ذهن دونالد ترامپ : تحلیلی روانشناختی از شخصیت دونالد ترامپ – معرفی یک کتاب
ترامپ در سال ۲۰۰۶، تصمیم گرفت املاک منی در نزدیکی ابردین در استکاتلند را از شنزار و مرتع به زمین گلف لاکچری تبدیل کند. او و مالک این زمینها ـ تام گریفین ـ بر سر فروش رستوران کاک اند بول به مذاکره نشستند. گریفین یادش میآید که مذاکرهکننده سمجی بوده و حتی از جزئیات ریز هم نمیگذشته است، ولی همانطور که دی آنتیونیو در کتابش به نام هیچ چیز کافی نیست درخصوص زندگینامه ترامپ مینویسد، مهمترین چیزی که گریفین از ترامپ به یاد دارد به تئاتر و نمایش مربوط است؛ انگار مهمان مو طلایی او بازیگری بوده که در صحنه تئاتر لندن نقش بازی میکند. گریفین میگوید: «ترامپ داشت، ترامپ را بازی میکرد». ترامپ بهنوعی غیرواقعی بود.
این احساس، مارک سینگر را هم گیج کرده بود. مارک سینگر در اواخر دهه ۹۰، روی زندگینامه ترامپ برای نیویورکر کار میکرد. سینگر متعجب بود که ترامپ وقتی نقش عامهپسند «ترامپ» را بازی نمیکند، چه شکلی است. سینگر از او پرسیده بود وقتی صبح جلوی آینه ریشت را میتراشی، به چه فکر میکنی؟ سینگر میگوید: ترامپ از این سؤال مات و مبهوت شده بود. سینگر با امید اینکه ماسک ترامپ را بردارد از شیوهای دیگر استفاده کرده بود: «خوب منظورم این است که فکر میکنید همنشین خوبی هستید؟» ترامپ جواب میدهد: «واقعاً میخوای بدانی به نظر من یک همنشین خوب کیست؟ یک دختر!»
من میتوانم سؤال سینگر را اینگونه بیان کنم: «آقای ترامپ وقتی تنهایی، چه کسی هستی؟» سینگر هیچ وقت جوابی نگرفت و به این نتیجه رسید که بنگاهیِ پرقدرتی که بعدها ستاره برنامه تلویزیونی شد و بعدتر نیز کاندیدای مهمی برای ریاست جمهوری آمریکا، توانسته است به چیزی شگرف دست یابد: «وجود فارغ از صداهای درونی، فارغ از روح!».
آیا ارزیابی سینگر سنگدلانه است؟ شاید دستکم از یک منظر اینگونه باشد. انسانها که حیوانهایی هوشمند و اجتماعی هستند، به بازیگران تمام و کمالی تبدیل شدهاند که توانایی بازتولید و بقایشان به کیفیت عملکردشان بستگی دارد. ما با آمادگی کامل برای بازیکردن نقش و مدیریت تفکر دیگران درباره خودمان، پا به جهان میگذاریم. هدف مهم و غاییمان، کنار آمدن و فراتر رفتن در گروههایی اجتماعی است که ما را تعریف میکنند.
ترامپ حتی از ریگان هم بیشتر آگاه است که دارد نقش بازی میکند. او بهگونهای حرکت میکند که انگار میداند تحت نظر است. اگر همه انسانها، ذاتاً بازیگران اجتماعی باشند، پس دونالد ترامپ از این منظر بدوی فراانسان است.
در دوره ستاد انتخاباتی، مسائل زیادی درخصوص ترامپ مطرح شد: درباره جایگاهش، دانشش در باره مسائل مهم، زبان خشنش و سازشش با خشونت سیاسی.
