بهترین و بدترین قصههای پریان – به مناسبت زادروز شارل پرو
نوشتهٔ خورخه انریکو آدوم
اگر این سخن که پریان با لبخندهای خود کودکان بیشتری را -بیش از کودکانی که غولهای آدمخوار با چشمان از حدقه درآمدهٔ خود خواب را از دیدگان آنها میربایند-بخواب فرو میبرند حقیقت دارد. پس در این صورت شاید سودمند باشد که دربارهٔ طرز استعمال، آثار فرعی و موارد کاربرد غیرمجاز این داروهای مخدر که از دویست سال پیش امریکای جنوبی را به خواب فرو بردهاند بررسیهایی به عمل آید.
احتمال میرود که قصههای پریان در اواخر قرن هجدهم میلادی و در همان زمانی که چند کشتی حاوی کالاهای فرهنگی قاچاق از قبیل آثار نویسندگان دایرهالمعارف، افکار و اندیشههای انقلابی، حقوق بشر و حقوق شهروندان از فرانسه به امریکای جنوبی رسیدند به این قاره وارد شده باشند.
قصههای پریان برای حفظ و نگهداری رژیم استعماری که ادبیات دیگری قصد منهدم ساختن آن را داشت چنان بموقع وارد این قاره شدند که میتوان از خود پرسید که نکند خود اسپانیا آنها را برای ما فرستاده باشد. در آن زمان در آمریکای جنوبی برخلاف آسیا یک سنت ادبی ریشهدار (قصههای کودکان را باید جزء مکمل ادبیات بحساب آورد) و برخلاف افریقا یک سنت شفاهی غنی وجود نداشت. افسانهها، اساطیر و سنن بومیان-که حتی در روستاها به دشواری ادامهٔ حیات میدهند زیرا بومیان از فاتحان خود با حربهٔ سکوت انتقام میگیرند-در حقیقت اختصاص به کودکان ندارند و بیش از قصه به حکایات اخلاقی و تمثیل
نزدیکترند. مسیری که این قصهها ممکن است پیموده باشند چنین میتواند باشد. از اتاق مطالعهٔ سفیدپوستان یا دورگههای مرفه به اتاق خواب فرزندان آنان راه یافته و از اتاق دایه یا آشپز گذشته و سرانجام به خانههای دیگر وارد شدهاند.
«قصههای زمان گذشته یا قصههای «غاز مادر من» نوشتهٔ شارل پرو که نقطهٔ آغاز برای «ادبیات پریان» بشمار میرود شایعترین قصص در قارهٔ امریکای جنوبی نیز هستند. این کتاب به سال 7961 میلادی و در اوج گسترش ارضی فرانسه در زمان سلطنت لوئی چهاردهم نوشته شده بود. در آن هنگام که مولف یکی از کارمندان عالیرتبه و مورد حمایت کولبر بود شصت و نه سالگی خود را میگذراند. این اثر که امضای پرو دارمانکور پسر ده سالهٔ وی را در برداشت به یکی از شاهزاده خانمها اهدا شده بود و می- بایست در دربار ورسای مورد استفاده قرار گیرد.
پس میتوان گفت که مار قبلا در درون تخم چنبر زده و خوابیده بوده است. زیرا این کتاب ادبی که نوشته یکی از بزرگسالان است ولی ادعا گردیده که اثر کودکی است و بنابراین برای کودکان نوشته شده است سرشار از افکار و اندیشههای یک درباری است و به منظور سرگرم کردن و تربیت شاهزاده خانمها تالیف شده است.
هدف این کتاب آشکار است: ستایش قدرت سلطنتی و حقوق یزدانی پادشاهان و سرسپردگی به موسساتی که این قدرت مظهر آنهاست و بر آنها متکی است. این بزرگسالان هستند که این قصهها را بر افسانههای دیگر برتر دانسته و آنها را ترویج داده و به فرزندان خود در سنینی که بسیار آسیبپذیرترند تحمیل کردهاند و با تجارب خاص خود یک اساس تربیتی بوجود آورده و تعلیم و تربیت را با قدرت مطلق بزرگسالان در هم آمیختهاند. آنان با این گمان که این نوع قصص آموزندهاند-همانگونه که تصور می- کنند سیلی زدن به کودک ممکن است آموزنده باشد-خود را به صورت استمارگران واقعی اندیشهٔ کودک درآوردهاند.
