معرفی کتاب « آسیاب کنار فلوس »، نوشته جورج الیوت
درباره نویسنده
نام حقیقی او «ماریآن» یا ماریان اوانز (۱) بود. در بیست و دوم نوامبر ۱۸۱۹ در آربری فارم (۲)، نزدیک ننایتن (۳) (وارویک شایر (۴)) به دنیا آمد و در بیست و دوم دسامبر ۱۸۸۰ در چلسی (۵) مرد. پدرش رابرت اوانز (۶) که تبار ولزی داشت کارگزار املاک فرانسیس نیودگیت (۷) بود و ماریان دومین دختر و سومین فرزند از دومین ازدواج وی بود.
ماریآن چندماهه بود که خانواده به گریف (۸) نقلمکان کرد. بیست و یک سال نخست زندگی ماریآن در همین خانه آجری خوش و پیچک گرفته و در میان کسانی گذشت که وی یادشان را در آثار خویش جاودانه ساخت. نخست در اتلبورو (۹) به مدرسه رفت، چندی بعد به مدرسهای شبانهروزی در ننایتن رفت و از آن پس وارد مدرسه میس فرانکلین (۱۰) در کاونتری (۱۱) شد. مرگ مادرش، که ماریآن سخت دلبسته او بود، در سال ۱۸۳۶ روی داد. پس از ازدواج خواهرش مسئولیت اداره امور خانه بردوش او افتاد، در این ضمن به فراگرفتن زبانهای ایتالیایی و آلمانی و یونانی و لاتینی نیز پرداخت. به خواندن کتاب رغبتی وافر و به موسیقی علاقهای فراوان داشت و پیانو را نیک مینواخت و هرآینه «شرمرویی» مانع کار نبود چه بسا پیانیستی پرآوازه میبود. پس از کنارهگیری پدر از کار، به همراه او به فالزهیلرود (۱۲) در کاونتری رفت.
تا این هنگام تحت تأثیر آموزگاران خود سخت متأثر از مذهب انجیلی (۱۳) بود، از آن پس در وادی شک و «پرسندگی» افتاد. در میان دوستان و آشنایان جدیدش شخصی بود به نام چارلز بری (۱۴)، که همسرش خواهر چارلز هنل (۱۵) بود، و این چارلز هنل مصنف کتابی بود به نام پژوهشی در منشأ مسیحیت (۱۶)، که در ۱۸۳۸ نشر یافته بود و صبغهای راسیونالیستی داشت. مطالعه این کتاب و کتابهای مشابه، انقلابی در زندگی درون ماریآن پدید آورد و وی را ناگزیر از ترک اعتقادات دوران خردی و نوباوگی کرد. این جریان مایه و موجب اختلاف او با پدر و جدایی از وی شد. پس از یک چند دوری از خانه با پادرمیانی دوستان و آشنایان سازشی در میانه پدید آمد و ماریان به خانه بازگشت و چون گذشته در آئینها و مناسک کلیسا شرکت جست، اما به گواهی آثارش هرگز باورها و رأفتی را که از فهم و ادراکش حاصل شده بود رها نکرد.
سالهای ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۹ صرف توجه و پرستاری از پدر بیمار و ترجمه (Das Leben Jesus (۱۷ نوشته داوید فریدریش اشتراوس (۱۸) گردید، که دو سال تمام بر روی آن کار کرد و سرانجام در ۱۸۴۶ بینام و عنوان مترجم منتشر شد… و در ازای آن بیست لیره گرفت. پس از مرگ پدر (۱۸۴۹) به اروپا رفت و قریب هشت ماه در ژنو بود. در بازگشت از اروپا در مقام دستیار سردبیر در مجله وستمینستر ریویو (۱۹) به کار اشتغال ورزید، و در ۱۸۵۳ در دفتر مجله واقع در شماره ۱۴۲ استراند (۲۰) اقامت گزید. در همان سال ترجمهای از Das Wesen des Christentums (۲۱) نوشته لودویگ فوئرباخ (۲۲) را با نام خود منتشر کرد که اندیشه اساسی آن این است که آدمی خدا را به سیمای خویش ساخته و وی را به صورت مظهر آمال و آرزوهای خویش پرداخته است. در همین دوره از عمر با جیمز ا.فراود (۲۳)، جان استوارت میل (۲۴)، تامس کارلایل (۲۵)، هاریت مارتینو (۲۶)، هربرت اسپنسر (۲۷) و جورج هنری لویس (۲۸) آشنا شد.
