نابغههای قرن بیست و یکم

نوشته ویکتور پکلیس
ترجمه ع.کتیرایی
چهار قطعه و سه گفتار که در خلال این مقاله بازگو میشود، دربرگیرنده تفکرات نویسنده درباره شگفتیهای نابغه شدن است. این تفکرات ذخایر ذهنی من در بحث پیرامون آینده هوش و فهم انسان است.
گاهگاهی از خودم میپرسم من در چه موقعیتی قرار دادم؟ تواناییهای من چیست؟ چرا یک نفر باهوش، دیگری با استعداد و آن یکی نابغه است؟ آیا من برای کسب این یا آن موقعیت آدم مناسبی هستم؟ اگر مشتاق چیزی باشم و سخت تلاش کنم آیا میتوانم در خود استعداد آن را پرورش به هم و سرانجام به نابغهای تبدیل شوم؟ اگر اکنون نتوان در این مورد کاری کرد، چشمانداز آینده چگونه است؟
قطعه اول: پنج دیدگاه پیرامون مسئله نبوغ
چه کسانی را میتوان نابغه نامید؟ نامهای بسیاری در معرض چون و چرا بودهاند و بحث پیرامون آنها هنوز فروکش نکرده است.
حداکثر تا چهارصد تن در طول تاریخ شایستگی عنوان نابغه را دارند. برای تمدنی که به تاریخ پنج هزار سالهاش مینازد، این تعداد رقم زیادی نیست. بشر نتوانسته است در هر دهه یک نابغه بی چون و چرا عرضه کند. نوابغ به ندرت پا به دنیا میگذارند.
نوابغ نوعی نقطه تحول در تمدن انساناند. آنان قرنها مردم را شیفته خود کردهاند، و حتی آنان را به هراس افکندهاند. فیلسوفان، نویسندگان، روانشناسان و پزشکان آثار بسیاری پدید آوردهاند که هدف آنها تلاش برای کشف ماهیت واقعی نبوغ بوده است. متأسفانه حتی در زمان ما نیز عقیده یکسانی در این باب وجود ندارد.
بعضی از معاصران به این عقیده قدیمی وفادارند که نوع رسانهای است که جوهر تفکرات منحصر به فرد موجودی برتر را به انسان عادی پیوند میدهد. بعضی دیگر با این نظر شوپنهاور موافقند که هر نابغهای کودک است (“هر کودکی تا حدی نابغه و هر نابغهای تا حدی کودک است. بیریایی و سادگی فوقالعاده مهمترین وجه مشترک این دو است”).
نظریه موروثی بودن نبوغ نظریهای متداول است. پیروان این نظریه مدعیاند که نبوغ به عنوان نوعی انرژی اسرارآمیز، از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشود. شواهد بسیاری این نظریه را تأیید میکند. در شجرهنامه خانواده یوهان سباستیان باخ، پنجاه موسیقیدان دیده میشود که بیست تن از آنان موسیقیدانان برجستهای بودهاند. بستگان خانوادگی برنولی، ریاضیدان سوئیسی، در برگیرنده چهارده دانشمند برجسته دو قرن است. خانوادههای تیتیان، وان دایک، داروین، اشتراوس و کوری به دلیل داشتن افراد با استعداد و نابغههای بسیار مورد ستایش بودهاند.
از طرف دیگر وجود نوابغی که از خانوادههایی پست برخاسته و اسلاف برجستهای نداشتهاند نظریه موروثی بودن نبوغ را در معرض تردید قرار میدهند.
نظریههای به اصطلاح آسیب شناسانه (Pathological) پدیده های نادر نبوغ را به شانس نسبت میدهند. به موجب این نظریهها نابغه دارای ارگانیسمی است که نسبت به شرایط عادی در جهت درستی انحراف دارد.
هلوسیوس، فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم نظریه خود را در مورد نبوغ در کتاب درباره روح ارائه کرده است. او معتقد است که استعداد، و نبوغ که عالیترین شکل آن است، خصیصهای است که نمیتواند ارثی باشد. هر کسی استعداد خود را مدیون آموزش و پرورش در دوران زندگی خویش در جامعه است.
بنابراین پنج دیدگاه مختلف در برابر ما قرار دارد که هیچ یک توضیحی پذیرفتنی در این مورد به دست نمیدهند. نظریه نبوغ این روزها نیز توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. این نظریه در ارتباط با مسائلی چون خودکاری (اتوماسیون)، فرآیند تفکر، هوش مصنوعی و در بررسیهای امکانیابی پروژههای خلاقیت-آفرینشگری کامپیوتر مورد بررسی قرار میگیرند.
متأسفانه حتی سیبرنتیک نیز نمیتواند مکانیسم تصمیمگیری یک نابغه را روشن کند. بنابراین عملیتر آن است که بدون وارد شدن به جزئیات این بررسیها، دیدگاههای شخص نوابغ و نتایج پژوهشهایی را که در مورد آفرینشگری انجام شده است مورد بررسی قرار دهیم.