این مقاله به بعضی از این مسائل میپردازد، ولی هدف اصلی آن، ارائه تصویری روانکاوانه از این مرد است. او واقعاً کیست؟ مغزش چگونه کار میکند؟ بعدها در کاخ سفید چگونه تصمیم خواهد گرفت؟ و همه اینها چه گمانههایی درخصوص چگونگیِ ریاست جمهوریاش عرضه میکنند؟
من در ساختن این تصویر، از مفاهیم تأییدشده حوزههای شخصیت، رشد، و روانکاوی اجتماعی استفاده میکنم. از زمانی که فروید در سال ۱۹۱۰ زندگی و هنر لئوناردو داوینچی را تحلیل کرد، محققان با دیدگاههای روانکاوانه به انسانهای مشهور نگریستهاند. بسیاری از تلاشهای اولیه، براساس ایدههای آزمایشنشده و غیرعلمی صورت میگرفت، اما در سالهای اخیر، روانکاوان بهطوری فزاینده از ابزار و مفاهیم علم روانکاوی بهره بردهاند تا زندگی افراد مهم را بشناسند، همانطور که من در کتاب سال ۲۰۱۱ در جورج دابلیو بوش مطرح کردم. پیکرهای وسیع از تحقیقات نشان میدهد که طبع مردم، انگیزهها و اهدافشان، و فهم درونی آنها از خود، شاخصهایی قدرتمند هستند برای اینکه پیشبینی کنیم، مردم در آینده چطور فکر میکنند، چه احساسی دارند و چه کار خواهند کرد. در حوزه سیاست، روانکاوان بهتازگی نشان دادهاند که چطور ویژگیهای بنیادین شخصیت انسان ـ مانند خودشیفتگی (نارسیسیم) و برونگرایی ـ سبکهای متمایز مدیریتِ رئیسجمهورهای قبلی آمریکا و تصمیمهایشان را شکل دادهاند. در حالیکه عوامل بسیاری نظیر اتفاقات جهانی و واقعیتهای سیاسی تعیین میکند که یک رهبر سیاسی در مسند قدرت چه کارهایی میکند یا میتواند انجام دهد. گرایشهای بنیادینِ شخصیتی انسان هم که در یک رهبر با رهبر بعدی کاملاً متفاوت است، جزء این عوامل هستند.
شخصیت ترامپ با هر معیاری (بهخصوص برای یک کاندید ریاست جمهوری) افراطی است؛ بسیاری از کسانی که در مصاحبه، مذاکره و یا مناظره با او ارتباط داشتهاند، او را مغشوش دیدهاند.
در این مقاله، سعی میکنم تا طبعهای اساسی، سبکشناختی، انگیزهها و خودفهمی ترامپ را که توأمان ساختار روانی منحصر به فرد او را ساخته است، کشف کنم. ترامپ قبول نکرد که برای نگارش این مقاله با او مصاحبه کنم ولی داستان زندگی او به اندازه کافی در کتابها و سخنرانیهایش، در منابع زندگینامهای و در مطبوعات ثبت شده است. هدف من این است که با استفاده از مهمترین ایدهها و نتایج تحقیقات علم روانکاوی، تصویر و تحلیلی بیطرف از ترامپ ارائه کنم.
الف) خصلتهای ترامپ
۵۰ سال تحقیقات تجربی در باب روانشناسی شخصیت، به توافقی علمی منجر شده است که مهمترین ابعاد متغیرهای شخصیت انسانی را دربرمیگیرد. راههای بیشماری برای تمایز فردی از فرد دیگر وجود دارد، اما محققان روانشناسی، بر طبقهبندی نسبتاً سادهای تمرکز کردهاند که بیشتر با نام پنج خصلت عمده شناخته میشود:
– برونگرایی: اجتماعی بودن، نفوذ اجتماعی، اراده، رفتار پاداش طلب
– روانرنجوری: اضطراب، نداشتن تعادل عاطفی، تمایلات افسردگی، عواطف منفی
– وظیفهشناسی: سختکوشی، نظم، اطاعت از قوانین، سازماندهی
– خوشایندبودن: گرمی، اهمیت قائلشدن برای دیگران، نوعدوستی، مهربانی، تواضع
– گشودگی: کنجکاوی، غیرمعمولبودن، تخیلی، پذیرای ایدههای نو
غالب افراد، نمراتی را در میانه هرکدام از این شاخصها کسب میکنند، اما تعدادی دیگر نیز در دو طرف انتهایی هرکدام از آنها قرار میگیرند. تحقیقات نشان میدهد، نمرات بالا در برونگرایی، با شادمانی بیشتر و ارتباطات اجتماعی وسیعتر همراه است. امتیازات بالا در سختکوشی، بهنوعی پیشبینیکننده موفقیت افزونتر در تحصیل و کار است و نمرات بالا در میزان خوشایندبودن، با ارتباطات عمیق مرتبط است. از طرفی نمرات بالا در روانرنجوری همیشه بد است و بهمثابه عاملی مخاطرهآمیز برای اندوه، روابط ناکارآمد و مسائل مربوط به بهداشت روح و روان به شمار میرود. از دوران نوجوانی تا میانسالی، افراد بسیاری تمایل دارند تا سختکوشتر و خوشایندتر شوند و البته کمتر افسرده باشند، اما این تغییرات، عمدتاً جزئی هستند. پنج خصلت عمده شخصیتی به نسبت در تمام طول زندگی هر فرد پایدار میماند.
