رادیو یا دستگاه دروغپراکنی؟!
امروزه تقریباً در هر خانهای یک دستگاه رادیو وجود دارد و هر آن میتوان با گرداندن فقط یک پیچ، از آخرین اخبار در سرتاسر جهان، و بهترین سرودها، سخنان و مطالب گوناگون آن استفاده کرد، ولی این دستگاه نیز مانند بسیاری دیگر از پدیدههایی که تمدن به بشر اهداء کرده، در بسیاری از موارد دستاویز و وسیلهای جهت فریب یا تحمیق مردم، و یا سوء استفادههای ریاکارانه دیگر قرار گرفته است. امروزه، همه ما تحت تأثیر رادیو و تلویزیون هستیم و با این دو وسیله جادوئی که در حقیقت به منزله نوعی خویشاوند مصنوعی، در خانه ما زندگی میکنند، کاملاً مأنوس شدهایم. نه میتوانیم آنها را “شئی” بنامیم و نه آنکه انسانشان خطاب کنیم، با این حال به گفتههایشان گوش فرا میدهیم و غالباً آنچه را که میگویند، باور میکنیم.
شاید از میان شما کسی پیدا شود که بگوید:
ـ هیچکس یا هیچ چیز نمیتواند ما را گول بزند یا دستمان بیندازد. بگذار رادیوها هرچه دلشان میخواهد بگویند، ما فقط لبخندی میزنیم و چای خود را مینوشیم.”
اما همیشه وضع به این منوال نیست. هرچند میدانیم این دو دستگاه، همیشه راحت نگفته، غل و غشی در کارشان هست و ممکن است سر ما شیره بمالند، ولی ضمیر ناخودآگاه ما در برابر امواج صوتی و تصویری همواره تأثیرپذیر است.
بیائید با هم به چند نمونه حقهها و مطالب کذبی که از این دستگاههای فرستنده تراوش کرده نظری بیفکنیم:
مزرعه اسپاکتی!
چند سال پیش، در برنامهای به نام “پانوراما[1]” فیلم شگفتانگیزی به معرض نمایش گذاشته شد. در این فیلم، نشان داده میشد که کارگران مزارع ایتالیا، به جای گندم، اسپاگتی درو میکنند!
بیشتر مردم میدانستند که اسپاگتی از گندم و آب، و خدا میداند چه چیز دیگر در کارخانه ساخته میشود. با این وجود، مشاهده اینکه عدهای زن و مرد کشاورز، اسپاگتی را از شاخههای درخت میبریدند و درون سبدی میریختند، بسیاری از بینندگان را گیج و مبهوت ساخته و تا اندازهای به وحشت انداخت. آنها از خود میپرسیدند: مگر ممکن است اطلاعاتی که تاکنون درباره اسپاگتی کسب کرده بودند نادرست باشد؟ آیا آنچه تاکنون در این باره به آنها گفته شده و آموخته بودند، پشیزی ارزش نداشته است؟
آیا همه آنها کذب محض بوده؟ آیا آنچه را که با چشم خود میدیدند میبایستی باور کنند؟
اکنون مثل روز برایمان روشن شده که دوربینهای تلویزیونی میتوانند به همان مهارت و استادی یک دغلباز قابل اعتماد دروغ بگویند. مدتهاست دریافتهایم که آنچه به گوش خود میشنویم، ممکن است نادرست باشد که غالباً نیز همینطور است.
ولی پخش یک خبر از رادیو اعتبار بیشتری به آن میبخشد زیرا بیشتر مردم، به راحتی آن را میپذیرند، و بی آنکه به ذهنشان خطور کند که رادیو، خود میتواند سردسته دروغگوها باشد و دست همه دغلبازان را از پشت ببندد، آنچه را که میشنوند، دربست باور میکنند.
اعتصاب بزرگ!
البته گاهی این دغلکاریها به طور غیرعمد صورت میگیرد و در ارائه آن، غرض و هدف خاصی مورد نظر نبوده است. برای مثال، یکی از شبهای سال 1926 هنگامی که اهالی لندن پیچ رادیوهای خود را باز کردند، از آنچه که شنیدند، سخت تکان خورده و لرزه بر اندامشان افتاد.
آنها رادیوهای خود را از اواسط برنامه باز کرده بودند، بنابراین پیشگفتار این برنامه، و توضیحی را که قبلاً توسط گوینده آن داده شده بود، نشنیده بودند. به هرحال از محتوای کلام گوینده درمییافتند که وقایع ناگواری در کشورشان اتفاق افتاده و هرج و مرج و آشوب سراسر کشور را فراگرفته است.
