مجرمان ابدی

نویسنده مهمان: مریم نیکزاد: در فوریه سال 1983 در یکی از شهرهای ایالت ایلینوی، «جینین نیکاریکو» که به دلیل سرماخوردگی به مدرسه نرفته بود، از خانهاش ربوده شد، مورد تجاوز قرار گرفت و به طرز وحشیانهای به قتل رسید. اثر خراشهای ناخن روی دیوار نشان میداد که او تقلای زیادی کرده که با چنگ انداختن به دیوار خودش را برهاند و فرار کند. تلاشی که بیثمر مانده بود. جسد بیجان مقتول دو روز بعد در حوالی خانهاش پیدا شد. او فقط یک دختربچه 10 ساله بود!…
قاتل «برایان دوگان» نام داشت که پس از چند مورد دیگر تجاوز به دخترهای کمسن و زنان جوان، و دو فقره قتل دیگر (یک پرستار زن 27ساله و یک دختربچه 7ساله) در سال 1985 دستگیر شد. او برای دو جرم اخیر به دو بار حبس ابد محکوم گردید، اما پرونده قتل اول به دلیل کمبود شواهد و جلسات پی درپی محاکمه دو مظنون دیگر که گمان میرفت مرتکب آن جنایت شده باشند، روند بسیار کندی داشت و تقریبا 26سال طول کشید تا جرم دوگان در دادگاه اثبات شود! او سرانجام در سال 2009 و درحالیکه سالهای 50 زندگی خود را پشت سر میگذاشت، به جرم قتل نیکاریکو به اعدام محکوم شد. اما اجرای حکم باز هم، و این بار به دلیل انجام بازنگری در قوانین قضایی ایالتی، به تعویق افتاد. در نتیجه این تغییر و تحولات، مجازات اعدام در یکم جولای 2011 بطور رسمی در ایالت ایلینوی منسوخ گردید. ایلینوی شانزدهمین ایالت امریکا بشمار میرود که اعدام را از قوانین خود حذف کرده است. این مجازات تا قبل از آن به مدت 11سال در این ایالت اعمال شده بود. بدین ترتیب دوگان زنده ماند و حکم او به حبس ابد تبدیل گردید.
اما این آدمکش دیوصفت که حتی به بچههای کوچک بیدفاع رحم نمیکند، چرا باید زنده بماند؟! این سؤالی است که بعد از خواندن این مقدمه کوتاه ممکن است برای بسیاری از ما پیش بیاید. برخی دیگر ممکن است بخواهیم قبل از قضاوت کردن، چیزهای بیشتری درباره زندگی و سوابق این فرد بدانیم. اما آگاهی از گذشته دوگان فقط خشم و نفرت آدم را زیادتر میکند، چرا که داستان زندگی او سراسر پر است از اقدامات بزهکارانه و انواع جرم و جنایت. دوگان از سنین بسیار کم شروع به خرابکاری کرد. زمانی که تنها 8 سال داشت به همراه برادر کوچکترش در گاراژ خانه آتش روشن کرد و آنجا را سوزاند. در 13سالگی روی یک گربه نفت ریخت و حیوان بیزبان را آتش زد. در 15 سالگی از خانه گریخت و دست به دزدی زد. پس از آن مدتی زیر نظر دادگاه محلی قرار گرفت، اما به دلیل تکرار جرم، به مرکز اصلاح جوانان فرستاده شد. سه روز بیشتر از بیرون آمدنش نگذشته بود که مجددا با کمک دوست خود مبلغ چهارهزار دلار از یک مغازه دزدی کرد. بعد از آن به کرّات و به جرمهای مختلف مانند دزدی از مدرسهها و کلیساها، حمله به دختران جوان، تخریب اموال شخصی، حمل غیرقانونی و مصرف مواد مخدر، مقاومت در برابر افسران پلیس و درگیری فیزیکی با آنها حین دستگیری، کتک زدن و آزار خواهر و برادران خودش، حمل چاقوی شکاری در محوطه بیمارستان، تهدید جانی افراد، و بالاخره آتش زدن یک مدرسه ابتدایی بازداشت شد و هر بار بین چند ماه تا چند سال به زندان افتاد. اما زندان هرگز او را متنبه نکرد و جرمهای او به طرز فزایندهای خشونتبارتر شد. زمانی که نیکاریکوی کوچک را به قتل رساند، فقط 6ماه از آزاد شدنش از یک مرکز اصلاح و تربیت میگذشت! در آن زمان تقریبا 27سال داشت.
خواندن شرح حال دوگان به ناچار آدم را به این نتیجه میرساند که تمایل عجیب و مصرانه او به خلافکاری اصلاحناپذیر است؛ و دوباره این سؤال اساسی را در ذهن ایجاد میکند که دراین صورت آیا قانون باید به کسی که سرتاسر حیاتش تهدیدی جدی برای افراد جامعه بوده، اجازه دهد که به زندگی خطرآفرین خود ادامه دهد؟ موضوعی که در زمان خود خشم بسیاری از مردم امریکا، و به خصوص خانواده نیکاریکو را برانگیخت؛ کسانی که سالهای متمادی انتظار کشیده بودند تا عدالت در مورد قاتل آن دختر کوچک اجرا شود.
اما دکتر کِنت کیـِل (Kent Kiehl) که از نزدیک با دوگان ملاقات کرده و پرونده او را به دقت مورد بررسی قرار داده، نظرات دیگری دارد. او استاد دانشگاه نیومکزیکو و ازجمله نورولوژیستهای پیشرو و متخصص در زمینه اختلال شخصیت جامعهستیز (Anti-Social Personality Disorder) بشمار میرود که تا امروز بیش از هزار بیمار سایکوپات (1و2) را مورد مطالعه قرارداده است. کیـل که از طرف وکیل مدافع دوگان، جهت اظهارنظر تخصصی و ارائه نتیجه تحقیقاتش به دادگاه دعوت شد، عقیده دارد که نشانههای سایکوپاتی به وضوح در دوگان قابل مشاهده است. این اختلال یکی از پیچیدهترین ناهنجاریهای شخصیتی و رفتاری بشمار میرود که متأسفانه تاکنون درمانی قطعی برای آن پیدا نشده؛ افراد مبتلا، که نسبت زیادتری از آنها را مردان تشکیل میدهند، معمولا از سنین پایین با رفتار پرخاشگرانه و صدمهزننده، بیمسئولیتی و فریبکاری، زیر پا گذاشتن قوانین، و نقض مداوم حقوق دیگران خود را به دردسر میاندازند؛ بسیار تکانشی و در لحظه عمل میکنند و اغلب موقع ارتکاب اعمال تخریبی خود فکر یا برنامهریزی قبلی ندارند؛ و بالاخره کمبود شدید حس همدردی و ندامت آنها را به آدمهایی بیوجدان، بیاخلاق، سنگدل، و تهی از احساساسات انسانی تبدیل میسازد.
