فیلم خداحافظ لنین! معرفی و تحلیل

فرانک مجیدی: «ایوان کلیما» در کتاب ارزشمند «روح پراگ» و مقالهی «دربارهی ادبیات سکولار» حکایتی از «ماکسیم گورکی»، نویسندهی پرآوازهی سوسیالیست نقل میکند. گورکی برای بازدید از یک اردوگاه کار اجباری به سیبری میرود، در آنجا پسرکی 14 ساله از رنجهای اردوگاه برای گورکی میگوید و او چنان منقلب میشود که به گریه میافتد. پس از ترک اردوگاه، مأموران اردوگاه، پسرک را میکشند. گورکی اما، در مقالهاش اردوگاه را بهشتی انسانساز تصویر میکند. کلیما مینویسد: «رفتار او به الگویی برای نحوهی نوشتن دربارهی واقعیت سوسیالیستی تبدیل شد. او نشان داد که نویسندهی سوسیالیت چگونه باید به زندگیای که به او نشان میدهند بنگرد، یا به عبارت دقیقتر باید فقط و فقط زندگیای را که به او نشان میدهند ببیند، و آن را همانگونه که نشانش میدهند ببیند.» (تأکید در خود متن کتاب). چند روز پس از تماشای فیلم «خداحافظ لنین»، محصول آلمان در سال 2003 و به کارگردانی «ولفگانگ بِکِر»، این قسمت از کتاب کلیما را خواندم. چقدر بهتر منظور کلیما را درک کردم.
داستان در آلمانشرقی روایت میشود. الکس (دنیل برول) از کودکی عاشق فضانوردی است و قهرمان بزرگش «سیگموند جان»، تنها مردی که از آلمانشرقی به فضا رفت. مادر (کاترین ساس) برایشان فاش میکند پدر بهخاطر زنی دیگر از آلمان شرقی فرار کرده و او و الکس و خواهرش، لارا (چولپن خاماتووا)، را تنها گذاشت. مادر یک سوسیالیت بسیار متعصب است، بهشدت به اهداف سوسیالیستی آلمانشرقی پایبند است و به آن خدمت میکند، اما بچههایش و بیشتر، الکس، دل خوشی از اطوارهای سوسیالیتی ندارند. در واپسین روزهای پابرجایی دیوار برلین، الکس در تظاهرات علیه جدایی آلمانها شرکت میکند و دستگیر میشود. مادر بهطور اتفاقی پسرش را حین دستگیری میبیند و دلشکسته از پشت کردن پسرش به آرمانهای او، بیهوش میشود و به کما میرود. چندین ماه پس از آغاز کما، دیگر دیوار فرو ریخته و آلمان شرقی وجود ندارد. وقتی مادر پس از 8 ماه بههوش میآید، به تشخیص پزشکان نباید کوچکترین شوکی بر او وارد شود. خانواده تصمیم میگیرد دربارهی وقایع اطرافش به او دروغ بگوید که…
فیلم «خداحافظ لنین!» بدون شک زیباترین و هوشمندانهترین فیلمی است که در چند وقت اخیر دیدهام. از «پاریس- تگزاس» و «بهشت بر فراز برلین» ویم وندرس گرفته تا «زندگی دیگران»، «روبان سفید»، و همین فیلم شاهد کلاس کار بالای سینمای آلمان و استعداد درخشانش در خلق شاهکار هستیم. این فیلم، نمایشی از چند و چون زیستن با افکار آرمانگرایانه در جامعهای است که آرمانهای پایهگذارانش رو به اضمحلال است. آرمان حکومت آلمانشرقی، رسیدن به سوسیالیسم بود. این هدف، دور از ذهن هم نبود. در دههی دوم قرن بیستم، لنین و یاران آتشینمزاجش حکومت بر شوروی را با همین نام بهدست گرفتهبودند. آرمانهایی که آنها تصویر میکردند، زیبا و دلپذیر بود، حذف طبقات، برکشیدن طبقهی کارگر، برابری و برادری و نان برابر. سالها بعد و در خلال جنگجهانی دوم، استالین برنامهریزیهایی برای ایجاد حکومت