گوینده، با صدای رسا و گیرایش، اخبار ناگواری را به سمع شنوندان میرساند و اعلام میکرد که ملت در آستانه شورش قرار دارد. گروهی به سوی “وایت هال[2]” به پیادهروی پرداخته و برخی از آنان ساختمان پارلمان را مورد حمله قرار دادهاند. همچنین پارهای از شورشیان قصد دارند هتل “ساووی[3]” را منفجر کنند.
بیشتر شنوندگانی که در آن لحظه به رادیو گوش میدادند، تصور کردند که آرامش کشورشان بهم ریخته و آشوب و بلوا همه جا را فراگرفته است. و هرگز به ذهنشان خطور نمیکرد که ممکن است موضوع به صورت دیگری باشد.
به طوریکه برآوردهای بعدی نشان داد، این استگاه رادیوئی، در حدود 2000 نامه و پیام تلفنی از سوی مردمی دریافت کرد که از شنیدن این برنامه به وحشت افتاده و حال برخی از آنان سخت بهم خورده بود.
اگر این عده، پیشگفتار برنامه را شنیده بودند، میدانستند که همه این اخبار جعلی و ساختگی است. گوینده این برنامه یک کارمند معمولی رادیو نبود، بلکه یک کشیش سرشناس کاتولیک به نام “رانلدناکس[4]” بود. او علاوه بر وظایف مذهبی خویش، یک نویسنده بود و از شوخیهای ادبی لذت میبرد.
به هرحال گفتار او، باعث شد که تقریباً همه مردم، سر به شورش بگذارند. هرچند او در این کار تعمدی نداشت، ولی چنین وضعی پیش آمد.
البته اوضاع و احوال انگلستان در آن زمان ایجاب میکرد که چنین طغیانی صورت بگیرد و ملت آماده انفجار بود. سال 1926 سالی بود که احتمال بروز اعتصاب سراسری بزرگی در انگلستان داده میشد و نا آرامیهای صنعتی قابل توجهی بروز کرده بود. سرانجام عده زیادی از کارمندان دفتری، داوطلب شدند تا این شورش اجتناب ناپذیر را که هرگز به وقوع نپیوست بخوابانند.
در حقیقت برنامه رادیوئی “ناکس” تصویر زندهای از آنچه امکان وقع آن میرفت، به دست داد.
تهدید اتمی!
19 سال بعد، یعنی در سال 1945 نخستین بمب اتمی منفجر شد. یک سال پس از آن، با پخش برنامهای به نام “سکوی 70[5]” از رادیو پاریس، وحشت، سراسر خاک فرانسه را فراگرفت. به موجب این برنامه، یک موج کنترل نشده انرژی اتمی، وضع اقیانوس اطلس را بحرانی ساخته بود، و این جبهه هوای نابودکننده، اکنون به سوی پایتخت فرانسه وزیدن گرفته بود و هر لحظه نزدیکتر میشد. واکنش مردم فرانسه در برابر خطری که زندگی آنان را تهدید میکرد، متفاوت بود. دو تن از شنوندگان از شدت وحشت قالب تهی کردند. عدهای از کارگران یک کارخانه تهیه ماسکهای ضد آلودگی و گازهای سمی، ماسکهای ساخته شده را به یغما بردند و در اختیار خانواده خود قرار دادند. هزاران تن دیگر از مردم، با شنیدن اطلاعیههائی که به فواصل کوتاه از رادیو پخش میشد، آرامش خود را بازیافتند. در این اطلاعیهها، به مردم اطمینان داده میشد که این خبر، بیاساس بوده و صرفاً زائیده تصور و خیال است. اتومبیلهای پلیس نیز در خیابانها حرکت کرده و به وسیله بلندگو، مردم را دعوت به آرامش میکردند. آنها فریاد میزدند:
ـ مردم به خانههای خود بروید. خیالتان از جهت آسوده باشد. این خبر کاملاً دروغ بوده است. موجبی برای نگرانی وجود ندارد!
هیولای بیشاخ و دم!