کیـل میگوید: ما خیلی وقت است که میدانیم بسیاری از افراد در زندانها دچار سایکوپاتی هستند، ولی در مورد این اختلال بسیار کم میدانیم. جرمهای جنایی یک معضل اجتماعی پرخرج هستند و تقریبا یک تریلیون دلار در سال هزینهسازی میکنند؛ یک فرد سایکوپات بطور متوسط، 4 جنایت مرگبار تا سن 40سالگی خود مرتکب میگردد. با این حال برای انجام تحقیقات علمی درباره این مشکل بزرگ، سرمایهگذاری کافی نمیشود. برای بیماری شیزوفرنی که به مراتب سبب جنایات کمتری میشود، یکصد برابر بیشتر سرمایهگذاری شده؛ به این دلیل که بیماران شیزوفرنیک را به چشم قربانیانی نگاه میکنند که باید با آنها احساس همدردی شود؛ ولی سایکوپاتها را به چشم مجرمان جانی خطرناک، که باید پشت درهای سنگین زندان با قفل و زنجیر بسته شوند.
کیـل معتقد است اگر مردم بفهمند که مغز افرادی مانند دوگان به هیچ وجه مانند یک مغز سالم و طبیعی کار نمیکند، شاید از میزان خشم و نفرت آنها نسبت به این افراد کاسته شود و به جای آنکه آنها را موجوداتی پلید، بدذات و شیطانصفت (devil) بدانند که تنها مستحق مرگند، بتوانند به آنها به دید افرادی بیمار (ill) که دارای اختلال شخصیت جدی و شدیدا نیازمند کمکهای درمانی هستند، نگاه کنند. البته درک اینکه کسی «نتواند» از یادآوری جنایاتی که کرده احساس تأثر یا ندامت کند، برای مردم عادی بسیار مشکل است. آنها تقریبا به راحتی میتوانند بپذیرند که کسی به دلیل نقص جسمی دست یا پا نداشته باشد، ولی نمیتوانند باور کنند که کسی به خاطر نقص مغزی «احساس» نداشته باشد. اما تحقیقات کیـل میگوید چنین پدیدهای کاملا ممکن است، هرچند فهمیدنش برای ما سخت باشد: دوگان هرگز نسبت به جنایاتی که مرتکب شده بود، احساس گناه یا ابراز پشیمانی نمیکرد. موضوع صحبت ما هر چه که بود، صدای او همواره یکنواخت، بیروح، و خالی از احساس باقی میماند. او خیلی ساده هیچ نوع ادراکی از درد و رنجی که به دیگران وارد کرده بود، نداشت. سؤال کردن در مورد جنایتهای وحشیانهای که او مرتکب شده بود، درست مانند این بود که از او بپرسید صبحانه چه خورده است!
اما علت چیست؟ در آزمایشگاه کیـل یک اسکنر مغزی منحصربه فرد و قابل حمل ساخته شده که مجهز به آخرین فناوریهای پرتونگاری و تصویربرداری مغزی است. او این دستگاه را در ماشین خود قرار میدهد و برای انجام تحقیقات به زندانهای با ضریب امنیتی بسیار بالا میرود (زندانهایی مختص جنایتکاران خطرناک که فرار از آنها غیرممکن است). این برای اولین بار است که چنین دستگاهی به داخل زندانها برده میشود. کیـل از همین وسیله برای آنالیز عملکرد و تراکم مغز دوگان استفاده کرد. او دوگان را داخل اسکنر برد و تصاویر بسیار ناراحتکنندهای از چهره افراد در حال رنج کشیدن به او نشان داد؛ همزمان عملکرد مغز او را رصد کرد تا بتواند عکسالعمل آن را به تصاویر منقلبکننده بطور زنده مشاهده کند. اسکنهای به دست آمده از زمان پردازش احساسات در مغز دوگان، فعالیتهای عصبی کمتری را نسبت به یک مغز سالم و طبیعی نشان میدهند. علاوه بر آن سیستم لیمبیک در مغز او تراکم خیلی کمی دارد که این ناهنجاری میتواند دلایل ژنتیک داشته باشد. کیـل میگوید در حین انجام آن تحقیقات، دوگان از توی اسکنر بیرون میآمد و با تعجب میگفت که درکی از معنی آن تصاویر نداشته و واقعا نمیدانسته با دیدن آنها چه کاری باید انجام دهد! سیستم لیمبیک در واقع مدار کنترل رفتار و احساسات در مغز انسان بشمار میآید و با کارکرد بازدارنده خود مانع از این میشود که یک فرد عادی وارد خانه کسی بشود و دختربچهای را بکشد، اما این «ترمز مغزی» در بیمارانی مانند دوگان کار نمیکند.
کیـل با تکرار آزمایشات خود در زندانهای مختلف در سرتاسر امریکا به نتایج مشابهی رسیده است: الگوی فعالیت مغزی اشخاص جامعهستیز نشان میدهد که آنها واقعا تواناییهای احساسی بسیار ناچیزی دارند. از این نظر آنها را میتوان با کسانی مقایسه کرد که ضریب هوشی پایینی دارند و مثلا عقبمانده ذهنی محسوب میشوند. دادگاه عقبماندههای ذهنی را مسئول رفتاری که از آنها سر میزند، نمیداند و به همین دلیل برایشان حکم اعدام هم صادر نمیکند. اما درمورد سایکوپاتها به شیوهای متفاوت عمل میشود. در حالی که ضریب «هوش احساسی» این افراد واقعا در حد یک بچه 5 ساله است (3).
به عقیده کیـل یافتههای علمی او تأثیر بهسزایی در سیستمهای حقوقی و قضایی خواهد داشت: این یک موضوع مناقشهبرانگیز است. دستگاه قضایی باید قضاوت اخلاقی درمورد بدذاتی جنایتکارها را با این نگرش جایگزین کند که بعضی از مجرمان ممکن است مغزهای بیماری داشته باشند که باید درمان شود. البته او، برخلاف نظر عدهای، کار خود را در راستای بیگناه جلوه دادن جنایتکارانی مثل دوگان نمیداند و بسیار محتاط است که به چیزی فراتر از آنچه دادههای آزمایشگاهی نشان میدهد، استناد نکند: ما نمیتوانیم ادعا کنیم که نارساییهای مغزی دوگان او را به ارتکاب جنایت وادار کرده، تنها چیزی که میدانیم این است که مغز او مشکلاتی دارد و مثل یک مغز سالم عمل نمیکند؛ و این چیزی است که شاید هیئت منصفه بخواهد در تصمیمگیریهای خود مدنظر قرار دهد. کیـل تنها میخواهد مردم و مسئولان در مواجهه با چنین مجرمانی به روشها و انتخابهای متفاوتی که برای اجرای حکم دارند، فکر کنند: امید من این است که علم اعصاب بتواند به فهم این موضوع کمک کند که این دسته از مجرمان یک اختلال رفتاری و روانی دارند، و اختلالها قابل درمان هستند. اگر چگونگی سازوکارهای مغز این افراد را درک کنیم، راهی برای درمان این اختلال پیدا خواهیم کرد؛ و چنین درمانی نباید لزوما زمانی شروع شود که کسی یک جنایت وحشتناک مرتکب شده باشد.