مفاهیم استعداد و آمادگی و نبوغ را روانشناسان چگونه تعریف میکنند؟
استعداد دامنه تواناییهای فرد برای حرفهای معین را مشخص میکند و دامنه شایستگیهای فرد را نشان میدهد. چون معیاری برای سنجش این دامنه وجود ندارد، استعداد بر حسب شایستگیها، بلکه بر اساس محصول خلاقیت تعیین میشود.
بنابراین، استعداد مجموع شایستگیهایی است که محصولی پدید میآورد که نو، بیهمتا و از نظر ساخت دارای استانداردی بالاو دارای ارزش اجتماعی باشد.
نبوغ اوج کمال استعداد است که تغییراتی بنیادین را در قلمرو معینی از خلاقیت، به وجود میآورد که آغاز دورانی جدید را نوید میدهد.
ضمیر ناآگاه عاملی است که اهمیتی اساسی در خلاقیت دارد. پژوهشگران بر نقش الهام در آفرینش تأکید میورزند. البته خلاقیت فرآیند بغرنجی است. آفرینشگر باید کاری را که به عهده گرفته است بشناسد. مسئله را تبیین کند و راه حل آن را جستجو نماید. عنصر آگاه در هر یک از این مراحل دخالت دارد. خلاقیت نابغه کاملاً تحت تأثیر تصور و تخیل اوست. به عبارت دیگر روح او درگیر تغییر و بازنگری مفاهیم است.
آفرینشگران اعجوبه، بارها نقش عاطفه و شور را در کار خود یادآور شدهاند. کسی که در حالت الهام و در جذبه خلاقیت باشد سرشار از احساس شادمانی و خرسندی است. شادمانی او بینظیر است. مثل اینکه از خویش بیگانه و با چیزی که بدان میاندیشد یکی میشود و به جوهر آن دست مییابد.
آنان که از قدرتهای برتر برخوردارند، بسیاری از دستاوردهای خود را مدیون قدرت تمرکز و دقت خویشاند و پژوهشگران نیز این مطلب را تأیید میکنند. هلمهولتس میگوید که کامیابیهای او ناشی از تمرکز و دقت او برای مدتی دراز بر یک اندیشه است. ایوان پاولوف، تألیف گفتارهایی درباره کارکرد نیمکرههای مغز خود را محصول تعمقی میداند که بیست و پنج سال بدون وقفه به طول انجامیده است. بسیاری از افراد اعتقاد دارند که شاهکارهای هنری و کشفیات بزرگ علمی به هنرمندان و دانشمندان الهام شده و از آسمانها به آنها نازل میشود. عوامل ایجاد خلاقیت، خودانگیخته، شگفتانگیز و خارج از کنترل به نظر میآیند. در حقیقت نیاز به خلاقیت زمینه اجتماعی دارد. حتی نظریههای مادی در مورد خلاقیت نیز وجود نیروهای محرک معنوی را میپذیرند. آنان منکر نیستند که این نیروهای معنوی را واقعیتهای تاریخی و اجتماعی به وجود میآورند، واقعیتهایی که انگیزههایی به شکل تصاویر، اندیشه ها و خواستهها در مغز انسان پدید میآورند.
قطعه دوم: کودکان اعجوبه و پیران نابغه
هیچ یک از دیدگاهها و نظریههای موجود درباره اهمیت” قدرت برتر” و حتی همه آنها با هم، نمیتوانند قدرت خلاقه انسان را به خوبی چند مثال زنده نشان دهند. بعضی از این مثالها تازگی ندارند ولی هر وقت دوباره آنها را به یاد آورید مسحور قدرت ذهن انسان میشوید که مستقل از سن و سال است. هم نوابغ جوان و هم آنان که در سنین پیری هنوز از موهبتهای عالی ذهنی برخوردارند در میان آنان دیده میشوند.
شامپولیون به عنوان زباندانی برجسته (چند زبانه) در شانزده سالگی شهرت یافته بود؛ او در سی و شش سالگی با کشف رمز هیروگلیفهای مصری ثابت کرد که شایسته این شهرت است.
نمونههایی از این دست بسیارند. پاسکال، لایب نیتس و گاوس از کودکی شایستگی شگفتآوری در ریاضیات از خود نشان میدادند. استعداد موتزارت در موسیقی از سه سالگی آشکار شد. کارل برولف نقاش روس در نه سالگی و الکساندر ایوانف نقاش دیگری در یازده سالگی در آکادمی هنرها پذیرفته شدند. ادیسون در نوجوانی اختراعات خود را آغاز کرد.
بسیاری از دانشمندان آثار برجسته خود را در جوانی به وجود آوردند. آ.وسالیوس اصلاحگر کالبدشناسی تشریحی کتاب خویش را در ۲۸ سالگی نوشت.
لینه در ۲۴ سالگی بر مبانی تولید مثل گیاهان تسلط یافت. نیوتون قانون جاذبه را در ۲۴ سالگی کشف کرد. مایر، ژول و هلمهولتس کشفیات خود را در مورد قانون بقای انرژی قبل از ۲۸ سالگی انجام دادند.
