تاریخچۀ ساختمان برج ایفل و ماجرای شرکت ناصرالدین شاه در مراسم افتتاح آن
آنچه میخوانید ترجمۀ قسمتهایی از مقالهای است که راجع به تاریخچۀ این برج و شرححال سازندۀ آن در مجلۀ «تاریخ برای همه» Histoire pour tous به قلم ارمان لانو Armand Lanoux نویسندۀ فرانسوی و برندۀ جایزۀ کنگور منتشر شده بود و در سال 1347، توسط مجله وحید ترجمه و منتشر شده بود. در این مقاله شرح جالبی از بازدید ناصرالدینشاه از برج ایفل هم ذکر شده است.
در روز سهشنبه هفتم ماه مه سال 1889 در یک محیط پرشور و شعف، در حالی که آهنگهای نظامی نواخته میشد، دولت فرانسه و بخصوص شهر پاریس با شرکت افراد و طبقات مختلف از سران کشورهای خارجی گرفته تا تماشاچیان خیابانگرد، پیروزی طبقۀ متوسط (بورژوا) که در سازندگی کشور و ایجاد راهآهن و ساختن پل و بنادر، موفقیت حاصل کرده بود و در عین حال یکصدمین سالگرد انقلاب کبیر فرانسه را جشن میگرفت.
به اهالی فرانسه که طی 20سالی که از فاجعۀ جنگ 1870 میگذشت در اثر بردباری و صرفهجویی به یک دوران رفاه رسیده بودند، یک وسیله سرگرمی و یا بازیچۀ بزرگ اهدا میگردید. این بازیچۀ عظیم که در عین حال مظهر پیشرفتهای علمی و فنی آن زمان به شمار میرفت، برج ایفل بود که افسانۀ برج هزارپایی بابل را زنده میساخت.
نمایندگان محافل صنعتی و علمی مغربزمین برای ادای احترام به این مظهر پیروزی علم و صنعت در این جشن شرکت جسته بودند و نیز گروه انبوهی از مردم در روی پل«ایهنا» (Iena) یعنی در همان نقطهای که انقلابیون در صد سال قبل از آن تاریخ، جمع میشدند، گرد آمده بودند.
از سلاطین و رجال کشورهای مختلف جهان، برای مشاهدۀ پیروزیهای جمهوری فرانسه دعوت به عمل آمده بود.
در میان این مدعوین، پادشاه سیام پسر خدیو مصر، ناصرالدینشاه پادشاه ایران، الکساندر پادشاه صربستان، شهردار لندن و عدهای از دانشمندان مشهور دیده میشدند ولی هنوز یک نقص کوچکی در ساختمان برج ایفل وجود داشت بدین معنی که آسانسورهای آن به کار نیافتاده بودند.
اما مردم از شدت هیجان متوجه این نقص کوچک نگردیدند. این نوع پیشآمدها برای مسئولین نمایشگاههای بین المللی یک امر عادی به شمار میرود زیرا کمتر اتفاق میافتد که تمام قسمتهای یک نمایشگاه جهانی در موقع مقرر تکمیل شده باشد. نمایشگاه بین المللی سال 1889 از این قاعده مستثنی نبود.
به هر حال ظرف یک هفته این نقص مرتفع گردید و جمعیت انبوهی از طبقات مختلف برای صعود به برج ایفل هجوم آوردند.
خود «گوستاو ایفل» طراح و سازندۀ برج نیز در این مراسم شرکت جسته بود. وی در دفتر زرین یادبود افتتاح برج چنین نوشت: «امروز که مصادف با 15 ماه مه 1889 می-باشد ده دقیقه به ظهر، نمایشگاه رسماً افتتاح یافت و ورود بازدیدکنندگان به محل نمایشگاه آغاز شد.»
یکی از بازدیدکنندگان برای اینکه گوستاو ایفل -قهرمان این جشن را- از نزدیک ببیند، خود را به زحمت به وی رساند ولی همین که قامت او را برانداز کرد از شدت تعجب بیاختیار گفت: «چقدر قدش کوتاه است.»
ایفل، این مهندس بزرگ، قدی کوتاه داشت و پشتش اندکی خمیده بود و ریش میگذاشت. ولی این مرد کوتاه بسیار چابک بود و در پوشیدن لباس نهایت دقت را به خرج میداد و غالباً کلاه لبهبلند به سر میگذاشت و علائم شیطنت در چشمهایش مشاهده میشد.
یکی از نوادههایش او را چنین توصیف میکند:
پدر بزرگ من گوستاو ایفل کوتاهقد بود ولی شانههای پهنی داشت، چشمهایش آبیرنگ و گونههایش گلگون بود و غالباً پیپی به لب داشت.
وی به یک ناخدای کشتی بیشباهت نبود. او از اشخاصی بود که به عناصر طبیعت بیشتر تسلط مییابند تا بر افراد.
