پستها و نوشتههای خود را خوب شروع کنید!
گاهی پیش میآید که برخی از وبلاگنویسها، پیش یا پس از نوشتن یک مطلب، با من مشورت میکنند که قضاوت کنم نوشتهشان چطور بوده است.
متأسفانه یکی از نقاط ضعف اکثر وبلاگنویسها، بد شروع کردن پستها است. یعنی علیرغم اینکه از نظر رعایت اصول نگارشی و طرح یک مسئله جذاب مشکلی ندارند، آنقدر پست را بد شروع میکنند که خواننده اصلا تمایلی پیدا نمیکند، ادامه پست را بخواند. آنها معمولا خیلی سریع از اصل مطلب شروع میکنند. در پاراگراف اول نمینویسند که چرا این موضوع را برای نوشتن انتخاب کردهاند و یا اینکه سعی نمیکنند سابقه ذهنی خواننده را بیدار کنند.
به نظر من پاراگراف اول هر پست باید تا جایی که ممکن است، این موارد را داشته باشد:
- یک حس انتظار ایجاد کند.
- یک نیاز را مطرح کند.
- یک داستان خیلی کوچک داشته باشد. مثلا وقتی میخواهید یک گوشی جدید را معرفی کنید، میتوانید این طور بنویسید: سه سال پیش را یاد میآورم که شرکت ال جی برای نخستین بار ویژگی را مطرح کرده بود و من در وبلاگم در مورد آن، این پست را نوشتم. حالا زمان زیادی از آن زمان گذشته، اما …
- خواننده با خواندن بتواند حدس بزند که پست در مورد جه چیزی است.
- بیربط نباشد.
دقیقا در مورد داستانهای کوتاه و رمانها هم یک شروع خوب خیلی مهم است. راستاش من همیشه با رمانهایی که نتوانند در پنج شش صفحه اول، شخصیتهای اصلی رمان را بشناسانند و به من معرفی کنند که داستان در چه فضایی اتفاق میافتد و چه نبرد یا سیری را باید انتظار بکشم، مشکل داشتهام و گاهی هم به کل از خواندن ادامه رمان صرفنظر میکنم.
متأسفانه به خصوص در سالهای اخیر برخی از نویسندگان جوان و تازهکار تصور میکنند که با یک شروع مبهم که خواننده نتواند به سرعت زمان و مکان و شخصیتها را دریابد، میتوانند شروعی مرموز و کنجکاوکننده داشته باشند که چنین چیزی صحیح نیست.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
حالا بیایید یک شروع ساده و سرراست و در عین حال جذاب را بخوانیم:
ایوینگ (Eving) آرام آرام بیدار می شد، در تمام دور و برش سرما احساس میکرد. سرما به آرامی از طولی بدنش پایین میآمد، سر و شانههایش از انجماد درمیآمدند، بقیه اعضایش تدریجا ظاهر میگردید. تا آنجا که میتوانست خود را تکان داد و پرده کفمانندی که با ظرافت خاصی بافته شده بود و او را در تمام طول مسافرت فضایی در خود پیچیده نگاه میداشت، با حرکت او میلرزید.
یک دستش را دراز کرد و روی اهرمی که در فاصله شش اینچی دستش قرار داشت گذاشت و آن را پایین آورد. بخاری از یک مایع به شبکههای بالای سرش که مانند پردهای وی را احاطه کرده بود پاشیده شد و آنرا تجزیه کرد. سرما از تنش چکید به سختی برخاست و مانند آدمهای خیلی پیر خودش را حرکت داد و با احتیاط دراز کشید.
به طوری که صفحه زمانسنج ، بالای سرش نشان میداد، ایوینگ یازده ماه و چهارده روز و در حدود شش ساعت خوابیده بود. در صفحه زمانسنج ، واحد زمان را بر طبق واحدهای زمان مطلق کهکشانی مشخص کرده بودند و ثانیه، واحد زمان مطلق کهکشانی که قابل اندازه گرفتن بود، یک رقم پذیرفته شده بود، زیرا که این همان واحد و اندازه زمان است که دنیای مادر (زمین) سنجیده و مشخص کرده است.