هر موجود انسانی و بالاتر از همه کودکان حق دارند که به عالم خیال و رویا فرو روند. توقع داشتن یک واقعگرایی خشن و انعطاف- ناپذیر از این قصص یک امر ظالمانه و ناروایی خواهد بود. اگر نیروی دریافت کودکان از واقعیت میتواند محدودتر از نیروی دریافت بزرگسالان به نظر آید از آنروست که در آنها نیروی تخیل جای عقل و خرد را گرفته است؛ ذهن کودکان سرزمینی است که در آن تصاویری بمراتب از تصاویری که ما میتوانیم در آن وارد سازیم مسکن گزیدهاند. نیروی تخیل ناتوان گشتهٔ ما دیگر نیرویی برای تصور و اندیشیدن نیست بلکه خدمتکار سادهیی است که در خدمت آنچه مفید و عملی و واقعی است قرار دارد. چنین مینماید که کودک به علت این فقدان اصول داوری و سنجش است که گرایش دارد تا محتوای ادبی داستان با واقعیت درهم آمیزد. به همین جهت وقتی ما یک واقعیت تخیلی
را به او تحمیل میکنیم نه تنها بر واقعیت عینی بلکه بر واقعی هم که زاییدهٔ تخیل اوست تحمیل نموده و او را مجبور ساختهایم تا خود را با شخصیتها و شرایطی همانند سازد که با تجربهٔ وی کاملا بیگانهاند. هنگامی هم که با نخستین دشواریهای زندگی روبرو میگردد. جز مشتهای گره کردهٔ خود وسیلهٔ دیگری برای دفاع از خود نخواهد داشت و آنچه فرا گرفته است هیچ به درد وی نخواهد خورد.
برونو بتلهایم میگوید که هر کودکی، اعم از پسر یا دختر، در یکی از لحظات زندگی خود آرزو میکند که شاهزاده یا شاهدخت باشد.
اما اگر این تصاویر تحمیلی که در پرتو واقعگرایی گاه خشن گراورهای گوستاو دوره، یا در نقاشیهای متحرک فوقالعاده دلانگیز والت دیسنی جان میگیرند و به هنگام اجرای نمایش در صحنههای تئاتر، که دانشآموزان در آنها شرکت داده میشوند، باز واقعیتر بنظر می-
رسند، نبود، کدام کودک در مناطق گرمسیری یا در فلاتهای مرتفع آمریکای لاتین میتوانست چنین رویایی را در سر بپروراند؟ آیا در فرهنگهای ما تحریک یک میل لجام گسیخته از همان دوران کودکی برای دستیابی به ثروت و قدرت ایجاد یک ارزش شمرده میشود؟
فرض کنیم مولفان این قصص و نخستین کسانی که آنها برای ایشان نوشته شدهاند، اعم از پادشاهان، ملکهها، شاهزادهها و شاهدختها همگی بطور اجتنابناپذیر بخشنده و نیکوکار، محبوب رعایای خود و مورد احترام همسایگانشان هستند؛ نه ارتشی دارند و نه نیروی انتظامی (جز چند نفر شکاربان مهربان و خوشقلب آنهم در صورت ضرورت) و هرگز هم اعلان جنگ ندادهاند؛ به استثنای نامادریهای تندخو و خشن هیچکدام برای رعایای خود نه فرمان زندانی شدن صادر کردهاند و نه فرمان مرگ؛ کودک آمریکای جنوبی بیدرنگ در خواهد یافت که، در مقایسه با واقعیتهای زندگی همهٔ اینها جز ترهات بزرگسالان چیز دیگری نیست.