جورج الیوت
با لویس، که ماریان خود وی را به عنوان مردی «صاحبدل و باوجدان» میستاید که «نقاب گستاخی برچهره زده است»، وارد در روابط و مناسباتی شد که وی خود از آن به عنوان ازدواجی بیپشتوانه قانون یاد میکند: لویس متأهل بود اما از همسرش جدا شده بود، لیکن پارهای شرایط و مقتضیات مانع از جدایی قانونی آن دو بود.
لویس منتقد و راهنمای او بود، و به راستی اگر تشویق و ترغیب او نبود، ماریآن اوانز شاید هرگز به کشف استعدادهای خویش نایل نمیآمد؛ زیرا اگرچه فهم و درکی سالم و نیرومند داشت لیک از نظر جسمانی ضعیف و اغلب دستخوش افسردگی بود.
با تشویق و ترغیب لویس در سپتامبر ۱۸۵۶ نگارش شوربختیهای عالیجناب آموس بارتن (۲۹) را آغاز کرد، که در ژانویه ۱۸۵۷ در مجله بلاکوود (۳۰) منتشر شد. از پس آن قصه عشق خانم جیلفیل (۳۱) و پشیمانی جانت (۳۲) را نوشت. این سه داستان در ۱۸۵۸ در یک کتاب با نام جورج الیوت (۳۳) نشر یافتند. نقادان باریکبینی چون ثاکری (۳۴) و چارلز دیکنز دریافتند که نیروی تازهای در عرصه آثار داستانی ظهور کرده است، و چارلز دیکنز بود که دریافت آفریننده این آثار باید زن باشد. این اثر تحت عنوان صحنههایی از زندگانی روحانیان (۳۵) منتشر شد، و زمینه آن دوران خردی و کودکی نویسنده در وارویکشایر بود. اما این اثر به رغم گرمی و لطف سخن و آهنگ آن توفیق چندانی نیافت. در ۱۸۵۹ نخستین رمان بلند خویش به نام آدام بید (۳۶) را منتشر کرد، که اقبالی عظیم و دیرپا یافت.
هسته اصلی و جانمایه آدام بید خاطره خاله او بود که از واعظان فرقه متدیست بود و شبی را در جوار زنی که متهم به قتل نوزاد خود بود به سر برده بود. شیادانی مدعی خلق این اثر شدند و ماریآن ناچار از افشای نام حقیقی خویش گردید. در ۱۸۶۰ آسیاب کنار فلوس (۳۷) را منتشر کرد، که شخصیتهای اصلی آن را عموما خود وی و برادرش آیزاک (۳۸) میدانند… در ۱۸۶۱ رمانچه بسیار جالب سایلاس مارنر (۳۹) را منتشر کرد. در سالهای ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱ یک چند در ایتالیا اقامت گزید و مواد و مصالح لازم از برای رمانس تاریخی رومولا (۴۰) را گردآوری کرد؛ در ازاء این رمان ۷۰۰ لیره گرفت که آن زمان مبلغی بیسابقه بود. این رمانس که در ۱۸۶۳ به صورت کتاب منتشر شد پیش از آن در چند شماره کورنهیل ماگازین (۴۱) نشر یافته بود. در سال ۱۸۶۶ فلیکس هولت بنیادگرا (۴۲) را منتشر کرد، که به سیاست و جامعه صنعتی انگلیس میپردازد. از آن پس به سرودن شعر پرداخت. (ماحصل این کوشش کولی اسپانیایی (۴۳)، و آگاتا (۴۴) بودند که به ترتیب در سالهای ۱۸۶۸ و ۱۸۶۹ منتشر شدند و توفیق چندانی نیافتند).
