فیلم جنگ ستارگان – تحلیل و نکات جالبی که احتمالا نمیدانستید – Star Wars: Episode IV – A New Hope 1977
تماشای دوباره جنگ ستارگان بعد از بیست سال مثل این است که از مکانی در ذهنتان مجددا دیدن کنید. حماسهٔ فضایی جورج لوکاس (George Lucas) تصورات ما را تسخیر کرده است، و سخت است که عقب نشست و آن را به سادگی یک فیلم دید، زیرا این فیلم کاملا تبدیل به بخشی از خاطرات ما شده است. فیلم مانند قصههای کودکان احمقانه و به اندازهٔ یک سریال قدیمی بعدازظهر شنبه، سطحی، کم محتوا و در عین حال یک شاهکار است. حتی کسانی که از نظر فلسفی فیلم را تحلیل میکنند، کار خود را زیاد جدی نمیگیرند، ولی با این حال، نیرو یاورشان باشد (May the Force be with them: یکی از جملات مشهور فیلم).
جنگ ستارگان هم مثل تولد یک ملت و همشهری کِین، نقطهٔ عطف فناوری بود که روی بسیاری از فیلمهای بعد از خود تاثیر گذاشت. این فیلم ها اشتراکات کمی دارند، به غیر از اینکه همهٔ آنها در لحظات مهم از تاریخ سینما پدید آمدهاند و آن هم زمانی بود که سبکهای جدید آماده برای تلفیق بودند. ظهور یک ملت در نماها و تدوین، زبان پیشرویی دارد. همشهری کِین جلوههای ویژه، صدای پیشرفته، سبک جدید فیلم برداری، و آزادی از روایت خطی داستان را با هم پیوند داد. جنگ ستارگان نسلی جدید از جلوههای ویژه را با یک فیلم پرحادثه و با انرژی ترکیب کرد؛ داستان علمی تخیلی را با سریال، و داستانهای جن و پری را با افسانه پیوند داد، و آنها را مانند یک مجموعهٔ تصاویری ماجراجویانه ارائه کرد.
جنگ ستارگان به عصر طلایی ۱۹۷۰ که دورهٔ فیلمسازی شخصی بود، پایان داد و توجه صنعت را به فیلمهای موفق با بودجهٔ زیاد در جلوههای ویژه منعطف کرد، و مسیر تازهای را به وجود آورد که هنوز در آن هستیم. ولی کسی نمیتواند آن را به دلیل آنچه کرد سرزنش کند؛ فقط میشود دید که چقدر خوب آن کار را انجام داده است از آن وقت تاکنون تمام استودیوها به هر نحوی سعی کردهاند که یک جنگ ستارگان دیگر بسازند (مهاجمان صندوقچهٔ گمشده، پارک ژوراسیک (Jurassic Park)، روز استقلال (Independent Day) و ماتریکس (Matrix) جانشینان آن هستند). آن فیلم در مرکز جاذبهٔ هالیوود، را همسطحِ هوش و احساس یک نوجوان بااستعداد قرار دارد.
ممکن است در بزرگسالی هم جوهرهٔ پنهانِ جوانی، درون ما باقی باشد. چگونه میتوان توضیح داد که جنگ ستارگان تا چه اندازه حتی برای کسانی که فکر میکنند به فیلمهای علمی تخیلی اهمیت نمیدهند، لذتبخش است؟ هر فریم این فیلم دوستداشتنی است، و در هریک از آنها، استعداد مردی که میدانست چگونه هنر فنشناسی را با داستانی ساده ولی بسیار قدرتمند پیوند دهد، آشکار است. همکاری جرج لوکاس با جوزف کمپبل (Joseph Campbell)، متخصص افسانههای ابتدایی جهان، برای فیلمنامهای که قدیمیترین داستانهای بشر را دارد، تصادفی نبود.
تا به امروز مراسم احیای فیلم کلاسیک هنوز به خوبی برقرار است: یک فیلم کلاسیک قدیمی از اتاقهای استودیو بیرون آورده و فریم به فریم تعمیر میشود، در بهترین سالن ها به نمایش درمیآید، و سپس روانهٔ ویدئوهای خانگی میشود. لوکاس با «نسخهٔ مخصوص» سهگانهٔ جنگ ستارگان یک قدم فراتر گذاشت.