ایوینگ انگشتش را روی یک دکمه لعاب داده شده گذاشت و قطعهای از دیواره سفینهاش پس رفت، پرده تلویزیون که تشعشعات ملایمی ساطع میکرد در جلویش ظاهر شد. سیارهای در عمق پرده دستگاه معلق بود، سیارهای که خود به رنگ سبز است و دریاهای پهناوری قارههای آن را محاط کرده است.
ایوینگ میدانست که دیگر چه باید بکند. حالا که خون دوباره در اعضای گرم شدهاش جریان مییافت، حرکت تندی کرد. به طرف دستگاه شبکهمانند مولد امواج ماورای فضای روی دیوار مقابل رفت و صفحه ارتباط را چرخانید.
نور آبیرنگی درخشید. دهانش را مقابل شبکه صدا رسان گرفت و گفت:
“بیرد ایوینگ Baird Ewing صحبت میکند. میل دارم گزارش دهم که بعد از پرواز موفقیتآمیز در مدار زمین قرار گرفتهام. تاکنون همه چیز روبراه بوده است . بعد از مدت کمی به زمین مینشینم. به دنبال این گزارش گزارشهای دیگری نیز مخابره خواهد شد.”
ارتباط را قطع نمود. او میدانست که کلماتش اکنون سراسر کهکشان را طی میکردند تا به وسیله امواج حامل ماورای جو به دنیای او برسند. پانزده روز لازم بود تا پیغام او به کوروین “Corwin” برسد.
ایوینگ دلش میخواست تمام طول مسافرت یکنفری خود بیدار بماند. میل داشت تمام آن مدت را کتاب بخواند، موسیقی گوشی کند. فکر اینکه او تقریبا یک سالی از عمر خود را در خواب گذرانده بوده است برایش چندشآور بود، تمام آن وقت را تلف کرده بود!
ولی آن فرصت دیگر برنمیگشت. هممیهنانش در ارتباطی که با او برقرار کرده بودند. به او گفته بودند:
” شما از ارتفاع ۱۶ Parsec در فضا عبور میکنید، ایوینگ! هیچ کس نمیتواند تمام آن مدت را بیدار بماند و زنده باشد و ما شما را زنده میخواهیم.”
او سعی کرد اعتراض کند. فایده نداشت. ساکنان کوروین او را به بهای گزافی به زمین فرستاده بودند که برای آنها یک اقدام حیاتی بکند. اگر آنها به یقین میدانستند که ایوینگ در وضع بدی گیر میافتد. البته کسی دیگری را به جایش میفرستادند.
ایوینگ با بیمیلی قبول کرده بود. برای تمرین و آمادگی کار، او را در یک وان غذا دهنده نشانیده بودند و به او نشان داده بودند که چگونه اهرمهای پایی رافشار دهد و چگونه وقتی که حالت بیوزنی پیش آمد و وقت استفاده تمام شد، اهرم دستی را بکشد. آنگاه سفینهاش را محکم بستند و در ظلمات پرتابش کردند، همچون قایق کوچکی در اقیانوس بیکران ، یک سفینه فضایی که چون تابوت یکنفره بود …
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
همان طور که دیدیم ما در تنها حدود دو صفحه، با ماجرایی که باید دنبالش کنیم، آشنا شدیم. دل کندن از یک داستان با شروعی به این سبک خیلی دشوار است.
شما هم در وبلاگهای خود شروع متفاوت و برانگیزاننده را آزمایش کنید. هیچ فرقی نمیکند که شما یک بلاگر ادبی، فناوری یا روزانهنویس هستید. شما حتی به عنوان یکی از اعضای تیم تهیه محتوای وبلاگ یک شرکت یا سایت هم میتوانید با نوشتن پستهایی با مقدمههای متفاوت، به ارتقای برند شرکت خود کمک کنید.
برای تمرین صفحات اول کتابهای مطرح را بخوانید یا پستهای سایتها و وبلاگهایی را که دوست دارید، با تمرکز روی پاراگراف اول آنها مرور کنید.
تذکر: شروع شما نباید مصنوعی و کاذب باشد، چون خوانندهها باهوشتر از آنی هستند که تصور میکنید!
این نوشتهها را هم بخوانید