یک رویداد جالب توجه دیگر، که نمایشگر قدرت نفوذ و تأثیر شگرف رادیو در جوامع زودباور است، دو سال پس از جنگ جهانی دوم در ژاپن اتفاق افتاد. ماجرا از این قرار بود که آمریکائیها پس از کشتار بیرحمانه خود، در “توکیو” یک ایستگاه رادیوئی مخصوص نیروهای مسلح خود دایر کرده بودند. در ماه مه 1947، شنوندگان این استگاه رادیوئی، از شنیدن یک خبر عجیب و در عین حال نگران کننده، سخت به وحشت افتادند. ساعت 7 بعد از ظهر، ناگهان گویند رادیو، برنامه عادی را قطع کرد تا خبری درباره “ظهور یک هیولای دریائی ناشناخته” را به اطلاع شنوندگان خود برساند. به طوریکه گوینده اظهار میداشت، جانور عجیبی به طول 6 متر، در نقطهای بین سواحل “توکیو” و “یوکوهاما[6]” سر از آب درآورده و موجبات ترس و وحشت ساکنان محلی را فراهم ساخته بود. گوینده در پایان، به شنوندگان پیشنهاد کرد که رادیوهای خود را برای شنیدن اطلاعیههای بعدی، روشن بگذارند.
پنج دقیقه بعد، همین گوینده، اخبار تازهای درباره این هیولای ناشناخته، برای خوانندگان خود در کیسه داشت، که البته همه این گزارشات پریشانکننده بود.
به نیروهای متفقین اخطار شد که فوراً خیابانهای “توکیو” را ترک کنند، زیرا گمان میرفت که این هیولا، با برخورداری از حس جهت یابی قوی خویش، رهسپار پایتخت ژاپن شود. چند لحظه بعد، گویند رادیو دوباره برنامه را قطع کرد و گفت:
ـ بنابر گزارشهای واصله، قطاری که عازم جنوب بود، از سوی این جانور مورد حمله قرار گرفته و از خط خارج شده است. از خسارات حاصله، تا این لحظه اطلاعی در دست نیست.
یکی دو دقیقه بعد صدای نحس این گوینده دوباره طنینانداخت:
ـ نیروهای مسلح ما با این هیولا به مبارزه برخاستهاند. نبرد شدیدی میان گروهی از سربازان مسلح به سلاحهای آتشین از یک سو، و این هیولای شگفتانگیز از سوی دیگر درگیر شده است. احتمالاً این جانور، از پوست ضد آتش برخوردار بوده و در برابر آتش مصونیت دارد. این پیکار همچنان ادامه دارد.
شهروندان ژاپنی که نزدیک رادیوهای خود نشسته بودند، با نگرانی زیاد، همه هوش و حواس خود را متوجه رادیو ساخته بودند و کلمه به کلمه، سخنان گوینده را باور میکردند. برخی از آنان، بر این نظر بودند که ظهور ناگهانی این هیولای ناشناخته، معلول اثرات مواد رادیواکتیو ناشی از انفجار بمب اتمی آمریکا در کشورشان بوده است. و گذشته از تعداد زیادی از هموطنانشان که بر اثر این انفجار، جان خود را از دست داده و یا دچار ضایعات رقتانگیزی شدهاند، این مواد، بر موجودات دیگر، از جمله جانوران دریائی تأثیرات نامطلوبی گذاشته و نه تنها رشد بدنی آنان را تسریع کرده، بلکه این جانوران بیآزار را به موجودات خطرناکی تبدیل کرده است، موجوداتی که یک باره سر از آب بیرون میآورند و ضایعات جبرانناپذیری به بار میآورند!
عده انگشتشماری نیز با شک و تردید به این خبر گوش داده و معتقد بودند که آمریکائیها، دست به تبلیغات مزورانه دیگری زدهاند و میکوشند از این طریق، پیامهای رمز خود را ارسال دارند. و در حقیقت خواب تازهای برای ژاپنیها دیدهاند!
به هرحال، هیچ یک از این حدس و گمانها، برای مردم رنجدیده ژاپن امیدوارکننده نبود. شگفت اینکه برخی از افراد ارتش آمریکا نیز از جمله پلیس نظامی مقیم ژاپن، این اخبار را باور کرده بودند.
یک سرهنگ امریکائی، که آن شب در یک ضیافت شام شرکت داشت، به محض اطلاع از این خبر، با عجله از میهمانان خداحافظی کرد و شتابان خود را به پایگاهش رسانید و بیدرنگ فرمان آماده باش صادر کرد. او به افرادش دستور داد که فوراً سوار کامیونها شوند و دو جیپ ارتشی را نیز از مهمات و مسلسل انباشته کنند. دیری نپائید که سه کامیون، مملو از سرباز آماده شد. سرهنگ آمریکائی گویی که فرمان حمله صادر شده باشد، خودش سوار اتومبیلی که پیشاپیش دیگران حرکت میکرد شد و به راننده دستور داد که به سوی “یوکوهاما” حرکت کند، و در همان حال گفت: ما این هیولای لعنتی را خواهیم گرفت. به همه ثابت خواهیم کرد که پوزه این جانور را – یا هرچه که نامش باشد – به خاک خواهیم مالید.
