بله! آدمهای معروف هم افسرده میشوند! این به چه معنی است؟

افسردگی باعث میشود احساس تنهایی کنید. این یکی از نشانههای اصلی آن است. بنابراین، دانستن این که تنها نیستند مفید است. با توجه به طبیعت جامعه ما و فرهنگی آشکارا هواداران مشاهیر، اغلب در مورد مشکلات آدمهای معروف هم میشنویم.
دوست ندارم به ارنست همینگوی و کاری که با تفنگش کرد فکر کنم، یا به سر سیلویا پلات توی فر اجاق گاز. حتی دوست ندارم بیش از حد عمیق به ونسان ون گوگ غیر نویسنده و گوشش فکر کنم و وقتی شنیدم دیوید فاستر والاس، نویسنده معاصر که او را تحسین میکردم، خودش را در 12 سپتامبر 2008 حلقآویز کرد عملاً باعث غمگین شوم.
من یکی از میلیونها نفری بودم که نه فقط از مرگ رابین ویلیامز متأثر شدند، بلکه از آن هراس افتادند که انگار این احتمال را افزایش داد که هر کدام از ما چنان سرنوشتی داشته باشیم. اما در عین حال بیشتر کسانی که افسردگی دارند- حتی بیشتر آدمهای معروفی که افسردگی دارند- کارشان به خودکشی نمیکشد. مارک تواین از افسردگی رنج میبرد و بر اثر سکته قلبی مرد. تنسی ویلیامز به طور تصادفی به خاطر این که در قطره جشمی که مکرر استفاده کرده بود توی گلویش گیر کرد، مُرد!
گاهی فقط نگاه کردن به فهرست افرادی که به افسردگی دچار بودهاند یا هنوز به افسردگی دچارند اما آشکارا در زندگیشان چیزهای خیلی خوب دیگری دارند (یا داشتهاند) به نوعی آرامشدهنده است. این فهرست را ببینید:
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
باز آلدرین
هالی بری
زک براف
راسل برند
فرانک برونو
آلستیر کمپبل
جیم کری
وینستون چرچیل
ریچارد دریفوس
کَری فیشر
اف. اسکات فیتز جرالد
استفن فرای
جودی گارلند
جان هَم
آن هاتاوی
بیلی جوئل
آنجلینا جولی
استفن کینگ
آبراهام لینکلن
وولفگانگ آمادئوس موتزارت
ایساک نیوتون
اَل پاچینو
گوئینت پارتلو
دالی پارتون
پرنسس دایانا
کریستینا ریچی
تدی روزولت
ویونا رایدر
بروک شیلدز
شارلیز شولتس
بن استیلر
ویلیام استیرون
اِما تامپسون
اوما ترومن
مارکوس ترسکوتیک
روبی وکس
رابی ویلیامز
تنسی ویلیامز
کاترینا زتا- جونز
و این چه چیزی به ما میآموزد؟
این که افسردگی میتواند برای نخستوزیرها و رؤسای جمهور و بازیکنان کریکت و نمایشنامهنویسها و بوکسورها اتفاق بیفتد و ستارههای معروف هالیوود از آن بمیرند.
خوب، ما این را میدانیم. چه چیز دیگر؟
این که ثروت و پول شما را در مقابل بیماریهای روانی ایمن نمیکند. این را هم تا حدی میدانستیم. شاید تنها دانستن اینکه جیم کری هم پروزاک (داروی ضد افسردگی که در ایران بیشتر با نام فلوکستین میشناسند) مصرف میکرده یا پرنسس لِیا هم اختلال دو قطبی داشته، به ما آرامش بدهد.
یادم میآید در مطب دندانپزشک نشسته بودم و مصاحبهای با هالی بری را میخواندم که در آن بدون پردهپوشی از دورهای حرف زده بود که در اتومبیلش در یک گاراژ نشسته بود و میخواست خودش را با مسمومیت مونو اکسید کربن بکشد. به مصاحبه کننده گفت تنها چیزی که مانعش شد این فکر بود که مادرش او را پیدا میکند.
