خاطرات پزشکی بولگاکف
چند سال پیش زمانی که در مورد کتاب «دل سگ» بولگاکف برایتان مینوشتم، برایتان نوشتم که بولگاکف که ما در ایران بیشتر او را به خاطر کتاب «مرشد و مارگاریتا» میشناسیم، پزشک بوده است و کتابی هم در مورد خاطرات 18 ماهه طبابت خود در یک روستای دورافتاده داشته است.
خوشبختانه به تازگی کتابسرای تندیس با ترجمه فهمیه توزنهجانی این کتاب را ترجمه کرده است.
عنوان کتاب «خاطرات پزشک جوان» است که البته سه قسمت دارد: خاطرات پزشک جوان، مرفین و ابلیس.
قسمت اول یعنی خاطرات پزشک جوان هفت اپیزود دارد که بین سالهای 1925 تا 1926 در یکی از مجلههای مسکو با اسم مستعار چاپ شده بود. داستانها در بین سالهای 1916 تا 1918، در سالی که بولگاکف تحصیل پزشکی را تمام کرده بود و در دوران سربازی به عنوان پزشک به روستای نیکلسکی اعزام شده بود، رخ دادهاند.
این داستانها به خصوص برای پزشکان میتوانند بسیار جالب باشند و در کمال تعجب بسیار شبیه خاطراتی هستند که خود ما در نخستین ماههای بعد از فارغالتحصیلی داشتیم.
اما حالا که صحبت از خاطرات پزشکی شد، بد نیست کتاب جالب دیگری را هم معرفی کنم، این یکی را «نوین پزشکی» به صورت یک ضمیمه منتشر کرده است و ترجمهای است از خاطرات پزشکی منتشر شده در نشریاتی مثل جاما یا Annals of internal medicine. این خاطرات دنیایی از تجربه و دانایی را منتقل میکنند و خواندن آنها برای هر پزشکی میتواند مفید باشد.
عنون کتاب دوم «تجربههای شخصی» است و توسط دکتر امیرعلی سهرابپور، امیرعباس فتاحزاده و رضا کریمی گرگانی، ترجمه شده است.
کتاب دوم به صورت عمومی در دسترس نیست، اما میتوانید مثل من آن را به صورت پستی با تماس با دفتر مجله نوین پزشکی تهیه کنید.
آقای مجیدی
بولگاکف واقعاً نویسندهی بینظری است…
مرسی از این پست خوب…
فقط لطف کنید این اشتباه رو تصحیح کنید:
مرشد و مارگریتا (نه مارگاریتا)
در ایران غالبا مارگاریتا مینویسند، با این همه تلفظ درست همان مارگریتاست.
آره!بیشتر به درد شما دکترها میخورد!
خوشبختانه کتابسرای تندیس اثری از بولگاکف را منتشر کرده و متاسفانه ترجمه یک فاجعه ی تاریخی به حساب میاد! الحمد لله که احساس نیاز نکردن یه ویراستار دست کم یه دور از روش بخونه!
تازه خوندنش رو تموم کردم،واقعا انگار براساس خاطرات خودمون نوشته شده است.ممنون از معرفیت علیرضا جان