معرفی فیلم به دنبال روباه – نقد، تحلیل و خلاصه داستان – After the Fox 1966
کارگردان: ویتوریو دسیکا. فیلمنامه: نیل سایمون، چزاره زواتینی، بازیگران: پیتر سلرز، بریت اکلند، ویکتور ماتیور، آکیم تمیروف، پائولو استوپا، تینو بو آزلی. مدیر فیلمبرداری: لئونیدا باربونی، تدوین: راسل بوید. محصول 1966 ایتالیا، بریتانیا، 103 دقیقه
چندان ردپایی از این فیلم در کتابهای سینمایی آنگوساکسن یا حتی فرانسوی، نیست. یکی از دلایلش شاید همان اختلاف فرهنگی بین ایتالیاییها و انگلوساکسنها باشد، که قبلاً صحبتاش رفت. با این که ایده اصلی و فلیمنامه اصلاً مالِ نیل سایمون آمریکایی است، و تعدادی از بازیگران اصلیاش هم بریتانیایی و آمریکایی هستند، ولی مضمون، شوخیها و دیدگاه، خیلی ایتالیایی به نظر میرسد. این اولین فیلمنامه نیل سایمون بود. در نیمه دهه 1960 تعدادی از نمایشنامههایش، از جمله پابرهنه در پارک و جفت ناجور در برادوی روی صحنه رفت و با استقبال زیاد روبه رو شده بود. نیل سایمون گفته که منظورش از نوشتن این فیلمنامه، دست انداختن «فیلمهای هنری» آن زمان (سال گذشته در مارین باد، یا فیلم آنتونیونی) بوده و البته خود دسیکا، عناصر «ژان لوک گدار» ی را هم با آن عینک و قیافهای که برای سلز تدارک دید و به خصوص فیلمی که در پایان در دادگاه نشان میدهند و واکنش منتقد توی دادگاه، به فهرست سایمون اضافه کرد.
سایمون در کتاب خاطراتش (چاپ 1996) نوشته که کارگزاری، پیتر سلرز را برای ایفای نقش اصلی به وی پیشنهاد میکند. حال آن که خود سایمون، یک ایتالیایی واقعی مثل ماچلو ماسترویانی یا ویتوریو گاسمن را ترجیح میداده. سلرز از فیلمنامه خیلی خوشاش آمد و همو بود که ابراز علاقه کرد ویتوریو دسیکا کارگردانیاش کنند. علاقهای که دسیکا به این پروژه نشان داد، باعث تعجب سایمون شد. یکی از علتهای این موضوع به گفته سایمون، شاید این بود که دسیکا با کارگردانی این فیلم میتوانست پنبهٔ دستاندرکاران صنعت سینمای ایتالیا را حساب بزند. دسیکا اصرار داشت همکار قدیمیاش، چزاره زاواتینی، در نوشتن فیلمنامه با سایمون همکاری کند. از آنجا که نه سایمون ایتالیایی میدانست و نه زاواتینی، انگلیسی، از طریق مترجم کارشان را انجام دادند. سایمون در کتاباش از زاوتینی (که یکی از بزرگترین فیلمنامهنویسهای دوره نئورئالیسم ایتالیا است) تعریف، و نظرات او را «فشرده، دقیق و هوشمندانه» توصیف کرد.
پیتر سلرز هم در گفتگوهایش اعلام کرد که دلیل اصلیاش برای بازی در این فیلم، فرصت همکاری با دسیکا بود. از ویکتور ماتیور (بازیگر هرکولی دوران نوجوانی ما!) که آن زمان 53 سال داشت و از چند سال قبلاش از عالم سینما کناره کشیده بود، دعوت کردند که استثنائاً در این فیلم بازی کند و در نقش تونی پاول، شخصیت سینماییِ خود را به هجو بکشد. ماتیور که بازیگر متین و بی ادعایی بود و با ضعف و قوت هنرش آشنا، راحت این پیشنهاد را پذیرفت. به گفت سایمون، سلرز ضمناً خواست که همسرش، بریت اکلند در نقش جینا، خواهر «روباه» بازی کند. اکلند که در 1964 با سلرز ازدواج کرد، نه لهجهاش به نقش میخورد و نه سروشکلاش. اما دسیکا برای آن که سلرز را نرنجاند، با درخواست او موافقت کرد. آکیم تامیروف نیز در نقش مغز متفکر سرقت در قاهره، ظاهر شد و مارتین بالزام، در نقش کاگزار تونی (ماتیور).
بازیگران ایتالیایی، همگی دیالوگهایشان را به صورت «فونِتیک»، طوطیوار، یاد گرفتند و ادا کردند. فیلم با بودجهای سه میلیون دلاری در دهکده سنت آنجلو در خلیج ناپل فیلمبرداری شد. ولی خیابان معروف «ویامنه تو» در رُم را در چینه چیتا ساختند. سایمون در خاطراتاش ابراز تأسف کرده که دسیکا از تدوینگرهای قدیمی خودش، دو تا خانم سالخورده، که انگلیسی نمیدانستند و بنابراین شوخیهای فیلم را متوجه نمیشدند، استفاده کرد. اجباراً، فیلم بعد در همان رُم دوباره تدوین شد و این بار، راسل لوید، تدوینگر فیلمهای جان هیوستن، آن را سرهم کرد. ولی سایمون باز افسوس خورده که بهترین و بامزهترین بخشهای فیلم در همان اتاق تدوین، قیچی و دور انداخته شد. فلم را در لندن به کمک دوبلورهایی که با لهجه ایتالیایی حرف میزند، دوبله کردند و بعداً مایکل کوک که قبلاً کارهای پس از تولیدِ لارنس عربستان را انجام داده بود، کار میکس و جرح و اصلاحاش را انجام داد. به گفته سایمون: «از حق نباید گذشت که داستانِ به دنبال روباه، بدیع و مبتکرانه و بخشهایی از آن بامزه بود؛ نیت خیر هم پشتاش بود. اما این که چرا با استقابل روبه نشد،… چه بگویم؟ حتی امروز هم بیشتر بین خورههای فیلم طرفداران خاص خودش را دارد.»
