
شاید خیلی از اوقات تصور کنیم که فکتها هستند که به تدریج اعتقادات را ما میسازند، به عبارت دیگر ما در طی سالیان دراز با ملاحظه کردن حقایق و واقعیات بسیار، استدلالات منطقی میکنیم و سپس بر پایه این پردازشها و استدلالهای درونی، تصمیمگیری میکنیم. اما چنین چیزی درست نیست، فکتها منجر به ساخته شدن اعتقادات نمیشوند! و این اعتقادات هستند که بر نحوه پذیرش فکتها توسط ما تأثیر میگذارند! و متأسفانه بدتر از همه، همین اعتقادات ثابت و غیرقابل تغییر باعث میشوند که ما تنها پذیرای حقایقی باشیم که به نحوی تأییدکننده اعتقادات ما هستند.
خواندن این مقاله بسیار برایم جالب بود، چون تا پیش از این تصور میکردم تنها من هستم که از دیدن افراد به ظاهر تحصیلکردهای که بر نظرات و اعتقادات درونی تعصب دارند و در میان انبوه فکتها، به صورت گزینشی فکتهای همسو را انتخاب میکنند، شگفتزده میشوم. اما گویا چنین چیزی در همه جا عمومیت دارد.
در سال 2000، محققی به نام جیمز کولکینسکی از دانشگاه ایلینویز در این مورد تحقیقات زیادی انجام داد و با مطالعه مردمی که قصد شرکت در انتخابات داشتند دریافت که بسیاری از آنها به همین پدیده مبتلا هستند، پدیدهای که او اسمش را سندرم «میدانم که حق با من است» گذاشت! این سندرم یکی از معضلات جوامع دموکراتیک محسوب میشود و باعث میشود مردم از اصلاح اعتقادت درونی خود بعد از مشاهده و لمس کردن فکتها سرباز زنند.
اما به راستی چرا این طور است؟ برخی پاسخ را در نحوه سیمکشی و کارکرد مغزهای آدمی میدانند. مغزهای ما به صورت ژنتیکی طوری ساخته شدهاند یک حالت پایداری را حفظ کنند. بر این اساس مغزهای ما اطلاعات و حقایق را طوری تجزیه و تحلیل میکنند که اعتقادات قبلیمان را مستحکم کنند. به چنین چیزی برهان برانگیخته گفته میشود.
«نیهان»، تنها علاج و راه مبارزه با چنین پدیدهای را اصلاح رسانهها و همچنین اعمال فشار بر مقاماتی میداند که دانسته و به طور غیرمسئولانه با ارائه و بیان فکتهای همسو و صرف نظر کردن از فکتهای روشنگر دیگر، تودهها را به اشتباه میاندازند. اما آیا چنین چیزی آسان است؟!
شاید این سندرم راهی برای مقابله با تناقض شناختی است که پدید می آید و روانشناس ها معتقدند آدمی نمی تواند با تناقض شناختی زندگی کند. اما چرا ما به جای اصلاح شناخت مان، دست به گزینش فکت ها می زنیم به طوری که با شناختمان همسو باشد سوالی پابرجاست.
لایک!
جالبه! ولی مطمئن نیستم درست فهمیده باشم ، یعنی وقتی می گویی “مغزهای ما به صورت ژنتیکی طوری ساخته شدهاند یک حالت پایداری را حفظ کنند” به این معناست که همه ی ما به نوعی به این سندرم مبتلا هستیم؟
دقیقا همینطوره. منتها شدت ابتلا متفاوته و اصولا شک کردن و خاکستری دیدن با تمرین و با تجربه در طول زندگی به دست مییاد و مهارتی هست که هر کسی نمیتونه بهش مجهز بشه.
سلام
من فکر میکنم تنها راه رها شدن از این سندروم اینه که به طور آگاهانه باهاش مقابله کنیم. یعنی آدم ها باید به صورت درونی، این خطر رو احساس کنند که اگر خود آگاهانه تلاش نکنند، ممکنه حقایق رو نبینند. اون موقع است که دائم خودشون رو و اعتقادات و باورشون رو به چالش میکشند. البته این هم کار آسونی نیست که آدم به این باور برسه که باید همیشه تفکراتشو پالایش کنه.
اگه اجازه بدین، تو facebook لینک میدم به نوشتتون
ولی باور کن حق با من است!!
این موضوع برای من هم سوال بزرگی بود و می بینم که چنین چیزی یک اصل ثابت شده بوده
علم بزودی ثابت خواهد کرد که همه چیز جبریست.
این واقعیت آزاردهنده از مدتها پیش مورد توجم بوده.
و وقتی قضاوتی می کنم , همیشه مکثی میاد که نکنه حاصل فکرم نبوده و از آرشیو اومده.
و این , عکس العمل سریع که لازمه کارمه رو مختل می کنه.
گاهی همون تعصب ساده رو آرزو می کنم.