روانشناس استیون جی. روبنزر و توماس آر. فشینگبر، به همراه حدود ۱۲۰ مورخ و کارشناس دیگر، تمام رؤسای جمهور آمریکا از جرج واشنگتن تا به امروز را براساس خصلتهای شخصیتی پنجگانه ردهبندی کردهاند. جرج دابلیو بوش به میزان زیادی برونگراست و البته از نظر باز بودن در قبال پذیرش تجربههای نو، امتیاز کمی گرفته است، یک بازیگر اجتماعیِ مصمم که زیاد کنجکاو نیست و به لحاظ عقلی نیز بسته است. باراک اوباما، دستکم سیاستمداری نسبتاً درونگراست و بهطرز عجیبی از لحاظ روانی، آرام و خونسرد است که به نوبه خود میتواند خطرناک باشد.
دونالد ترامپ، در طول زندگیاش ویژگیهایی از خود به نمایش گذاشته است که کمتر از یک رئیس جمهور آمریکا انتظار میرود: برونگرایی شگرفی که با نوعی از ناخوشایندبودنِ بسیار، ترکیب شده است. این البته داوری من است، اما معتقدم عده زیادی از مردم که رفتارهای ترامپ را مشاهده میکنند با من موافقند. هیچ چیز دقیقی درخصوص خصلتهای رفتاری وجود ندارد. در این نوشتار، درباره فرایند ناهشیار، عمیق و تشخیصهای کلینیکی صحبت نمیکنیم. بهمثابه بازیگران اجتماعی، رفتارهای ما در معرض دید عموم قرار دارد تا هر کس آنها را مشاهده کند.
مانند جرج بوش و بیل کلینتون (و تدی روزولت که در صدر لیست برونگرایی قرار میگیرد)، ترامپ نقش خود را بهشیوهای پرشور، برونگرا و بهلحاظ اجتماعی غالب ایفا میکند. او بسیار پرتحرک و بیقرارست و قادر نیست که روی پای خود بند شود و بسیار کم میخوابد. در کتابش به نام هنر معامله که در سال ۱۹۸۷ نوشته است، روزهایش را توأم با قرارهای ملاقات کاری و تلفنهای بسیار توصیف میکند. ۳۰ سال بعد نیز هنوز با افراد در گردهماییها، مصاحبهها و رسانههای جمعی، مدام سروکله میزند. نامزدهای انتخاباتی در مبارزاتشان دائماً در حال تحرک هستند؛ اما به نظر نمیرسد هیچکس به اندازه ترامپ از جان و دل به مبارزه مشغول باشد و البته به اندازه او از این کار لذت ببرد؛ موارد زیر نمونههایی از پیامهای متنی است که او در طول مبارزات انتخاباتیاش ارسال کرده است:
– ۱۲ آوریل ۳: ۱۳ صبح: عالیه، آرای جدید در نیویورک، ممنون به خاطر حمایتهایتان
– ۹ آوریل ۴: ۲۲ صبح: برنی ساندرز میگوید هیلاری کلینتون لایق ریاست جمهوری نیست، بهخاطر تصمیم گیریهایش، من هم با او موافقم.
– ۸ آوریل ۵: ۰۳ صبح: خوشحالم که در نیویورک هستم، کارهای عقبمونده زیادی باید انجام بدهم (یادتان باشد که من علاوهبر کمپین مبارزاتی، هنوز یک کسبوکار بزرگ را هم اداره میکنم) و عاشقش هستم.
– ۵ آوریل ۱۲: ۲۵ عصر: اوضاع پولیتیکو خراب است، همه در حال استعفا دادن هستند. خبر خوبی است، روزنامهنگارهای دروغگو.