و ما هم در اینجا همان «خورههای فیلم» را مدنظر داریم. به دنبال روباه کمدی کمنظیری است با یک سوژه فوق العاده: داستان در قاهره و با سرقت سه میلون دلار شمش طلا شروع میشود. دزدها باید برای انتقال دو تن شمش طلا به اروپا، راهی پیدا کنند. فقط چهار تا مغز متفکر بین گنگسترهای دنیای وجود دارد که میتوانند از عهده این کار برآیند: یکی از آنها فرانسوی است که متأسفانه علیل شد و به زور میتواند صندلی چرخدارش را هم حرکت دهد. یکی دیگر ایرلندی است اما بیناییاش آن قدر ضعیف شده که به جای بانک وارد یک کلانتری میشود. آن دیگری آلمانی است، که از بدِ روزگار تازگی آن قدر چاق شده، که لای در گیر میکند. تنها مردی که میتواند به اینترپل رو دست بزند، آلدو وانوچی (پیتر سلرز)، معروف به «روباه» است؛ یک مغز متفکر واقعی، که استاد تغییر چهره هم هست.
وانوچی که هنگام سرقت شمشها در زندان است، از موضوع انتقال شمشها باخبر شده ولی در قبول این مأموریت تردید دارد، چون نمیخواهد دل مادر و خواهر جوانش، جینا (بریت اکلند) را بشکند. اما وقتی سه تا از همپالکیهای وانوچی باخبرش میکنند که جینا بزرگ شده و تازگی هم زود از مدرسه به خانه برنمیگردد، خون سیسیلی وانوچی به جوش میآید و تصمیم میگیرد از زندان فرار کند. او موفق میشود به زندانبانها بقبولاندن که او همان دکتر زندان است که به ملاقاتاش آمده. دست و پای دکتر را میبندد و خودش با همان قیافهٔ ریش بزی از زندان فرار میکند. وقتی وانوچی وارد خانهشان میشود، مادرش با بد و بیراه و نفرین از او استقبال میکند و بعد هم خواهرش به او میگوید که خودش به اندازه کافی عقلاش میرسد و حالا خیال دارد ستاره سینما شود. وانوچی، با آکرا (آکیم تامیروف) سارق اصلی شمشها تماس میگیرد و به شرط گرفتن نیمی از مال دزدی، قبول میکند شمشها را به ایتالیا انتقال دهد. دو کارآگاه قزمیت سیسیلی همیشه دنبالاش هستند و وانوچی مدام باید چهره و جا عوض کند تا گیر آنها نیفتد. در جریان یکی از این تعقیب و گریزها، به سر وانوچی میزند که وظیفه مراقبت از گروه فیلمبرداری را به آنها پیشنهاد دهد. و از همین جاست که ایده ساختن یک فیلم به عنوان نقشه اصلی برای انتقال طلاها به کله وانوچی خطور میکند.
وانوچی، خود را یک کارگردان پیشروی ایتالیایی به نام فدریکو فابریتزی جا میزند. او خیال دارد در روز روشن، شمشهای طلا را به عنوان یکی از صحنههای فیلم آوانگاردی که میخواد بسازد، از طریق دریا در ساحل پیاده کند. برای آن که شکلی قانونی و طبیعی به فیلم بدهد، از تونی پاول (ویکتور ماتیور) یک بازیگر بازنشسته آمریکایی هم که سالها پیش برو و بیایی داشته، دعوت میکنند تا در فیلمشان – که اسماش را هم گذاشتهاند «طلاهای قاهره»!- بازی کند. بعد، فابریتزی و همدستانش، اهالی بی خبر از همه جای دهکدهای ماهیگیری را هم رنگ میکنند تا در آن صحنهٔ کنار دریا، طلاها را از کشتی پیاده کنند. نقشه انتقال طلاها بی دردسر جلو رفته و طلاها راحت به ایتالیا منتقل میشوند. اما در آخرین لحظه، آکرا سعی میکند به فابریتزی رو دست بزند و همه طلاها را خودش بردارد. در تعقیب و گریزی که بین دارو دسته فابریتزی، آکرا و پلیس پیش میآید و گرد و خاکی که به پا میشود، همگی با هم تصادف میکنند. بعد از دستگیری وانوچی، اهالی دهکده نیز به تبانی با او متهم میشوند و فیلمی که وانوچی گرفته به عنوان مدرک علیهشان در دادگاه به نمایش درمیآید در زمان نمایش فیلم، منتقدی ایتالیایی با شور و حرارت از فیلم دفاع کرده و آن را یک «شاهکار» معرفی میکند. وانوچی دچار عذاب وجدان شده و به گناهکار بودن خود اعتراف و به این ترتیب، دهاتیها از اتهام مبرا میشوند. اما وانوچی در همان جلسه دادگاه اعلام میکند که از زندان خواهد گریخت. صحنه آخر فیلم وانوچی را نشان میدهد که دوباره با تغییر شکل و رفتن در جلد دکتر، از زندان فرار کرده ولی وقتی سعی میکند ریش قلابی را از چهره بکَند، متوجه میشود ریش واقعی است؛ آدم عوضی از زندان گریخته است!