رضایتمندی یعنی چه و چطور میتوانیم به آن برسیم؟
در دنیای امروز که پُر از مرشدان خود سازی، استادان معنوی و برنامه های تلویزیونی است که در آنها افراد مشهور با صحبت کردن درمورد موفقیت شان سعی می کنند به دیگران کمک کنند با انواع توصیه ها و تبلیغاتی روبرو می شویم که به ما می گویند در این دنیا چطور باید زندگی کنیم. آنها به ما توصیه می کنند که نباید بترسیم، باید قابل اعتماد باشیم، باید مسائل اخلاقی را رعایت کنیم، نباید عصبانی شویم، همیشه باید آرامش مان را حفظ کنیم. و باید قصد و هدفی در زندگی مان داشته باشیم.
رضایتمندی به معنی واقعی کلمه تسلیم شدن نیست. تسلیم شدن یعنی پذیرفتن یا قبول چیزی که ضرورتاً همانی که ما می خواهیم نیست و یا همانی نیست که در جهت پیشبرد منافع مان در زندگی باشد ولی زمانی دیگران به معنی واقعی ما را می پذیرند که الگوها و ریتم عمیق طبیعت را کشف کرده و خود واقعی مان را شناخته باشیم. برای اینکه خود واقعی مان را بشناسیم باید باورهای فرهنگی، خانوادگی و قدرت طلبانه مان را کنار بگذاریم و به عنوان موجودی وابسته و عاطفی فطرت واقعی مان را سرکوب نکنیم.
آدم های زیادی با این احساس وارد کلاس من می شوند که گویی در آزمون های رایجِ نترسیدن و هرگز عصبانی و احساساتی نشدن، یعنی دقیقا زندگی به سبکِ راهِب هایِ مکتبِ ذِن، مردود شده اند عده ای هم برای اینکه از نظر عاطفی متعادل به نظر برسند همه هیجانات و انرژی زندگی را در وجود خودشان سرکوب کرده اند و با این حال تعجب می کنند که چرا از زندگی شان لذّت نمی برند. چه غم انگیز است که ما ندانسته برای انکار، کنترل و دستکاری طبیعتِ وجود خود مان و چیزهایی که در این دنیا طبیعی هستند موانع زیادی اختراع کرده ایم و به این ترتیب بیشتر از گذشته با حقیقت وجود خود مان بیگانه شده ایم.
بیایید فقط چهار مورد از این باورها و تصورات غلطی را که رایج اند یکی یکی کنار بگذاریم. با این کار تغییرات زیادی در زندگی مان ایجاد خواهیم کرد:
۱ ) کنار گذاشتن ترس. ترس واکنشی طبیعی در برابر خطر است. بدون ترس نمی توانیم در برابر حوادث احتمالی، کلاهبرداران یا آدم های شرور، جانوران گرسنه گوشت خوار یا سایر عوامل تهدید کننده از خودمان محافظت کنیم. ولی ترس هنگامی مشکل آفرین می شود که کنترل آن از دست ما خارج شود و به جای اینکه ما آن را کنترل کنیم ترس، ما را کنترل کند. هنگامی که ترس واردِ ذهن، باورها یا احساسات ما شود این ترس است که ما را کنترل می کند و در نتیجه مجبور می شویم زندگی مان را بر اساس چیزهایی که از آنها می ترسیم محدود کنیم.
نباید ترس را انکار کنیم بلکه باید جرات مقابله با ترس هایمان را داشته باشیم. به این ترتیب می توانیم با مکانیسم دفاعی مان در ارتباط باشیم و با کمک شجاعت با ترس هایمان مقابله کنیم. ابتدا شاید این کار مانند عبور از حلقه آتش باشد ولی وقتی بدانیم با انکار کردن احساسات مان در واقع خودمان را فریب می دهیم می توانیم ظرفیت مان را برای شجاعت بیشتر کنیم.
۲ ) عصبانی نشدن. ظاهراً عصبانیت یکی از ناشناخته ترین احساسات ماست. هر نوع تحول اجتماعی مهم یا کم اهمیت در نتیجه عصبانیت بوجود آمده است: نهضت حقوق مدنی در آمریکا، پایان تبعیض نژادی، فرو ریختن دیوار بِرلین، و پایان حکومت انگلستان بر هند همه در نتیجه عصبانیت ناشی از بی عدالتی اجتماعی اتفاق افتادند. عصبانیت ضرورتاً به معنی خشونت نیست ولی اگر عصبانیت همراه با ناامیدی و ناتوانی در ایجاد تغییر باشد اغلب اوقات خشونت با آن ترکیب می شود. در نتیجه اگر عصبانیت از خشونت و نفرت تصفیه شود، انرژی بخش خواهد بود. عصبانیت باعث ایجاد تغییر در زندگی است. عصبانیت، احساس بسیار قدرتمندی است که اگر شناخته شود می تواند به انسان های افسرده انرژی حیات، شور و شوق، هدف مثبت و شادی بدهد.
