معرفی کتاب « زنبقِ دشت »، نوشته اونوره دو بالزاک

0

دربارهٔ کتاب

«زنبقِ دشت» رمانی است عاشقانه که در سال ۱۸۳۵ توسط اونوره دو بالزاک نویسندهٔ نام‌آور فرانسوی نوشته شده است. شرح عشقی ناکام و آسمانی میان جوانی به نام فلیکس دو وُنْدنِس و مادام دومورسوُف. عشقی که تا لبهٔ پرتگاه گناه می‌رود، ولی پاک و سربلند در نهایتِ لطافت و نازک‌دلی در آشیانی از پاک‌دامنی و وفاداری آرام می‌گیرد.

دربارهٔ نویسنده

اونوره دو بالزاک رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس نابغه و برجستهٔ فرانسوی و پیشوای مکتب رئالیسم اجتماعی در ۲۰ مه ۱۷۹۹ در خانواده‌ای میانه در شهر تورِ فرانسه به‌دنیا آمد. پدرش وکیل عدلیهٔ بدسابقه‌ای بود و مادرش هم زنی بسیار سخت‌گیر و لجوج. در هشت‌سالگی به مدرسهٔ شبانه‌روزی فرستاده شد و بعدها در پاریس به اصرار و درخواست خانواده وارد رشتهٔ حقوق شد. در سال ۱۸۱۹ موفق به دریافت مدرک حقوق گردید، اما بالزاک که می‌خواست نویسنده شود، نهایتاً برخلاف میل خانواده رشتهٔ حقوق را رها کرد و به نویسندگی رو آورد. بالزاک یکی از پرکارترین نویسندگان جهان است و در طول عمر کوتاه خود بالغ‌بر ۱۰۰ اثر ادبی شناخته‌شده، تحت عنوان «کمدی انسانی»، نوشته است.

بالزاک شخصیتی پیچیده داشت؛ خوش‌برخورد، خوش‌پوش و خوش‌سخن،‌ دست‌ودل‌باز، مغرور، مبادی‌آداب، ایده‌آل‌گرا و بسیار خوش‌سلیقه و اشرافی‌مآب بود. زنان زیبارو و شریف جایگاه ویژه‌ای در زندگی او و داستان‌هایش داشتند و هرکدام از آن‌ها به‌نحوی در داستان‌هایش حضور پیدا می‌کردند.

توصیفات بسیار دقیق، شرح جزئیات و تحلیل موشکافانه از فضا و شخصیت‌های داستان و همچنین استفاده از زبانی ممتاز و فاخر’ ویژگی‌هایی بودند که داستان‌های بالزاک را از سایرین متمایز می‌کردند.

بالزاک در سال ۱۸۵۰ با معشوقه‌اش مادام هانسکا ازدواج کرد، اما چند ماه بعد بیمار شد و در سن ۵۱ سالگی در پاریس درگذشت. آرامگاه او در قبرستان پرلاشز است.


مقدمهٔ مترجم

در غلغلهٔ عشق’ گدازان خوش‌تر

جان موهبتی نثار جانان خوش‌تر

گر دوزخی‌ام، رانده و بی‌کاشانه

محسور رخش’ بهشت خوبان خوش‌تر

سجودی

یک‌بار پرنده‌ای بر بال‌هایش سوارت کرد، از دره‌های سرسبز و کوه‌های پر از گل‌های وحشی گذشت، ابرهای انبوه و پیچ‌درپیچ را پشت سر گذاشت و تو را به مهمانیِ خوب‌ترین قصرهای آسمان برد…

چه سفر خوبی بود…

و تو از همان‌دم که او را شناختی و دانستی که آن پارهٔ مهتاب چه نگاه پررمزورازی دارد و چه ناگفته‌ها در پشت چشم‌های اسرارآمیز و پرغوغایش پنهان است، تردید نداشتی که آبشار محبت است و تردید نداشتی که قلب نرم و نازکی که پشت بلور سینه‌اش خانه کرده، گنجشکی معصوم و هراسناک، اما تا چه اندازه آسمانی و شکیباست…

صبوری‌اش، مهربانی‌اش، دلدادگی‌اش، وفاداری‌اش و شیدایی‌اش امانت را بریده است…

هر دم رخصتی باید خواست، هر دم نفسی تازه باید کرد… ای‌کاش می‌شد، بزرگی، عظمت و شکوه او را با چیزی از جنس خودش بگویی و بنویسی…!