گزارش مربوط به خارج شدن قطار از خط بر اثر حمله این جانور، به راستی مردم را آشفته و نگران ساخت و مقامات رسمی در ایستگاه رادیو که احساس میکردند، این شوخی کم کم دارد به جاهای باریک میکشد، لازم دیدند که بازی را متوقف سازند. در ساعت هشت بعد از ظهر، گوینده رادیو، برنامه را قطع کرد و به شنوندگان بیقرار و نا آرام خود گفت که اینها همه صرفاً یک شوخی بوده و این برنامه، من باب تفریح و سرگرمی شوندگان تهیه شده است. اصولاً هیچ هیولائی در کار نبوده و هیچ خط آهنی در هیچ نقطه ژاپن آسیب ندیده است. بلکه همه اینها فقط یک شوخی کوچک، به مناسبت جشن پنجمین سالگرد رادیو بوده است!
برخی از مردم، از جمله سرهنگ آتشین مزاجی که موضوع را جدی تلقی کرده و برای کسب افتخار، عازم جبهه نبرد با هیولا شده بود، از این شوخی نامناسب و بیموقع، سخت دمق شد، و از اینکه مضحکه افرادش قرار گرفته بود، چنان برآشفت که از این ایستگاه رادیوئی، به مقامات مافوق شکایت کرد. اما، به شکایت او ترتیب اثر داده نشد و هیاهوئی که به خاطر هیچ برپا شده بود، خیلی زود فروکش کرد. همان زمان شایع شد که این یک برنامه از پیش حساب شده بود و مقامات آمریکائی در تهیه آن دخالت داشتهاند. و در حقیقت این برنامه، به منظور انجام نوعی سنجش، از رادیوی نیروهای مسلح آمریکا در “توکیو” پخش شده است!
به طوریکه تهیه کننده این برنامه، بعداً اظهار داشت: “همه مردم را برای همیشه نمیتوان خوشحال ساخت، همانگونه که نمیتوان آنان را برای همیشه فریب داد”.
زمین لرزهای که رادیو ایجاد کرد!
گاهی حوادث، به این دلیل رخ میدهند که جامعه شنونده، پیش از آنکه همه دانستهها را در اختیار بگیرد، به جمعبندی حادثه میپردازد. بهترین نمونه این گونه موارد در سال 1955 اتفاق افتاد. ساکنین برخی از کشورها، به ویژه کشورهای اسکاندیناوی از شنیدن خبر زمین لرزهای که کشور “پرتغال” را لرزانده و خرابیهای قابل توجهی در پایتخت آن کشور، یعنی “لیسبون” به بار آورده بود، هراسان شدند. اگر آنها سرآغاز برنامه را شنیده بودند، میدانستند که هرچند این اطلاعات کاملاً درست بوده و در این حادثه، بیش از 30000 نفر جان خود را از دست داده بودند، ولی این فاجعه یکصد سال پیش اتفاق افتاده بود و این در حقیقت یک برنامه تاریخی بود که آن را مطابق پسند روز تنظیم کرده بودند، و برای آنکه برنامه، زنده جلوه کند، گوینده، برنامه را با این عبارات آغاز میکرد شنوندگان عزیز، اکنون برنامه را قطع میکنیم تا خبری را به اطلاع شما برسانیم. زمین لرزه شدیدی کشور پرتغال را لرزاند و خسارات قابل توجهی بر جای گذاشت. گزارشهای حاصله حاکی است که بیش از 30000 نفر در این فاجعه جان خود را از دست دادهاند. خرابیهای ناشی از این زمین لرزه در شهر “لیسبون” غیرقابل توصف گزارش شده است …
با شنیدن این خبر، حتی کسانی که از اطلاعات تاریخی زیادی برخوردار بودند، دچار شک و تردید شدند و فقط گفتند:
ـ عجیب است، تاریخ عیناً تکرار شده، زمین لرزهیی که صد سال پیش کشور پرتغال را تکان داد، همین تلفات را برجای گذاشته بود!
و بقیه مردم نیز که با اینگونه برنامهها عادت نداشتند، موضوع را جدی تلقی کردند. چنین پنداشتند که این فاجعه، اخیراً رخ داده است. بسیاری از آنان نیز داوطلب اعطای کمکهای نقدی و جسمی به زلزلهزدگان شدند!