سوسیالیستی در بخشی از خاک آلمان ترتیب داد که تدریجاً به ثمر نشست. دو آلمان از هم جدا شدند و آنقدر از هم متنفر، که بین خود دیوار کشیدند. این دیوار، آلمان، برلین و کانون خانوادههای آلمانی را دو پاره کرد. وضعیت اقتصادی در آلمان شرقیِ کمبنیه روز به روز ضعیفتر شد و به دنبال آن، سرکوب معترضان هم آغاز گردید و همزمان، دولت آلمانشرقی، نیازمند ساخت اخبار غیرواقعی هم بود. اخباری که وضعیت را خیلی خوب نمایش میداد، کشورهای غیرسوسیالیستی و خصوصاً امپریالیستی در این اخبار دور خود میگردند و از اشتباهات سیاسی خود نادمند وسوسیالیستها چون شوالیههایی مقدس با حکومت عادلانهی خود، دنیا را متوجه تنها راه نجات، سوسیالیسم، میکنند. کاراکتر مادر الکس، تمثیلی از یک آرمانگرای افراطی است. افرادی چون او، نقد آرمانهایشان را برنمیتابند، تحمل شنیدن این را ندارند که آنچه میخواستند این چیزی نیست که بدان رسیدهاند، آنها در زمان پوستاندازی و شوریدن جامعه بر آنها در خواب هستند و تلاش میکنند حتی با وارونهسازی حقیقت و پخش وسیع آن در سطح جامعه، افکار عمومی را به خود باورمند سازند. این اخبار کذب، دستکم به آنها امیدی برای بقا میدهد. تغییر حقیقت و ساخت خبر، البته مدتی آرامش ظاهری جامعه را حفظ میکند، اما این روش هم تاریخ انقضایی دارد.
خوشبختانه فیلم، تنها به سمت شعار علیه سوسیالیسم و نمایش کاستیهای این تفکر نمیرود و شور و حرارت بالایی دارد که ناشی از عشق الکس به مادرش است. الکس به آب و آتش میزند که مادرش نفهمد رویای سوسیالیستیاش برای همیشه به پایان رسیده. این تلاشها، صحنههای کمیک جالبی خلق میکند، اما این کمدی سیاه است. حفظ آرامش با شاخدارتر شدن روزافزون دروغها ممکن است و در عین حال، یادآوری جان کندن معصومانهی الکس این احترام را در بیننده چنان برمیانگیزاند که به اعمال او نخندد. نریشنی که الکس روی فیلم میخواند، کنایههای نیشداری به تفکرات سوسیالیستی میزند و در فیلم تکاپوی مردم برای ساخت آلمانی یکدست به خوبی تصویر شده. میتوان گفت قهرمانی آلمان در جام جهانی 1990 –بهزعم من ناحق- نقش زیادی در سرعت بخشیدن به یکدستی کشور تازه متحد شده داشت، و این موضوع به خوبی در فیلم گنجانده شدهاست. با اینحال، خطاهای عجیبی هم در فیلم به چشم میخورد. صحنهای هست که الکس و دوستش با هم هستند و دوستش پیراهنی از طرح معروف 0 و 1 «ماتریکس» به تن دارد، حال آنکه داستان در سال 1990 میگذرد و ماتریکس در سال 1999 روی پرده رفت. خطاهای جزئی دیگری هم در فیلم به چشم میخورد، اما فیلم آنقدر قوی هست که با وجود این خطاها، حرفهای زیبا و غیرکلیشهای برای گفتن دارد.
از دید من زیباترین سکانس فیلم، صحنهی خروج بیخبر مادر از خانه و روبرو شدن با مجسمهی لنین در حال حمل با هلیکوپتر است که شباهتهایی با سکانس مجسمهی مسیح در حال پرواز فیلم «زندگی شیرین» (La Dolce Vita) ساختهی «فدریکو فلینی» در سال 1960، و پایین آوردن مجسمهی لنین از میدان در فیلم «زندگی دوگانهی ورونیک» (The Double Life Of Veronique ) اثر «کیشلوفسکی» دارد.