ویژگی عمده برونگرایی، بیقراری برای دریافت پاداش است. این عمل، توسط چرخه دوپامین در مغز تشدید میشود و این بازیگرانی با میزان برونگرایی بالا را برای دنبالکردن تجارب عاطفی مثبت چه به شکل مقبولیت اجتماعی، رفاه و یا شهرت تحریک میکند. همچنین همیشه خود این جستوجو، افراد برونگرا را حتی بیش از دستیابی به اهداف، خشنود میکند. زمانی که باربارا والترز در سال ۱۹۸۷ از ترامپ پرسید که آیا دوست دارد تا به ریاست جمهوری آمریکا منصوب شود، به جای آنکه برای رسیدن به آن تلاش کند؟ او پاسخ داد نه «این خود شکار است که من دوستش دارم».
میزان خوشایند بودن ترامپ حتی از میزان برونگرایی او مبالغهآمیزتر است، اما در جهت عکس. بهطرزی بحثانگیز، مهمترین و ارزشمندترین خصلت بشر در سراسر جهان یعنی خوشایندبودن، با مواردی همچون توجه، دوستداشتن، عاطفه، ادب و مهربانی ارتباط دارد. ترامپ بهطور قطع، عاشق خانواده خود است. گفته میشود که او رئیسی بخشنده و سخاوتمند است. حتی روایتی مشهور از ملاقات او با پسرکی که درگیر بیماری کشنده سرطان بوده، موجود است؛ یکی از طرفداران برنامه «آپرنتیس» که خواستهاش از ترامپ این بوده تا به او بگوید: «تو اخراجی!». گرچه ترامپ این کار را نکرد و در عوض برای او یک چک چندهزار دلاری نوشت و به او گفت: «برو و از زندگی لذت ببر»؛ اما مشابه برونگرایی و دیگر خصلتهای پنجگانه که در ارتباط با دیگران و جهان تعریف میشود (برخلاف استثنائی همچون ماجرای آن پسرک)، ترامپ بهمثابه فردی خوشایند در طول تعاملات زندگیاش، شهرت خوبی در این زمینه کسب نکرده است. افراد با درجه پایین خوشایندبودن، غالباً بهمثابه سنگدل، گستاخ، ناراضی و با میزان پایین همدلی توصیف میشوند. اگر ترامپ در این زمینه شخصیتی، نمره کم نگیرد، به احتمال قریب به یقین کسی دیگر نیز این نمره کم را نخواهد گرفت.
محققان، ریچارد نیکسون را بهمثابه ناخوشایندترین رئیس جمهور تمام اعصار آمریکا میدانند؛ اما او در مقام مقایسه با ترامپ، شیرین و دلپذیر است، مردی که روزگاری به «گیل کالینز» ستوننویس نیویورک تایمز بریدهای از ستونش را همراه با عکسش که دور آن خط کشیده شده و نوشته شده بود «چهره یک سگ» فرستاد. در کتابش با عنوان هرگز کافی نیست، از «شِر» خواننده و بازیگر بهخاطر اظهار نظری درخصوص او مینالد و ادامه میدهد «طوری دخلش را در توئیتر آوردم که دیگر بعد از آن هیچ درباره من نگفت». در مبارزات انتخاباتی، ترامپ، هوادارانش را تشویق میکند که در مقابل معترضان، بیرحم باشند و خود فریاد میزند: «بندازینشان بیرون از اینجا»؛ «دوست دارم با مشت بکوبم توی صورتش». از روزنامهنگاران مخالف گرفته تا رقبای سیاسی، ترامپ دوست دارد مخالفانش را نفرتانگیز و بازنده خطاب کند. بنابر استانداردهای شوهای تلویزیونی شاید میزان ناخوشایندبودن ترامپ تکاندهنده نباشد؛ اما نامزدهای سیاسی که به دنبال آرای مردم هستند بهندرت رفتاری مشابه او در پیش میگیرند.
تمایل ترامپ برای جاهطلبی اجتماعی و پرخاشگری همچنان که بعدتر خواهیم دید، در زندگیاش خیلی زود آشکار شده است. (بنابر روایت خودش، با مشت در صورت معلم موسیقی کلاس دومش کوبیده و زیر چشمش را کبود کرده است). بنابر گفته «باربارا رس» که معاون او در دهه هشتاد در زمان ساخت «برج ترامپ» در منهتن بوده است، هستهای عاطفی که شخصیت ترامپ به گرد آن میچرخد، خشم است؛ «تا جایی که به خشم مربوط باشد او در نشان دادن آن واقعی است و هیچ وقت ادای آن را در نمیآورد»؛ «شخصیت او زمانی است که از کوره در میرود». بهعلاوه شاید خشم نیرویی محرکه است که در پشت برونگرایی فزاینده ترامپ و همچنین میزان خوشایندبودن پایین او قرار گرفته است. خشم میتواند خباثت را شعلهور کند اما از طرفی این توان را دارد تا انگیزهای برای برتریجویی اجتماعی شود و شوق کسب تحسین دیگران را برانگیزاند. همراه با میزان قابل توجهی از استعداد شوخطبعی (که ممکن است با پرخاشگری همراه باشد) خشم در هسته اصلی کاریزمای ترامپ جای گرفته است.
