یادی از فیلم ترور یا «ای… مثل ایکاروس» به یاد موسیقی عالی انیو موریکونه برای این فیلم
نخستین باری که فیلم ترور یا «ای… مثل ایکاروس» را دیدم از یادم نمیرود. کودک بودم و با پدرم مجذوب فیلمی شدیم که داشت از تلویزیون سیاه و سفید مبله اتاق نشیمن پخش میشد. آن زمان مسلما نمیدانستیم که موسیقی فیلم را چه بزرگمردی ساخته است. سناریویی هیجانانگیز، تعلیق داستان، دوبله بسیار عالی با صدای ایرج ناظریان و سیمین سرکوب، موسیقی و آن حس خوب با هم دیدن فیلمها که این آخری متاسفانه سالهای طولانی است، تکرار نشده، مجذوبم کرده بود.
فیلم «ای… مثل ایکار» ساخت فرانسه بود و آنری ورنوی کارگردانیاش کرده بود. موسیقی این فیلم را انیو موریکونه ساخته بود که متاسفانه دیروز درگذشت و دنیایی از هنرش محروم شد، هر چند که او آنقدر یادگار از خود برجا گذاشته که میتوانیم همیشه دلخوش به آنها باشیم.
بایگران آن ایو مونتان، رولان بلانش، ژاک بریلان، ژاک دنی، میشل دوسارا و ژوزفین فرسون بودند.
داستان این فیلم رنگی ۱۲۰ دقیقه در کشوری نامشخص میگذشت:
در یک روز آفتابی، قاتلی حرفهای با تفنگی دوربیندار رئیس جمهور را میان جمعیت نشانه رفته است. قاتل ماشه تفنگ را میچکاند، اما ناگهان همه چیز سریع و برخلاف انتظار اتفاق میافتد و مرگ از جایی دیگر سر میرسد…
«بازرس هانری ولنی» (مونتان) و چهار دستیارش باید این پرونده ملی را به انجام برسانند و مغز متفکر پشت صحنه ترور را بیابند. وقتی «ولنی» پرونده را به دست میگیرد، نشانههای کمی مییابد؛ از جمله تمام کوششهایش را مصروف پیدا کردن یک مرد می کند که شاهد اصلی به شمار میآید. او در جست و جو برای یافتن این مرد به جسدی بر میخورد. اما در پی هر ردی، جسدی دیگر خوابیده است؛ اجساد هفت مرد و دو زن: نه شاهدی که در صحنه ترور چیزی را دیدهاند که نباید میدیدهاند.
در انتها «ولنی» با دست یافتن به راز، عنوان فیلم را توضیح میدهد و خودش فدا میشود. فیلم ملهم از ترور مرموز جان اف کندی است.
از همین ورنوری باید فیلمهای ساعت بیست و پنج، توپهای سان سباستین و دسته سیسیلیها را هم به شما پیشنهاد بدهم. همین 4 فیلمی که همینجا از آنها نام بردم شاید قویتر از کل فیلمهای هالیوودی یک سال اخیر باشند!
ضمن اینکه سکانس پایانی آن، و کلیدواژه ایکاروس هم من را یاد یکی از کتابهای کوچک محبوب دوران کودکیام میاندازد: داستان پرواز:
در انتها سکانس پایانی فیلم را ببینید (البته اگر فیلم را دیدهاید) و نیز موسیقی متن زیبای موریکونه را برای آن بشنوید:
توصیفات شما دقیقا حسی بود که من در زمان دیدن فیلم داشتم. مبهوت صحنه های فیلم شده بودم به خصوص وقتی موسیقی عالی موریکونه صحنه ای را همراهی می کرد. با این فیلم عاشق سینما شدم. عالی بود.
مرسی از این خاطره خوب.
منم این فیلم رو در دوران کودکی دیدم و هیچوقت فراموشش نمیکنم. مخصوصا سکانس تکان دهنده آخر فیلم و توضیحی که درباره عنوان فیلم میده که باعث شد افسانه ایکاروس برای همیشه تو ذهنم حک بشه.
توصیف شما کاملا حس مشترک ما رو کنار پدر نشون داد، خدا بیامرزه پدرم رو عاشق این قبیل فیلمها بود
اما سکانس آخر فیلم عجیب و تکان دهنده بود
و موسیقی فیلم هم جادویی بود
در کودکی پس از دیدن این فیلم، بخشی از ترس های زندگی ام را شکل داد. در آن دوران با ترس مکتوم حاصل از این فیلم نزدیک هیچ پنجره ای نمی شدم. ترس، ترس، ترس. حتی قادر به ارتباط دادن این فیلم با حالت ترس در وجودم برای توضیح دادن آن در برابر پرسش پدرم حاصل از واکنش ام از دوری از پنجره نبودم. ۳۵ سال گذشته و من کماکان با شکلهای متفاوت ترس روبرو و با خود یدک می کشم. ترس از پنجره کنار رفته ولی ترس من را زمینگیر کرده است. و جایش را به ترس از زندگی کردن داده است.