خیلی عالی بود. من این مورد را در افراد زیادی مشاهده کردم و همیشه آزار دیدم از اینکه چرا حقیقت که جلوی روی فرد است را مشاهده نمی کند. فکر می کنم اینم یکی از باگهای مغز ما باشد، مثل تصاویر خطای دید و …
ممنون دکتر
منم موافقم که همیشه حق با من است! باور کنید
مطلب جالبی بود و جالب تر اینکه من این مورد رو بعضی وقتا توی خودم و دیگران مشاهده کردم،با اینکه میدونم مطلبی که طرف مقابل داره میگه درسته اما اون روی اون تصوری که خودم دارم پافشاری میکنم و قبول نمیکنم حرف طرف مقابل رو(البته مدتیه رووش کار کردم و الان سعی میکنم قبل از اینکه چیزی رو رد کنم که با فکر من سازگار نیست یکم بهش فکر کنم،این باعث میشه دید جدید به قضیه پیدا کنم و کورکورانه نظر ندم)
همینجا شخصا به خاطر شجاعتم که تونستم یکی از صفت های بد خودم رو اعلام کنم از خودم تشکر میکنم :))) (مثل اینکه باید روی از خودراضی بودن هم کار کنم!!،یه مطلب در این باره بزارین خیلی کمک میکنین بهم :))))) )
جورج ارول در کتاب ۱۹۸۴ در یک پاراگراف مینویسد:
To know and not to know, to be conscious of complete truthfulness while telling carefully constructed lies, to hold simultaneously two opinions which canceled out, knowing them to be contradictory and believing in both of them, to use logic against
دانستن و ندانستن،آگاهی از حقیقت آشکار و در عین حال با دقت هر چه تمامتر دروغبافی، همزمان به دو باور متناقض باور داشتن, آگاهی به تضاد بین دو باور و همزمان اعتقاد به هر دو. واستفاده از منطق بر ضد منطق…
در ادامه پاراگراف ارول کلمه ای رو خلق می کند که ترجمه اش شاید بشه دوفکری یا تفکر دوتایی doublethink
اما احساس ناخوشایند ناشی از اعتقاد به ایده های متضاد به طور همزمان، موجب خستگی
فکری و ناهنجاری میشود،
نظریه Cognitive dissonance ادعا می کند که افراد برای کاهش این ناهنجاری، از تغییر باورها ،نگرش و رفتار ، و یا با توجیه آنها استقاده میکنند.
در ادبیات هم به صورت تمثیلی به این مکانیسم هنجار سازی اشاره شده:
شغال پوزش به انگور نمیرسد میگوید ترش است . (امثال و حکم دهخدا)
ممنون ، کامنت شما بسیار خوب بود.
عالی بودد
خوب من به تجریه فهمیده بودم این موضوع رو که انسان همیشه در پی تایید گرفتن از جهان پیرامون اش برای عقاید خودش است. این درست و تنها راه اش به نظرم نرمش فکری است. مثلن منی که به بازار آزاد و سرمایه داری و لیبرالیسم اعتقاد دارم مارکس بخوانم و بفهمم آنچه او می گوید هم پر بی راه نیست. از این طریق می شود آهسته آهسته تفکر را نرم کرد. اصطلاحی از این بهتر سراغ ندارم.
آقای دکتر این موضوع یکی از مباحث زیرمجموعهی بحث روانشناسی تصمیمگیری ـ از زیرمجموعههای علوم اقتصاد و مدیریت ـ است. این به قول شما سندروم در آن حوزه مورد توجه قرار گرفته و تحت عنوان خطای تلهی تأیید نامیده شده است. لینک زیر را در ویکیپدیا ببینید:
http://en.wikipedia.org/wiki/Confirmation_bias
اطلاعات کاملتر در مورد خطاهای روانشناختی تصمیمگیری را هم در لینک زیر در ویکیپدیا ببینید:
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_cognitive_biases
خیلی ممنون.
در همین راستا یه جوک لری هست که یارو بعد کلی جر و بحث با رفیقش در نهایت می گه: به نظر میی که درست ایگویی، ولی نیچینه! (یعنی نه اینچنین است)
در همین راستا یک پیشنهاد جدی بهت دارم یک پزشک. کتاب تغییر ذهنها نوشتهی هوارد گاردنر که توسط صادق خرازی ترجمه شده و نشر نی منتشرش کرده را بخوان حتمن
چشم بسته غیب گفتن. اینا رو که “کانت” قبلاً گفته بود.
در مورد پاراگراف ماقبل آخر که آورده این سندرم از معضلات جوامع دموکراتیک هست ، باید گفت این معضل بسیاری از انواع حکومتها و قالبهای اجتماعی است . مثلا می شود به این اشاره کرد که نحوه ی سقوط عملی اکثر دیکتاتوری ها ( که توسط توده صورت می پذیرد ) تقابل عقیده حاکم و متاسفانه متعصبانه در توده در برابر عقیده ی لایتغیر دیکتاتور است.
نکته ی دیگر اینکه شاید جالب باشد این سندرم را ( یا مشابهش را) در مورد عقاید موجود به کار برد
و دید مثل ” همیشه حق با خداست” یا “همیشه حق با پیشواست” یا “همیشه حق با مارکس است”.
منم سوال بهاره برام پیش اومد بعد خوندن مطلب که شما بهش جواب دادین
این مطلب، عینا در روزنامه شرق 9 مرداد 89 به نام آقای علیرضا مجیدی به عنوان مترجم چاپ شده است.
آرون گاندی ،نوه مهاتما گاندی،موسس مکتب non violence communicationمیگوید،ما باید یاد بگیریم گوش دادن ومشاهده ئ بدون قضاوت را.این مکتب به نام ارتباط بدون خشونت ،یاnvcبه ما می آموزد از انگ زدن وپیشداوری کردن دوری کنیم وسعی کنیم همه چیز را سفید ببینیم .