معرفی فیلم پروفسور دیوانه – نقد، تحلیل و خلاصه داستان – The Nutty Professor
کارگردان: جری لوئیس. فیلمنامه: لوئیس، بیل ریچموند؛ براساس رمان دکتر جکیل و میستر هاید. اثر رابرت لوئیس استیونسن. بازیگران: جری لوئیس، استلا استیونس، دل مور، کاتلین فریمن، موسیقی: والتر شارف، لز براون و ار کسترش. مدیر فلمبرداری والاس کلی. محصول 1963 پارامونت، 107 دقیقه.
آمریکاییها هنوز که هنوز است انگشت به دهاناند که چطور میشود فرانسویها، کمدی لوسی مثل جری لوئیس را به عرش برساننند و به عنوان یکی از نوابغ ژانر کمدی تجزیه و تحلیل کنند. ولی حالا پس از عمری، منِ ایرانی که در بچگی و نوجوانی، هر سال عید، یک جری لوئیس، یک نورمن ویزدُم و بعداً، یک جیمزباند عیدی میگرفتم، پاسخ میدهم که خب در این زمینه، حق نه کاملاً با آمریکاییهاست، نه کاملاً با فرانسویها!
راستش، در این که جری لوئیس کمدی بزرگی است، شک ندارم، در این که آیا همه آن فیلمهایی که بهشان میخندیدیم واقعآً خندهدار بودند، شک دارم! سن و سال که بالا رفت و این امکان پدید آمد که فیلمها را کامل و به زبان اصلی ببینیم، متوجه شدم که خیلی اوقات در واقع، به صدا و شوخیهای حمید قنبری و خالصه، دوبلورهای ایرانی میخندیدیم. (در سیندرفلا، از آن ورِ آن میز مستطیلی دراز صدایش میزنند: «سیندرفلا!» و صدای قنبری به گوش میرسید که در جواب میگفت: «دردِ بلا!» و ما ریسه میرفتیم.) خیلی از فیلمهای لوئیس در سنین بالا واقعاً به نظر لوس و زیادی احساساتی رسید. ولی باز اما، در بزرگی جری لوئیس شک نکرده و نمیکنم. حتی کمدینهای «کوچک» تری چون نورمن ویزدم تری تامس. که مثل لوئیس «مؤلف» نبودند، برای قابل احترام و اگر توی حس و حالش باشیم، خوب و گاه عالیاند. (چند دهه پیش بحثی در مرد باستر کیتون و چاپلین به راه افتاد ون هنوز گهگاه راه میافتد. اصراری هست ثابت کنند کیتون بزرگتر از چاپلین بوده. درست، بوده، ولی چاپلین هم بزرگ بود. حدود یک قرنی، همه مردم دنیا، از جمله ایرانیها، با دیدن فیلمهای چاپلین بچگیمان را سر کردهایم.) حالا منظور، فیلمهای جری لوئیس را میدیدیم و کلی میخندیدیم. ابتدا تعدادی از فیلمهایی را که در کنار دین مارتین بازی کرد و بعد آنهایی را که با کارگردانی فرانک تاشلین ساخته شد. فرانسویها وقتی وارد میدان شدند که خودِ لوئیس از اواخر دهه 1950، پشت دوربین رفت و نه تنها در کارگردانی، که در نوشتن فیلمنامه هم مستقیماً شرکت کرد. تعدادی از فیلمهایی که خودش در دهه 1960 ساخت، هنوز هم دیدنیاند و خیلی از سکانسهایشان عالی کار شدهاند. و حال بگذریم از تأثیری هم که روی کمدینهای بعدی از جمله وودی آلن، یا مثلاً جیم کری گذاشته.
پروفسور دیوانه، یکی از چند شاهکاری است که جری لوئیس در دهه 1960 ساخت. [باید هم از آن به عنوان «شاهکار» یاد کرد؛ همه چیزش عالی است: از فیلمبرداری تکنیکالر و موسیقی متن، تا بازیها، دکور و لباسهای دهه 1960 ای (کارِ ادیت هِد)؛ فیلمی که اگر هم زیاد نخنداند (که میخنداند: مثل آن صحنه طرز درست کردن یک معجون توی پاتوق دانشجوها. وقتی «بارمن»، معجون را طبق دستور العمل «باید لاو» (لوئیس) درست میکند از او میپرسد: «خب، حالا اینو میخوای بخوری یا ببری خونه بمالی پشتت؟»]، از ابتدا تا انتها، مسحور و متبسم تماشایش میکنیم. لئونارد مالتین در انتهای معرفی کوتاهش، رندانه، اضافه کرده: «طرفداران لوئیس آن را شاهکارش تلقی میکنند…» بله، میکنیم!
و اما خلاصه داستان: پروفسور جولیوس کِلپ (جری لوئیس)، استاد دانشگاه، مردی است بدلباس، با پشت خمیده و دندانهای کج و کوله که هر جا میرود دسته گلی به آب میدهد. آزمایشهایی که پروفسو. ر در لابراتوآر یا کلاس درس انجام میدهد، معمولاً همه چیز را هوا میفرستد. اما وقتی یک روز، یک دانشجوی گنده بکِ کلاس او را جلوی دانشجوهای دیگر تحقیر میکند، پروفسور تصمیم میگیرد با ثبت نام در باشگاهی ورزشی، به فیزیکاش سرو شکلی بدهد. ولی ناکامیاش در باشگاه او را به فکر میاندازد تا با خلق معجونی در آزمایشگاه، به «بادی لاو» موجودی عکسِ خودش، قوی، خوش پوش، جذاب و دلربا تبدیل شود.
پرسونای جدید، چنان اعتماد به نفسی به او میبخشد که بالاخره میتواند عشق و علاقه خود را به استلا، یکی از دانشجوها، ابراز دارد. با آن که استلا از «بادی لاو» بیزار است، ولی در عین حال، به طرز غریبی به او کشش دارد. در پاتوق دانشجوها، بادی لاون با صدای گرم و دلنشیناش، توجه همه را به سوی خود جلب میکند. اما دارویی که پروفسور درست کرده، محدودیت زمانی دارد و بعد از مدت کوتاهی، تأثیرش را از دست داده و غالباً او را در موقعیت معذب کنندهای قرار میدهد. با آن که پروفسور میداند که همزادش موجود مغرور و خودپسندی است، ولی چون در آن شکل و شمایل مورد توجه قرار میگیرد، مدام آن معجون را درست کرده و مصرف میکند. در جشن سالانه دانشجوها، و در الی که «بادی» در حال قطعهای است، معجون تأثیر خود را از دست میدهد. حالا هویت واقعی او جلوی همه برملا شده. پروفسور نطقی پر احساس ایراد میکند (همان سانتی مانتالیسمی که به فیلمهای لوئیس ضربه میزد). اشتباهات خود را میپذیرد و بخشش میطلبد. او در پایان میگوید که اگر از این تجربه درسی گرفته باشد این است که «اگر خودت را دوست نداشته باشی، نمیتوانی توقع داشته باشی دیگران هم دوستت داشته باشند». استلا هم، پشت صحنه سراغ پروفسور میرود به او اعتراف میکند که پروفسور جولیوس کِلپ را به بادی لاو ترجیح میدهد.