کیـل معتقد است که باید از همان اول بچههایی را که علائم این اختلال در آنها قابل تشخیص است، زیر نظر گرفت و قبل از آنکه کار به جاهای باریک بکشد، رفتار آنها را متعادل کرد. به نظر او در داستان زندگی دوگان لحظههایی بسیار مهم و کلیدی به چشم میخورد که دخالتهای درمانی مناسب میتوانسته مؤثر واقع شود: او در خانهای پرتنش بزرگ شده، پدرش الکلی بوده و او را کتک میزده؛ شبادراریهای مکرر داشته و کارهای کلاسیک این اختلال را انجام میداده، آتش روشن میکرده، حیوانات را آزار میداده، و خواهر و برادر خودش را اذیت میکرده. البته دوگان را پیش متخصص کودکان هم برده بودند، اما در آن زمان دانش کافی درباره این اختلال وجود نداشت و همان نسخههایی را برای او تجویز کرده بودند که درمورد بچههای بدرفتار معمولی به کار میبرند، درحالی که روشهای درمانی متداول در مورد این افراد جواب نمیدهد. مثلا خیلی اوقات معلمها سعی میکنند با بیدار کردن ندای وجدان و برانگیختن احساس گناه و پشیمانی آنها را به سمت جبران اشتباهی که کردهاند، سوق دهند، اما به دلیل آنکه مغز این بچهها قابلیتهای لازم برای تجزیه و تحلیل چنین احساساتی را ندارد، این کار بدتر آنها را گیج میکند و باعث میشود که سردرگمی روانی خود را با آزار و اذیت همکلاسیهای خود یا رفتار مخرب دیگر تخلیه کنند. فعالیتهای ارزشمند کیـل در زندانها الهامبخش آزمایشگاههای روانشناسی بسیاری در امریکا و انگلیس بوده و به خصوص آنها که مستقیما با کودکان کار میکنند، در پی یافتن روشهایی هستند که با بکارگیری آنها بتوان از ابتدا مانع پیشروی این اختلال در بچهها شد.
در این ویدئوی کوتاه که مربوط به زمانی است که حکم اعدام برای دوگان صادر شده، دکتر کیـل درمورد وضعیت پرونده، نحوه صدور حکم توسط هیئت منصفه، و انجام آزمایشات مختلف MRI عملکردی (fMRI) برای اثبات کمبود فعالیت و تراکم در قسمتهای مشخصی از مغز دوگان توضیحاتی میدهد. پرونده دوگان اولین موردی حساب میشود که در آن از نتیجه تستهای MRI عملکردی برای دفاع از متهم استفاده شده است.
در این فیلم مستند هم میتوانید مصاحبه شبکه خبری اِیبیسی را با یک قاتل زنجیرهای که دارای اختلال سایکوپاتی است، ببینید. چهره خنثی و سرد مجرم و عدم همدردی او با قربانیان به خوبی دیده میشود. در یک مکالمه تکاندهنده در اواخر فیلم مصاحبهگر از او میپرسد: چه اتفاقی میافتد اگر من حرف بدی به تو بزنم که تو دوست نداشته باشی؟ آیا فکر میکنی که من را بکشی؟ زندانی با بیتفاوتی آشکاری جواب میدهد: خب… اگر دعوایی بین ما پیش بیاید (و همزمان با دستش ضربه تهدیدآمیزی روی میز میزند)، سرت در یک لحظه کنده میشود و روی آسفالت میافتد. مصاحبهگر در تلاشی بیهوده سعی دارد که ردّی از تأثر در صدا و چهره او پیدا کند: بعد چه اتفاقی میافتد اگر سر من روی آسفالت بیفتد؟ زندانی ظاهرا حوصلهاش از این سوال بیمورد سر میرود، و با لحن بیرحمانهای میگوید: خب میخواهی چه اتفاقی بیفتد، سرت مثل یک نارگیل ترک خواهد خورد. و مصاحبهگر اصرار میکند: و بعدش چی؟!… − بعدش تو میمیری…
(1) درباره اینکه اختلال شخصیت جامعهستیز با سایکوپاتی یا سوسیوپاتی یکی است یا تفاوت دارد، بین متخصصین این امر اختلافن ظر وجود دارد. اصطلاحات سایکوپات و سوسیوپات در حوزه ادبیات و سینما با یک بار منفی نسبتا زیاد به کار رفته و میرود، و عموما سعی شده با به نمایش کشیدن افرادی جانی و خبیث، حس ترس و وحشت در مخاطب القا گردد. این موضوع یکی از دلایلی است که امروزه گروهی از روانشناسان بکار بردن آن را برای بیماران جامعهستیز مناسب نمیدانند؛ چراکه به عقیده آنها این اصطلاحات بیش از آنکه بر بیماری این افراد تأکید کند، شخصیت آنها را مورد قضاوت قرار میدهد، و با برچسب زدن به این بیماران مانع از همدردی مردم با آنها میشود. برخی دیگر سایکوپاتی و سوسیوپاتی را مترادف هم میدانند، اما آن را بعنوان یک زیرشاخه مشخص که علائمش حادّتر از اختلال کلی جامعهستیزی است، بشمار میآورند. و بالاخره عدهای عقیده دارند خود سایکوپاتی و سوسیوپاتی را هم باید از هم جدا کرد، به این صورت که در مطالعه علل پدید آمدن اختلال جامعهستیزی، سایکوپاتی بیشتر بر بیولوژی بدن، عوامل ژنتیک و نارساییهای ارثی تمرکز دارد، و سوسیوپاتی بیشتر به بررسی نقش جامعه و تاثیر والدین، دوستان و تجربیات محیطی میپردازد.