گاه گفته میشود که این همه به گذشته تعلق دارد. در روزگار ما، روزگار پیشرفتهای علمی و آموزش و پرورش همگانی، چنین اتفاقاتی نمیافتد. شواهد نشان میدهد که این عقیده کاملاً نادرست است.
انریکو فِرمی خیلی زود به اوج شهرت رسید، او در ۲۵ سالگی در علوم هستهای استاد و مقام برجستهای بود. ایرنه و فردریک ژولیو کوری در ۲۸ سالگی در آستانه کشف رادیواکتیویته (پرتوزایی) مصنوعی بودند. نوربرت وینر پدر سیبرنتیک از کودکی در مسیر علم گام برمیداشت. او خاطرات خود را در کتاب من از کودکی در ریاضیات اعجوبه بودم نقل میکند. لانداو، فیزیکدان مشهور، در سنین جوانی وارد زندگی علمی و در ۲۴ سالگی در فیزیک نظری صاحب کرسی شد. واویلوف گیاهشناس، کورچاتوف فیزیکدان، و یاکوولف طراح هواپیما قبل از سی سالگی اشخاص برجستهای شده بودند.
قدرت خلاقه را چه مدت میتوان حفظ کرد؟ محدودیتهایی که افزایش سن بر فعالیتهای ذهنی تحمیل میکند چیست؟
یک بررسی انجام شده به وسیله روانشناسان از شرح حال ۲۰۰ نقاش و مجسمهساز برجسته که بیش از هفتاد سال زندگی کردهاند، چهار الگو از وابستگی خلاقیت نسبت به سن و سال را مشخص میکند.
شکوفایی زودهنگام در ۲۵ تا ۳۰ سالگی که تنزلی سریع را در پی دارد (مثلاً ل.کناوس و جور دانز)؛ شکوفایی در ۲۵ تا سی سالگی و خلاقیتی که تا سنین پیری دوام دارد (کلود مونه و هودن)؛ شکوفایی دیرهنگام در ۴۰ سالگی و انحطاط سریع در پیری (تیتیان و کارو). نخستین و چهارمین گروه با ۳۸ درصد در اکثریت قرار دارند و گروه دوم و سوم ۱۲ درصد کل را تشکیل میدهند. بنابراین دیده میشود که بسیاری از هنرمندان خلاقیت خود را تا سالخوردگی حفظ کردهاند.
ایگور استراوینسکی آهنگساز و موسیقیدان معاصر در ۸۸ سالگی همچنان مشغول فعالیت هنری و در جستجوی تکنیکهای جدید و ناشناخته هنری بود. ابتکار و ارائه اشکال، پیشنهاد و تفسیرهای جدید، تنها آرزوی او تا آخرین نفس بود. حدود یک قرن زندگی و همچون جوانان مبتکر باقی ماندن، کاری بزرگ است که شایسته احترام و ستایش است. خلاقیت انسان پایانناپذیر است.
دوبانره شاعر تا ۷۷ سالگی کار میکرد و لئون تولستوی تا ۸۲ سالگی؛ ویکتور هوگو تا ۸۳ سالگی؛ پاولوف تا ۸۷ سالگی؛ گامالیا میکروبیولوژیست تا ۹۰ سالگی و برنارد شاو تا ۹۴ سالگی کار میکردند. دیوژن، ذیمقراطیس، تیتیان و میکلآنژ پس از ۸۰ سالگی همچنان بر کار باقی مانده بودند.
این فهرست را همین طور میتوان ادامه داد. نمونههای فراوان برای اثبات این است که:
امکانات بالقوه ما بسی فراتر از حد معمول است.
قطعه سوم: حافظههای شگفتانگیز
ف.نویمان ریاضیدان برجسته برآوردی کرده است که بسیار شورانگیز است: ظرفیت مغز انسان به طور نظری میلیون واحد اطلاعاتی است. این بدان معنی است که همه میتوانند اطلاعاتی را که در تمام کتابهای بزرگترین کتابخانه جهان موجود است به حافظه بسپارند.
این برآورد باورنکردنی به نظر میرسد. بگذارید شواهدی نقل کنیم که وجود حافظههای شگفتانگیز را اثبات میکند. در اینجا چند تن را از اعصار مختلف نام میبریم که چیزهای مختلفی را در موقعیتهای گوناگون به یاد داشتهاند.
تاریخنگاران میگویند که ژولیوس سزار و اسکندر مقدونی تمام سربازان خود را به نام میشناختهاند. در مورد کورش هخامنشی نیز همین مطلب نقل شده است. تمیستوکلس نام تمام ۲۰۰۰۰ تن ساکنان پایتخت یونان را میدانسته است. سنکا ۲۰۰۰ کلمه نامرتبط را که فقط یک بار شنیده بود تکرار میکرد.
لئونهارت اویلر، ریاضیدان دانشمند در مورد اعداد حافظهای استثنایی داشت. او توان دوم تا ششم اعداد از ۲ تا ۱۰۰ را از برداشت. آکادمیسین یوفه جدول لگاریتم را از بر بود و دانشمند دیگری شماره تلفنی را حتی اگر پنج سال قبل و فقط یکبار بدان تلفن زده بود به خاطر میآورد. آلخین شطرنجباز بزرگ روس با چشمان بسته با ۳۰ تا ۴۰ نفر به طور همزمان بازی میکرد.