وی علاقۀ خاصی به ورزش داشت و شخصاً فن شمشیربازی و قایق را نیز که از ورزشهای دوران جوانی او به شمار میرفت، به نوادههای خود میآموخت.
در این موقع 56 سال از سن ایفل میگذشت.
آسانسورهایی که مردم را به بالای برج میبرد به اندازۀ خود برج موجب اعجاب بازدیدکنندگان گردیده بود. برای اینکه به محیط فکری آن عصر و روحیۀ مردم آن زمان پی برده شود باید خاطرنشان ساخت که در آن موقع بیش از ده سال از تأسیس اولین شبکۀ توزیع برق پاریس نمیگذشت و فقط سه سال قبل از آن تاریخ، اولین شبکۀ تلفنهای شهری ایجاد گردیده بود.
هنوز از اتومبیل اثری نبود. ده سال بعد یعنی در سال 1889 تعداد اتومبیلهای پاریس به 1438 رسید و در آن موقع تصور میرفت که به زودی به علت کثرت اتومبیل، عبور و مرور مواجه با اشکال خواهد شد.
در چنین زمانی آسانسور تازگی داشت و مردم با احساس نگرانی از آن استفاده مینمودند. این نگرانی که امروز یک نوع ترس کودکانه به نظر میرسد، در آن موقع یک امر طبیعی بود.
در مورد آسانسورهای برج ایفل داستانی نقل میکنند که نمونهای از نگرانی مردم نسبت به این وسیلۀ حمل و نقل جدید میباشد.
میگویند روز اول ماه اوت سال 1889 موقعیکه ناصرالدینشاه، پادشاه ایران به نمایشگاه آمده بود، مهماندارانش به او اصرار کردند که سوار آسانسور شود ولی شاه در پذیرفتن این پیشنهاد دچار تردید گردیده بود.
بالاخره برای حصول اطمینان، چند نفر از همراهان خود را وادار ساخت که سوار آسانسور شوند و موقعی که آسانسور، فرستادگان شاه را به بالای برج میبرد وی متفکرانه به آنها مینگریست.
بالاخره رو به مسیو دوبالوی (de Balloy) سفیر فرانسه در تهران که در این سفر همراه او بود، کرده و ضمن اشاره به آسانسورها گفت: «خیلی سر و صدا میکند.» با آنکه همراهان شاه صحیح و سالم برگشتند باز هم ناصرالدینشاه دستخوش نگرانی بود و بالاخره هم به جای آسانسور، راهپلههای برج را در پیش گرفت.
امضای وی در دفتر یادبود برج در کنار امضاهای اشخاص مشهوری از قبیل «بارتولدی» (Bartholdi) سازندۀ مجسمۀ آزادی نیویورک دیده میشود.
طبقه دوم برج ایفل – این عکس ناصرالدین شاه در سال 1889 در همین محل گرفته شده بود . عکس وی در میان پادشاهان و خانواده های اشرافی که در اول قرن بیستم از برج ایفل بازدید کرده بودند، به نمایش گذارده شده بود.
شاید جالبترین امضایی که در دفتر یادبود برج، باقیمانده امضای «توماس ادیسون» دانشمند مشهور آمریکایی و مخترع گرامافون باشد. وی در دفتر یادبود مطلبی به این شرح نوشته است:
«درود به آقای مهندس ایفل، سازندۀ چنین نمونۀ عظیم و بدیعی از صنعت مهندسی نوین، مردی که تمام مهندسین و بخصوص بزرگترین آنها یعنی خدا مورد احترام و ستایش او میباشند.»
دوران کودکی ایفل
گاهی یک اثر بزرگ چنان شهرتی پیدا میکند که آفرینندۀ خود را تحتالشعاع قرار میدهد و نام او را به فراموشی میسپارد. در مورد برج ایفل هم این قضیه مصداق پیدا کرد.
خود گوستاو ایفل به این موضوع توجه داشت و در کتابی که در سن هشتادسالگی به نام «کتاب خرد» به رشتۀ تحریر درآورد، راجع به این موضوع چنین نوشت:
«من به برج ایفل رشک میبرم زیرا شهرت آن بیش از خود من است. مردم تصور میکنند که تنها اثر من همین برج است در صورتیکه کارهای مهم دیگری نیز انجام دادهام…»
گوستاو ایفل در 15 دسامبر سال 1832 در شهر «دیژون» متولد شده بود. پدر او یکی از نظامیان دورۀ امپراطوری ناپلئون بود. این سپاهی، مردی آزادمنش، هنردوست و مبتکر بود و با آنکه وظایف سربازی خود را خوب انجام میداد، استقلال فکری خویش را حفظ نموده بود. «کاترین نونوز» (Noneuse) مادر گوستاو زنی فعال و حسابگر بود که در نتیجۀ سرمایهگذاری در کورههای ذوب فلز ناحیۀ «مارن» ثروتی به دست آورده بود. ظاهراً گوستاو حس ابتکار و قوۀ تخیل را از پدر و خصیصۀ پشتکار را از مادر به ارث برده بود.
