فیلم بانوی انگلیسی و دوک فرانسه – The Lady and the Duke (2001) – داستان – بررسی – تحلیل
کارگردان: اریک رومر، بر مبنای کتاب خاطرات گریس الیوت.
بازیگران: ژان کلود دریفوس، لوسی راسل، آلن لیبولت، شارلوت وری، زت، لئونار کوبیان و کارولین مورن
«گریس الیوت» (راسل) یک مهاجر یک دنده اسکاتلندی است که در دوران انقلاب فرانسه در پاریس زندگی می کند. او که از طرفداران سفت و سخت «لویی شانزدهم»، پادشاه فرانسه است، دوستی عمیقی با محبوب سابق خود، «دوک اورلئان» (دریفوس) برقرار کرده است.
دوک که آینده را تیره و تار و پر مخاطره تشخیص داده به «گریس» توصیه می کند به انگلستان برگردد ولی او سر باز می زند. این خانم باوقار اطمینان دارد که «اراذل و اوباش» توی خیابان، آینده او را تعیین نمی کنند. «گریس» سرانجام مجبور می شود به خانه ییلاقی اش پناه ببرد. او که کوچه و خیابان های پاریس را در کالسکهاش زیر پا گذاشته، از دیدن اجساد سربازانی که قرار بوده از شاه دفاع کنند، وحشت کرده است.
سپس سر شاهزاده خانمی را بر نوک نیزه ای می بیند و وجودش را درد و رنج و تهوع فرا می گیرد. او تصمیم می گیرد با پنهان کردن یک مار کی فراری علیه انقلابی ها موضع بگیرد. «گریس» که با مخفی کردن مارکی جان خود را به خطر انداخته، از جسارت خویش به شگفتی افتاده – به خصوص با در نظر داشتن این مسئله که دوک به شدت از آن مرد بیزار است.
رومر – گزارشگر سرسپردۂ عشق و جوانی و لحظه ها و فصل ها – با بانوی انگلیسی و دوک تصمیم می گیرد در تاریخی نقاشی شده گام بزند و جسارت تکنیکی هوش ربایی را تجربه – یا اثبات کند. آدم ها در برابر تابلوهای نقاشی و لابه لای آنها حرکت می کنند، چنان که گویی این هم جواری عین روال طبیعت و واقعیت است. به لطف تکنولوژی دیجیتال، به دنیای فیلم های ژرژ ملی یس باز می گردیم!
با تحقیق روی منابع بصری دوره انقلاب فرانسه، رومر با همکاری ژان باتیست ماروی نقاش، پس زمینه ها را خلق کرده و خود را از دردسرهای بازسازی سه بعدی و «امروزی) تاریخ رها کرده است. نتیجه، آزادی عملی است برای نشان دادن یک پاریس که از لحاظ وفاداری به معماری و فضای دوران، طبع یکه به نظر می رسد و چه زیباست! شگفتی بزرگ این که کارگردانی که تاکنون پیش رفت های تکنولوژیک کم ترین نقشی در فیلم هایش نداشته اند، در ۸۱ سالگی تصمیم می گیرد یکی از خلاقانه ترین بهره برداری ها را از این پیش رفت نمایش دهد. خلاقیتی که طبق معمول رومر از سادگی جدا نیست یا در واقع نهایتش رسیدن به مرحله «سهل و ممتنع» است.
رومر که کارگردان بی نظیری در سینمای معاصر است و از جمله در میان همتایان «موج نوه یی اش – نابغه ای است که از مدت ها پیش رمز و راز سادگی ماندگار را کشف کرده و با تأکید دیوید تامسن «در واقع هم چون فیلم سازی است که از قرن هجدهم به دیدار امروز آمده» و «با آرامش خیال به آرمان ثبات روحی و تاریخی وفادار مانده است». و چه کسی می تواند آرامش خیال مجسم شده در نماهای اغلب ثابت فیلم هایش را انکار کند؟
آیا موضع عجیب و جنجالی فیلم او نسبت به انقلاب فرانسه با این ویژگی کهن گرایانه در پیوند نیست؟ موضعی که تنها به لطف شخصیت خانم انگلیسی، «گریس الیوت» با بازی عالی راسل، مطرح می شود. فیلم، نقل دفترچه خاطرات «گریس» و در واقع بازسازی تکه تکه نقطه دید او نسبت به تاریخ است و فروتنی و صداقت و صراحت این زن در آن شرایط به و نه صحت و سقم باورهایش . است که تماشاگر را شگفت زده می کند. زنی انگلیسی که فرانسه را مثل وطن دوست دارد، از «دوک اورلئانی» متزلزل بسیار روشن بین تر است و از چنگال روبسپیر هم سالم به در می آید؟
رومر که اعتراف می کند کوبنده تر بودن نماهای ساکن و بی حرکت را از بازبینی یتیمان توفان دیوید وارک گریفیث (۱۹۲۱) آموخته، البته در پی ملودرام نیست، بلکه مباحثهای سیاسی / اخلاقی را دنبال می کند و «گریس» با حرف زدن است که موجودیت می یابد، همان طور که سال ها پیش «مو» (فرانسواز فابیان) در شب من در خانه مو (۱۹۹۹) با حرف زدن در طول یک شب، شنونده اش را سرجای خود می نشاند و فیلم چنان دقیق ساخته شده که حتی یک جمله این زن، نشنیده باقی نماند و در عین حال با وفاداری ساختاری به متن او، خاطرات با تاریخ اشتباه گرفته نشود. دنیای شخصی و دنیای بیرونی گاه می توانند فاصله ای باورنکردنی داشته باشند.