دلت می‌خواهد تو را بازی بدهد، لب برچیند، پلک بگیرد، روی بگرداند… و باز لبخند بزند، بشکفد، چون ابری سپیدپوش، ناز و غمزه بیفشاند، راه را بر تو ببندد و به تو بفهماند که همهٔ حیات و ممات به او ختم می‌شود…!

چه خوب گفت که «بدا به حال مردی که یک هانریت در جوانی نداشته است…!»

«زنبقِ دشت» را سال‌ها پیش خواندم و از همان ایام’ شکوه و بزرگی داستانِ آن زنبقِ یگانه در هزارتوی اندیشه و خاطراتم نقشی ماندگار پیدا کرد. ترجمهٔ آثار گران‌قدر کلاسیک را که شروع کردم، بلافاصله بعد از اتمامِ پروسواسِ «بلندی‌های بادگیر» من‌جمله به سراغ رؤیای دیرینه‌ام، رمان مادام دومورسوُفِ اونوره دو بالزاک، رفتم. خوب می‌دانستم که کار کوچک و ساده‌ای نیست. برگردانِ زبان پرطمطراق و آراستهٔ بالزاک و داستان شورانگیزی که در آسمان بی‌انتهای ادبیات فرانسه و جهان به یادگار گذاشته بود، جسارتی درخور می‌طلبید.

دلم می‌خواست باآنکه زبان داستان، زبانی فاخر، پرتکلف و به‌غایت آراسته است،‌ درعین‌حال ترجمه‌ای از این کتاب فراهم شود که هم تمام آن ظرافت‌ها و صنایع ادبی را حفظ کند و هم از جنس فارسی امروز و سلیقهٔ نسل حاضر باشد.

و امروز چه بی‌اندازه خوشحالم که ترجمهٔ داستان زنبقِ بالزاک پس از دو سال تمام شده و «زنبقِ دشت» به وجود آمده است. یقین دارم دل‌های زیادی با خواندن آن نرم خواهد شد و بسیار خوانندگان در لابه‌لای صفحات آن’ مزهٔ دست‌نیافتنی‌ترین و بکرترین زیبایی‌های زندگی را خواهند چشید.

بعضی توضیحات را در معرفی این ترجمه مفید می‌دانم:

 

۱. در ترجمهٔ کتاب از سه برگردان مختلف انگلیسی که البته هیچکدام خالی از ایراد نبودند و تفاوت‌هایی با متن فرانسه داشتند، استفاده کردم. در انتها نیز متن فارسی با متنِ فرانسه مطابقت داده شد.

۲. در طول ترجمه’ همواره خود را ملزم دانستم که با حوصله و دقت به متن اصلی وفادار بمانم و «زنبقِ دشت»‌ برگردان دقیق و البته روزآمدی بشود برای آنچه بالزاک صد و هشتاد سال پیش نوشت. اگر هم در جایی لازم بوده از صفت و کلمهٔ اضافی استفاده شود،‌ به‌قصد انتقال دقیق‌تر واژه و مفهوم نوشتهٔ مبدأ بوده است.

۳. زبان کتاب بسیار ادبی و لطیف است، همواره کوشش کردم همان لحنِ لطیف و ادیبانه و صناعات دلنشین را در ترجمهٔ فارسی حفظ کنم.

۴. در متن اصلی، به‌حسب سلیقه و نگارش روزگارِ بالزاک، جملات و پاراگراف‌ها عموماً بسیار طولانی و چه‌بسا خسته‌کننده‌اند؛ سعی کردم بی‌آنکه تغییری در مضمون مطالب به وجود بیاید، طول آن‌ها را کوتاه کنم تا به مذاق خوانندهٔ فارسی‌زبانِ امروزی بهتر بنشیند. فصل‌بندی و نام‌گذاری فصول نیز در اصلِ اثر وجود نداشته است.