(2) دکتر رابرت هار، متخصص سایکوپاتی و مشاور اِف.بی.آی که چکلیست معروف او Hare Psychopathy Checklist مورداستفاده بسیاری از روانشناسان جنایی است، عقیده دارد که معیارهای اختلال شخصیت جامعهستیز برای تشخیص سایکوپاتی کافی نیست. زیرا اگرچه بسیاری از سایکوپاتها علائم جامعهستیزی را نشان میدهند، ولی بسیاری از افراد جامعهستیز را نمیتوان سایکوپات دانست. به عبارت دیگر، اختلال شخصیت جامعهستیز آنقدر کلی و گسترده است که تقریبا در 50 تا 80 درصد مردان زندانی قابلت شخیص است، درحالیکه تنها 11 تا 25 درصد آنها را میتوان واقعا سایکوپات به شمار آورد. او بعد از آخرین بازنگری در این چکلیست، 20 معیار برای تشخیص سایکوپاتی در نظر گرفت و به هر کدام از موارد براساس مصاحبههای نیمهساختاریافته و نیز اطلاعات پرونده افراد، عددی بین صفر (کاملا فاقد خصوصیت موردنظر) تا 2 (کاملا دارای خصوصیت موردنظر) اختصاص داد. بنابراین مجموع امتیازات برای هر فرد، عددی بین صفر تا 40 خواهدبود. یک مرد معمولی با مغز سالم حدودا امتیازی معادل 4 یا 5 میگیرد، یک مجرم معمولی حدودا 22 و یک مجرم سایکوپات 30 به بالا (در امریکا). امتیاز برایان دوگان از این چکلیست 38.5 بود.
(3) خوب است بدانیم که سایکوپاتها، علیرغم ضریب هوش احساسی پایین، معمولا آدمهای باهوشی هستند و همین تناقض تصمیمگیری در مورد آنها را پیچیدهتر میکند (مثلا ضریب هوشی دوگان بسیار بالا بوده و به خواندن کتابهای روانپزشکی علاقه داشته). این افراد میتوانند با مهارت زیاد صحبت کنند، با زیرکی کنترل مکالمات را به دست بگیرند، و در مناظرات کاملا اغواگر و مجابکننده ظاهر شوند. این تصور کلیشهای که همه سایکوپاتها قاتل و جانی و دیوانه هستند، تصور نادرستی است. سایکوپاتی اساسا یک اختلال شخصیت بشمار میرود که ممکن است به رفتار جنایتآمیز منجر شود و یا آنکه نشود. در واقع تعداد سایکوپاتهایی که بیرون از زندانها به زندگی خود مشغولند، بسیار بیشتر از آنهایی است که پشت میلههای زندان بهسر میبرند و اصلا خیلی از آنها به زندان راه پیدا نمیکنند. آنها میتوانند مدیران ردهبالای شرکتها، سیاستمدار و یا کارآفرینان موفقی باشند. با این حال همه سایکوپاتها در یک خصیصه مشترک هستند: تجاوز مهارنشده به حقوق دیگران. آنها اغلب از موقعیت خود برای استثمار افراد استفاده میکنند، برای رسیدن به اهداف خود از تخریب دیگران ابایی ندارند، به راحتی تقصیر خطاهای خود را به گردن کسان دیگر میاندازند، بدون کمترین احساس گناه، دروغ میگویند، و با آنکه خود فاقد احساسات هستند، با به راه انداختن بازیهای روانی در موقعیتهای حساس، احساسات دیگران را هدف قرار میدهند. تخمین زده میشود که فقط در امریکای شمالی بیش از دو میلیون سایکوپات وجود داشته باشد. رابرت هار در کتاب «مارها در آستین: وقتی که سایکوپاتها به سر کار میروند»، تلاش کرده نشان دهد چطور این «شکارچیان» وارد دنیای کسب وکار میشوند و در ارتباطی تنگاتنگ با افراد جامعه آنها را مورد سوءاستفاده قرار میدهند. به عقیده او خیلی مهم است که برای حفاظت از مردم به آنها آموزش داده شود که چگونه در دنیای بیرون، یک فرد سایکوپات را شناسایی کنند؛ کسی که ممکن است بسیار به آنها نزدیک باشد.
از مقاله جالب خانم نیکزاد متشکریم، در پایان بد نیست اشارهای مختصر داشته باشیم به کاراکترهای سایکوپات در دنیای ادبیات و سینما:
کاراکتر آصف در بادبادکباز خالدحسنی، جلوهای از سایکوپاتها ارائه میدهد، همان طور که «لرد ولدمورت» سری کتابهای هری پاتر، تا حدی سایکوپاتی را از خود بروز میدهد. در فیلم و کتاب «پرتقال کوکی» آنتونی برگس هم هم کاراکتر «الکس» سایکوپات را داریم.
در دنیای سینما، کاراکترهای سایکوپات فراوانند: پیتر کریدی -سیاستمدار تشنه قدرت فیلم «ک برای کینخواهی»-، کاپیتان ویدال -افسر فاشیست شکنجهگر فیلم هزارتوی پن-، هانس لندای در فیلم حرامزادههای بیشرف کوینتین تارانتینو، آنتون در فیلم جایی برای پیرمردها نیست، وینسنت در فیلم جانبی مایکل مان، نیل مککارتی در فیلم مخصمه، «جان دو» در فیلم هفت دیوید فینچر
جالب است که ارتشی از مشهورترین ستارههای دنیای سینما با بازی کردن نقش این سایکوپاتها برای همیشه نام و کاراکتر خود را جاودانه کردهاند: خاویر باردم، تام کروز، رابرت دنیرو، کوین اسپیسی، آنتونی هاپکنز و …
این نوشتهها را هم بخوانید
شاید اگر قاتل زنان روسپی مشهدی هم معاینه دقیقی میشد، چنین تشخیصی راجع به او گذاشته میشد. در فیلمی که از او تهیه شده همین عدم وجود احساسات نسبت به صحنه های فجیع دیده میشود. نکته جالب اینکه فرزند وی نیز در رابطه با قتل ها برخورد مشابهی داشت. شاید این موضوع نیز به ژنتیک بودن این بیماری بی ارتباط نباشد.
http://rhett-butler.blogspot.fr/2011/10/blog-post_23.html
سلام خانم نیکزاد عزیز، دستتون درد نکنه. مقاله خیلی جالبی بود . امیدوارم بیشتر شاهد مقالات قشنگتون باشیم. در ادامه مطلب جامعتون، اگر اشتباه نکنم ترمی با عنوان “اختلال شخصیت جامعه ستیز اکتسابی” نیز وجود دارد که مرتبط با آسیب لوب فرونتال(پیشانی) است. چنانچه می گویند اولین بار کشیشی در پی ترومای سر و آسیب ناحیه پیشانی (فرونتواوربیتال) در یک کارخانه، دچار بی مبالاتی های شدید در رفتار جنصی، میخوارگی و اختلالات رفتاری آنتی سوشیال میشود و برای نخستین بار توجه مجامع علمی را به نقش لوب پیشانی در اختلالات رفتاری جلب می کند. کیس ریپورتهایی هم وجود دارد که بیمار به دلیل تومور مغزی مثلا آدنوم هیپوفیز تحت عمل جراحی قرار گرفته و بعد از آن با اینکه علایم تومور ناپدید شده ولی بیمار از فردی نرمال با خلق و خوی آرام به یک فرد خشن، تحریک پذیر، بدزبان و یک هنجارشکن واقعی تبدیل شده است. این مورد از موارد دشوار درمانی است و علیرغم درمان دارویی و سایکوتراپی نتایج مطلوبی دربرندارد.