این نمونههای حافظه از کسانی است که مهر خود را بر تاریخ زدهاند. ولی افراد عادی نیز در طول زندگی خویش مطالب زیادی را به حافظه میسپارند. قدرت گردآوری خاطرات سرمایه ذهنی ما را به نحوی بیپایان غنا میبخشد. نمونههای ذکر شده نه فقط گستره قدرت حافظه انسان را نشان میدهد بلکه نتایجی را نیز در پی دارد.
حافظه اساس فرایند تفکر است و از دیرباز نقش آن شناخته شده است. آشیل در پرومته می گوید:
فناپذیران چه چیزی را از من گرفتهاند؟
هنر محاسبه و نوشتن
و حافظه را که خاستگاه الهه ادب و هنر
و انگیزنده تمام دریافتهاست
قدرت خلاقیت و ابتکار بدون حافظه نمیتواند وجود داشته باشد. اکثر نابغهها و افراد با استعداد از حافظه نیرومندی برخوردار بودهاند. دانشمندان بر آنند که استعداد مستقیماً تابع حافظه است.
میگویند نابغه بدون حافظه خوب وجود ندارد. البته میدانید که هر کس که حافظهای فوقالعاده دارد لزوماً چیزی به وجود نیاورده است. از طرف دیگر حافظه بعضی از نوابغ چندان رضایتبخش نبوده است. بنابراین همانگونه که دیدیم رابطه روشنی بین استعداد و حافظه وجود ندارد.
قطعه چهارم: محاسبه کنندگان معجزهگر
هیچ یک از قدرتهای ذهن بشری به اندازه حسابگران ماهر مجذوب کننده نیست. دانشمندان اعتقاد دارند که محاسبه کنندگان بزرگسال این موهبت استثنایی را بر پایه تلاش، یعنی با کمک آموزش منظم و از روی برنامه بدست آوردهاند. این محاسبه کنندگان اغلب در میان جنجالی از اعداد مسیر کوتاه راه حل مسئله را مییابند.
لئون تولستوی در مورد یکی از جلسات محاسبه سریع شخصی به نام دیاموندی میگوید: “این قدرت واقعاً برای همه ما ارزشمند است”. منظور نویسنده محاسبات سریع نیست زیرا ادامه میدهد: “حل مسئله به سرعتی که دیاماندی محاسباتش را انجام میدهد چقدر جالب است. انتزاع، تمرکز و تحلیل و توجیه اندیشهها به نحوی که جایی برای تردید باقی نماند”.
گفتار نخست: آیا میتوان نابغه شد؟
در کلمات تولستوی تعمق کنید. او به نحوی فشرده چگونگی برخورد به تمام مسائل قلمرو خلاقیت را تبیین کرده است. آیا طرح سادهتری از طرح پیشنهادی او وجود دارد؟ انتزاع، تمرکز، تحلیل اندیشهها و جایی برای تردید باقی نگذاشتن.
تولستوی، شخصی برخوردار از استعدادی برجسته، فرآیند تفکر را چنین تصور کرده است. جایی برای تردید باقی نگذاشتن کار عادی و همیشگی این نویسنده بزرگ بود. او همیشه در کارهای خود کامیاب بود. بینش شگفآور او نسبت به زندگی، ستایش میلیونها تن از نسلهای پس از او را برانگیخته است. هنگامی که چنین نابغهای مکانیسم خلاقیت را برای ما فاش میکند و روشی را که باید دنبال کرد به ما عرضه میدارد، آیا این بدان معنا است که ما هم میتوانیم آن را در حل مسائلمان اعمال کنیم و همان نتایجی را بدست آوریم که او بدست میآورد؟ ظاهراً کار سادهای است ولی …
دانیل گرانین رماننویس مشهور شوروی که قهرمانان داستانهایش پژوهشگرانی هستند که در راههای دشواری گام برمیدارند کتاب ارزشمندی به نام موهبت مقدس دارد. این کتاب تلاشی برای شناخت نابغه با توجه به شرح حال فیزیکدانان و شاعران است.
برداشت من از این اثر صرفاً در ارتباط با موضوع این گفتار است. گرانین میپرسد. آیا میتوان نابغه شد؟ او با مقایسه منشأ خلاقیت قهرمانان مورد نظر پوشکین، یعنی موتزارت و سالیری به جنبههای روانشناسی این مسئله میپردازد. “پوشکین نمیتوانست در بین دانشمندان، شاعران، فیلسوفان و هنرمندان برجسته نمونهای بهتر از موتزارت بیابد. موتزارتیسم امروزه به عنوان کلمهای پذیرفته شده است که نشان دهنده “موهبتی آسمانی” است که نابغه را قادر میسازد بدون تلاش و با کمک الهام به آفرینش بپردازد. نبوغ موتزارت بیهمتاست و پیش از آنکه کار باشد نوعی اشراق است. او نماد نشاط اسرارآمیزی است که در کمال واقعی تجسم مییابد.”