۵. مترجمینِ گرامیِ دیگری که این کتاب را ترجمه کردند، نام کتاب را «زنبق دره» گذاشته‌اند. من جسارت کرده و نام این ترجمه را «زنبقِ دشت» گذاشتم. دو دلیل مشخص برای این نام‌گذاری دارم:

یکی اینکه آنچه در طول داستان به‌عنوان «vallée» نام برده شده، با تعریفی که از «دره» در ذهن و فرهنگ لغت فارسی داریم، بسیار متفاوت است. ازنظر ما دره’ فرورفتگی و فاصله میان دو کوه است که عموماً با شیبی تند تعریف می‌شود و بیشتر هم منطقه‌ای سنگلاخ و غیرقابل‌سکونت است، حال‌آنکه در این داستان’ در کاربردِ «vallée» مکرر از منطقه‌ای بسیار وسیع و چشم‌نواز با شیبی ملایم، قصرها و بناهایی زیبا و خوش‌ساخت، زمین‌های فراوان کشاورزی، نهالستان‌ها و باغ‌های میوه،‌ رودخانه و کناره‌های

پرگل و گیاه و چشم‌اندازی دلنواز و به‌یادماندنی صحبت شده است؛ همان‌که ما قبل از هر چیز به نام «دشت» می‌شناسیم. تصوری خوب و آرامش‌بخش از واژه‌ای به نام «دشت» در برابر تصوری بد و ترسناک از واژهٔ «دره».

دیگر اینکه در فرهنگ لغت فرانسه معنی «دشت» را نیز می‌توان در ذیل واژه «vallée» پیدا کرد و به این ترتیب با خاطری آسوده‌تر این معنی را به کار برد.

۶. در خاتمه از میترا سبحانی و همچنین همسر و دختران عزیزم که این ترجمه را پیش از انتشار خواندند و هر یک موارد ارزشمندی را یادآوری کردند، صمیمانه تشکر می‌کنم.

همچنین از روشنک رستم‌زاده که با علاقه و صبوری’ زحمت ویراستاری و مطابقت ترجمهٔ فارسی را با متن فرانسه به عهده گرفت و سؤالات و اشکالاتم را پاسخ گفت، نهایت تشکر و قدردانی را دارم.

همکار صاحب‌ذوق و ارزشمند، نرگس پاینده داری‌نژاد، که با کمال علاقه و صمیمیت’ زحمت تصحیح نهایی متن و صفحه‌آرایی کتاب را بر عهده گرفت، جایگاه مخصوصی در آماده شدن این کتاب دارد.

«زنبقِ دشت» به حد شگفت‌انگیزی زیبا و اثرگذار است. داستانِ آن عشق و دلدادگی بزرگ و تکرارنشدنی است که شکوه و عظمتش تا همهٔ عمر با آدم می‌ماند. بزرگی عشق هانریتِ زیبا وقتی بزرگ‌تر و دوست‌داشتنی‌تر می‌شود که صبور و پاک‌دامن، بی‌امید وصال نیز ذره‌ای از عشقش کاسته نمی‌شود و بی‌هیچ توقعی’ بر رفعت افسانه‌ها شانه می‌ساید. طعم و مزهٔ عشقی خالص که جلوهٔ مقدس آسمان و اهالی آن را دارد و به رنگی از ابدیت رنگین شده است. و به همین خاطر هم هست که بالزاک از نماد «گل زنبق» که در مسیحیت و مذهب کاتولیک نشانهٔ پاکی و پاکدامنی است، برای شخصیت هانریت و عشق او استفاده می‌کند.

اما «زنبقِ دشت» به‌جز عشق و دلدادگی، درس زندگی نیز هست؛ هم می‌توان به فراخورِ حال از چشمهٔ گوارایش بادهٔ سُکرآور عشق و محبت نوشید و هم می‌شود در گلزار پر رنگ و بویش رمز و رازهای گوهرینِ زندگی را جویید. دو نامهٔ جداگانهٔ هانریت پُراند از انبوهِ رازهایِ گشوده‌شده و فراوان پیچ‌وخم‌های هموارشده.

«زنبقِ دشت» داستان شوریدگی نجیب‌زاده‌ای زیبا و پاک‌دامن است که به آیین و مذهبش، به شوهرش، به فرزندانش و به آداب و سنن اجتماعی به شکل شگفت‌انگیزی پایبند است، و در همان حال دخترگونه‌ای است شیدا و عاشق‌پیشه که پرشورترین عشق‌های عالم در وجودش شعله‌ور است. کاردان و لایق است، وفادار است، پراستقامت است، رازدار است،‌ خیرخواه است، مهربان است… و دل‌نازک و چون تک‌زنبقی لطیف و دلنشین.