در مجله دیدن لبخند او و این که قوی به نظر میرسید به من کمک کرد. شاید یک توهم فتوشاپ شده بود، اما در هر حال او زنده بود و شاد به نظر میرسید و یکی از آن موجودات مانند من بود.
بنابراین، درست است، ما داستانهای بهبود را دوست داریم. ما عاشق روایتهایی هستیم که بر اساس اوج- سقوط- اوج- سقوط ساخته شده. مجلات هنرمندان معروف به شکل بیپایانی این داستانها را منتشر میکنند.
در مورد چهرههای مشهور افسرده بدبینی زیادی وجود دارد، انگار بعد از مقدار معینی از موفقیت و ثروت انسان در مقابل بیماریهای روانی مصون میشود. مردم انگار فقط در مورد بیماریهای روانی این را میگویند. برای مثال، در مورد آنفلوآنزا این را نمیگویند.
افسردگی بر خلاف یک کتاب یا یک فیلم، قرار نیست درباره چیزی باشد.
همینطور، یکی از چیزهایی که افسردگی اغلب انجام میدهد ابن است که شما را به احساس گناه دچار میکند. افسردگی میگوید: «خودت را ببین، با زندگی خوبی که داری، بانامزد/ شوهر/ زن/ بچهها/ سگ/ کاناپه/ دنبالکنندگان توییتری، با کار خوبی که داری، با نداشتن هیچ مشکل جسمی، با این که قرار است تعطیلات به رم بروی، با این که قسط خانهات تقریباً تمام شده، با والدینی که طلاق نگرفتهاند، با هر چیزی که داری.» و باز و باز و باز.
در واقع افسردگی میتواند با در بیرون درست بودن اوضاع تشدید شود، چون شکاف بین آنچه احساس میکنید و آنچه انتظار میرود حس کنید وسیعتر میشود. اگر شما به اندازه کسی که در یک اردوگاه زندانیان جنگی است احساس افسردگی کنید، اما زندانی اردوگاه جنگی نباشید، و به جای آن خانهای مستقل در دنیای آزاد داشته باشید، بعد فکر میکنید: «گندش بزنند، این چیزی است که من همیشه میخواستم، چرا خوشحال نیستم؟»
ممکن است خودتان را مثل ترانه تاکینگ هدز در خانهای زیبا با همسری زیبا ببینید و فکر کنید چطور به اینجا رسیدهاید. روزها را نظاره کنید. فکر کنید چطور اوضاع این طور شده. فکر کنید چه چیزی غایب است. فکر کنید شاید هر چه در زندگی میخواستهاید غلط بوده. این بخشی از مشکل است که فکر کنیم تلفنهای هوشمند و حمامهای خوب و جدیدترین تلویزیونها بخشی از راهحل است. فکر این که در بازی مار و پله زندگی هر چیزی که به گمان ما پله بوده در واقع یک مار بوده ما را یک راست به اعماق میراند. همانطور که هر بودایی به شما خواهد گفت، وابستگی بیش از حد به مادیات فقط به رنج بیشتر منجر میشود. میگویند که دیوانگی واکنشی منطقی به دنیایی دیوانه است. شاید افسردگی تا اندازهای فقط واکنش به زندگی ما است که آن را واقعاً درک نمیکنیم. البته هیچ کس اگر درباره زندگیاش فکر کند، آن را به طور کامل نمیفهمد. یک نکته آزاردهنده در مورد افسردگی این است که فکر کردن درباره زندگی اجتنابناپذیر است.
افسردگی از همه ما متفکر میسازد. این را از آبراهام لینکلن بپرسید.
پینوشت: به فهرست مفصل ویکیپدیا هم نگاهی بیندازید.
منبع: کتاب دلایلی برای زنده ماندن – نوشته متهیگ- ترجمه گیتا گرکانی