ایفل کوچک، کودکی پرحرارت، چابک، بیقرار و در عین حال عاقل و فهیم بود. میگویند این کودک، در سن دهسالگی موفق شده بود که چندین آسیای کوچک در کنار رودخانۀ «ژیلیله وژو» (Gilly-Les Vougeto) بسازد. به هرحال وی از همان دوران طفولیت در رشتههای مختلف استعداد فوقالعادهای از خود نشان میداد. در مدرسه، جایزۀ دوم را در زبان یونانی و جایزۀ اول را در انشای فرانسه به دست آورد. با وجود این استعداد ادبی، گوستاو بنا به تمایل خانوادهاش خود را برای ورود به مدرسۀ «پولیتکنیک» پاریس آماده میساخت. وی در این موقع دانشجوی ورزشکاری بود که اوقات فراغت خود را به پیادهروی، شمشیربازی، بیلیارد و حتی رقص، میگذرانید. به هر حال گوستاو در مسابقۀ ورودی پولیتکنیک پذیرفته نشد و ناچار در سال 1852 وارد مدرسۀ «سانترال» گردید.
جاذبۀ اسرارآمیز راهآهن
گرچه خانوادۀ ایفل از لحاظ مادی وضع رضایتبخش داشت، ولی گوستاو میبایست هزینۀ معاش خود را شخصاً تأمین میکرد و او با کمال میل به این کار تن در داد.
وی تقریباً بلافاصله پس از اینکه از مدرسۀ سانترال فارغالتحصیل گردید، با شخصی به نام «نپو» (Nepveu) که علاقۀ مفرطی به امور صنعتی و معدنی داشت آشنایی پیدا کرد. این شخص به کارهای مربوط به ساختن ابزار و ماشینآلات و بخصوص دیکهای بخار اشتغال داشت.
وی مردی پرشور، مبتکر و علاقمند به انجام کارهای بزرگ بود و نمیتوانست آنی بیکار بنشیند ولی همین که کاری را شروع میکرد، از آن خسته میشد و درصدد انجام کار تازۀ دیگری برمیآمد. وی گوستاو ایفل را به عنوان منشی خود با حقوق ماهیانه 150 فرانک که در آن موقع حقوق خوبی محسوب میشد، استخدام نمود.
کارکردن با این مرد بلندپرواز، پرجوش و خروش، مبتکر و در عین حال بیباک، کار آسانی نبود. ایفل از این شخص خیلی چیزها آموخت و نسبت به این کارفرما که آنی آرام نداشت، علاقه پیدا کرد. در این موقع «نپو» در نتیجۀ معاملاتی که از روی بیاحتیاطی انجام داده بود، دچار مضیقۀ مالی گردید و بدون آنکه بدهیهای خود را تصفیه کند، برای مدتی ناپدید شد. ایفل تصور میکرد اربابش دست به خودکشی زده است ولی پس از مدتی «نپو» مراجعت نمود. در مدت غیبت او، ایفل جوان با آنکه در شرکت راهآهن به عنوان مهندس استخدام شده بود، عصرها کارهای نپو را بدون دریافت حقوق انجام میداد.
ایفل احساس میکرد که پیشرفت او در آینده با امور مربوط به راهآهن و لوکوموتیو بستگی خواهد داشت. یک روز عصر «نپو» به دفتر کار خود که در آنجا ایفل در پرتو نور چراغ نفتی مشغول ترسیم نقشه بود، وارد شد و پس از آنکه عصا و کلاه خود را روی میز انداخت، گفت: «ایفل گوش بده، بالاخره موفق شدیم و از خطر نجات یافتیم. مناقصۀ پل بردو به من اصابت نموده است.» و آنگاه روی صندلی نشسته و نفسی تازه کرده و گفت: «مناقصۀ ساختمان پل راهآهن بردو که از روی رودخانۀ زیروند خواهد گذشت به من اصابت کرده است. طول این پل پانصد متر و ارزش کار سهملیون فرانک است و این پل باید در ظرف دو سال ساخته شود. ولی اشکال کار اینجاست که من نمیتوانم انجام این کار را شخصاً به عهده بگیرم زیرا کارهای مهم دیگری در ایتالیا دارم که بدون حضور من انجام نخواهد گرفت. لذا شما باید ساختمان پل بردو را به عهده بگیرید.»
بدینترتیب بار دیگر این مرد خیالپرست ناپدید گردید و ساختن پل را به دست کسی که واقعاً شایستگی انجام آن را داشت، سپرد.