و آنگاه‌که پایش می‌افتد و مصافِ حسادت و سماجت عاشقانه پیش می‌آید، گوی حسادت و سماجت را از هر عاشق شیدا و ثابت‌قدمی می‌رباید. یکسره شور می‌شود و مرزها و افق‌های ناپیدا و حیرت‌انگیزی از عشق و عاشقی را به نمایش می‌گذارد.

به داستان «زنبقِ دشت» دل بسپریم، داستان است، اما داستانی که جایش پهلوبه‌پهلوی واقعیت است. با تو از راست‌ترین عواطف و اندیشه‌های آدمی گفت‌وگو می‌کند و آهسته و سبک‌بال تو را می‌برد به باصفاترین گردشگاه‌های خیال‌انگیز جان و روانِ آدمی. سفری پیوسته و پایدار و لذتی شایسته و آشکار.

رخ و سودای تو شیرین‌ترین است

جهانی تشنهٔ این خوش‌ترین است

 

مهدی سجودی مقدم

اسفند ۱۳۹۴


فصل اول: دو نوع دوران کودکی

کدامین نبوغ و استعداد آسمانی، سیراب از اشک‌های سوزانِ جان‌گدازترین مرثیه‌ها، روزی بر سر و جان ما خواهد نشست؟ قصهٔ جان‌هایی که آرام و بی‌صدا در زمین‌هایی متولد می‌شوند که ریشه‌های نرم و نازکشان، حتی در خاک‌های صاف و هموار، سر از بسترهای سفت و سنگی درمی‌آورند و نخستین جوانه‌های لطیفشان با دست‌های عداوت‌پیشهٔ کینه‌جو می‌شکنند و گل‌ها و غنچه‌هایشان، درست در بدو تولد، آماج ستم یخ و یخبندان می‌شوند؟ کدام شاعر توانا خواهد توانست رنج و محنت کودکی را که باید از سینه‌ای تلخ شیر بمکد و لبخند شیرینش در اخمِ تند چشم‌هایی غضبناک بخشکد، به واژه‌های آهنگین شعر روایت کند؟ داستان قلب‌های رنجوری که به‌عوض مرهم و التیام’ از کس و ناکس ستم دیده‌اند، همانا داستان راست و واقعیِ کودکیِ من خواهد بود.

مگر در من، این کودک خردسال، غرور و نخوتی بود که کسی را بیازارد و دل کسی را به درد بیاورد؟ مگر سستی و ضعفی در من وجود داشت که سزاوار بی‌مهری مادر باشم؟ مگر من به میل و ارادهٔ خود قدم به این دنیا گذاشته بودم که مستحق چنین ملامت و عیب‌جویی گردم…؟ کودک خُردی بودم که در روستا به دست‌های نامهربان دایه‌ای سپرده شدم و وقتی پس از سه سال و درحالی‌که همهٔ خانواده از یادم برده بودند، به خانهٔ پدری برگشتم، با آن‌چنان خواری و بی‌توجهی روبرو شدم که حتی دل خدمتکاران خانه نیز بر حال‌وروزم سوخت!