و اما در مورد ملکهها و شاهدختها باید گفت که آنان زیبا و همیشه بسیار زیبا هستند… در قصههای اروپایی که بر سنتهای اسکاندیناوی و ژرمنی و یا اسلاوی بنا نهاده شدهاند طبیعی است که شخصیتها پوست سفید، چشمان آبی و موهای بور (به استثنای بلانش نژ (یا دختر برفی) که گیسوانش بسیاهی چوب آبنوس است داشته باشند. ولی در جامعهٔ ما که در آن تبعیضات اقتصادی و نژادی تقریبا همیشه متقارن هم هستند همانندی ضمنی این نوع زیبایی با مهربانی و انسانیت ممکن است عدم سازگاری بحق و بجای دختران جوان بومی اعم از دختران دونژادی یا دورگه، را به احساس حقارت مبدل سازد. بخصوص از آنرو که این دختران هم اکنون در مدرسه و در زندگی روزانه توسط دختران کم و بیش سفیدی که آنان را غالبا خدمتکار خود میسازند، کنار گذاشته شدهاند. در متن سیندرلا نوشتهٔ برادران گریم (ژاکوب و ویلهلم) این همانندی آشکار است. در این کتاب چنین آمده است «این زن (نامادری) دو دختر زیباروی و سپیدچهره ولی شریر و تیرهدل خود را با خود به خانه آورده بود. (البته من خودم، (منظور نویسنده است) کلمهٔ «ولی» را که ضمن اثبات جنبهٔ استثنایی محتوای ایدئولوژی جمله را آشکار میسازد درشت و برجسته نوشتهام. کافی است جمله را معکوس کرد و نوشت که «دو دختری چهرهیی زشت-و سیاه ولی قلبی پاک و مهربان داشتند» تا مفهوم ضمنی نژادگرائی حتی اگر غیرعمدی هم بوده باشد با همهٔ خشونت و بیرحمی خود بارز و ظاهر گردد). به همین جهت است که در کشورهای ما داستان بچه اردک زشت اثر آندرسن نویسنده بزرگ دانمارک که در میان کودکان بسیار کوچک چندان شناخته نیست داستانی بنظر میرسد که تسلی بخشتر از همه است و در آن خشونت و ستمگری کمتر ولی عدل و انصاف بیشتر مشاهده میگردد.
اطاعت از قدرت برای کودک به معنای قبول سرنوشت است و سرنوشت عبارت از ارادهٔ کسانی است که نسبت به کودک دارای قدرت بیشتری هستند. به بیان دیگر برای کودک همهٔ شخصیتهای مذکر دیگر از قبیل پتی-پوسه و گربهٔ چکمهپوش اگرچه مطیعاند ولی قادرند که از چنگ بیداد خود را نجات دهند و بوالهوسیهای نامعقول قدرتمندان را به نفع خود برگردانند. ولی در قصههایی که نمودار جامعه به مقیاس بسیار کوچک هستند دختران به اطاعت و انتظار دریافت پاداش دلبستهاند و این خود ناتوانی آنان را برای رهایی از یک وضع ناگوار تایید میکند. سیندرلا که در مقابل جفاکاریهای نامادری خود و دختران وی سر فرود میآورد؛ پودان (پوست خر) که محکوم به نگهداری از گوسفندان است. بلانش نژ که ناگزیر به زیستن در خفا است نمونههایی از تسلیم در مقابل قضا و قدر بشمار میروند و این صفتی است که از طرف تشکیلات خاصه در قارهیی که سر به شورش برداشته است مورد ستایش قرار میگیرد. در همه قصهها پادشاهایی وجود دارد، و همانگونه که در زندگی، کیفرهایی هم در آنها هست. مثلا بارب-بلو (یاریش آبی) زنان خود را به علت نافرمانی به مرگ محکوم میسازد. در ترجمهای که از شارل پرو در دست است گرگ شاپرون روژ (یا با شلق قرمز) کوچک و مادربزرگ او را میبلعد، اگرچه هیچ یک از آندو از هیچگونه قانونی تخلف نورزیدهاند. صد سال بعد چون زنان روستایی و دایههای آلمانی دلشان به حال شاپرون روژ سوخت فرا رسیدن شکارچیان را ابداع کردند و برادران گریم را مجبور ساختند تا آن دو را از شکم گرگ بیرون آوردند. در این متن، حادثه می- بایست به منصرف کردن دخترک از دور شدن از جاده و مجاب ساختن وی به حرفشنوی از مادرش بسنده میکرد.