حمله ساکنان کره مریخ!
از پارهای جهات، این سوء تفاهم، عیناً شبیه حادثهای بود که 17 سال پیش از آن، در اثر پخش خبری از یکی از رادیوها به وجود آمد و در بخشهائی از آن، در اثر پخش خبری از یکی از رادیوها به وجود آمد و در بخشهائی از آمریکای شمالی وحشت و اضطراب فوقالعادهای ایجاد کرد زیرا همه مردم باورشان شد که ساکنان کره مریخ به آمریکا حمله کردهاند. این رویداد، بهترین مدعی برای سنجش روحیه امریکائیان بود که پیوسته دم از شجاعت میزنند، زیرا با شنیدن یک خبر دروغ، همگی پا به فرار گذاشتند و برخی از آنان از شدت ترس قالب تهی کردند!
در سال 1938، یعنی یک سال پیش از آغاز جنگ دوم جهانی، ناگهان مردم شهر “منهتن[7]” واقع در آمریکا، از یکی از فرستندههای رادیوئی شنیدند که ساکنان مریخ به کره زمین حملهور شدهاند. در حقیقت وجود یک خیمه شبباز ماهر که به جای عروسکهایش صحبت میکرد، و یک خواننده بد صدا که شنوندگان را فراری میداد، باعث شد که مردم، این خبر را از رادیو گوش کنند و سراسیمه خانههای خود را ترک گویند.
آن شب، ساعت 8 شامگاه یکشنبه 30 اکتبر 1938، مصادف با “شب اولیا” یعنی آخرین شب ماه اکتبر مسیحیان بود.
“اورسن ولز[8]” هنرمند مشهور تأتر و سینما که در آن زمان فعالیتهای رادیوئی داشت، به اتفاق گروه هنری خود یک نمایشنامه رادیوئی تدارک دیده بود که قرار بود همان شب از ایستگاه رادیوئی “سی بی اس[9]” پخش شود. این نمایشنامه از اثر مشهور “جی. اچ. ولز[10] نویسنده داستانهای تخیلی علمی به نام “جنگ دنیاها” اقتباس شده بود.
در آن زمان، رقابتی بین استگاههای رادیوئی در گرفته بود. و فرستنده رادیوئی “سی بی اس” میکوشید به هرترتیب شده از سایر رقبای خود پیشی گیرد و توجه شنوندگان را به برنامههای خود جلب کند. از این رو از “اورسن ولز” دعوت نمود تا همکاری خود را با این رادیو آغاز کند. “اورسن ولز” ضمن قبول این دعوت، به مقامات رادیو اطمینان داد که با تهیه و پخش یک سری برنامههای ابتکاری، شنوندگان پروپاقرصی برای رادیو “سی بی اس” دست و پا خواهد کرد. او گفت که برنامههایش مانند بمب صدا خواهد کرد و رأس ساعت هشت، یعنی هنگام شروع برنامه، در شهر پرنده پر نخواهد زد. زیرا همه مردم به خانههای خود خواهند رفت تا از رادیو، به نمایشنامه رادیوئی که او و همکارانش تهیه کرده بودند گوش فرا دهند.
در آن روزها، زمان، آبستن حوادث بسیار بود. مردم جهان، به ویژه آنان که هنوز اوضاع نابسامان جنگ اولی جهانی را از یاد نبرده بودند، در وحشت و اضطراب و نگرانی به سر میبرند. میدانستند که دنیا، در لبه پرتگاه قرار گرفته و دیر یا زود، جنگ خانمانسوز دیگری، به مراتب خطرناکتر از جنگ پیشین، ملتها را به خاک و خون خواهد کشید و آرزوهایشان را برباد خواهد داد.
یک ماه پیش، “چمبرلین[11]” نخستوزیر انگلستان، به منظور دیداری از “آلمان” با هواپیما به مونیخ پرواز کرده بود و پس از مذاکره با “هیتلر” سرانجام، موفق به امضای موافقتنامهای شده بود که میتوانست شروع جنگ دوم جهانی را برای مدتی کمتر از یک سال به تعویق اندازد.