جلوههای ویژهٔ او در ۱۹۷۷ آنچنان پیشرفته بودند که توانستند به واسطهٔ آن یک صنعت جداگانه شامل.Industrial Light & Magic Co لوکاس و نرم افزارهای رایانهای تولید کنند که بسیاری از بهترین جلوههای ویژهٔ امروزی دستاورد آنهاست. در ۱۹۹۷، لوکاس IL & M را موظف به ایجاد تغییراتی در جهت بهبود جلوههایی میکند که به دلیل بودجهٔ محدود در سال ۱۹۷۷ موجب نارضایتی او بود. بیشتر تغییرات هوشمندانه است؛ لازم است که دو نسخه را در کنار هم مقایسه کنید تا متوجه شوید نماهای جدید کمی بهتر هستند. حدود پنج دقیقه از تکهٔ جدید شامل دیداری بین هال سولو و جابای هات میشود که نمایی برای قسمت اول بوده، ولی از آن استفاده نشد. (ما متوجه میشویم که جابا بیحرکت نیست، بلکه با نوسانی ملایم در حرکت است.) یک منظر پیشرفته به شهر موسیلی هم داده شده است (به گفتهٔ اوبی-وان کنوبی: «جایی که مرکز اراذل و شرارت است») و صحنهٔ اوج مبارزه بر علیه ستارهٔ مرگ، بازسازی شده است.
اصلاحات به خوبی انجام شدهاند، ولی به این هم اشاره دارند که جلوههای ویژه از همان ابتدا چقدر خوب انجام میشدند. اگر تغییرات چشمگیر نیستند، به این دلیل است که جنگ ستارگان از همان ابتدا بر روی ظاهر فیلم درست کار کرده است. نمونهٔ مشخص شبیه به آن، ادیسهٔ فضایی ۲۰۰۱ کوبریک است، که ده سال زودتر، در سال ۱۹۶۷ ساخته شد و هنوز هم موفق است (یک تفاوت این است که کوبریک فیلم خود را واقعگرایانه ساخت و سعی کرد حدس بزند آیندهٔ دنیای او حقیقتا چگونه است، درحالیکه لوکاس با اشتیاق، گذشته را غنیمت دانست. شاهین هزارسالهٔ هان سولو یک توپخانه با یک اسلحهٔ دستی دارد که بیشتر شبیه به توپهای دورهٔ جنگ جهانی دوم است و برای شلیک به هر چیزی در فضا، بسیار کُند است).
هوشمندی لوکاس باعث شد داستان به شکل مهیجی شروع شود: جریان فیلم او نه در آینده بلکه در «گذشتههای دور» است و با «قسمت ۴: امید تازه» به میان ماجرا میرود. این تاثیرها به نظر ساده و درواقع بسیار قدرتمند بودند. آنها به مجموعهای از اتفاقات، پیشدرآمدی از یک داستان حماسی و یک داستان پیشرونده دادند.
از آنجایی که آن دو لحظهٔ تکاندهنده برای لحظات آغازین فیلم کافی نبودند، من از طریق مارک آر. لیپر (Mark R. Leeper) منتقد متوجه شدم که این یکی از اولین فیلمهایی بوده که حرکت افقی دوربین را در فضا نشان داده است: «صحنههای فضا همیشه با دوربین ثابت فیلمبرداری میشدند، و این کار به یک دلیل بسیار خوب بود. این که پس زمینهٔ ستارگان، برای حرکت افقی دوربین، بزرگ ساخته نشوند اقتصادیتر بود». همچنان که دوربین به حرکت افقی خود ادامه میدهد، یک سفینه فضایی عظیم، در بالای صفحه نمایان میشود و به جلو حرکت میکند، و تاثیر آن با موسیقی فیلمی که آن را فرا گرفته، تقویت میشود. شروع فیلم بسیار چشمگیر بود و تعجبی ندارد که این نتیجهٔ کنارهگیری لوکاس از رستهٔ کارگردانهای معمولی و پیروی نکردن از دستورات معمول برای آغاز فیلم به شکل مرسوم بود.
فیلم شخصیتهای ساده و تعریفشدهای دارد و با روباتهای سی- ۳ پی او (وسواسی، کمی فرسوده) و رایا آر ۲-۳ پی او (بچهگانه، آسیبپذیر) شروع میشود. امپراتوری شرور هرچیزی را دارد به غیر از سلطه بر کل کهکشان، ولی نیروهای شورشی برای یورش به ستارهٔ نابودکننده آماده میشوند. شاهدخت لیا (کاری فیشر (Carrie Fisher) جسور و جذاب) اطلاعات دقیقی دربارهٔ نقطهٔ حساس ستاره دارد و این اطلاعات را وارد رایانه سی – ۳ پی او میکند.