زندان های ایران پر از سایکوپاته. ولی بالاخره من نفهمیدم درمان میشه یا نه؟!!
با تشکر از خانم مریم نیکزاد . این پست خیلی مفید بود برای من.
و اینکه آیا شما دکتر روانپزشکی میشناسید که به این قضیه اشراف داشته باشه . من پسر خاله ای دارم که چند سالی هست که رفتار شبیه به این نوع بیماری داره. هوش بالایی داره (در تستی که ازش گرفته شد عدد 120 بدست اومده بود) امار در درک روابط انسانی و احساسی هیچ گونه تفکری نداره . پیش چند روانپزشک برده شده ولی هیچ نتیجه ای نداده . اگر شما بتونید کمکی به ما در این مسئله داشته باشید خیلی ممنون میشم
در قسمتی از متن این جمله آمده بود”در حالی که ضریب «هوش احساسی» این افراد واقعا در حد یک بچه ۵ ساله است (۳).” خواستم بگم بچه 5 ساله فوق العاده احساسات داره و این قسمت مقایسه صحیح نیست
هوش احساسی (که هوش هیجانی هم ترجمه شده) صرفا به “احساس داشتن” یا “با احساس بودن” مربوط نمیشود و طبق تعریف به مجموعه ای از “توانایی” های احساسی خاص اطلاق میگردد، مانند:
تشخیص و اصطلاحا “خواندن” احساسات در چهره یا صدای افراد، و یا در تصاویر و عکسها؛ قدرت تمیز احساسات متفاوت از یکدیگر؛ یکپارچه کردن احساسات برای بهتر فکر کردن، حل مسائل و تصمیم گیری؛ تنظیم و تعدیل احساسات به منظور پیشرفت و رشد شخصی؛ توانایی ادراک نشانه های محیطی، ارزیابی موقعیتی احساسات و سازگار کردن رفتار به تناسب نوع موقعیت؛ توانایی به تعویق انداختن لذتهای آنی برای دریافت یک پاداش بزرگتر در آینده؛ توانایی مهار کردن رفتار تکانشی در موقعیتهای استرس زا و پرفشار؛ و به طور کلی کنترل آگاهانه و مدیریت احساسات (چه منفی چه مثبت) و روابط، برای رسیدن به اهداف موردنظر و در نهایت برای پیشرفت در زندگی.
اگرچه هر کس با یک درجه ای از هوش احساسی متولد میشود، ولی بیشتر این تواناییها اکتسابی هستند و مثل هر توانایی اکتسابی دیگر با آموزش و یادگیری، و تمرین و تجربه افزایش پیدا میکنند (بطوریکه حتی بعضی منتقدان بر این باورند که اساسا بکاربردن اصطلاح “هوش” احساسی درست نیست و باید از اصطلاح “مهارت”های احساسی استفاده کرد). بنابراین طبیعی است که کودک 5ساله به اقتضای سنش تجارب یک بزرگسال را نداشته باشد و به نسبت هوش احساسی پایین تری داشته باشد. با این توضیحات، حتی یک فرد بزرگسال “پر احساس” هم ممکن است عملا هوش احساسی کمی داشته باشد، اگر که: آگاهی و اشراف کافی بر احساسات خود نداشته باشد، روابط اجتماعی ضعیفی داشته باشد، ادراک صحیحی از موقعیت و محیط اطراف خود نداشته باشد، و یا آنکه نتواند رفتار خودش را به درستی با متغیرهای محیطی هماهنگ کند.
با سلام. انشالله با مطالعه نظر این حقیر سریعا” نفرمائید که این دیگه چه می گه و باز حرفهای تکراری .جا دارد با دقت و حوصله بیشتری همه ما یک بازنگری جدی در افکار و رویه و اخلاق خود نمائیم .چه تضمینی وجود دارد که من و شما هم مانند این درنده خوها نباشیم؟بقول آن عارف فرزانه اگر یک لحظه دست ما را هم ول می کنند ما هم مثل اینها میشویم.منظورم را باز تر کنم . اگر خداوند متعال خالق ما انسانها ، توسط پیام آوران و رسل خویش و در همه ادیان و در همه اعصار این همه بشر را به پرهیز ازرفتارهای شیطانی توصیه کرده آیا نباید ما یک لحظه هم که شده فکر کنیم چکار کنیم که از این حالت های جنونی و بی خود شدن های بتوانیم خلاص شویم و به مثابه سپری بتوانیم دور خود محاقظی ایجاد کنیم تا ما هم به لیست درنده خویان عالم اضافه نشویم.در جامعه ای که مصرف مشروبات الکلی ، مصرف مواد روان گردان ، تهیه آثار سمعی وبصری فراوان در رابطه با مسائل جنسی و خشونت و… رواج داشته باشد (که سردمدار همه این جوامع آمریکا و سردمدار همه ادیئولوژی های فکری ان صهیونیسم است) چه انتظاری بیش از این داریم که بشر تا حد یک خوک لجن خوار تنزل نکند . متاسفانه در جوامع شرقی و خصوصا” اسلامی شاهد الگو برداری کف جامعه (خانواده ها و جوانان از طریق تحت الشعاع قرار گرفتن در معرض آثار سمعی بصری -اینترنت ، ماهواره ، هالیوود ) از این جوامع ضد بشری هستیم و سرعت انحطاط و ظهور شرارت ها و وقایع اسفناک دامنگیر خود و خانواده هایمان شده و هر لحظه خطر در کمین یکی از عزیزان و شیره های جانمان می باشد . چه کنیم ؟ خودمان کرده ایم و درها را خودمان بر روی ورود این شریران باز کردیم .از متولیان فرهنگ و مسئولین هم انتظار زیادی نداشته باشیم که با ابزارهایی که دارند در حد یک فلج گنگ و نابینا هم کارایی ندارند ویا در کل خواب خواب تشریف دارند. جامعه ملی و مذهبی ما نیاز به ابزار قوی تری دارد .یک مسیحا نفسی که مرده را به زنده تبدیل کند . عزممان را باید بیشتر کنیم و بر نحوه رفتار و معیشت زندگی امان باید تسلط بیشتری پیدا کنیم و از ولی عالم عج بیشتر استغاثه کنیم و بخواهیم که خودشان راه چاره و ابزار غلبه بر این فساد را به دست ما برسانند . تا آن روز راه زیادی نمانده است .الیس الصبح بالقریب ….