عصبانیت هم مانند سایر احساسات نقشی طبیعی در زندگی مان دارد. وظیفه عصبانیت با خبر کردن ما از وجود بی عدالتی، نابرابری و سوء استفاده است. وقتی دنیای ما تعادلش را از دست می دهد عصبانیت به ما کمک می کند تا محدودیت های مناسب، امنیت و برابری ایجاد کنیم. علاوه بر این عصبانیت حس وظیفه مان را تحریک می کند تا از افراد ضعیف و بی دفاع و کسانی که صدایشان شنیده نمی شود حمایت کنیم. ما باید خشم و عصبانیت را درک کنیم تا بتوانیم به حرف های انسان های عصبانی گوش کنیم و برای ایجاد تغییر در زندگی آنها یا زندگی کسانی که برای این افراد مهم هستند راه حلی پیدا کنیم. همین مسئله به تنهایی می تواند تغییر مهمی در دنیا ایجاد کند.
۳ ) شاد بودن و دوری کردن از غم. وقتی تبادل احساسات مان با دیگران مانند تبادل ارز در بازار بورس با بی تفاوتی همراه باشد خطرِ انکار احساساتی وجود دارد که به ما می گویند چطور ما دنیا را با آنها تجربه و درک می کنیم، سپس این احساسات به اعماق وجودمان می روند، تغییر شکل می دهند و کار درمان را سخت تر می کنند. به این ترتیب احساسی که ابتدا به شکل ساده ای در سطح وجودمان ظاهر می شود در صورت انکارِ ما به عمق وجودمان فرو می رود و می تواند باعث بروز رفتارهای ناخودآگاه، یا حتی بدتر از آن، بیماری های جسمی شود. احساسات، واقعیت را نشان نمی دهند اما به ما نشان می دهند که تجربه ما از دنیای اطراف مان چگونه است و چطور می توانیم وجود آسیب دیده مان را درمان کنیم تا دوباره کامل، پُر انرژی و فعال شود.
۴ ) قابل اعتماد بودن. ما در صورتی می توانیم قابل اعتماد باشیم که از نظر احساسی هم با خودمان روراست باشیم. وقتی که ما منکر احساسات واقعی مان می شویم، آنها را سرکوب می کنیم یا احساسات واقعی مان را فدای احساساتی می کنیم که از نظر دیگران مطلوبند چطور می توانیم قابل اعتماد باشیم؟ قابل اعتماد بودن یعنی واقعی بودن. ما باید با احساسات واقعی و شناخت واقعی از طبیعت بشر، خودِ واقعی مان را نشان دهیم.
۵ ) از یک مربّی یا کارشناس پیروی کنید. ما برای مسئولیت پذیری در مورد خلق زندگی مان و زندگی کردن به بهترین شکل ممکن به منظور دنبال کردن همه ارزش هایی که باعث بهتر شدن زندگی بقیه مردم می شود به آزادی واقعی نیاز داریم. خیلی اوقات مرشدان و مربّیان پُر جاذبه با قول اینکه هر رویایی می تواند به حقیقت تبدیل شود از طریق افراد ضعیفی که مشتاق تسلیم شدن در برابر « قدرت مافوق » هستند درآمد کسب می کنند. من با پول درآوردن در برابر خدمت رساندن، ارائه استعداد یا یک محصول مخالفتی ندارم ولی وقتی که آن خدمت، استعداد یا محصول با وعده های اغراق آمیزی همراه می شوند که وابستگی ایجاد می کنند و دیگران را مورد سوء استفاده قرار می دهند مشکل ایجاد می شود. همه ما برای اینکه چیز جدیدی یاد بگیریم به حمایت و کمک نیازمندیم و هزینه آن را هم باید پرداخت کنیم ولی آنچه که از آن بی نیازیم وجود مرشدان و مربّیانی است که مدعی هستند از طریق تقویت حس مسئولیت پذیری می توانند آدم ها را به قابلیت هایشان برسانند ولی منظورِ پنهان آنها جلب اطاعت و سرسپردگی مردم است. ما باید به دنبال پرورش آزاد اندیشی باشیم و مردم و رهبرانی تربیت کنیم که با خودشان، بشریت و جهان سازگاری و ارتباط داشته باشند. طبیعت به هر یک از ما امکان می دهد تا به طور طبیعی با ضرب آهنگ زندگی خودمان همراه شویم.
پذیرفتن خودمان با همه نگرانی ها و آسیب پذیری ها بدون محدود کردن مان به تصوری که از خودمان داریم موجب رهایی است و به ما امکان می دهد خودِ واقعی مان را نشان دهیم و راه واقعی مان را پیدا کنیم. ( از کتاب مرشد همراه )