اما یکی از نقاط قوت فیلم، آهنگسازی زیبای «یان تیرسن» است. سبک کاری تیرسن، نزدیک به آهنگسازانی چون «فیلیپ گلاس»، «فردریک چاپلین» و «مایکل نایمن» است. مخصوصاً در پیانو، بسیار غیر قابل تمییز با گلاس کار میکند، کافی است مقایسهای بین ساندترک «تابستان 78» او ( از اینجا یا اینجا میتوانید دانلود کنید و بشنوید) و آثار پیانوی گلاس برای فیلمهای «ساعتها» و «شعبدهباز» انجام دهید. با آنکه فیلم نمایشدهندهی این حقیقت تلخ بود که با دروغهای بیشتر و بیاطلاعی، میزان احساس خوشبختی بیشتر میشود، اما گمان میکنم مادر الکس حتی خوشبختتر هم بود. کدام زن است که آرزوی داشتن پسری به خوبی الکس را نداشتهباشد؟
ممنون فرانک عزیزمثل همیشه عالی بود
باید فیلم را دید تا بشود نظر داد. اما چیزی که مشخص است اینست که با توجه به تفاصیری که شما ارائه کرده اید باید با یک فیلم خاص طرف باشیم.
هرچند سبک فیلم هایی از این دست ، خصوصا اروپایی را می توانم حدس بزنم. همیشه دارای یک نوع ریتم و دید منحصر به فرد هستند.
امیدوارم همانطور که در میان مطلبتان نوشته اید با یک نو فیلم «شعارگونه» رو به رو نباشیم. چون من بی نهایت از اینگونه فیلم های بیزارم!
بهترین نقد فارسی در ضمینه فیلم بود
دارم دانلودش می کنم با این سرعت شاید فردا نگاش کنم!
توضیح جامعی بود ولی خطر لو رفتن داستان با خواندن این مقاله بالاست اگر کسی می خواد فیلم براش جذاب باشه مقاله رو بعد دیدن فیلم بخونه.
ممنون از مطلبتون.شعار های توخالی و عوام رو به آرمان گرایی های خودساخته رهنمون کردن نتیجه ای جز سقوط نداره. اینو تاریخ بارها ثابت کرده. فیلمو دیده بودم و بنظر منم حرف های عمیقی برای گفتن داشت ولی ساختار فیلم و بخصوص تدوینش در همون سطح اروپا (البته سطح متوسط به بالاش) جلوه میداد. درضمن یه سوال ، اونجا که گفتین : “میتوان گفت قهرمانی آلمان در جام جهانی ۱۹۹۰ –بهزعم من ناحق- نقش زیادی در سرعت بخشیدن به یکدستی کشور تازه متحد شده داشت، و این موضوع به خوبی در فیلم گنجانده شدهاست.” منظورتون از “ناحق ” به قهرمانی برمیگشت یا تاثیری که به نظر شما در یکدست کردن آلمان داشت؟
ممنون از کامنت شما، نه! منظورم این بود که من هرگز نمیتوانم داور مسابقه را برای آن پنالتی مشکوک علیه آرژانتین ببخشم، بههر حال من یک طرفدار متعصب آرژانتین هستم، منظورم این بود.
من این فیلم را چند سال پیش دیدم. یادآوری مناسبی بود.اونموقع واقعا نمی دونستم به رویای سوسیالیستی مادر بخندم یا در حسرت تلاشهای پسر باشم. فیلم جنبه فداکارانه ای از “زیرزمین” امیر کوستوریکا بود در وصف چگونگی ادامه دادن گذشته به شکلی که دیگر نیست.
سلام این فیلم از آن فیلمهایی است که ارزش چندبار دیدن را دارند. سکانسی که گفتید موسیقی متن زیبایی دارد که میتوانید از اینجا دانلود کنید:
http://rapidshare.com/files/421338074/17_Mother_s_Journey.mp3
البته توصیه میکنم حتما ساند ترک این فیلم را دانلود کنید:
http://avaxhome.ws/music/yann_tiersen_good_bye_lenin.html
منم در مورد بهترین سکانس موافقم، خود فیلم هم یکی از بهترین فیلم هایی که تا بحال دیدم.
ممنونم از مطلب شما
اسم اصلی آهنگساز این فیلم “یان تیرسن” (yann tiersen)
هستش لطفا دفت کنید!!
من خودم طرفرار سوسیالیست هستم و این فیلم را برای افکار مضر می دانم ولی به قول برژنف ((سیب زمینی ها جدا شوروی جدا))
بدون اینکه عقایدم رو در نظرنگیرم فیلم زیبا بود من خودم از طرفدار های شوروی هستم
فقط میخواستم اصلاح کنید که خواهر الکس اسمش آرین هست.
لارا دوست دختر الکس بود