هنگامی که سفینهٔ او تصرف شده است، روبات ها از ستاره نابودگر فرار میکنند و سر از سیارهٔ لوک اسکای واکر درمی آورند، جایی که لوک (مارک هامیل (Mark Hamill) در نقش یک جوان ایدهآلیست) با بِن کِنوبی (Ben Kenobi) (الک گینس) دانا، پیر و مرموز آشنا میشود. آن دو یک خلبان مستقل به نام جاکی هان سولو (هریسون فوردِ (Harrison Ford) کمحرف) استخدام میکنند تا آنها را به کمک لیسا ببرد.
تاثیرات فوقالعادهٔ طراحی هنری، تزئین صحنه و جلوهها، موجب پیشرفت داستان شد. با وجود اینکه صحنهٔ پیالهفروشیِ بین کهکشانی، به دلیل وجود نمایشگاهی از افراد مست بیگانه مشهور است، صحنهٔ دیگری وجود دارد که دو روبات، به همراه روباتهای دست دوم دیگر، به اتاقی پر از جزئیات و قطعات دورریختهٔ جالب، انداخته میشوند. همچنین روی صحنهای در محفظهٔ زبالهٔ ستارهٔ مرگ (سکونتگاه یک مار با صورتی که به طور عجیبی شبیه به ای. تی است) خوب کار شده است.
بسیاری از مناظر سیاره بهطور شگفتآوری زیبا هستند و مدیون طراحیهای خیالی او از دنیاهای دیگر هستند. آخرین یورش به ستارهٔ مرگ، هنگامی که موشکهای جنگنده بین دیوارهای موازی به سرعت پرواز میکنند، ادای احترام به فیلم ۲۰۰۱ است. با سفرهای نوری مناطق دیگر کهکشان، کوبریک نشان داد و لوکاس آموخت که چگونه احساس سرعت در فضا را در تماشاگران ایجاد کند.
لوکاس نمایش خود را پر از تاثیرات جالب میکند. موشهای بیگانهٔ کوچکی وجود دارند که در بیابان زندگی میکنند، و موجودات زنده در آنجا شطرنجبازی میکنند. ماشین رنگورورفتهٔ لوک «اسپیدر»، که روی ریگ شناور است، من را به طور عجیبی به یاد موستانگِ (Mustang: نوعی خودرو که در دههٔ ۷۰ میلادی به بازار آمد.) ۱۹۶۵ میاندازد و به جزئیاتی که شخصیت، قیافه، و صدای دارس وادر را میسازد، توجه کنید. کسی که ماسک نیشدار، شنل سیاه، و نفسهای توخالی او زمینهای را برای صدای سرد و شوم جیمز اِرل جونز (James Earl Jones) فراهم میکند.
با تماشای فیلم درباراول، تحتتاثیر آن قرار گرفتم و این تاثر تا امروز ادامه داشته است. با دیدن قسمت اصلاحشده، سعی کردم واقعبینانهتر باشم، و متوجه شدم صحنههای جدال در سفینههای فضایی کمی طولانی است؛ بسیار عجیب است که تیراندازان امپراتور هیچ فرد مهمی را نمیزنند؛ و جنگندهای که به سفینهٔ دشمن یورش میبرد مثل بازیهای رایانهای پیشبینیشده عمل میکند. جالب میشد اگر لوکاس میتوانست توضیح چالشبرانگیزتری راجع به نیرو را مطرح کند. چه میشد اگر لوکاس کمی پا فراتر میگذاشت و عناصر بدون خشونت یا ایدههایی دربارهٔ حفاظت بین کهکشانی را دخیل میکرد؟ (منفجر کردن منظومهٔ ستاره یک اتلاف بزرگ منابع است.)
فیلمهایی که تا ابد جاودان میمانند آنهایی هستند که به نظر ساده میآیند. آنها ژرف هستند، ولی ظاهرا آنها برای تماشاگر، به وضوح یک داستان قدیمی و دوستداشتنی است. آنطوری که من میدانم به دلیل داستانها است که این فیلمها جاودانه به نظر میرسند – ادیسه، داستان گِنجی (The Tale of Genji)، دون کیشوت، دیوید کاپرفیلد – همه مشابه هستند: قهرمانی شجاع ولی دارای یک نقص، یک خواسته، آدم ها و مکانهای هیجانانگیز، همراهان و کشف حقیقت نهفته. اگر از من خواسته شود فیلمهایی که تا یک یا دو قرن آینده، شناختهشده باقی خواهند ماند را نام ببرم، فیلمهای ۲۰۰۱، جادوگر شهر اُز، کیتون و چاپلین، آستر و راجرز، احتمالا کازابلانکا… و مطمئنا جنگ ستارگان را نام خواهم برد.