در سال ۱۸۷۲ میدلمارچ (۴۵) را منتشر کرد، که یحتمل ملهم از زندگانی وی در کاونتری بود و از حیث توصیف طبقه متوسط و لایه بالای جامعه انگلستان آن روزگار اثری ممتاز است. افسانه جوبال و سایر منظومهها (۴۶) را در ۱۸۷۴ منتشر کرد. دانیل دروندا (۴۷)، آخرین اثر بزرگ وی بود، که در ۱۸۷۴ در چهار مجلد منتشر شد و به عقیده بسیاری از سخنشناسان بهترین و مهذبترین اثر او است، اما وجهه آن هرگز به پای آثاری چون آسیاب کنار فلوس و میدلمارچ نرسید.
***
آسیاب کنار فلوس گزارشی است از درامی که در بخش مرکزی غرب انگلستان آغاز سده نوزدهم بازی شده است. شخصیت این درام ماگی تالیور (۴۸) است، که دختری است در جست و جوی شور، به ویژه آنگاه که «زندگی افسرده و ملالآور» خانه روزگارش را تیره و تار کرده است. وی مدام با شورو حرارت هرچه بیشتر مفاهیم زندگی را میجوید و شور و شوق خویش را در بسیاری چیزها، مانند موسیقی، کتاب، دین و عشق تجسد میبخشد. جورج الیوت خود در توصیف ماگی میگوید که زندگی وی «درامی است ـ درامی که وی باید نقش خود را در آن بازی کند.»
جانمایه داستان در فصلهایی که به سالیان اولیه زندگی ماگی و برادرش ـ تام تالیور (۴۹) ـ برسبزهزار کنار فلوس یا در شهرک سرخ شیروانی سنت اوگز (۵۰) میپردازند عنوان شده است. در این میان، و در این زندگی، آن که سختتر از همه جریان را تجربه میکند ماگی است، خواه در سایهروشن آسیاب دورلکت (۵۱)، یا در بیشهای به نام چاله سرخ… و در همینجاست که به او کمک میشود تا به اعماق روح خود سرک بکشد.
این رمان در حقیقت زاده کوشش لویس بود که خود معتقد به رمانهایی بود که از تجارب روزمره نشأت میکنند. هم او بود که ماریآن را برآن داشت که وقایعی را پایه و اساس رمانهای خود قرار دهد که خود عملاً تجربه کرده و از سر گذرانده باشد. رمان آدام بید در حقیقت متضمن عقیده و نظر لویس در باب رمانی است که در انگلستان آن روز مورد نیاز بود و چنانکه گفتیم اقبالی وسیع یافت. این کتاب هنوز بر دکه کتابفروشان بود که رماننویس نوخاسته نگارش کتاب دیگری را آغاز کرد به نام خواهر ماگی (۵۲) که سرانجام عنوان آسیاب کنار فلوس را یافت.
به احتمال زیاد نویسنده به خلاف آنچه خود در فصلهای آغازین داستان توصیف میکند خویشتن را به شیوهای رؤیایی در جریان این کار نیفکند، بلکه خود را همچون کسی در جریان داستان قرار داد که باید برخلاف جریان شنا کند و با کوشش و تقلا خود را به بالای رود برساند: به خانه باز میرود تا با چشمانی که دیگر شدهاند آنچه را که خاستگاه و آغاز همه چیز بوده بازبیند. این چشمها چشمان یک متفکر و هنرمند نیستند، چشمان زنی هستند که سخت در شیوههای زندگی مردم درون جامعه و برون آن دقت کرده است ـ و نیز چشمان یک ویکتوریایی پیشرفته که اخلاق را سخت جدی میگیرد، و شایق است با کتابی که به دست مردم میدهد بدانها خدمت کند و با یادی از گذشتهها و به یاری آن به دیگران بیاموزد و خواننده را اعتلا بخشد و حتی دگرگون کند.