البته خیال مردم تا اندازهای آسوده شد و خانوادههائی که هر آن انتظار داشتند سربازان آلمانی، برای گرفتن انتقام، سلاحهای خود را به سوی آنان نشانه روند و بمبهای مهلک خود را روی شهر فرو ریزند، نفسی به آسودگی کشیدند، اما دیری نپائید که این آرامش، دیگربار جای خود را به ترس و نگرانی و وحشت داد، و احساس کردند که خطر بزرگی، نه از سوی زمینیان، بلکه از سوی ساکنان یک سیاره دیگر، کره زمین را در معرض تهدید قرار داده است. به ویژه اینکه در آن روزها، در میان مردم عوام شایع شده بود که “هیتلر” برای تحقق هدف خویش، یعنی تسخیر سراسر جهان، مخفیانه با ساکنان کره مریخ ارتباط برقرار کرده و از آنان تقاضای کمک کرده است! هرچند این شایعه، در آن روزگار، ابلهانه به نظر میرسید، ولی پخش برنامه رادیوئی “اورسنولز” زمینه را برای تقویت چنین پنداری، مساعد ساخت.
در آغاز، هیچیک از کارکنان رادیو “سی بی اس” امیدوار نبود که “اورسنولز” و گروه هنری او، وابسته به تأتر “مرکوری[12]” بتوانند موفقیتی کسب کنند، منشی که برای این نمایشنامه استخدام شده بود، روز دوم تمرین، کارش را رها کرد و این نمایشنامه را احمقانه نامید. یکی از کارکنان امور فنی استودیو، آن را “کسل کننده” توصیف کرد. حتی چنان وضعی پیش آمد که مقامات رادیو، بر آن شدند که نمایشنامه دیگری را به جای آن، از رادیو پخش کنند، ولی نمایشنامه جالبی آماده نداشتند. و به این ترتیب، ناگزیر همین نمایشنامه، منتهی با اجرای کاملاً جدید از رادیو پخش شد.
در آن ساعت از شب، بیشتر شنوندگان، طبق معمول ترجیح میدادند. ایستگاه دیگری را بگیرند که یک خیمه شبباز مشهور به نام “ادگار برگن[13]” به اتفاق عروسکهای خود برنامه تفریحی “چارلی مک کارتی[14]” را اجرا میکرد. این خیمه شب باز، آنچنان ماهرانه به جای عروسکهای خود حرف میزد که همه مردم تصور میکردند خود عروسکها صحبت میکنند. به طوریکه تخمین زده شده بود، بیش از 30 درصد از مردم، به این برنامه گوش میکردند، و تنها سه درصد، مایل بودند به نمایشنامه رادیوئی “جنگ دنیاها” که از یک ایستگاه دیگر پخش میشد فرا دهند.
ولی درست پنج دقیقه پس از شروع این نمایشنامه رادیوئی، برنامه عروسکی “ادگاربرگن” به پایان رسید و پس از آن، یک خواننده بدصدا، شروع به خواندن کرد. بیشتر شنوندگان، برای فرار از صدای گوشخراش این خواننده، پیچ رادیوهای خود را گرداندند و به ایستگاه اول، یعنی ایستگاهی که نمایشنامه رادیوئی “جنگ دنیاها” از آن پخش میشد، بردند.
حدود پنج دقیقه از شروع این نمایشنامه میگذشت، بنابراین، این دسته از شنوندگان موفق نشده بودند اطلاعیهای را که در آغاز این نمایشنامه پخش شده بود بشنوند. از این رو، اصلاً به فکرشان نرسید که آنچه از رادیو پخش میشد یک نمایشنامه رادیوئی است.
حتی آنان که شروع این نمایشنامه را شنیده بودند، از سبک و روش آن، حیرت کردند. و برخی دیگر که قبلاً کتاب این اثر را خوانده بودند از همان آغاز پی بردند که شروع آن، با متن کتاب مطابقتی ندارد و تغییراتی در آن صورت گرفته است. آنچه “اورسن ولز” از این نوشته اقتباس کرده بود، یک برداشت خاص بود. جسم ناشناختهای بر روی کره زمین سقوط کرده بود. ابتدا این تصور پیش آمد که یک سنگ آسمانی در نزدیکی “واکینگ[15]” در “ساری[16]” به زمین برخورد کرده است. ولی بعداً مشاهده شد که جسم سقوط کرده، یک استوانه فلزی حاوی موجودات زشت و بد ترکیب، شبیه هشت پا میباشد. این موجودات که از یک سیاره دیگر به زمین افکنده شده بودند، به سوی لندن شروع به پیشروی کردند و پیش از آنکه نابود شوند، تعداد زیادی از مردم را به هلاکت رساندند. جسم این موجودات ناخوانده، در برابر اسلحه، شعلهافکن و نظایر آن آسیب ناپذیر بود و سرانجام، تنها به وسیله باکتری آنها را از میان بردند. و این موجودات که انواع اسلحه بر آنها کارگر نبود، سرانجام به وسیله حشرهای شبیه ساس که برای شخص نویسنده نیز ناشناخته بود، ولی حامل میکروبی شبیه ویروسآنفلوانزا بود، نابود شدند.