نمی‌دانم به‌حساب کدام خوش‌اقبالی و حسن تصادف بود که از این نخستین رنج و ستم رهایی یافتم! تا آن زمان که کودکی ازهمه‌جا بی‌خبر بودم، به رمز و رازش پی نبردم و اینک نیز که مردی عاقل و بالغ گشته‌ام، بازهم چیزی از آن نمی‌دانم. برادر و دو خواهرم به‌جای اینکه در خوبی و نیکویی سرنوشتم سهیم شوند، در رنج و مشقت من اسباب تفرّج خود را می‌جستند. آن بدیهیات اخلاقی که کودکان سعی می‌کنند خطاها و لغزش‌های کوچک خود را پنهان کنند و در این جدالِ کودکانهٔ درونی’ نخستین قوانین عزت و شرافت را بیاموزند، در مورد من کنار گذاشته شد و از آن بهره‌مند نگردیدم. از این ظالمانه‌تر اینکه اشتباهات و گناهان برادرم نیز به‌حساب من گذاشته می‌شد و بدون اینکه اجازه یابم از حق خویش دفاع کنم و ظلمی را که بر من می‌رود، بازگویم، بدون دلیل اغلب تنبیه می‌شدم. میل به خودشیرینی که شاید در بچه‌ها به شکل غریزی وجود داشته باشد، خواهر و برادرانم را اغلب ترغیب می‌کرد که در تنبیه و مجازات من، با مادر، که خودشان بیش از من از او واهمه داشتند، همدست شوند و دل او را نیز از این راه’ هر چه بیشتر به دست آورند. نمی‌دانم… آیا این رفتار’ ناشی از کشش و جاذبهٔ تقلید در کودکان بود؟ آیا نشانه‌هایی از به رخ کشیدن و آزمودن قدرت به‌حساب می‌آمد؟ و یا اینکه فقط به بی‌رحمی و شقاوت آن‌ها برمی‌گشت؟ هر چه بود، همهٔ این‌ها دست‌به‌دست هم داد و باعث شد که در سال‌های خوب و بی‌بدیلِ زندگی’ نعمت همدلی و روابط سالم خانوادگی از من دریغ شود و طعم تلخ این محرومیتِ جبران‌ناپذیر برمن روا گردد.

بااینکه ذات و خمیرمایه‌ام سرشار از عشق و محبت بود، اما محروم از عواطف و مهربانی اطرافیان، یاد گرفتم که به چیزی دل نبندم و بذر نامهربانی و بی‌محبتی را در خویش بپرورانم. آیا فرشته‌ای هست که اندوه فراوان عواطف و احساسات بکری را که هر دم نادیده گرفته می‌شوند، به‌حساب بیاورد و آن‌ها را یک‌به‌یک در ذخیرهٔ عدلِ خلقت به امانت نگه دارد؟ اگر در بسیاری از مردمان، چنین عواطف واخورده و بی‌پاسخی، به خشم و نفرت مبدل می‌شوند و تاروپود زندگی را در شرار بی‌امان انتقام می‌سوزانند، در من، همهٔ آن‌ها ماندند و انبار شدند و چشمه‌های جوشان و فزاینده‌ای را ساختند که سال‌ها بعد در هر گوشه‌ای از زندگی‌ام فوران کردند و خوش‌ترین ترانه‌های محبت و دوستی را زمزمه نمودند.

در بسیاری از انسان‌ها، چنین نابسامانی‌ها و تزلزلی، اصل و اساس زندگی را مخدوش می‌کند و بنیادهای ترس و تردیدی را در آدمی به وجود می‌آورد که همان ترس و تردید او را وادار به تسلیم و سر فرود آوردن می‌کند و از او برده‌ای مطیع و بی‌اراده می‌سازد.

اما من’ چنین سرنوشتی پیدا نکردم؛ همهٔ این آزارها و شکنجه‌های جان‌فرسا، به خلاف انتظار، به قدرت و توانایی فزاینده‌ای ختم گردید که با گذشت زمان و به‌واسطهٔ پشتکار و مواجههٔ منطقی من’ روزبه‌روز قوت گرفت و روحم را به‌سوی نوعی مقاومت و پایداری اخلاقی صیقل داد. من که مانند شهیدان بزرگ و سرفراز آزادی و میهن هر دم انتظار رنج و مصیبت تازه‌ای را می‌کشیدم، همهٔ زندگی‌ام، بدون شک، اسیر گوشه‌گیری و انزوایی شده بود که نشاط و طراوت دورهٔ سراسر جنب‌وجوش کودکی را در خود خفه می‌کرد و مرا به‌عنوان کودک ابله و عقب‌افتاده‌ای می‌شناساند که قبل از هر چیز پیش‌بینی‌های وحشت‌انگیز مادرم را به کرسی می‌نشاند. اما یقین و اطمینان من به این نابرابری و بیداد، غرور و اعتمادبه‌نفس زودهنگامی را در من برمی‌انگیخت که ثمره و حاصل رفتار عاقلانه و بلوغ فکری‌ام بود و بدون شک تمایلات و واکنش‌های نسنجیده و بدم را کنترل می‌کرد.