آسیاب کنار فلوس زمانی آغاز میشود که ماگی نه ساله است. طفل خردسال از هماکنون دستخوش ناراحتی است: ناراحتی از بابت موی صافش، رنگ پوستش، خلقتش، پریشانی خیالش، و از سوی برادر گلگونهاش که مورد پرسش او است. ماگی نیز مانند پدر جوشی خود ـ صاحب آسیاب ـ که زندگی و خویشانش را سخت «گیجکننده» مییابد به علت سرشاری نیرو و رگههای مخالفی که در سرشت او است و نیز دشواری سازش با محیط برون، به ندرت احساس آسایش خاطر میکند. اما برخلاف پدر نمیتواند گناه این امر را به گردن «دغلان» و نابکاران بیندازد و با دعواهای حقوقی و وام گرفتن و وام دادن و شات و شوت کردن یا به شلاق بستن اسب با این وضع مقابله کند. در عوض عروسکش را به دیوار میکوبد، دخترخالهاش را در گل میاندازد…
ماگی از همان آغاز به سیمای کودکی با احساسات و خواهشهای تند و پرشور و افراطی برصحنه پدیدار میشود: سرشار از شوق و تمنا نسبت به آنچه خوش و خواستنی و زیبا است، تشنه دانش، و شیفته موسیقی، که در خواهش و آرزوی دستیابی بدان میسوزد. اما با همه کولیواری و هوشمندی و ذکاوتش و به رغم همه آن نیرو و تحرکی که از خانواده تالیور به ارث برده است دختر مادری است «امل»، تپلمپل، و درمانده، ضعیفترین خواهر خانواده دادسن (۵۳). خواهران دادسن و شوهرانشان ستونهای جامعه سنت اوگزاند و تصویری که جورج الیوت از آنها میپردازد خندهدار و نیشدار و برروی هم مقنع است. خاله گلگ (۵۴) و خاله پولت (۵۵) و خاله دین (۵۶) تیپهایی هستند آشنا، اینها «گماشتگان نهانی» جهان برون در درون خانوادهاند، و این جهان برون جهانی است که به لحاظ نظم و ترتیب و ریشههای عمیق و پیوستگی خود بسیار جالب است. ملافهها و فنجانهای چایخوری و قهوهخوری و مرباخوری و املاک و مستغلات، لنگرهای این جامعهاند، و از دسترفتنشان فاجعهای است بزرگ. خیلی زود درمییابیم که چشمانداز مرگ هم میتواند کاملاً تحملناپذیر و حتی آرامبخش باشد، اگر آدم بداند که ملافهای که روی او میاندازند تا در تابوت او را به معرض تماشای اقوام بگذارند اتو کشیده و تمیز و پاکیزه است و اموال آدم بین خواهرزادهها و برادرزادههای خوشرفتار بخش خواهد شد.
اما بدبختانه ماگی نمیتواند به نحوی رفتار کند که مورد پسند خالهها و شوهرخالهها باشد یا به قیافهای باشد که آنها میپسندند. به علاوه، به لحاظ خلق و خو و مزاج نمیتواند تنها خواستار وسایل مادی باشد وبه داشتن این وسایل خرسند باشد، و بنابراین علایق و آرزوهایش همچنان با این جهان تنگنظر، که رود فلوس از آنجا کالا را به جاهای دوردست میبرد، ناهماهنگ میماند.