تصور کنید ترامپ به کاخ سفید راه یابد، چه نوع تصمیمگیرندهای خواهد بود؟
بسیار دشوار است که اعمال رئیس جمهوری را پیشبینی کنیم. زمانی که غبار انتخابات سال ۲۰۰۰ فرو نشست آیا کسی میتوانست پیشبینی کند که جرج دابلیو بوش، نبردی پیشگیرانه را علیه عراق به راه اندازد؟ اگر بوده، من از آن بیخبرم؛ اما اتفاقات جهانی، ریاست جمهوری را تحت تأثیر خود قرار میدهند. اوباما، وارث رکودی شدید شد و در انتخابات میاندورهای نیز با جمهوریخواهان مخالف کنگره مبارزه کرد. چه تصمیماتی میتوانست بگیرد که این اتفاقات رخ ندهد؟ ما هرگز نخواهیم دانست.
با این حال، ویژگیهای سرشتیِ شخصیت، ممکن است سرنخهایی سبک تصمیمگیری یک رئیس جمهور برای ما فراهم کند. تحقیقات نشان میدهد برونگراها تمایل به ریسکهای زیادی دارند و افرادی با میزان کمی از گشودگی ذهنی، بهندرت اعتقادات درونی خود را در معرض پرسش قرار میدهند. بوش پسر با میزان زیادی از برونگرایی و درصد کمی از ذهن باز، زمانی که وارد کاخ سفید شد در معرض تصمیمگیریهایی مخاطرهآمیز برای بهدست آوردن پاداشهای بزرگ بود، در ضمن اطمینان داشت که این تصمیمات اشتباه نخواهند بود. همچنان که در زندگینامه روانشناسنانه بوش گفتهام، تصمیم سرنوشتساز برای جنگ با عراق، از جنس همان تصمیماتی بود که از او انتظار میرفت. چنانچه تحولات جهانی، فرصتی برای این تهاجم فراهم ساخت، بوش تصدیق روانشناسانه فرعیای نیز برای این آرزوی مادامالعمر خویش یافت؛ میلی که سالها قبل از ریاست جمهوری با او بود: دفاع از پدر در برابر دشمنان (صدام حسین) و همچنین داستان زندگی خودش برای رهایی از شر دشمنان ستمگر (گناه و الکل) برای دستیابی به آزادی و صلح.
مانند بوش، ترامپ در مقام ریاست جمهوری نیز ممکن است به هر قیمتی برای رسیدن به نقطه اوج، دست به هر کاری بزند تا عظمتی دوباره به آمریکاآمریکاببخشد، همچنان که شعار کمپین اوست. او درکسوت معاملهگر املاک و مستغلات، تا به حال دست به ریسکهای بزرگی زده، اگرچه پس از ناکامیهای دهه نود، محافظهکارتر شده است. ترامپ برجهای لوکس شهری، زمینهای گلف و املاک شخصی را که بالغ بر میلیاردها دلار ارزش دارند، بهمنزله پاداش این ریسکها به دست آورده است. همچنین تصمیمات مخاطرهآمیز، به ورشکستگیهایی برای او انجامیده که شامل از دست دادن کازینو و تفریحگاهش شده است، چون او مانند بوش ذهن بستهای ندارد (بوش در این خصوص در پایین جدول است). ترامپ میتواند تصمیمگیرندهای منعطف و عملگرا باشد که بیشتر شبیه بیل کلینتون است تا بوش و این امر او را بزرگتر و سرسختتر از بوش، پیش از آنکه خیز بردارد، متصور میسازد. از آنجاییکه او درمقایسه با دیگر کاندیداها، کمتر ایدئولوژیک است (سیاستمدارها در پارهای از موارد او را محافظهکار، در برخی موارد لیبرال و در برخی دیگر غیرقابل طبقهبندی میدانند) میتواند به راحتی موضع خود را تغییر دهد و جا را برای مذاکره با کنگره و رهبران خارجی باز گذارد؛ اما در کل او از تصمیماتی مخاطرهآمیز که برای او کارامد باشد و میراثش را درخشانتر کند و برایش بازخورد عاطفی داشته باشد، ابایی ندارد.