گرانین پرسش خود را تکرار میکند “ولی آیا میتوان نابغه شد؟”
“سالیری در این مورد مطمئن بود. “او معتقد بود که آنچه را “استعداد خداوندی” مینامند با تلاش و به اتکای قدرت ذهن میتوان پرورش داد. سالیری به پیروزی اراده انسان، هدفمندی او و قوانین جبری و علوم ایمان داشت. او “با عشق به هنر” زاده شده بود. استعداد درخشانی نداشت. از کودکی برای خلاقیت و اختراع بدون هدف روشن انگیزهای نداشت. خلاقیت برای او یک ضرورت یا راهی برای بیان شخصیت و عواطف نبود. خلاقیت او حرفهای بود که میخواست بدان مسلط و گام به گام و با وسواس بدان نزدیک شود.
گرانین میگوید: “جوانی، سالهای پختگی و تمام زندگی او در مسیری هدفمند و کاملاً مستقیم است.”
“تصور من از دانشمند نمونه چنین است: آنکه با درک روشن و پیگیری به دنبال هدفی است. شلیمان به خود قول میدهد که بقایای شهر باستانی تروا را کشف و حفاری کند و تمام زندگیش را وقف این کار میکند. فاراده هفت سال پیاپی میکوشید که بفهمد آیا مغناطیس میتواند الکتریسیته تولید کند. هیچ مانعی نتوانست او را از کاری که بدان پرداخته بود منحرف کند. دانشمند واقعی هرگز اندیشههایش را رها نمیکند و سالیری اینگونه بود. خواست عجیبی داشت-میخواست آفرینشگر شود. او از قدرت خلاقه محروم بود ولی آن را بدست آورد و پرورش داد.”
راهی را که سالیری برای “نابغه شدن” پیمود راهی است که بسیاری آن را توصیه میکنند. این امر مستلزم تلاشی شگرف است. ولی نه تلاشی بیهدف و امید واهی برای موفقیت. تلاشی معطوف به (یا برنامهریزی شده برای) نیل به هدف نهایی.
گفتار دوم: نوابغ سفارشی
نوزادان لوله آزمایشی، اکنون نیز چون گذشته موضوع بحثهای داغ است. تجربیات دکتر پتروچی ایتالیایی در سالهای ۱۹۵۰ مجادله شدیدی را برانگیخت. بعدها وقتی که زنانی نازا با جنین انسانی آماده شده در لوله آزمایش آبستن شده و کودکان عادی به دنیا آوردند، کودکان لوله آزمایشی به عنوان واقعیت پذیرفته شدند. تا ۱۹۸۶ فقط در انگلستان ۱۱۰ کودک لوله آزمایشی وجود داشت. در آمریکا هر ساله ۲۵۰۰۰ زن به طور مصنوعی باردار میشوند که از این تعداد ۱۰۰۰ کودک به دنیا میآورند.
بارداری مصنوعی تجربهای است که زنان نازا را از غصه نجات میدهد، ولی فکر “جوجهکشی” نوابغ سفارشی که بعضی از دانشمندان مطرح میکنند غیرعادی و ناجور است. منظور آنان بارداری با مواد ژنتیکی اشخاص با استعداد است که در سردخانه نگهداری شوند.
چند آزمایشگر داوطلب اجرای این آزمایش شدند. الهامبخش آنان هرمان مولر برنده جایزه نوبل پزشکی بود. او از والدین آینده درخواست میکند که آرزوی خودخواهانه بازآفرینی رمز وراثتی (کد ژنتیکی) خود را در فرزندانشان کنار بگذارند و به دنبال “مهندسی” فرزندانشان در بهترین الگوهای وراثتی باشند. این درخواست صریحی برای تولید کودکان برتر بود.
آیا این امر به واقعیت خواهد پیوست؟
میگویند پیشرفت در علوم و فنون به مرحله جدیدی پا نهاده است. در این مرحله نظرها به زیستشناسی و به ویژه مهندسی ژنتیک معطوف است.
پیشرفت در مهندسی ژنتیک چشماندازی فریبنده در برابر ما گشوده است. میتوان مولکولهای DNA را دستکاری کرد و ژن مناسب برای کارکردی خاص را از DNA برداشت و به سیستم زنده دیگری برای زاد و ولد سریع عرضه کرد.
تکنیکهای موجود مهندسی ژنتیک وسایلی برای انبار کردن جنین منجمد موجودات زنده و قرار دادن آنها در مادر پرورش دهنده فراهم آوردهاند. ب این روش نسلهایی از حیوانات مفید تولید شدهاند. از مسائل پیش آمده در مهندسی ژنتیک اخیراً خلاصه هوشمندانهای عرضه شده است: “مهندسی ژنتیک توانایی برداشتن ژن از هر ارگانیسمی و انتقال آن به ارگانیسمی دیگر را دارد. یعنی میتواند زنجیر نوکلئوتیدهای درون را تعیین کند، ژن را فعال سازد، آن را تغییر دهد و بخشهایی از ژن را تعویض نماید”.