تشخیص شخصیت خود یا دیگران در هویت این دختری که به گفته آفرینندهاش عضوی از نسل جوانی است با فرهنگ برتر، و با نسل قدیمی درافتاده است که ارزشها و شالوده او برانبارها و ادارات و پیشاتاقیها استوار است چندان دشوار نیست. از یک جهت ماگی نماینده مبارزه جوانان طبقه متوسط در بسیاری از کشورهای غربی است: وی به گروهی تعلق دارد شامل هانس کاشتروپ (۵۷)، توماس مان (۵۸)، استیون دادالوس (۵۹)، جیمز جویس (۶۰) و یوجین گانت (۶۱)، تامس ولف (۶۲). وی به علت تقاضاهای مبرم شخصیتش فردی است شورشی در قلمرو احساس. دختری است رمانتیک و حتی هنرمندمآب، که میکوشد به عنوان یک فرد در جهانی رئالیستی و سرد و خالی از شور به بقای خود ادامه دهد. اغلب، مواقعی که دوست کوژپشتاش مسائل را برای او توضیح میدهد، او میکوشد در قبال این احوال خود را تخدیر کند و با کرخ کردن عالیترین استعدادهای طبیعت خویش از رنج زندگی گریز بزند.
اما جورج الیوت نویسنده سده نوزدهم و معاصر چارلز دیکنز بود و دایره علائقش بسی وسیعتر از حد این تلاش و تقلا بود. وی برآن بود رمانهای «کامل» ی بنویسد، یعنی رمانهایی که نه تنها به افراد بپردازند بلکه روابط و مناسبات این افراد را با سایر کسان، یعنی جامعه از نظر بگذرانند. هربرت اسپنسر و سایر دوستانش، دوستان ماریآن، از پیشروان جامعهشناسی بودند و طبعا سعی میکردند که وی پارهای از شیوههای کارشان را در نگارش این رمانها به کار بندد. آسیاب کنار فلوس «رمانی اجتماعی» به مفهوم دقیق کلمه نیست، اما در آنجاها که به زیر و بم و فراز و فرود زندگی ماکی تالیور ورشد ناهموار و حالات و خلقیات و احساسات و رؤیاهای او میپردازد شیوههای پیچیدهای از رفتار را در جهان موجودات اجتماعی ارائه میکند.
سررشته دستیابی به کل جریان را میتوان در ارتباط ماگی با تام تالیور جستوجو کرد، که داستانی است تمامعیار، سخت واقعبینانه و از دید جهان طبقه متوسط بسیار موفق. شاید بتوان گفت که گرفتاری این دو همان گرفتاری آنا و آقای کارنین در آنا کارنینا (۶۳) است: آخر آقای کارنین هم زیادی مرد بود، و آنا زیادی زن… تام تالیور همه مردی و سردی است و ماگی جز احساس و اوهام چیزی برای ارائه کردن ندارد. اما با این همه دختری است که باید در مقام یک فرد در عرصه زندگیی که میشناسد بشکفد و با وجود غرابتش، و تفاوتی که با دیگران دارد، نیاز به محبت و دوستی همان مردمی دارد که غریبش میپندارند.
این، سرچشمه و منشأ وضع ناجور ماگی و مشکلی است که درام زندگی او و جانمایه داستان را میسازد. جورج الیوت نیز چون دیکنز از شیوه پرداختن داستان براساس آکسیون یا رشته حوادث داستانی، و تأمین پیوند ظریف و دقیق این حوادث با یکدیگر و از این راه تأمین انتظار داستان و کشاندن خوانندده به دنبال وقایع داستان، دور شده بود؛ وی آن اندازه نوجو بود که داستان را نه برپایه وقایع خارجی که براساس توش و تقلا و کشمکش درون و تمایلاتی بنا کند که نماینده رشد حیاتی جهان «غیرقابل پیشبینی» اند. بنابراین، این درام تنها برگرد شخصیتها و وقایع داستان نمیگردد.