در نمایشنامه رادیوئی که “اورسن ولز” با اقتباس از این اثر، تهیه کرده بود، “گراورس میل[17]” واقع در ایالت “نیوجرزی[18]” و شهر “نیویورک” به عنوان هدف نهائی ساکنان کره مریخ قلمداد شده بود. “اچ. جی. ولز” داستان خود را به صورت روایتی تعریف میکرد. و وقایع داستان را از دیدگاه قهرمان کتابش بازگو میکرد، در حالی که آنچه “اورسن ولز” با استفاده از این اثر ساخته بود، بسیار متفاوت بود:
پس از آنکه گوینده، برنامه را اعلام میکرد، پیشبینی وضع هوا را به اطلاع شنوندگان میرسید، سپس گوینده میگفت که هم اکنون این برنامه به طور زنده از یکی از هتلهای نیویورک پخش میشود. لحظهای بعد، به طور زنده از یکی از هتلهای نیویورک پخش میشود. لحظهای بعد، موزیک ملایمی که از هتل پخش میشد به گوش شنوندگان رسید. اما دیری نپائید که این موسیقی قطع شد و گوینده، درحالیکه صدایش از شدت اضطراب میلرزید، اطلاعیهای درباره حمله ساکنان کره مریخ به زمین قرائت کرد. بقیه نمایشنامه، با همین شیوه ادامه یافت. و این کار به قدری طبیعی انجام گرفت که مردم از شنیدن آن به وحشت و خیال افتادند. اداره پلیس را تلفن پیچ کردند و مرتباً از مأموران پلیس میخواستند تا آنان را راهنمائی کنند. از آنان میپرسیدند که در برابر یک چنین رویداد اضطراری چه عملی باید انجام دهند؟
گزارش مربوط به اینکه مهاجمین کره مریخ نوعی گاز سمی به کار بردهاند باعث شد که 20 خانوار از یک مجتمع ساختمانی در شهر “نیوآرک[19]” واقع در “نیوجرزی” در حالیکه دستمالهای مرطوبی روی سر خود انداخته بودند و صورت خود را با حوله پوشانده بودند، از خانههای خود به خیابان بریزند.
تلفنهای پیاپی به اداره پلیس همچنان ادامه داشت و مردم از مأموران پلیس سئوالات عجیب و غریبی میکردند.
از جمله میپرسیدند: آیا ماسک ضد گاز دارند؟ آیا باید پنجرههای خود را ببندند؟ در “ریورساید درایو[20]” واقع در نیویورک، در حدود یکصد نفر، خانه و کاشانه خود را رها کردند تا با هواپیما بگریزند. در شهرستانها نیز وضع بهتر از این نبود. در “ردایلند[21]” همه چراغها را خاموش کردند تا به این وسیله مهاجمین را گمراه کنند. در “پیتسبورگ[22]” زنی دست به خودکشی زد، زیرا این نوع مرگ را بر مرگ زجرآور به وسیله مریخیها ترجیح میداد، لیکن به موقع او را از مرگ نجات دادند. در “هارلم” مراسم دعا و نیایش تشکیل شد و همگی دست به دامن پروردگار یگانه شدند. در “ماساچوستس[23]” یکی از کارگران، همه اندوخته خود را خرج کرد تا بتواند از شهر خود بگریزد و جان خود را نجات دهد. و ساکنان “بیرمنگام” واقع در ایالت “آلاباما” در کلیساها اجتماع کردند تا برای نابودی این موجودات ترسناک که پوستی شبیه چرم داشتند، و شاخکهایشان زهرآگین و مهلک بود، دعا کنند.
ولی از همه بدتر، دومین موج این شایعه بود که شیادان رادیوئی به آن دامن زدند گزارشهائی درباره واکنش مردم پخش کردند و گفتند که گروهی از مردم، هنگامی که میکوشیدند با اتومبیلهای خود فرار کنند، از جاده منحرف شده و به داخل رودخانه سقوط کرده و همگی خفه شدهاند. همچنین گزارشهائی درباره ساکنان آپارتمانها از رادیو پخش شد که اثاث خود را به خیابانها برده بودند و تعدادی از شهروندان، به تپهها گریخته و خود را در داخل غارها پنهان کرده بودند. همه این اخبار، نادرست و جعلی بود و حتی جزو برنامه نیز قرار نداشت، بلکه تهیهکنندگان برنامه، صرفاً به این وسیله میخواستند برنامه را طبیعیتر جلوه دهند.