یکی از محتواهای اساسی این ادبیات و ایدئولوژی آن عبارت از حل مسائل با وسایل مربوط به مشیت و ارادهٔ خداوندی است که با کوشش انسانی بیگانهاند و گذشته از آن به کسانی که مطیع و فرمانبردارند پاداش میدهند. مثلا شاهزادهیی زندگی سیندرلا و شاهزادهٔ دیگری زندگی پودان (پوست خر) را عوض می- کنند یکی از شاهزدگان بلانش نژ (دخترک برفی) و شاهزادهیی دیگر لابل اوبوا دورمان (یا زیبای خفته در جنگل) را به زندگی باز می- گردانند. دویست سال بعد داستانی اخلاقی (فابل) به صورت نوینی درآمد: روزی مستخدمهٔ فقیری در یکی از میخانهها در اواخر شب و هنگام بسته شدن در آن در حالیکه ترانهیی را زمزمه میکرد مشغول شستن گیلاسها بود. یکی از تولیدکنندگان فیلمهای سینمایی که در آنوقت شب در گوشهیی از میخانه نشسته بود به استعداد هنری وی پی برد و از او یک ستارهٔ بزرگ سینما ساخت. متاسفانه آدمهایی مانند ماریلین مونروئه اکنون بسیار نادر هستند و میلیونها دخترک کبریتفروش و گوسفندچران و سیندرلاهای آمریکای لاتین در سراسر زندگی خود همان سیندرلا باقی خواهد ماند. این دختران مادر تعمیدی افسونگر که عصای جادویی داشته باشد و بتواند آنان را از وضع زندگی اسفبارشان نجات دهد و یا لباسهای کهنه و ژندهٔ آنان را به جامه های ابریشمین و صندلهای آنان را به کفشهای شیشهای مبدل سازد، شاهزادههایی را که به داد آنها برسند و حتی همانندهای مدرن آنان پسر یک رئیس جمهور، یکی از صاحبان صنعت یا یکی از بانکداران که آدمهایی عامی و مبتذل و فاقد احساساتند-را ندارند. حداکثر اینست که زن از عالم موهوم و رویایی سیندرلا به دنیای واقعی بلانش نژ فرو میافتد. اگر او میخواهد در یک چهار دیواری زندگی کند میتواند آنجا بماند. در اینصورت او هیچ کم و کسری نخواهد داشت بشرط آنکه به آشپزی بپردازد، تختخوابها را مرتب سازد، رختها را بشوید، دوزندگی و بافندگی کند و خلاصه همه چیز را برای کوتولهها تمیز و مرتب نگه دارد.
متجاوز از یک قرن پس از آنکه برادران گریم مراتب حقشناس خود را از زنان روستایی آلمانی-بخاطر اینکه اینان داستانهایی را که بعدا تحت عنوان «قصههای پریان برای کودکان» انتشار یافت بدون هیچگونه تغییر مکرر برای آندو نقل کرده بودند-ابراز نمودند روانکاوان اعلام کردند که کودکان با چه سماجتی می- خواهند که یک قصه بیآنکه چیزی را از آن حذف کنند، یا تغییر دهند و یا بدان بیفزایند مکرر برای آنان شرح داده شود. من گمان میکنم که این تکرار به کودکان احساس امنیت میبخشد و این یقین را در آنان بوجود میآورد که این بار نیز همه چیز به خوبی پایان خواهد یافت.من به آخرین کودک یک خانوادهٔ پر عائله که در آمریکای لاتین تقریبا همیشه به معنای یک خانوادهٔ فقیر است میاندیشم. او با دقت تمام به داستان وحشتانگیز «پتی-پوسه» گوش می- دهد: پدر و مادر وی بیاندازه فقیر بودند و هفت بچهٔ آنان بسیار ناراحتشان میکردند زیرا هیچیک از آنان هنوز قادر به گذراندن زندگی خود نبودند. آندو تصمیم گرفتند که کودکان خود را در جنگلی تنها رها کنند تا در میان انبوه درختان راه خود را گم کنند». این اندیشه که او و برادرانش جزئی معاش خود را از سن هفت سالگی بدست میآوردند شاید دل او را استوار گرداند ولی عجیب اینستکه یقین وی در این مورد که او و برادرانش راه خود را گم نخواهند کرد و طعمهٔ غول
بیابانی نخواهد شد و بسلامت نزد والدین خود باز خواهند گشت از این حقیقت سرچشمه می- گیرد که در داستان پرندگان همواره و بطور قطعی تکههای نانی را که پتی-پوسه برای شناختن راه خود فاصله به فاصله روی جاده میریزد میخورند.
این گرایش کودکان-و نیز بزرگسالان-به همانند ساختن خود به شخصیتهای یک داستان و فقدان هر گونه انگیزهیی برای نیروی تخیل در جهت یافتن گریزگاههایی دیگر بمنظور رهایی از موفقیتهای مشابه به عقیدهٔ متخصصان تعیینکنندهٔ ارزش درمانی این قصهها هستند. از آنجا که این قصهها راهحلهایی بسیار روشن و نامبهم (که حدس زده میشود ضمیر ناخودآگاه کودک همانگونه است) عرضه می- دارند از اینرو کودک میتواند از آنها برای حل برخی از مسائل روانی خود مانند احساس عدم امنیت و ترس و غلبه بر انگیزههای اودیبی یا مبارزه میان اصل کامجویی و احساس واقعیت بهره بر گیرد، این امر شاید واقعیت داشته باشد ولی در اینجا چنین چیزی مطرح نیست.