مخاطب این قبیل مقاله ها کسانی هستند که سعی دارند هرچه بیشتر از دریچه علم و دانش دنیای اطرافشان را بشناسند …
فکر میکنم بزرگترین اشتباه همین باشد که بخواهیم برای این اتفاقات دلیل علمی پیدا کنیم! اگر این افراد بیمار هستند و سعی میشه دلیل اش پیدا شود پس چرا باید اعدام شوند؟! آنها که تقصیری ندارند و بیماری آنها را به این مرحله رسونده ، زندان هم برای این افراد زیاد هست! اختیار انسان در اینگونه مقالات کاملا نادیده گرفته میشوند! ممکن است بیماری باعث شود شخص احساسی نداشته باشد اما احساس نداشتن توجیهی بر قتل نیست
“فکر میکنم بزرگترین اشتباه همین باشد که بخواهیم برای این اتفاقات دلیل علمی پیدا کنیم!”
به عبارتی به نظر شما نگاه علمی به پدیده ها اشتباه است! که نظر شاهکاری است! :(
“اما احساس نداشتن توجیهی بر قتل نیست”
در مورد موضوعی که احساس کلیدی ترین نقش رو داره، چطور احساس نداشتن توجیحی بر آن نیست؟!
:|
یعنی هر کس احساس نداشت قاتل میشه؟ کلیدی ترین بخش مربوط به اختیار هست این که واضحه! نیازی به بحث نمیبینم
در ابتدا توجه کنید که این یک مطلب است که از منظر علمی به موضوع نگاه می کند نه …!، علاوه بر آن با نادیده گرفتن نوع حرفهای شما، اصلاً حرفهای شما ربطی به موضوع ندارد!
اگر فکر میکنید ارتباطی نیست پس نگاه شما به علم اشتباه هست ، و علم را همانند چیزی میدانید که برایتان دیکته کرده اند.
از این جور چیزا بازم بذارید، ممنون
such an article!
خیلی عالی بود تشکر!
توی سینما به نظر من هث اجر خدا بیامرز بهترین نقش سایکوپاتی رو بازی کرد
تو فیلم Dark Knight
با تشکر از مطلب بسیار خوبتان.و اینکه کلا در این موارد اطلاع رسانی می کنید و مردم این کشور را از وجود چنین بیمارانی آگاه می کنید.
چه بد که این علوم در این مملکت ناشناخته است و رسانه ها(مانند آموزش های جنسی)آنها را آموزش نمی دهند.
چند وقتی است در 1پزشک مطالب علمی و داستان های خیلی خوبی از انواع اختلالات روانی می بینم.دوستان خواهش میکنم به این اطلاع رسانی ها ادامه بدید.
جامعه باید این افراد را بشناسد.
بنده متاسفانه فرزند یکی از افراد مبتلا به “سایکوز” هستم.
افراد با اختلالات روانی برخلاف آنچه مردم تصور میکنند در جامعه بسیار زیاد هستند.(بیش از 1 درصد افراد در کل جهان به این بیماری و مشتققات آن دچار هستند.)
کاش در ایران موسسه ای برای شناسایی و درمان و آگاهی خانواده های ایرانی از این افراد تشکیل می شد!!!
(از شما میخواهم اگر توانایی حتی رساندن چنین ایده ای را به گوش مسئولین دارید دریغ نکنید-که نه تنها زندگی یک شخص بلکه آینده افراد دیگر را نجات می دهید!)
دوستان.
در مورد زندگی با چنین شخصی “هیچ چیز” نمی توانم بگویم.فقط کسی که ماننده بنده باشد درد بنده را کشیده و می کشد!
این افراد در بهترین حالت ممکن:
– حداقل احساس رو نسبت به زن و فرزند دارند.
-در محیط اجتماعی نمی توانند از پس زندگی و کار بر آیند.
-مرتبا رفتار غیر اجتماعی در خانواده و بیرون دارند و توجه همه را به خود جلب می کنند.
-گاه بیش از حد خوشحال و گاه تا سرحد مرگ افسرده و گوش گیرند.
-حرفایی رو می زنند که یک فرد عادی از زدن آن خودداری می کند.
-به جز خودشان شخص دیگری برایشان مهم نیست.
-در برخی نوع ها به قدر پرخاشگر(و وحشی وار)هستند که ممکن است عزیزان خود را در یک آن “از بین ببرند!”
-مرتبا در کارها به بقیه “وابسته اند” و حتی از پس ساده ترین مسائل زندگی هم بر نمی آیند.
-پرحرفی،پرخوری،هجو گویی،منبع استرس های شدید(در خانواده)،خلق و خوی وحشی ها از ویژگی های عمده اینگونه افراد هست.
دوستان این افراد اژدها نیستند ،بیمارند!ولی اگر تحت درمان نباشند(که در بیشتر موارد با اعمال زور از طرف قانون باید باشد!با توجه به بیماریشان!)از اژدها نیز بدترند!
بر خلاف تصور عوام این افراد با “ازدواج” بهتر می شوند.اما این تصور یک تصور کاملا “غلط” است!
شما رو به خدا موقعه ی ازدواج مراقب باشید.
شما مسئول تنها خودتان نیستید.شما “مسئول” فرزندانی هستید که به وجودشان می آورید.و آنها شما را بابت این کار نخواهند بخشید!!!
به امید روزی که جامعه اجازه ی تشکیل خانواده را به چنین افرادی ندهد و آنها را تحت درمان قرار دهد.
با احترام.
جالب بود ، ممنون
اطلاعاتی راجع به این بیماری نداشتم ولی ایمان داشتم که اینطور افرادی که توی جامعه ایران هم کم نیستند بیمارند.
ممنون از مطلب مفیدتون.
دوست من این جور افراد تو هر جامعه ای پیدا میشن… خب اگه ما مدعی داشتن یک جامعه هستیم حق انتخاب و گزینش افراد رو نمی تونید داشته باشیم!
جناب یک انسان به نظر من هم حق با شماست و قانون باید با اجبار این افراد رو بستری کنه اما متاسفانه طبق تجربه ی بدی که از نزدیک شاهدش بودم قانون ایران هیچ حمایتی از خانواده این افراد نمیکنه و مطمئنم اگر تحقیق بشه میفهمیم بیشتر قتل های خانوادگی ریشه روانی دارند که با دخالت به موقع قانون و حمایت از خانواده قربانی بیشتر این جنایات هرگز رخ نمیدادن.