پل بردو
پل بردو اولین پلی بود که که ایفل میبایست میساخت. البته وی قبلاً به عنوان رئیس دفتر مطالعات مهندسی؛ دربارۀ ساختمان پلهای متعدد مخصوصاً پلهای اسپانیا تجربیاتی اندوخته بود ولی پل بردو از نوع دیگری بود. این پل که در آن زمان از پلهای عظیم به شمار میرفت، میبایستی از روی رودخانۀ زیروند گذشته و راهآهن «اورلنان» را به راهآهن جنوب متصل سازد. موضوعی که فکر ایفل را به خود مشغول میداشت نحوۀ استفاده از هوای فشرده برای پیریزی پایههای فلزی پل بود.
این روش، تازه متداول گردیده بود. در آن زمان خطوط راهآهن در سراسر اروپا کشیده میشد و اولین مشکل راهآهن، ساختمان پل بود. روشهای مختلف، بعضی قدیمی و بعضی نوین، برای ساختن پلها به کار برده میشد. بعضی از پلها از سیمان و برخی از فلز ساخته میشد. باید محیط آن زمان را که دوران ایجاد تأسیسات عظیمی از قبیل کانالهای «سوئز و پاناما» میباشد، در نظر گرفت.
در آن موقع مهندسین برخلاف امروز، مستخدمین شرکتهای سهامی بزرگ نبودند بلکه خود به عنوان کارفرما، عملیات ساختمانی را انجام داده و مسئولیت تأمین هزینۀ این عملیات را به عهده داشتند. بنابراین یک مهندس میبایست در عین حال یک فرد سوداگر هم میبود.
ایفل در محلی موسوم به «لا باستید» (La Bastide) واقع در نزدیکی شهر بردو مستقر گردید و در آنجا کارگاههایی را که برای تهیۀ وسایل ساختمان پل تأسیس گردیده بود، اداره میکرد.
این مهندس جوان در معاملات خود با پیمانکاران محلی و استفاده از نیروی کارگران، استعداد فوقالعاده از خویش نشان میداد.
وی در اوایل سال 1859، ساختمان پایههای پل را با روش ابداعی خود آغاز نمود. طبق این روش، فشار وزن پل میبایستی به روی لولههایی که پایههای پل را تشکیل میدادند و به وسیلۀ پرسهای هیدرولیک در زمین فرو برده شده بودند وارد آید. بعضی از پایهها را میبایستی تا عمق 25 متر در زمین فرو برد. پس از آنکه در گرمای طاقتفرسای بردو، پایهها نصب گردیدند، صفحۀ فلزی پل را از روی خاکریزها گذرانیده و در هوا به طرفها کشانیدند و بدینترتیب در موعد مقرر، پل فلزی 500متری در روی پایههای خود قرار گرفت.
پس از این موفقیت، ساختن پلهای راهآهن جزء لاینفک زندگی ایفل گردید. وی در ساختن این پلها، همان روش مخصوص خود را به کار میبرد.
در سال 1862، ایفل به طور مستقل شروع به کار کرد و در بالای نامههای او این عنوان به چشم میخورد.
«گوستاو ایفل- مهندس ساختمان
شماره 22- کوچۀ سنپرسبورگ»
وی در صدد تحصیل سرمایه برآمد و سرمایههای زیادی به آسانی در اختیار او گذاشته شد. در خلال این احوال، ایفل به ساختمان بنای دیگری از قبیل کلیسیا معبد یهودیان، ایستگاه راهآهن، مبادرت ورزید ولی کار مهمی که آن را به عهده گرفته بود ساختن 42 پل برای خط راهآهن «پوانیه» به «لیموژ» بود.
ایفل کارگاههایی نهتنها در فرانسه بلکه در سوئیس، روسیه، اطریش، هنگری و حتی پرو (در امریکای جنوبی) نیز تأسیس نمود.
او دیگر به عنوان متخصص ساختمان پل شناخته شده بود.
در سال 1875 ساختمان پلی در روی رودخانۀ «دورو» (Douro) در کشور پرتقال به مسابقۀ بینالمللی گذاشته شد.
این پل میبایستی در ارتفاع 61 متر روی رودخانۀ مذکور ساخته شود. ایفل در این موقع روشی را که در ساختمان پل بردو به کار برده بود تکمیل نموده و موفق شده بود که بر دشمن بزرگ خود که باد باشد غلبه یابد. وی در مناقصۀ ساختمان پل «دورو» شرکت نموده و برنده اعلام گردید. او برای ساختمان این پل از دو قوس فلزی که به شکل هلال ساخته شده بود استفاده نمود؛ بدین معنی که این قوسها را به تدریج به یکدیگر نزدیک نمود تا در یک نقطۀ مرکزی به هم متصل گردیدند.