و نیز در اینجا از انکار ارزش ادبی و ناآگاهی از شاخههای کم وبیش جهانی شجرهٔ مربوط به قصههای پریان هیچگونه صحبتی در میان نیست. همه میدانند که پتی-پوسه سوابق دوردستی در آثار هومر و رابله و در افسانههای اتروسک و اسکاندیناوی دارد و نمونههایی از «گربه چکمهپوش» را میتوان در هکزامرون اثر سن بازیل، در شبهای دلپذیر اثر استرا پارول که حاوی قصههایی برای سرگرمی خانمها، آقایان است و حتی در کتاب هزار و یکشب مشاهده نمود. نیز همه اطلاع دارند که هرودوت قبلا از «دختر زیباروی در جنگل آرام» سخن بمیان آورده و اشکال دیگری از داستان «ریش آبی» در ادبیات عامیانه فرانسه، آلمان، سوئد، اسکاتلندی و ایرلندی، یونانی، فنلاندی
و کاتالان وجود دارد. خود دانشجویان آمریکای لاتین نیز در چهار چوب آموزش عمومی و مطالعات خود دربارهٔ فرهنگهای دیگر بدان پی خواهند برد همانگونه که تنها اختصاص به نوجوانان ندارد از قبیل هانس کریستیان آندرسن، لویس کارول، مارک تواین و سلما لاگرلوف آشنایی داشته باشند. ولی این استدلال که چون قصههای پریان در همهٔ ادبیات سنتی جهان وجود دارد و از اینرو ممکن نیست زیانی در بر داشته باشند یک اسدتلال فریبنده و سفسطهآمیز است. آنها به همهٔ ادبیات سنتی تعلق ندارند و هر چیزی تنها از آنرو که سنتی است نمیتواند خوب بشمار آید. ما اکنون سعی میکنیم که گروه بیشماری از مفاهیم نادرست را که دربارهٔ بسیاری از جنبههای موجود انسانی و جهان وجود دارد تصحیح کنیم تا آن افسانهها را بطور صحیح-به کودکان انتقال دهیم.
اگر کودکانی که خواندن میدانند (در صورتیکه که خواندن به آنان آموخته شود) و دسترسی به کتاب داشته باشند آرزو میکنند که حوادث سندباد و علاء الدین و بعدها ساندوکان، گالیور یا ماجراهای روبینسون کروزوئه را بخوانند. کودکان دیگر از مشاهده فیلمهای مربوط به بوفالو بیل قاتل سرخپوستها و یا تارزان شکارچی سیاهپوستان آفریقایی پارا فراتر نمیگذارند. امروزه با تلوزیون قهرمانانی مانند سوپرمن و بتمن (آیا برای توصیف ارزشهایی که این قهرمانان نمودار انتقالدهندهٔ آنها هستند صفتی رساتر از این وجود دارد؟) حتی تا دور- افتادهترین روستاها راه پیدا کردهاند. هنوز اینجا وآنجا تعداد اندکی از مادربزرگها و مادرها و پیرزنان آشپز وجود دارند که برای کودکان داستان میگویند و آن را به لحنی خاص چنین آغاز میکنند: روزی بود و روزگاری……. ولی چنین بنظر میرسد که مادران جوان تحصیل کرده به علت فقدان ارتباط میان نمادهای قصهها و واقعیت و تردیدی که ارزش تربیتی و یا درمانی قصه در دل آنان بوجود میآورد از این رسم و عادت چشم پوشیده باشند. چنین مینماید که در مقابله با داستان زندگی، شمع زندگی این قصهها خاموش شده باشد.
در آمریکای لاتین کسانی که از دشواری های ایجاد یک سنت آگاهی دارند نخست به پاکسازی ادبیات کودکان از آثار و علائم استعماری پرداختهاند. در میان پیشقدمان این گرایش نخستین جایگاه به مونیترو لوباتو نویسندهٔ برزیلی تعلق دارد. بسیاری از نویسندگان دیگر وقت خود را به گردآوری داستانهای بومی، قصص مربوط به بومیان آمریکای لاتین یا قصههایی که منشا آفریقایی دارند صرف میکنند. ولی این ادبیات شاید به علت اینکه چندان مورد توجه خانواده و مدرسه نیست یا شاید به علت اینکه کودکان مقید و ملزم به توقع شکل و محتوای خاصی در قصهها هستند و یا اینکه چون این ادبیات هنوز در محتوای سنت جای نگرفته است ازاینرو نظر کودکان را زیاد به خود جلب نکرده است.