حالا فکرش رو بکنید سرپرست خانواده مبتلا باشه قانون هم عین خیالش نیست و حتی وقتی از ترس جانتون به پلیس زنگ میزنید میگه دعوای خانوادگی به ما ربطی نداره چه میشه کرد؟
بله متاسفانه همینطوره.بارها همین موضوع برای خانواده ی ما پیش آمده بود ولی صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشتیم به جای اینکه…
(البته این مشکل و جنجال ها و دعوا ها هیچ کدوم به این اندازه زجر آور نبود که ما “نمی دانستیم!” این شخص بیمار است.خود ما که در یک خانواده بودیم فکر میکردیم خستگی های کاری یا مشکلات مالی و … علت این حرکات است!!!)
مهمترین چیز این است که این اشخاص باید به عنوان بیمار “شناخته” شوند تا با درمان (هرچند که درمان قطعی برایشان نیست ولی خوب تا هنگام مرگ با دارو کنترل می شوند) ،تسکینی ناچیز برای خانواده ای باشند که باید بدون هیچ پشتوانه ای در جامعه باید به زیستن بپردازند و مشکلاتی که یک فرد عادی در جامعه دارد(علاوه بر مشکل اصلی) حل کنند!
سلام بهمه
متن جالبی بود ولی یه نکته که بنظرم کمتر بهش پرداخته می شه اینکه عوامل باز دارنده از جنایت علاوه بر احساسات می تونه منطق و درایت هم باشه(فرق انسان و گرگ) به این معنی که درسته که هوش احساسی این افراد در حد بچه 5 ساله باقی مونده ولی درایتشون در حد یه ادم بالغه چون بچه ها برای کاراشون برنامه ریزی نمی کنن ، صبر ندارن ، عاقبت اندیشی ندارن چون عقلی که تازه از 3 سالگی شروع بپردازش منطقی می کنه تا 5 سالگی چیز زیادی عایدش نمی شه. خوب یه ادم بالغ می دونه اگه مرتکب جنایت بشه اعدام در انتظارشه معنی اعدام رو می دونه می دونه درد چیه مرگ چیه، اگه نتیجه تحقیق ایشون 400 تا قتل تا رسیدن به سن 40 سالگی درج می شد خیلی برام قابل هضم تر بود ولی وقتی می گه 4 تا یعنی با خواست اراده قبلی با برنامه ریزی با علم به اینکه اگه گیر بیوفتم کارم تمومه و ..
مطلب اخر اینکه قیاس افراد معلول با این افراد صحیح نیست برای اینکه یه ادم نابینا با گوشش یا جای دیگه نمی تونه ببینه که جبران معافات بشه ولی این ادما اگه احساس ندارن با چند تا عنصر دیگه می دونن که نباید جنایت کنن
شما اگه دقت داشته باشی گفتیم که این آدما این موارد و این احساسات رو درک نمی کنن، و فرقی هم نمی کنه که این در مورد دیگران باشد یا خود شخص، پس اینکه انتظار داشته باشیم که ترس از مجازات (و مثلاً مرگ یا درد خود شخص) مانع از انجام جرم توسط خود شخص بشه، انتظار بیهوده ای است
یعنی گاهی وقت ها آدم حس خوبی پیدا می کنه وقتی چنین پست هایی می بینه. بسیار دقیق و مفید.
واضح است که تهیه چنین پستی وقت گیر است و نیازمند صرف انرژی، اما باور بفرمایید که اگر شما این چنین مطالبی نداشته باشید شاید کس دیگری در وب فارسی نباشد که این کار را بکند، حالا نه اینکه دقیقا هیچ کسی نباشد، منظورم این است که تعداد نویسندگان فارسی زبانی که برای پست هایشان وقت می گذارند و مطالعه می کنند آنقدر کم است که آدم ذوق می کند یک پست مفید و در سطح عموم می بیند. اگر پست را پزشکی صرف می کردید من یکی که نمی فهمیدم، اگر هم بیش از خلاصه و ساده بود باز جذاب نمی شد.
از جناب یک پزشک خواهش می کنم با ارتباطاتی که دارند به فکر یک برنامه ریزی جالب باشند تا به طور مداوم چنین پست هایی داشته باشند، مثلا می شود از بعضی از همکاران خواست که هر فصل یک پست دو صفحه ای درباره یک موضوع مهم یا جالب بنویسند. شاید کمی به دانش عمومی ما اضافه کنند و شاید جلوی بعضی از مشکلات را بگیرند، به هر حال باید یک جوری بار سیستم آموزشی را بر دوش کشید دیگر!
“آنها میتوانند مدیران ردهبالای شرکتها، سیاستمدار و یا کارآفرینان موفقی باشند. با این حال همه سایکوپاتها در یک خصیصه مشترک هستند: تجاوز مهارنشده به حقوق دیگران. آنها اغلب از موقعیت خود برای استثمار افراد استفاده میکنند، برای رسیدن به اهداف خود از تخریب دیگران ابایی ندارند، به راحتی تقصیر خطاهای خود را به گردن کسان دیگر میاندازند، بدون کمترین احساس گناه، دروغ میگویند، و با آنکه خود فاقد احساسات هستند، با به راه انداختن بازیهای روانی در موقعیتهای حساس، احساسات دیگران را هدف قرار میدهند. ”
اینا که فرمودین خود استیو جابزه. پس ممکنه اونم سایکوپات بوده؟
خوب نظر من رو سانسور کردین ها :)
یه نکته ای که احتمالا دوستان دیگه قبلا به اون اشاره کردن. چرا پستهای یک پزشک تگ نداره؟ مثلا الان من اگه بخوام همه پستهای مرتبط به نوروساینس، نورولوژی یا روانشناسی رو پیدا کنم چه کار باید بکنم؟
خیلی مقاله جالب و خوندنی بود
دستتون درد نکنه
بسیار مطلب مفیدی بود واقعا ممنون
ممنون استفاده کردم ..ممنون از دکتر مجیدی و فرستنده محترم..
سلام مریم نیکزاد عزیز. دیدن و خواندن مطالب جالب شما در اینجا خوشحالم می کنه… این پست هم خیلی مفید بود.
شاد و سلامت باشی .
ممنون واقعا مطلب خوبی بود.ممنون خانوم نیکزاد.