رفتهرفته متخصصین با دیدۀ احترام آمیخته به اعجاب به ایفل مینگریستند. در این موقع، ایفل ساختن پل عجیبتری یعنی پل «گارابیت» (Garabit) را به عهده گرفت. طول این پل 564 متر بود که میبایستی 448 متر آن از فلز ساخته شود. پل نامبرده دارای 5 پایه بود که بلندترین آنها 90 متر ارتفاع داشت. ایفل در ساختن این پل از همان روشی که در مورد پل «دورو» به کار برده بود، استفاده کرد.
کارگران از اینکه مبادا پل گارابیت نتواند در مقابل باد مقاومت کند، اظهار نگرانی میکردند ولی ایفل به آنها اطمینان داد که باد صدمهای به پل نخواهد رسانید. پل گارابیت امروز هم هنوز مورد تحسین متخصصین میباشد.
ایفل قدم دیگری در راه پیشرفت پلسازی برداشت و آن تهیۀ قطعات پیشساخته که برای سوار کردن آماده میکردند، بود. بدینترتیب وی روش پیشسازی را در مورد پل ابداع نمود. وی دربارۀ قواعد بهکاربردن این روش چنین توضیح میدهد: «در مواردی که پس از ساختهشدن پل، تغییر محل آن خواه بر حسب مقتضیات محلی و خواه به علت تغییر بستر رودخانه ضرورت پیدا کند، میتوان آن را با همان سهولتی که سوار گردیده پیاده نمود.
باز هم ایفل به ساختن پلهای متعدد دیگری پرداخت و ضمناً به ایجاد ساختمان-های مختلفی از قبیل ایستگاه راهآهن مبادرت ورزید.
در این موقع، ساختن گنبد رصدخانۀ شهر «نیس» را به عهده گرفت و برای اینکه بتوان این گنبد را از سویی به سوی دیگر چرخاند، آن را بر روی پیهای شناوری قرار داد. بدینترتیب گرداندن این گنبد که در حدود صد تن وزن داشت با حرکت دست امکانپذیر گردید. ولی مجدداً ایفل به کار ساختن پل مشغول شد.
تسخیرکنندۀ باد
دوست او «بارتولدی» (Bartholdi) مجسمهساز معروف، طرح مجسمۀ عظیم آزادی را که قرار بود در بندر نیویورک نصب شود، تهیه نموده بود. طول این مجسمه، 46 متر تعیین گردیده بود و تصمیم گرفته شده بود که مجسمۀ مذکور از صفحات مسی که به هم پرچ میشدند، ساخته شود. ولی بادهای شدیدی که در بندر نیویورک میورزند مشکلی برای ساختن این مجسمه به وجود آورده بود. اما ایفل که بر باد تسلط یافته بود، اسکلت داخلی مجسمه را با آنکه پایۀ آن نسبت به طولش فوقالعاده کمعرض بود، به نحوی ساخت که وزش باد نتواند به آن آسیبی برساند. تنها انگشت سبابۀ این مجسمه 2.45 متر طول داشت.
مهندسین، ساختن چنین مجسمه را غیر علمی میدانستند و معتقد بودند که سر پا نخواهد ایستاد ولی ایفل اطمینان میداد که مجسمه بر جای خود استوار خواهد ماند.
پیشبینی او صحیح بود و هنوز هم مجسمۀ آزادی پابرجا مانده است. باری وقتی صحبت از مجسمۀ آزادی، راهآهن، پلهای گارابیت، «دورو» و بردو به میان میآمد کمتر کسی به طراح و سازندۀ آنها فکر میکرد.
تا سال 1886 مردم عادی حتی اسم ایفل را هم نشنیده بودند. در این زمان ایفل به ثروت و قدرت رسیده بود ولی در گمنامی به سر میبرد و گاهی در تنهایی با خود، زمزمه میکرد: «پل ؟؟ باز هم پل».
برج 300 متری
در همان موقعیکه ایفل به ایجاد یک اثر عالی ولی بیفایده علاقه پیدا کرده بود (علاقهای که طبیعی است ولی هنوز هم مورد ایراد بسیاری از مردم میباشد)، اوضاع و احوال او موجب گردیده بود که شهر پاریس نیز به مناسبت برگزاری جشن صدمین سال انقلاب فرانسه در صدد ایجاد یک اثر بدیع ولی بیفایده برآید، اثری که جهانیان را دچار حیرت و اعجاب سازد. بدینترتیب پاریس تصمیم گرفته بود که به افسانۀ قدیمی برج هزارپایی بابل که مظهر پیروزی می گردید تحقق بخشد. به همین جهت در برنامۀ نمایشگاه جهانی 1889 ساختن بنای اعجابانگیز که مظهر نیروهای ملی و امکانات عصر جدید باشد یعنی برجی به طول هزارپا پیشبینی شده بود. هنوز معلوم نیست چه کسی برای اولین بار به فکر تحققبخشیدن به این افسانهای که در تورات نقل شده، افتاد. به هر حال چنین تصمیمی در آن زمان تازگی داشت زیرا در آن تاریخ، ارتفاع بلندترین ساختمانها از 170 متر تجاوز نمیکرد.