بااینکه مادرم از من غافل بود و من’ فراموش‌شده‌ای در خانواده بودم، گاهی اوقات نیز نگرانم می‌شد و از آموزش و تحصیلاتم سخن می‌گفت و دلش می‌خواست توجهی نیز به آن بکند. و همین اوقات بود که فکر عذاب‌آور تماس و سروکله زدن طولانی با او، مثل سرمای کشنده و طاقت‌فرسایی، همهٔ وجودم را دربر می‌گرفت و آرزو می‌کردم ای‌کاش هرگز به سراغم نیاید و مرا در فراخ بی‌انتهای دنیای دلپذیرم تنها بگذارد. دوست داشتم به‌تنهایی و در خلوت خویش در باغ گشت‌وگذار کنم، در لابه‌لای درختان و پشت بوته‌های تودرتو سرک بکشم، با سنگریزه‌های رنگ‌ووارنگ بازی کنم، غرق تماشای حشرات ریزودرشت و جست‌وخیزشان برای زندگی شوم و یکسره به آبیِ دلنوازِ آسمان چشم بدوزم و از همهٔ این‌ها شاد و مسرور گردم.

درست است که تنهایی و گوشه‌گیری’ به‌طور طبیعی راه به خیال و خیال‌پردازی می‌برد، اما بااین‌همه، علاقه‌ام به کنکاش در پیرامونم و تأمل و دقت در آنچه می‌دیدم، سر جای خودش بود و همین موضوع باعث اتفاقی گردید که وقتی از آن مطلع شوید، از رنج‌ها و مشقت‌های دوران کودکی من تصور روشن‌تری پیدا می‌کنید.

در خانه آن‌چنان به حال خویش رهاشده بودم و به من بی‌توجهی می‌شد که گاهی اوقات پرستار سرِخانه یادش می‌رفت مرا بخواباند. یک‌شب’ برای خودم زیر درخت انجیری نشسته بودم و با همان کنجکاوی تمام‌نشدنی و صاف و ساده‌ای که کلهٔ بچه‌ها از آن پُر است، به ستاره‌ای که وسط آسمان می‌درخشید، زُل زده بودم. غم‌وغصهٔ زودهنگام من هم مزید بر علت شده بود و راز و نیازها و قصه‌هایی را توی ذهنم می‌پروراند. خواهرهایم مشغول بازی بودند و صدای خنده‌ها و هیاهویشان که از کمی دورتر به گوش می‌رسید، مثل موسیقی مبهمی، افکارم را همراهی می‌کرد. کمی که گذشت سروصدا به پایان رسید و شب همه‌جا را تاریک کرد. نمی‌دانم چطور شد که مادرم متوجه غیبتم شد. پرستار ما، مادموازل کارولین (۴) ٬ که زن بدعُنق و گوشت‌تلخی بود، برای اینکه قافیه را نبازد و احیاناً او را مقصر ندانند، روی آتش تشویش مادرم چوب خشک ریخت و گفت که من به‌طورکلی از خانه فراری هستم و اگر او شش‌دانگ حواسش را جمع نکرده بود و مراقبم نبود، چه‌بسا تابه‌حال هزاربار از خانه فرار کرده بودم. البته نه اینکه بچهٔ کودن و حواس‌پرتی باشم، بلکه اصولاً کج‌خلق و گوشه‌گیرم و از میان همهٔ بچه‌هایی که او در همهٔ عمرش با آن‌ها سروکار داشته، هیچ‌کدام به‌اندازهٔ من چموش و بدقلق نبوده‌اند. بعد صدایش را شنیدم که وانمود می‌کرد دارد دنبالم می‌گردد. به‌محض اینکه صدایش را شنیدم، جواب دادم و او هم یک‌راست آمد زیر همان درخت انجیر که به‌خوبی ازآنجا باخبر بود. پرسید:

«اینجا چه می‌کنی؟»

«داشتم به یک ستاره‌ای نگاه می‌کردم!»

مادرم که از بالای بالکن صدای ما را می‌شنید، گفت: «ستاره را نگاه نمی‌کردی! بچه‌های به سن‌وسال تو که چیزی از ستاره و آسمان سرشان نمی‌شود؟»

همین‌طور هاج‌وواج گوش می‌دادم که ناگهان مادمازل کارولین فریاد کشید: «آخ، خانم! این پسر شیرِ منبعِ آب را باز کرده و همهٔ باغ را آب برداشته!»