سلام یه سوال مشاورهای از شما داشتم
من دانشجوی ترم 3 پزشکی هستم ولی علاقه زیادی به دندانپزشکی دارم ولی چون از دندان شهر خودم قبول نشدم به خاطر اشتباه خودم پزشکیو انتخاب کردم در حالی که علاقه نداشتم
حالا می خوام تغییر رشته بدم به دندان شهر دیگه ای که دانشگاه نسبتا ضعیفتری نسبت به دانشگاه خودمون داره و اولین سالی است که واسه دندان پزشکی دانشجو برمیداره
به نظرتون همچین کاری کنم؟کدوم رشته بهتره؟احتمال داره بعدا به پزشکی علاقه پیدا کنم یا نه؟
ما تو درک رفتار آدمای عادی موندیم،اون وقت میرید رفتار سایکوپات ها رو بررسی میکنید؟
نمونه بارزش همون مثل همیشگیه که میگه آدما را اگه بهشون خوبی کنی با بدی جوابتو میدن،ولی اگه باهاشون خشک و سخت رفتار کنی تازه میشن دوست و فیقت!
براستی چرا؟
سلام دکتر جان،
مثل همیشه یک مطلب جالب و خواندنی دیگه! خواستم هم تشکر کنم و هم در خواست کنم اگر ممکنه ویدیو های مطالبتون رو روی یک سایتی قرار بدین که هم fیلتر نباشه و هم با سرعت اینترنت پایین قابل تماشا و یا دانلود باشه. میدونم درخواست بزرگی هست ولی باور بفرمایید که خیلی ها مثل من فرصت دیدن این ویدیو ها رو از دست میدن.
پیروز باشید
اسکیزوفرنی رو هم نمیتونن درمان کنن چه برسه به این
سلام وتشکر از دودکتر بابت مطلب زیبا و پر مفهوم
امیدوارم روزی این بیماری هم همانند دیگر بیماری ها بتونه درمان بشه.
ولی باید قبول کرد بیماری های روحی وروانی از بسیاری از سرطان ها هم خطرناک تر و درمان پیچیده تری دارن.
مطلب فوق العاده مفید و زیبایی بود
واقعا از هر دو نویسننده ممنونم.
آیا کتابی که معرفی کردید ترجمه فارسی هم داره؟
راستی به نظرم استیو جابز هم تا حدودی سایکوپات میاد :)
به نظر من، وظیفه هر یک از افراد آگاه جامعه شناخت افرادی است که دچار اختلال روانی هستند و سوق دادن آنها در راه درک و پذیرش مشکل خود، مشاوره و روان درمانی!
پیشگیری بهتر از درمان است . در باره ی بزهکاری هم باید زمینه های انجام بزه را شناخت و آن را زدود . تا دو دهه پیش هر قالب صابونی که از یک روشویی ربوده می شد دزدی به شمار می رفت ولی پس از آن گفته شد رباینده صابون را تنها برای بهره برداری بهداشتی با خود می برد پس ما باید آن اندازه صابون در جای صابون ربوده شده بگذاریم که نیازمندان ببرند و با این روش پیشرفتی در بهداشت پدید آوریم . کارخانه سیمان رامهـــــرمز در خاور استان خوزستان دکتر ساقی رامهــــرمزی
دوستان اگه میشه راه درمان را به دکتر ساقی نشان بدید چون واقعا داره رنج میبره.. مردم بیشتر.
کارخانه سیمان رامهرمز -پارسا،به همه ی شما درود می فرستم. تلاش در راه خودسازی ، خودداری از رشک ورزیدن و زنده کردن حس نوع دوستی در خود ، پیشگیری کننده از دچار شدن به بیماری های روانی می باشد .
رامـهــــــــرمـز هوخنــور من : شوربختانه در کشور ما به جای پیدا کردن سبب بزه و از بین بردن آن ، بزهکار را کیفر می دهند وبا این کار تنها به پاک کردن پرسش بسنده می نمایند .
بحران هویت از هر گونه ی آن می تواند زمینه ساز انجام جنایت و بزه باشد .
جیگ ساو توی اره هم باید سایکوپات باشه.
توی فیلم “سکوت بره ها” کویت اسپیسی فوق العادس البته یه دکتر سایکوپاته! و هوش زیادش هم کلا یکی از محور های فیلمه.
و فیلم “پرتقال کوکی” کوبریک، بسیار عالی و دیدنیه.
واقعا اینجور افراد بیمار هستند که باید خیلی زود شناسایی و تحت درمان بالینی قرار بگیرن. نه اینکه جامعه و دولت هیچ کاری نکنه تا وقتی که یه جنایت رخ داد بعد بگیره اعدامشون کنه. دیگه در این دوره ی جدید و مدرن باید این افراد که برای مطالعه هم باارزش هستند پیدا بشن و ترجیحا قبل از جنایت مورد ارزیابی دقیق قرار بگیرن و مشکل پیدا بشه. وگرنه اعدام کردن کاری نداره و مربوط به فرهنگ های عقب موندس و این مشکل هم حل نمیشه و جنایت هم کم نمیشه. (البته باید به دولت کشورهای مدرن و پیشرفته این پیشنهاد رو داد چون ما که همینطوریش دویست سال از کشورای متوسط هم حتی عقبیم! چه برسه به درمان بالینی سایکوپات! باید تو غرب یا شرق اجرا و پیشرفته بشه بعد شونصد سال بعد ما ازشون یکمی کپی کنیم!)
بسیار عالی بود راه مقابله چیست آیا نباید درارتباط باآنان مثل خودشان باشیم ؟در این صورت خطر ناک نخواهند شد؟
فقط دوری کن هیچ راه قطعی وجود ندارد اونها رحم و مروت ندارند بهتر بگم از دردکشیدن دیگران لذت میبرن
در دنیای سینما میشه به سریال Dexter اشاره کرد که شخصیت اصلی اون فیلم Dexter Morgan هست که یه بیمار سایکوپات هست و توی فیلم این موضوع رو میگن. جالب اینه که پدرخوندش که یه پلیس بوده قضیه رو میفهمه و با کمک و مشورت یک روانپزشک به قتل های دکستر جهت میده. و دکستر میشه قاتل قاتلین زنجیره ای که از خلائ قانونی استفاده میکنن و فرار میکنن. به نوعی میشه گفت تبدیل میشه شکارچیه قاتلین زنجیره ای.
من پیشنهاد میکنم حتمی این سریال رو ببینین. 8 فصل کامل اومده و داستان سریال تموم شده. پس دیگه نگران سریال نیمه کاره هم نیستین.
درضمن امتیاز این سریال در سایت imdb.com عالی هست یعنی 9 از 10
میشه یه نفر ترجمه ی چک لیست این دکتر رابرت هار رو بذاره؟
میخوام یه نگاه موشکافانه به اطرافم بندازم :P
راهنمای تصویری تشخیص سایکوپث ها
http://www.wikihow.com/Identify-a-Psychopath