در سال 1881 شخصی به نام سبیلو (Sebillot) از آمریکا به فرانسه مراجعت نموده بود و نقشۀ ساختمان یک برج آهنی به ارتفاع 300 متر را با خود آورده بود. طبق این نقشه، بر فراز برج مذکور یک نورافکن برقی جهت روشننمودن شهر پاریس قرار میگرفت. این ساختمان در حقیقت یک نوع فانوس عظیمی به شمار میرفت. آیا اولین مبتکر احیای افسانۀ برج بابل همین شخص بوده است؟
معمار دیگری به نام «بورده» (Bourdais) که برای نمایشگاه بینالمللی قبلی (سال 1878) طرح ساختمان «تروکادرو» (Trocadero) را تهیه نموده بود، اکنون نقشههایی برای ساختمان برخی به طول 360 متر تهیه کرده بود. هدف این برج که «ستون آفتاب» نامیده میشد نیز تأمین روشنایی پاریس بود. معمولاً طرحهایی که به مرحلۀ اجرا در نیامدهاند بیش از طرحهایی که تحقق یافتهاند ایجاد هیجان میکنند.
گفته میشد نوری که از برج یا «ستون آفتاب» ساطع خواهد گردید 8 برابر نوری خواهد بود که برای خواندن روزنامهای از 5متری ضرورت دارد. «بورده» مدعی بود که با ایجاد این برج، دیگر شب در پاریس وجود نخواهد داشت.
در آگهی مناقصهای که برای ساختن برجی جهت نمایشگاه 1889 از طرف «لکروی» (Lacroy) وزیر بازرگانی و صنعت منتشر شده بود، موضوع مناقصه به شرح زیر توصیف گردیده بود:
«مطالعه دربارۀ امکان ساختن یک برج آهنی در «شاندو مارس» (Champdo Mars) به ارتفاع 200 متر روی یک سطح مربعی به ضلع 125 متر.»
در حدود 700 پیشنهاد در مورد این مناقصه واصل گردید که نخست از بین آنها 18 طرح انتخاب شد و در مرحله نهایی از بین این طرحها، طرح پیشنهادی ایفل پذیرفته شد.
ایفل هزینۀ اجرای این طرح را 8 میلیون فرانک آن زمان برآورد نموده بود.
وزیر بازرگانی و صنایع به ایفل گفت: «دولت برای ساختمان این برج، مبلغ یک-میلیون و پانصدهزار فرانک به شما میپردازد و حق بهرهبرداری از آن را تا مدت 20 سال به شما واگذار میکند و پس از انقضای این مدت، برج به مالکیت دولت در خواهد آمد.»
قبول چنین شرایط سنگینی برای ایفل که بیش از پنجاه سال از سنش میگذشت دشوار و مستلزم قبول ریسک و خطر بود، معذلک وی این شرایط را پذیرفت و بلافاصله ساختمان برج را آغاز نمود.
برج ایفل چگونه ساخته شد
عملیات کاوشی زمین در یخبندان ماه ژانویه سال 1887 شروع شد. زمین «شاندو مارس» زیر و رو گردید و حفرههای بزرگی پدید آمد. گاهی از اوقات، کارگران بقایای اجساد مردگان را که شواهدی از تاریخ غمانگیز پاریس به شمار میرفتند از خاک بیرون میآوردند.
ساکنین مجاور «شاندو مارس» دچار نگرانی شده بودند. تصور آنکه برجی به ارتفاع 300 متر در مجاورت آنها ساخته خواهد شد و بر خانههای آنها سایه خواهد افکند آنان را دچار وحشت نموده بود.
یکی از این ساکنین از ترس آنکه مبادا این برج عظیم روی خانۀ او سقوط کند برعلیه دولت فرانسه و شهرداری پاریس اقامه دعوا نمود.
ایفل در این مورد چنین میگوید:
«ادامۀ عملیات ساختمان برج موکول به این شرط گردید که من شخصاً به مسئولیت خود به این کار ادامه دهم و ضمناً تعهد نمایم که هر گونه مجازاتی را که دادگاه علیه خوانده (شهرداری یا دولت) تعیین نماید به عهده بگیرم حتی اگر این مجازات انهدام برج باشد.»
ایفل که به قبول مسئولیت و خطر عادت داشت، این شرایط سخت را پذیرفت و کار ساختمان برج مجدداً ادامه یافت. عملیات ساختمانی با سرعت باورنکردنی پیش میرفت.