غلغله‌ای به راه افتاد و از هر طرف صدایی به گوش رسید… ماجرا ازاین‌قرار بود که خواهرهایم از سرِ تفریح و شیطنت، شیر آب را بازکرده بودند، اما با خروج ناگهانی و پرفشار آب’ وحشت کرده، بدون اینکه شیر آب را ببندند، ازآنجا گریخته بودند. تقصیر به گردن من افتاد و این شرارت و بدذاتی را به نام من نوشتند. گفتم که بی‌گناهم. به دروغ‌گویی نیز متهم و محکوم شدم و به خاطر این دروغ‌گویی به‌شدت تنبیه گردیدم. بدتر از همهٔ این‌ها، مرا به‌واسطهٔ علاقهٔ به‌زعم آن‌ها دروغین به ستاره‌ها، تا می‌توانستند دست انداختند و مسخره کردند و ماندن در باغ، بعد از تاریک شدن هوا را هم، بر من ممنوع کردند.


 کتاب زنبقِ دشت نوشته اونوره دو بالزاک

کتاب زنبقِ دشت
نویسنده : اونوره دو بالزاک
مترجم : مهدی سجودی مقدم
ناشر مهراندیش
تعداد صفحات: ۴۴۸ صفحه


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

بازیگران سریال به‌یادماندنی «آفیس» را در قالب تصویری گیم GTA یا سریال گیم آو ترونز ببینید!

سریال دفتر یا "The Office" یک سریال کمدی تلویزیونی محبوب آمریکایی بود که از سال 2005 تا 2013 پخش شد. این سریال توسط گرگ دانیلز ساخته شد و توسط ریکی جرویز و استفان مرچنت که در اصل نسخه بریتانیایی سریال را ایجاد کرده بودند، توسعه یافت. سریال…

چهره و شکل و شمایل یک شهروند کشورهای اسکاندیناوی یا منطقه نوردیک به چه صورت است؟

کشور‌های اسکاندیناوی که به عنوان کشورهای شمال اروپا یا منطقه نوردیک نیز شناخته می‌شوند، به گروهی از کشور‌های شمال اروپا اطلاق می‌شود. واژه نوردیک اغلب برای توصیف دانمارک، فنلاند، ایسلند، نروژ و سوئد که اعضای اصلی شورای شمال اروپا هستند،…

حداقل مجازات کسانی که این چیزها را طراحی کرده‌اند، زندان است!

طراحی خوب در هر عرصه‌ای چه فضای وب، معماری، وسایل خانگی و صنعتی و گجت‌ها مهم است. یک طراح باید بتواند خود را جای کاربران نهایی بگذارد و حدس بزند که در استفاده از وسیله یال محل چه مشکلاتی پیش خواهد آمد یا در شرایط مختلف و با گذشت زمان چه…

شوخی با مجسمه‌ها – وقتی حال مردم خوش است!

شوخی و طنز هم حال و هوای خاص خودش را می‌طلبد. مردم اگر از نظر پیشبینی شرایط اقتصادی آینده و وضعیت رفاه اکنون، آرامش و اطمینان خاطر لازم را داشته باشند و اگر بتوانند خود مقوله فرهنگ و اخلاق و دانش خود را ارتقا بدهند، شرایظ ظاهری و باطنی دیگر…

تصور کنید که این شخصیت‌های مشهور سینمایی توسط بازیگر مشهور دیگری بازی می‌شدند – پاسخ میدجرنی

در حاشیه فیلم‌های بزرگ همیشه می‌خوانیم که قرار بوده که نقص اصلی یا یک نقش فرعی مهم را کس دیگری بازی کند و آن بازیگر به سبب اینکه فیلم را کم‌اهمیت تلقی کرده یا درگیر پروژه دیگری بوده یا مثلا دست‌آخر ترجیح کارگردان، هرگز به نقش رسیده است.…

کلاژهای کاغذی زیبای مینیمال از شخصیت‌های سینمایی مشهور

اینکه بتوانی به صورت خلاصه و مختصر و مفید با هنر خودت، مفهومی را برسانی، هر بسیار جالبی است. حالا تصور کنید که با برش چند کاغذ رنگی و کنار هم نهادت انها، یغنی کلاژ کاغذی بشود، شخصیت‌های مهم سینمایی را بازسازی کرد.این کاری است که مارگارت…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.