به هرحال افکار عمومی شدیداً تحریک شده بود و کسی نمیدانست چگونه باید به این وضع پایان داد.
در نیمههای برنامه، در حالیکه تنها یک ساعت از برنامه گذشته بود، اطلاعیهای به این مضمون پخش شد.
ـ شنوندگان عزیز، شما به برنامهای که رادیو “سی بی اس” تقدیم کرده است گوش میدهید. “اورسن ولز” و همکاران رادیوئی او، این نمایشنامه را براساس نوشتهای “اچ. جی. ولز” به نام “جنگ دنیاها” اجرا میکنند. این برنامه پس از یک آنتراکت کوتاه، ادامه خواهد یافت.
ولی دیگر خیلی دیر شده بود. بیشتر شنوندگان، از شدت ترس و وحشت، به بیرون گریخته بودند، و در حقیقت این کلمات، برای اتاقهای خالی پخش میشد!
سرانجام پس از یک سری اعلامیههای آرام بخش، کم کم حقیقت برای مردم روشن شد.
آمریکائیانی که همواره دم از شجاعت میزدند، خجالت زده و یا با چهرهای خشمگین به خانههای خود رفتند. هراس و وحشت عمومی خاتمه یافت و مهاجمینی که هیچگاه نیامده بودند، کره زمینرا ترک گفتند!
البته، تنها شهروندان امریکائی نبودند که از شنیدن این برنامه رادیوئی زنده، رو دست خوردند، بلکه یک سال بعد، هنگامی که چیزی شبیه همین برنامه، با عنوان “مردانی از کره مریخ” از رادیو “اکوادر” پخش شد، وحشت و نگرانی مشابهی در میان مردم به وجود آورد.
هرچند برخلاف شایعات، این رویداد در آمریکا تلفاتی نداشت، و تنها یک زن جوان هنگامی که سراسیمه از پلکان پائین میدوید سقوط کرد و دستش شکست، در “اکوادر” حوادث ناگواری به بار آورد. مردم هیجانزده و خشمگین، در حالیکه احساساتشان به شدت جریحهدار شده بود، به سوی اداره رادیو یورش بردند و آن را به آتش کشیدند.
شش تن از بازیگران این نمایشنامه، در میان شعلههای آتش، جان خود را از دست دادند.
اجرای این برنامه در آمریکا، همانگونه که “اورسن ولز” پیشبینی کرده بود عواقب ناگواری به دنبال نداشت. هرچند هزاران تن از مردم تهدید کردند که تأتر رادیوئی “مرکوری” را تحت پیگرد قانونی قرار خواهند داد، ولی پس از اینکه رادیو “سی بی اس” از همه مردم پوزش خواست، این هیاهو نیز فرو نشست.
تنها یک نفر حاضر نشد از شکایت خود دست بردارد، و آن هم کارگری بود که در “ماساچوستس” زندگی میکرد و همه پسانداز خود را به خاطر تهیه یک بلیط قطار راهآهن، و فرار از شهر، از دست داده بود. شکایت او تنها بالغ بر سه دلار و بیست و پنج سنت میشد که به او پرداخت شد و غائله خوابید!
نکته جالب توجه اینکه، “اورسن ولز” و دار و دسته هنریاش، نه تنها توبیخ نشدند، بلکه پاداشی نیز به آنها داده شد.
و یک کارخانه مشهور تهیه سوپ، از آب گلآلود ماهی گرفت و به عنوان تبلیغ، قرارداد قابل توجهی با آنها منعقد ساخت!
[1] – Panorama
[2] -Whitehall
[3] – Savoy
[4] -Ronald Knox
[5] -Platform 70
[6] – Yokohama
[7] -Manhattan
[8] – Orson Welles
[9] – CBS
[10] – H. G. Wells
[11] -Chamberlain
[12]– Mercury
[13] – Edgar Bergen
[14] – Charlie Mc Carthy
[15] -Woking
[16] – Surrey
[17] – Grovers Mill
[18] – New Jersey
[19] – Newark
[20] -Riverside Drive
[21] – Rhode Island
[22] – Pittsburgh
[23] – Massachusetts