ولی مشکل عمده، پیریزی برج بود. خاک رس در آن نقطۀ پاریس قادر به تحمل وزنی بیش از 3 تا 4 کیلوگرم در هر سانتیمتر مربع نبود و این مقاومت با آنکه وزن برج نسبت به حجمش بسیار سبک بود، برای تحمل پایههای آن کفایت نمیکرد.
به علاوه کارگران در محل نصب پایههای شمالی و شرقی به بستر قدیمی رود سن برخورد نمودند که با بستر فعلی در حدود 120 متر فاصله داشت. تغییر محل برج به ملاحظات اداری مقدور نبود. ایفل برای برای حل این مشکل از همان روشی که در مورد ساختن پل بردو به کار برده بود استفاده کرد؛ بدین معنی که دستور داد به وسیلۀ هوای فشردۀ صندوقهای فلزی در زمین فرو برند.
در همان موقعی که با وجود یخبندان و سپس در زیر ریزش بارانهای بهاری، کارگران عملیات حفاری را ادامه دادند، قطعات فلزی برج در کارگاه ایفل واقع در «لوالوا پره» (Levallols perret) در دست ساختمان بود.
ایفل روشی را که چند سال قبل در مورد ایجاد پلهای پیشساختهشده (پره فابریکه) به کار برده بود به تدریج تکمیل نموده و اکنون از این روش برای ساختمان برج استفاده مینمود.
چون قطعات برج دارای زوایای مختلف بودند، ساختن آنها به طور سری و یکنواخت مقدور نبود. ساختن این قطعات با دقتی که تا یکدهم میلیمتر به حساب آمده بوده، انجام گرفت.
هنوز نقشه و محاسبات مربوط به این قطعات موجود میباشد به طوریکه هرگاه در اثر پیشآمدی برج منهدم شود، میتوان آن را به آسانی با سوارکردن مجدد قطعات از نو ساخت. به مروری که پایههای برج بالا میرفت یک نوع بدبینی بر مردم مستولی میگشت. مشاهده چهارپایۀ عظیم خمیده موجب نگرانی اهالی پاریس شده بود.
یکی از استادان رشتۀ مکانیک اعلام داشته بود که اگر ارتفاع برج ایفل از 221 تجاوز کند، برج فرو خواهد ریخت.
طرح ساختمان برج در بهار سال 1886 تسلیم وزارت بازرگانی و صنایع گردیده بود و قرارداد با دولت در ماه ژوئیه همان سال منعقد شده بود. عملیات حفاری در ژانویه 1887 آغاز گردیده بود. تا ماه فوریه 1888 که عملیات سوارکردن طبقۀ اول برج به پایان رسید، مردم دچار نگرانی و تردید بودند ولی مشکلترین قسمت ساختمان برج نصب کف طبقۀ اول روی پایههای چهارگانه بود. گویی این پایهها نمیخواستند به هیچ قیمتی به هم نزدیک شوند.
ایفل با خونسردی همیشگی خود مانند یک فرمانده لشکر تاکتیکهای لازم را برای مهارکردن پایهها و نصب کف طبقه اول به کار برد.
وی قبلاً در زیر هر یک از پایههای برج، اهرمهای هیدرولیکی کار گذاشته بود. اکنون دستور داد که اهرمهای مذکور را به کار بیاندازند تا پایهها به هم نزدیک شوند و به موازات این عمل شنهای صندوقهای بزرگ را که داربست مرکزی روی آنها قرار داشت خالی نمودند و بدینترتیب داربست بلند شد و کف طبقۀ اول را در روی پایههای چهارگانه قرار داد.
این کف به اندازهای دقیق ساخته شده بود که صدها سوراخ آن در مقابل دندانههای مربوطه قرار گرفت. با نصب کف طبقۀ اول، موفقیت ایفل در ساختمان برج قطعیت یافت و نگرانی مردم تبدیل به حس اعجاب و تحسین گردید.
بار دیگر زمستان فرا رسید و بادهای شدید شروع به وزیدن نمودند ولی بدون آنکه آسیبی به برج برسانند از شبکههای فلزی آن عبور میکردند.
در این موقع فقط صدای چکش کارگران به گوش میرسید و شعلههای قرمز جوشکاری به چشم میخورد. با وجود باران، باد و یخبندان، برج همچنان با سرعت بالا میرفت.
حال دیگر ارتفاع آن به حدی رسیده بود که تشخیص کارگران از پایین برج به دشواری مقدور بود.
ساختمان طبقۀ دوم در ماه سپتامبر 1888 و ساختمان طبقه سوم در ژانویه 1889 به پایان رسید و همانطوری که در آغاز این مقاله خاطرنشان گردید، افتتاح برج برای بازدید عمومی در 15 مه همان سال صورت گرفت.