سرنوشت فرد را تنها خلق و خو و سرشت و مزاج او معین نمیکند، این نکته را نویسنده در ضمن تفسیر وقایع داستان توضیح میدهد: بیشتر جریان بستگی به وقایعی دارد که در جهان «شانس و تصادف» وقایع پیشبینی نشده از برای شخص روی میدهند، یعنی جهانی که جامعه نماینده آن است، و در سخن از ماگی تالیور همان شهرک سنت اوگز است، با آن باراندازها و انبارها و… این جهانی است ساخته و پرداخته، و سازمانیافته، و نیروی پیشبرنده آن بازرگانی است. ماگی تالیور، این دخترک گندمگون و آشفته، و ماگی تالیور این دختر بلندبالا و سیهچشم با آن نیمتاج از گیسوان شبهگونی که برفراز سرش خفته است و به پری چشمهساران مانند است، باید زندگی خویش را نه در عالم اوهام بلکه در همین جامعه منظم و با قواعد و قوانین و احکام خاص آن دنبال کند و به پایان برد.
ماگی به یک معنا شخصیتی است تراژیک، و قصه زندگانیاش نوعی تراژدی روستایی یا تراژدی زندگی عادی است. از این حیث تراژیک است که انسانی است فوقالعاده، با احساسات و شهوات و استعدادهای غیرعادی، و به این جهت دور نیست که در این جهان عادی نفرتهایش نیز غیرعادی باشند. اگر وی را از این زاویه و با این دید بنگریم شاید گرفتاریهایش را خالی از معنا و مفهوم و بیپیوند با دشواریهای خویش نیابیم، یا شاید چون برمسائل و مشکلات اخلاقی او تأمل کنیم مسائل و مشکلات اخلاقی خویش را با دیدی روشنتر ببینیم؛ زیرا از آنجا که انسان است، و کامل و ناقص مطلق نیست، مسائلش را باید همانطور حل کند که ما مسائل خویش را حل میکنیم، یعنی اگر مردمی مسئول و هوشمند و آزاد باشیم.
در جریان گشودن درام، او را میبینیم که میکوشد با استفاده از فکر و ذهن خویش به پیش برود: او را که میکوشد خوب و خرسند باشد میبینیم: آخر او نیز مثل ما، مثل هرموجود بشری، هردم ناگزیر از انتخابی ساده است و حتی گاه باید از بین چند خوب یکی را برگزیند، دیگر لازم نیست که این انتخاب همیشه بین خوب و بد باشد، بنابراین داستان جالب است. او نیز از آنجا که نمیداند چه ممکن است پیش آید ناچار از خیال و ذهن خویش یاری میجوید و با آن خصوصیاتی که برشمردیم بیشتر این چیزها را در عالم خیال در وجه اغراقآمیزشان میبیند. گاه حدسش به خطا میرود، اما همیشه میداند که نتیجه عمل میتواند گوناگون باشد. این را نیز میداند که هرعملی انجام دهد ناگزیر در زندگی و سرنوشت دیگران مؤثر خواهد بود، و وی باید همیشه و در هرحال به تعهدات و وظایف خویش بیندیشد.
آسیاب کنار فلوس هم از حیث محتوا و هم از حیث قالب رمانی است درباره اعمال پیچیده عوالم درون و برون. اما خود نویسنده به رغم تمام تأملی که برداستان و کوشش آگاهانهای که برطرح و قالب آن صرف میکند معتقد بود که فضا و جای بیش از اندازهای را به بخش اوایل کار، یعنی دوران رشد ماگی و تام، تخصیص داده است، و برخی از سخنسنجان امروزی نیز در این پندار با وی سهیماند. اما به هرحال، کتاب روشن و جریان داستان نیرومند است، و همچون رود فلوس غیرقابل پیشبینی است، و سرانجام پس از طی مسافتی دراز ما را به پهنه دریا رهنمون میشود.