اینک میتوان در جنگل ژنتیک مسیر درست را یافت؛ میتوان هر موجود زنده را به موجود زنده دیگری تبدیل کرد. بیتردید به عصر ژنتیک پا نهادهایم و میتوانیم مولکولهایی را که انسان از آن ساخته میشود کنترل کنیم. ما هرچه بیشتر مطمئن شویم که ژنها نه فقط کارکردهای ارگانیسم ما را کنترل می کنند، بلکه تا حدی در شکلگیری رفتار و شخصیت ما نقش دارند. این بدان معنی است که روزی خواهد رسید که “ژنتیکدان” نهتنها بر بدن ما بلکه بر ذهن ما نیز تسلط مییابد. شگفتانگیز است، نه؟ اینک ما قادریم که طبیعت انسان را با تغییر رمز وراثتی در جهت انجام کارهای معینی اصلاح کنیم. بدین ترتیب، چشمانداز برنامهریزی ژنتیکی افراد در برابر چشمان ما قرار میگیرد. میتوان بر اساس برنامه اشخاصی نمونه، ورزشکار و روشنفکر به وجود آورد.
انسان، به منظور تبدیل ارگانیسم زنده، در جراحی ژنها مهارت یافته است. این عمل عملی ساده است. هستههای حاوی مواد ژنتیکی مورد نظر به سلول جنسی عرضه میشود که هستههای حاوی برنامه ژنتیکی ویژه آن قبلاً برداشته شده است. تخمک در ارگانیسم مادر پرورش دهنده قرار داده میشود و در آنجا به جنین ارگانیسمی تبدیل میشود که قرار است شخصی ارزشمند از آن پدید آید.
این بدین معنی است که میتوان خصوصیات برجسته را با جای دادن DNA در سلولهای جنسی زنی عادی پرورش داد. بنابراین میتوان گروههایی از مردان قوی هرکولگونه پدید آورد و جهان را با نمونههای نوابغی از نوع لئوناردو داوینچی غرق کرد آیا در آمیختن سلول جنسی ماده با تواناییهایی چون هوش زیاد، زیبایی بیهمتا، یا قدرت هرکولوار واقعا ساده است؟
نمیتوان از کتاب هیاهو برانگیز آلدوس هاکسلی، دنیای قشنگ نو یاد نکرد. او در این اثر آزمایشگاهی را تشریح میکند که در آن مردمان عصر جدید در جنینهای مصنوعی در هزاران فلاسک محبوس شده و منتظرند تا به موقع به دنیا پا گذارند.
در کنگره جهانی ژنتیک در برکلی آمریکا در سال ۱۹۷۸ بعضی از شرکت کنندگان در کنگره تکنیکهای مطرح شده را به عنوان اینکه از کتابهای تخیلی علمی وام گرفته شدهاند غیرعلمی دانستند.
ولی تکنیکی که چنین خیالپردازانه به نظر میرسید اینک در دستور روز قرار گرفته است. این بارداری و تولید مثل به اصطلاح غیر جنسی انسانها از یک سلول آغاز میشود. این جنین سپس به دو سلول دوقلو تقسیم میشود. فرزندان رمز وراثتی اسلاف خود را کسب میکنند و فرزندان از نظر ژنتیکی یکسان به دنیا میآیند.
دوقلوهای یکسان نهتنها از نظر ظاهر بلکه از نظر خصوصیات ذهنی و بدنی بسیار مشابهند. دوقلوهایی که سلیقهها، عادتها و علایق یکسان دارند کم نیستند. گاهی مشابهت تا آنجاست که ممکن است در یک زمان با هم سرشان درد بگیرد.
فرزند به دست آمده از بارداری غیرجنسی مشابهت زیادی با دهنده دارد و دانشمندان بر این عقیدهاند که ممکن است فرزند به دست آمده از بارداری غیرجنسی باخ آهنگساز و از آن نیوتون فیزیکدان شود.
بنابراین چشمانداز نابغه سفارشی و تولید انبوه نابغه از دور پدیدار میشود. بار دیگر تأکید میکنیم که چشمانداز از نظر زیستشناسی شدنی، به طور نظری معتبر و عملاً امکانپذیر است ولی … به دلایل زیادی پرورش نوابغ به تعداد زیاد امکانپذیر نیست.
سیستم بسیار پیچیده ژنها در برگیرنده هزاران ژن است که تواناییها و وضعیت ذهن و بدن انسان را تعیین میکنند. هر نوع تغییری در آن کار دشواری است. در ضمن این خطر وجود دارد که اعقاب یک جد مشترک در نسلهای دوم و سوم با هم ترکیب شده و این امر به بیماریهای ارثی و تباهی در نسلهای بعدی منجر شود.