بدین ترتیب گوستاو ایفل در ظرف اندکی بیش از دو سال در انجام کاری که به عهده گرفته بود، توفیق یافت.
ایفل به طوریکه قبلاً اشاره شد هزینۀ ساختمان برج را 8میلیون فرانک برآورد کرده بود. هزینۀ قطعی آن بالغ بر 401/799/7 فرانک گردید که با هزینۀ پیشبینیشده تفاوت جزئی داشت.
نکتۀ جالب دیگر آنکه ساختمان برج بدون آنکه حتی یک سانحۀ کارگری روی دهد به پایان رسیده بود.
روز یکشنبه 31 مارس 1889 ایفل به مناسبت موفقیتی که به دست آورده بود جشنی با شرکت کلیۀ همکاران و کارگران خود ترتیب داد.
وی همواره سعی میکرد در موفقیتهایی که نصیبش میشد همکاران و کارگران خود را سهیم قلمداد کند. او در صفحۀ اول دفتر یادبود برج ایفل چنین نوشت: «این دفتر را به کلیۀ همکاران و کارگران خود اهدا مینمایم.» روزی که قرار بود پرچم فرانسه بر فراز طبقۀ سوم برج افراشته شود، «تیرار» (Tirard) نخستوزیر وقت فرانسه به اتفاق رؤسای نمایشگاه و عدهای از رجال برای برگزاری این مراسم شرکت جسته بودند.
در ساعت یکونیم بعد از ظهر، گوستاو ایفل در جلو و سایر مدعوین در پشت سر او از پلههای برج شروع به بالارفتن نمودند و در ساعت دوونیم بعد از ظهر، گوستاو ایفل سازندۀ برج شخصاً پرچمی را به طول 7.5 متر و به عرض 4.5 متر بر فراز برج نصب نمود. در این موقع 21 تیر توپ شلیک شد.
بدینترتیب اهالی پاریس همان تشریفاتی را که در موقع ورود یکی از سلاطین خارجی به عمل میآمد، برای ادای احترام به برج ایفل، انجام دادند.
برحسب اتفاق در همین موقع هوا بغتتاً طوفانی گردید و باد خشمگینی شروع به وزیدن نمود و دانههای درشت تگرگ، بدنۀ آهنین برج را بمباران نمودند. ولی پرچم همچنان بر جای خود استوار بود.
در این مواقع، ایفل به نخستوزیر که دودستی کلاهش را از بیم آنکه مبادا باد آن را برباید نگاه داشته بود، خطاب نمود و گفت اکنون پرچم فرانسه تنها پرچمی است که طول دستۀ آن 300 متر است.
هرچند طولانی ولی مطلب بسیار جالبی بود، ممنون
به عنوان یک مهندس عمران، سپاسگزارم از این پست خوب و یه کم (زیاد!) غبطه (حسرت!) خوردم…
به طور ویژه درباره محاسبه قیمت پیشبینی و نهایی!!!
خیلی زیبا بود ، خون منو بجوش آورد.
علیرضا جان عاشقتم
داستان فوق العاده جذابی داشت،
ممنونم از این مطلب
بسیار مطلب جذاب و خواندنی بود خیلی لذت بردم و از شما ممنونم ،
پارسال فرصتی دست داد و از برج ایفل دیدار کردم و خوندن این متن من رو به اون روزها برد درضمن در آخرین طبقه برج ایفل دفتر کار گوستاو ایفل رو به همون شکلی که بوده نگهداشتن در حالی که مجسمه گوستاو ایفل و توماس ادیسون و منشی گوستاو ایفل داخلش هست و بسیار بهشون شبیه ووقتی در نظر اول می بینی فکر میکنی زنده اند و مشغول کار
با سپاس
برای تکمیل نمودن مقاله شما
این مصادف بود با سفر سوم و آخرین سفر فرنگستان ناصرالدین شاه قاجار به اروپا یعنی 1306 ه.ق و همچنین عکس ناصرالدین شاه کار عکاس معروف فرانسوی نادار بوده که می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این عکاس را اینجا بخوانید :
http://en.wikipedia.org/wiki/Nadar_%28photographer%29
ممنونم.
با سلام و ممنون از مطلب خوبتون
آقای دکتر فکر می کنم بورژوا به جمهوری خواهان میانه رو ( به رهبری دانتون ) در زمان انقلاب فرانسه می گفتند و بعید می دونم به طبقه ی متوسط جامعه بورژوا می گفتند…
ممنونم از این مطلب
مثل همیشه مفید و زیبا
بسیار جالب بود. و حسرت از اینکه خودم به اصطلاح مهندس مکانیکم ولی عمرا بتونم یک صدم چنین محاسباتی رو انجام بدم و عملیش کنم و ذره ای از این نبوغ رو داشتم!!
این اولین نظر منه!
عالی بود