داستان را میخوانیم، برخوردها و کشمکشهایی را که شکل میگیرند نظاره میکنیم، «موتیو» های اصوات موسیقایی را پی میگیریم، و شگفتا بیاختیار همین جریان را در زندگیهای پرپیچ و خم خود، با جریانهای زیرآبی و کنارههای شلوغشان باز میبینیم: در این سیر و سیاحت، باب جاکین (۶۴) خردهکالافروش میتواند راه را برما بنماید و خانم تالیور نرم نرمک بیخ گوشمان نک و نال سر دهد و تام وظیفهمان را برما خاطرنشان کند و فیلیپ (۶۵) به قوه هنر، خویشتن ما را برما توضیح دهد. و سرانجام، ماگی است که از آغاز تا پایان ـ در مخفیگاه خویش، در اتاق زیرشیروانی، در جنگل، در اتاق درس، در بازار کلیسا ـ به نیابت از سوی ما تراژدی ساده و هرروزی زندگی و وقایع قهرمانی زندگی عادی روزگار خویش و عصر ما را اجرا میکند. در این رمان دو سده به هم میرسند، و این رمان نوشته زنی است اندیشمند و سختکوش که میخواست تجارب خویش را در قالب هنری زیبا بریزد…(۶۶)
***
در مورد ترجمه کتاب حاضر این نکته را باید برخواننده محترم متذکر شوم که نویسنده اروپایی در پرداختن به گفتوگوی اشخاص داستانی در سنین مختلف، و در موارد گوناگون، شیوههای گفتاری متنوعی را بکار میبرد که با آن سنین و مواقع و مواضع هماهنگی دارند. گاه در جمله تنها یک کلمه را میشکند تا به خواننده نشان دهد که فلان یا بهمان شخصیت اثر، آدمی است درس نخوانده ـ و همین یک کلمه معنی و منظور او را میرساند. در دوران کودکی شخصیت داستانی، سخن را به گونهای میپردازد که با شیوه سخن گفتن کودکان منطبق باشد، و در جوانی و میانسالی، به شیوههای درخور آن سنین. این شیوه، این تنوع گفتوگو، در برگرداندن اینگونه آثار هیچ گاه رعایت نمیشود، دست کم من ندیدهام. اغلب میبینی مترجم از همان ابتدا در ترجمه گفتوگو، در برگرداندن اینگونه آثار هیچگاه رعایت نمیشود ـ دست کم من ندیدهام، اغلب میبینی مترجم از همان ابتدا در ترجمه گفتوگو زبان گفتاری مردم پایتخت را بر میگزیند، و تا به آخر بر این نهج پیش میرود، و در مراتب این گفتوگو، متناسب با سن و موقع اجتماعی شخصیت داستانی، فرقی و تفاوتی قائل نمیشود، شخصیت داستانی در هفتاد سالگی همانگونه سخن میگوید که در هفت سالگی گفته است، یا شکسته شکسته یا سالم سالم. اغلب میبینی کودک خردسال به زبان پیران کهنسال سخن میگوید، و کسی هم البته ایرادی به اینگونه سخن گفتن ندارد. من در ترجمه این کتاب از این «قاعده» عدول کردهام، بدین معنی که سخن کودک نهساله را به شیوه سخن کودکان نه ساله (شاید چیزی نزدیک به سخن نویسنده) آوردهام و پابپای رشد شخصیت داستانی، سخن او را پیراستهتر کردهام. در مواقع خاص، یعنی در ابتدای برخوردها و آشناییها، و گرمی آتی این دوستیها نیز این معنا را از نظر دور نداشتهام، سخنان اوایل آشنایی را بطور رسمی پرداختهام و همگام با بسط دوستی و گرمی سخن، بر صمیمیت و سادگی و صفای گفتار افزودهام، و ناهمواری ظاهری گفتوگوی اشخاص ناشی از همین جا است…
کتاب آسیاب کنار فلوس
نویسنده : جورج الیوت
مترجم : ابراهیم یونسی
ناشر: انتشارات نگاه
تعداد صفحات: ۶۲۸صفحه
این نوشتهها را هم بخوانید