اما جنبه غیرقابل پیشبینی روانشناسی ترامپ، ویژگی خوشایندی یا ناخوشایندی آن است. احتمالاً تا به حال هیچ کس در مقام ریاستجمهوری آمریکاآمریکابه میزان ترامپ در منظر عمومی ناخوشایند نبوده است. اگر نیکسون شبیهترین فرد به ترامپ باشد، میتوانیم پیشبینی کنیم که سبک تصمیمگیری ترامپ، مشابه سیاستمداری تصمیمگیرنده براساس شرایط واقعی، همچون خود نیکسون و وزیر خارجهاش کسینجر خواهد بود. این دو سیاستمدار، چنین سبکی را در سطح بینالملل در اوایل دهه هفتاد به معرض نمایش گذاشتند و مشابه آن را در سیاست داخلی بهصورتی عریان نمایش دادند. البته بسته به نوع دیدگاه افراد، این سبک میتواند خیلی هم بد نباشد. تصمیمگیرانی چون نیکسون که متأثر از موارد حقوق بشری و احساسات نیستند و به لحاظ خوشایندبودن در سطوحی پایین قرار میگیرند، میتوانند در شرایط خاص که نیاز به ایجاد تعادل در رقابت یا مقابله با رقبایی چون چین در زمان نیکسون باشد، واجد مزایایی ویژه باشند. در امور بینالملل، نیکسون سرسخت، عملگرا و منطقی بود. به نظر میرسد، مشابه او ترامپ نیز سرسخت و بهلحاظ راهبردی، عملگرا باشد؛ هرچند او به اندازه نیکسون منطقی نیست چراکه ناخوشایندبودن ترامپ به میزان زیادی از خشم او ناشی میشود.
در سیاست داخلی، نیکسون حتی در نظر سیاستمداران آمریکاآمریکانیز بهمثابه فردی بسیار فریبکار، بیرحم و ماکیاولیصفت شناخته میشد. همدلی، ویژگی غایب او بود، از این نظر، بسیار شبیه ترامپ است به جز آنکه به این موارد باید برونگرایی افراطی، نمایشگری بیقرارانه و شهرتطلبی زیاده از حد را نیز اضافه کرد. نیکسون هرگز نمیتوانست جمعیتی را که ترامپ به دور خود جمع میکند، تصور کند.
تحقیق نشان میدهد که افراد با میزانی پایین از خوشایندبودن، غالباً غیرقابل اعتماد در نظر گرفته میشوند. بیصداقتی و فریبکاری باعث سقوط نیکسون و تنزل جایگاه مقام ریاستجمهوری شد. امروزه عموم مردم اعتقاد دارند سیاستمداران دروغگو هستند و یا دستکم چیزهایی را از خودشان سرهم میکنند؛ اما به نظر میرسد ترامپ در این زمینه نیز سرآمد است. ارزیابی میزان صحت ادعاهای نامزدهای انتخاباتی سال ۲۰۱۶ توسط پولیتی فکت (۳)، نشان میدهد که تنها دو درصد از ادعاهای ترامپ کاملاً صحت دارد، هفت درصد نسبتاً صحیح، ۱۵ درصد نیمه راست، ۱۵ درصد بیشتر دروغ، ۴۲ درصد کاملاً دروغ و ۱۸ درصد نیز کذب محض است. اگر سه عدد آخر را با هم جمع کنیم ترامپ، درصد ۷۵ را بهدست میآورد. همین نمره برای تد کروز، جان کاسیچ، برنی ساندرز و هیلاری کلینتون به ترتیب ۶۶، ۳۲، ۳۱ و ۲۹ درصد است.
ذهن دونالد ترامپ: تحلیلی روانشناختی از شخصیت دونالد ترامپ
نویسنده : دن پی. مکآدامز
مترجم : حمید طاهری
ناشر: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات
تعداد صفحات : ۳۴ صفحه
معرفی کتاب: کتاب های تازه را با سایت « یک پزشک » دنبال کنید.