کودکان پرورش یافته از یک ماده ژنتیکی بیشتر از اعضای یک خانواده به هم شبیهند. آیا جامعه بشری به گروهی از انسانها که مانند سکههایی از یک نوع به هم شبیه باشند نیازمند است؟ فرزند ناشی از بارداری غیرجنسی یک مرد بزرگ، هرگز نمیتواند با او برابری کند. نابغه، انسان برجستهای است که در شرایط محیطی ویژهای و در زمانی خاص زندگی میکند. فرزند محصول بارداری غیرجنسی، در محیطی دیگر زندگی میکند و با مسائل زمان دیگری روبهرو است. به قول یکی از دانشمندان با پر شدن دنیا از رونوشتهای اشخاص نامدار اگر آنان خارج از زمان و دور از محدوده وسایل و علایق ما زندگی کنند چه کسی به آنان علایق و توجهی خواهد داشت؟
فرزند حاصل از بارداری غیرجنسی یک انسان و خود او در ارگانیسمهای متفاوت پرورش یافتهاند و بعضی اختلافات بین آنها حتمی است.
بنابراین نتیجه میشود که عوامل فیزیولوژیکی در دوران پیش از تولد و عوامل اجتماعی بعد از تولد کمتر از عوامل ژنتیکی اهمیت ندارند.
و آخرین نکته مهم، آیا مردم واقعاً به خاطر وجود نوابغ بیشتر خواهان تغییرند؟ بسیاری از دانشمندان ژنتیک با کنترل مکانیسم وراثتی برای پرورش نوابغ به شکلی گسترده در این مرحله از پیشرفت اجتماعی بشر شدیداً مخالفند و میگویند: “هیچ گامی در جهت افزایش تعداد نوابغ نباید برداشت، زیرا هر نوع “اضافه تولید” نابغه به کاهش ارزش فکر منجر میشود”.
گفتار سوم: درباره سیستمهای انسان-ماشین
پنج دیدگاه مطرح شده درباره نبوغ و گفتههایی در مورد کودکان اعجوبه و پیران نابغه و قدرت افسون کننده مغز انسان نشان میدهد که هر قدر هم کسی دارای ذهنی مبتکر باشد و هر قدر هم تلاش کند نمیتواند نابغه شود. مهندسی ژنتیک نیز با وجود تکنیکهای معجزهآسا و چشمانداز امید بخش آن راه حلی برای این مسئله فراهم نمیآورد.
مسلم است زندگی هر فرد وابسته به هوش و فهم اوست. هر قدر عملکرد سیستم اعصاب مرکزی انسان بهتر باشد امکانات ارگانیسم او بیشتر است.
انسان موجودی مغرور است. انسان فرد خویش را محور جهان انگاشته و چیزی را بر فرد خویش برتری نمیدهد، به رغم اینکه میداند زمین جزء ناچیزی از جهان بیانتهاست. هوش و استعداد و نبوغ برای انسانها ارزش والایی دارد. بنابراین وقتی که انسان چشم به آینده میدوزد و در صدد کشف آینده خویش است، اهمیت زیادی برای افزایش و بهبود استعداد قایل است.
خوشبینان عقیده دارند که با گذشت زمان شمار بیشتری از انسانها به درجاتی از هوش و فهم دست مییابند که اینک فقط در دسترس معدودی از نخبگان است. آنان اطمینان دارند که تودههای وسیعی از مردم این توان را بدست خواهند آورد که اینک تنها از عهده کسانی بر میآید که از استعداد ذاتی برخوردارند.
علاوه بر آن، خوشبینان برآنند که مغز انسان بدون برخورد با هیچ مانعی تکامل خواهد یافت، و هوش و خرد نسل تازه از نسل پیشین برتر خواهد بود. بنابراین، انسانها به درجه بالاتری از هوش دست خواهند یافت و استعداد بسیاری از آنان در بعضی از زمینهها با نوابغ برابری خواهد کرد.
بدبینان نظر متفاوتی دارند. آنان میگویند چون کارکردهای فیزیکی ارگانیسم ما در محدوده موانع فیزیولوژیکی معینی عمل میکنند، تکامل مغز نمیتواند نامحدود باشد. آنان میگویند گرایش مغز به تکامل مورد تردید است، زیرا ذهن انسان از زمان ظهور انسان هوموساپینس تغییرات زیادی نداشته است. پیشینیان ما به همان اندازه با استعداد بودهاند که معاصران هستند. نبوغ اقلیدوس و فیثاغورس با نبوغ مندلیف و اینشتین قابل مقایسه است. تنها تفاوت بین نابغههای این دو عصر این است که بینش آنها بر پایه مجموعه دانشهای کسب شده به وسیله نسلهای قبلی استوار است.
بدبینان گفتههای خود را با این ادعا به پایان میبرند که در آینده قابل پیشبینی، انسانها به همان گونه که اکنون هستند باقی خواهند ماند.