از سوی دیگر تعدادی از نویسندگان آمریکای لاتین با حسن نیت تمام منظومهٔ قصه و داستان اخلاقی منتشر میسازند ولی برخی از نویسندگان کودک کتابخوان را عقب افتادهٔ ذهنی و حتی خرف و کودن میشمارند و با همان روحیهٔ خوارشمارندهٔ استعمارگران مشتی اباطیل ارزان قیمت در قالب سخنان کودکانهٔ بیمحتوا ولی قشنگ به آنان عرضه میدارند. و این ادبیاتی بچگانه است و نه ادبیات برای کودکان. وقتی کودکان تر و مار شدن یک آرتشی را به دست یک گاوچران تنها یا دنیای باور نکردنی زیر دریاها و یا فرود آمدن شگفت انگیز فضانوردی را در کرهٔ ماه روی صفحهٔ تلوزیون مشاهده میکنند میتوان به آسانی حدس زد که آنان
دربارهٔ کسانی که داستان عروسی آقا قورباغهٔ کوچولو را با خانم قورباغهٔ کوچولو برایشان مکرر نقل میکنند چگونه میاندیشند.
در میان افراد استثنایی نمونه باید ژاویه ویلافان شاعر آرژانتینی را که ترتیبدهندهٔ نمایشهای خیمهشببازی است نام برد. او به آبادیها و روستاهای آمریکای لاتین میرود و از کودکان میخواهد تا قصه و نیز داستان زندگی خود را برای او شرح دهند و سپس آنها را در تاتر سیار خود به نمایش درمیآورد. بدین ترتیب کودکان خود را خلاق احساس میکنند و در واقع هم آنان خلاقند.
همین چند سال پیش من جزو هیات داورانی بودم که در اکواتر در یک مسابقهٔ قصه- نویسی که کودکان نه تا دوازده ساله در آن شرکت کرده بودند به داوری پرداخت. پس از بررسی قصهها لازم آمد که 08 درصد آنها که جز روایات مکرر و تقلیدشده از قصههای پریان و فیلمهای وسترن چیز دیگری نبودند حذف گردد. آیا این نشانهیی از استعمار فرهنگی بشمار نمیرود؟ بدتر از آن اینکه وقتی یک داستان اصیل و مبتکرانهیی وجود داشت مشاهده میشد که بزرگسال با تصحیحهای خود آن را خراب کردهاند. و آیا این بریدن زبان کودکان نیست؟
در هر کشوری و حتی در سطح بینالمللی نقاشی-کودکان به عنوان یک از طبیعیترین و پاکترین مظاهر دنیای کودک که ما مانند مظاهر دیگر این دنیا در حال نابود ساختن آن هستیم مورد ستایش و تشویق قرار میگیرد. ولی به ندرت اتفاق میافتد که کودکان را به بیان شفاهی افکار و اندیشههای خود ترغیب کنند وحق سخن گفتن آنان را برسمیت بشناسند(ژزو آلدو یکی از نویسندگان کشور اروگوئه متجاوز از سی سال پیش منظومههایی برای کودکان انتشار داده است و کدام شاعری است که در منظومه- های وی این شعر را که میگوید «سنگ خواب سنگینی است» تایید نکند. اندیشه وقتی به وسیله زبان بیان میشود جلوگیری کردن از آن به طرز بیرحمانهیی انجام میگیرد. هنگامی که کودک دید خود را از جهان با رنگهای درخشان و خطوطی که به طرز رقتانگیزی لرزان و تردیدآمیزند بیان میدارد ما دچار نگرانی نمیشویم. آنچه ما را نگران میسازد عقیدهٔ وی دربارهٔ تصور ما از واقعیت اوست. وقتی ما روی یک خط عمودی دایرهیی با دو خط افقی و دو خط مایل میبینیم لبخند میزنیم: رویهرفته یک فرد از هر نژاد و هر قماش هم که باشد در دیدهٔ کودک همیشه همین است. این یک نقاشی، یک بازی است. ولی ترس ما از کلمات ترس ما را از واقعیت آشکار میسازد. ما میترسیم این فریاد بگوشمان بخورد که امپراطور کاملا برهنه است. و وقتی این فریاد بچهها است مسلما امپراطور میتواند هر یک از ما باشد.
خورخه انریکو آدوم