مخالفین آنها میگویند که چنین نیست و تکامل انسان، پابهپای تکامل مغز ادامه دارد و مغز که پیچیدهتر میشود و تکامل انسان را تسریع میکند. پیشرفت علوم زیستی را نمیتوان نادیده گرفت، زیرا روشها و وسایل دگرگونی فرآیند تفکر، ساختار و اصول کار مغز را به گونهای فراهم میآورد که هوش و خرد انسان رابه میزان زیادی افزایش میبخشد. بدبینان از جا در میروند. “نوع انسان به نحو شگفتانگیزی لافزن است. انسان قوانین تکامل را نادیده میگیرد. چرا انسان فکر میکند که دستش برای هر کاری باز است؟ حتی اگر انسان بتواند کنترل فرآیندهای زیست شیمیایی مغز را بدست آورد، چگونه شخصیت کودن میتواند نابغه شود؟”
شرکت کنندگان در دومین کنگره سراسری مردم شناسی در ۱۹۸۱ در شهر مینسک شوروی تقریباً همگی متفقالقول بودند که مغز انسان در حال تکامل است. تعالی مغز نتیجه تأثیر دایمی عوامل گوناگون اقلیمی و اجتماعی است. الگوی تغییرات تکاملی مغز دگرگون شده است، زیرا شمار فزایندهای از سلولهای عصبی برای گردآوری، پردازش و ذخیره اطلاعات مورد نیاز است.
یکی از دانشمندان میگوید: “توانایی مغز انسان در گردآوری و پردازش اطلاعات و فرآیندهای شکل دهنده هویت شخص، واقعاً نامحدود است. مغز از ۱۴ میلیارد سلول عصبی تشکیل شده است. هر یک از آنها از طریق پنج هزار پیوند با سلولهای دیگر در ارتباط است. بنابراین گنجایش بالقوه مغز نامحدود است و درجه آزادی آن بیشمار. متأسفانه انسان هر قدر هم که با استعداد باشد تنها یک میلیاردم بخشی از توان خود را در سراسر زندگی خویش به کار میگیرد.”
ظاهراً بازدهی نابغه و انسان معمولی برابر است، یک میلیاردم یک بخش. بنابراین میتوان فرض کرد که اختلاف در کیفیت به کارگیری آن است. روانشناسی که پیشرفت ذهنی کودکان را بررسی میکند در پی آن است که توانایی آنان را درک و گزینش خصوصیات اشیاء را تا حد ممکن ارزیابی کند. به عبارت دیگر او “کیفیت ذهن” را ارزیابی میکند. تصور میشود که استعداد قدرت انجام کاری کاملاً درست و به موقع است که دیگران آن را تشخیص میدهند. ولی قادر به انجام آن نیستند، و این تمایزی کیفی است. نابغه مسئلهای را حل میکند که دیگران حتی قادر به دیدن و تشخیص آن نیستند و این کیفیتی از درجه بالاتری است.
تنها یک امر مسلم است: بالا بردن هوش و خرد انسان بیشتر مسئلهای اجتماعی است تا زیستشناختی. آیا انسان میتواند این مشکل را حل کند؟ تا آنجا که مسئله به نابغه مربوط است پاسخی برای آن وجود ندارد. در این مورد همه چیز مبهم است، جز اینکه نابغه نابغه است.
ولی کمک به انسانها در مورد انجام درست کاری که همه آن را میبینند، عملاً امکانپذیر است. برای آنان باید وسایل و امکانات ضروری انجام آن کار را فراهم آورد.
اما، آن بارِ اطلاعاتی را که ما بر دوش می کِشیم سبکتر نخواهد شد. بر عکس سیل اطلاعات دایماً شدیدتر و مهار آن دشوارتر میشود. و.ر.اَشبی یکی از پیشگامان سیبرنتیک موضوع نبوغ مصنوعی را مطرح کرده است. بعدها این اندیشه امیدبخش جای خود را به مفهوم واقعبینانهتری داد. “تقویت قوه ذهنی انسان.”
نخستین گام به سوی تقویت ذهنی انسان استفاده از کامپیوتر است که قدرت ذخیرهسازی و پردازش اطلاعات زیادی را داراست. گام منطقی بعدی آفرینش هوش مصنوعی “به کمک کامپیوتر است. هوش مصنوعی با مغز مصنوعی مترادف نیست. هوش مصنوعی قلمروی جدید در تحقیقاتی است که بر مسائل قابل حل به وسیله پردازش اطلاعات با معنی تمرکز دارد. (برخلاف کامپیوتر دیجیتال که اطلاعات عددی تمرکز دارد). کامپیوتر به کار گرفته شده در هوش مصنوعی به اطلاعات قانع نیست بلکه نیازمند دانش است. هوش مصنوعی بسیار سریعتر از مغز، علم را پردازش میکند. هماهنگی تیزهوشی انسان با عملیات سریع ماشین تغییراتی بنیادی را در فرآیند تفکر و خلاقیت به وجود خواهد آورد.
آیا معقول است که برای به وجود آوردن نوابغی تلاش کنیم که خلاقیت همه جانبه لئوناردو داوینچیهای قرن بیست و یکم تحققپذیر باشد-حالا به هر قیمتی که شده، حتی به لطف سیستمهای انسان-ماشین؟ آنان عصر جدیدی را با شرایط جدید بنیان مینهند. آن هنگام نیز نوع بشر، همانند گذشته به نابغه نیاز خواهد داشت.