تاریخچه ربات – ربات چیست؟ نوشته ایزاک آسیموف

میتوان بطور خلاصه و جامع، ربات را این طور تعریف کرد: یک جسم مصنوعی که به انسان شباهت دارد. وقتی ما در مورد شباهت، فکر میکنیم، ابتدا قیافه ظاهری را در نظر میگیریم. ربات، درست مانند انسان به نظر میرسد. زیرا میتوان سطح خارجی آن را با مواد نرمی ساخت که شبیه پوست انسان باشد. ربات امکان دارد که دارای مو، چشم، صدا و تمام اشکال و اجزاء و اعضاء انسان باشد، بطوری که از نظر ظاهر، هیچ فرقی با انسان نداشته باشد.
گرچه، این شباهت ظاهری زیاد مهم نیست. زیرا، رباتهائی که در داستانهای علمی – تخیلی ظاهر میشوند تقریبا همه از فلز ساخته شدهاند و فقط ترکیب ظاهری آنها شبیه انسان است.
بجز ویژگیهای ظاهری، بایستی تواناییهای رباتها را مد نظر قرار دهیم و ببینیم چه کارهایی میتوانند انجام دهند. اگر ما فکر کنیم که رباتها قادر به انجام وظایف و کارهای بخصوصی هستند و این وظایف را سریعتر و بهتر از انسان انجام میدهند، در این صورت هر ماشینی را باید یک ربات بحساب بیاوریم. و یک چرخ خیاطی سریعتر از انسان دوزندگی میکند، یک دستگاه مته بادی، سریعتر از انسان در سطوح سخت نفوذ کرده و آنها را سوراخ میکند. یک دستگاه تلویزیون، امواج رادیویی را میگیرد آنها را شکل میدهد در صورتی که ما نمیتوانیم این کارها را انجام دهیم و غیره…
بدین گونه ما باید عنوان ربات را برای ماشینی به کار ببریم که با دستگاهها و ماشینهای معمولی فرق میکند و ویژگیهای بیشتری دارد. یک ربات عبارت است از یک ماشین کامپیوتریزه که قادر به انجام کارهایی است که بغیر از انسان، مغز هیچ موجود زندهای نمیتواند آن را انجام دهد و هیچ ماشین یا وسیله غیر کامپیوتریزه نیز نمیتواند آن را انجام دهد. به عبارت دیگر، خلاصهترین شکل تعریف یک ربات این است:
کامپیوتر + ماشین = ربات
بدیهی است، تا قبل از دهه ۱۹۴۰ که کامپیوتر اختراع شد و همچنین تا قبل از دهه ۱۹۷۰ که «میکروچیپ» و کامپیوتر تکمیلتر گردید، طراحی و ساختن یک ربات کامل امکان پذیر نبود. با وجود این فکر و اندیشه ساختن ربات به مفهوم یک دستگاه و ماشین مصنوعی که بتواند اعمال انسان را تقلید کند و احتمالا ظاهری شبیه انسان داشته باشد، سابقه ای طولانی دارد. در فصل هجدهم کتاب «ایلیاد هومر» نوشته شده که یکی از خدایان یونان باستان دو خدمتکار زن داشت که از طلا ساخته شده بودند و کاملا شبیه انسان زنده و دارای قوهٔ حس و درک و حرف زدن و کارکردن بودهاند. مطمئنا آنها ربات بودهاند.
او در جزیره «کرت» در زمانی که این جزیره در اوج عظمت بود، یک غول بزرگ برنزی وجود داشته که دائما در سواحل جزیره گشت میزده تا از ورود دشمنان جلوگیری کند.
پس از قرون وسطی، دانشمندان بتدریج به این فکر افتادند که با استفاده از علوم و صنایعی که فراگرفته بودند، اشیاء مصنوعی بسازند و از قدرت آنها استفاده کنند..
وقتی ساختن ساعت مکانیکی تکامل یافت و یک مکانیسم کوچک شامل فنرها و چرخ دندانه دار و امثال آنها، موجب به کار افتادن آن شد، (گردش ساعت) متوجه شدند که با این مکانیسم میتوانند دستگاه های دیگری را هم به کار بیندازند.
دهه ۱۷۰۰ سالهای طلائی و اوج ساختن دستگاههای مکانیکی بود. فنرهای کوکی و هوای فشرده برای انجام کارهای مختلف مورد استفاده قرار میگرفت. اسباب بازل هائی به شکل سرباز ساخته میشدند که میتوانستند راه بروند. اردکهائی که صدا در میآورند و شنا میکردند و آب و دانه میخوردند. پسربچه هائی که قلم را به مرکب میزدند و با آن مینوشتند. (البته یک کلمه را بطوری تکراری). این وسایل به اصطلاح خودکار در معرض نمایش گذاشته میشدند، و خیلی نیز مورد توجه عموم قرار میگرفتند. (و گاهی اوقات هم سود زیادی عاید صاحبان آنها میشد.)
البته ساختن این وسایل که بیشتر جنبه اسباب بازی داشتند، کار زیاد مهمی نبود، ولی این فکر را تقویت کرد که میتوان دستگاههای دیگری ساخت که کارهای مفیدتری انجام دهند.
علم بسرعت پیشرفت میکرد، در سال ۱۷۹۸ یک کالبدشناس ایتالیایی به نام «لوئیگی گالوانی» پی برد که ماهیچههای مرده در اثر شوک الکتریکی منقبض میشوند و تکان میخورند. آیا امکان داشت که الکتریسته منشأ زندگی باشد؟
و در فیلمهائی هم که ساخته میشد، الکتریسته موجب زندگی بخشیدن به اشیاء مصنوعی تلقی میگردید.
تا سال ۱۹۲۰ کسی لغت ربات را به کار نبرده بود. در این سال (که تصادف سال تولد من هم هست.) یک نمایشنامه نویس چک به نام «کارل چاپک» نمایشنامه «آرشیو – آر» را نوشت، این نمایشنامه در مورد یک مرد انگلیسی به نام «روسوم» بود، که تعداد زیادی انسان مصنوعی ساخته بود که در سراسر جهان، تمام کارها را انجام میدادند، و بشریت با آسودگی و فراغت کامل زندگی میکرد.
کارل چاپک، این آدمهای مصنوعی را «ربات» نامید، که یک لغت چک و به معنی «بیگاری» یا «برده» است. و اکنون کلمه «ربات» در همه زبانها (تا آن جا که من میدانم) مصطلح شده و همه، آدمهای مصنوعی را به این اسم مینامند. در نمایشنامه آر – یو – آر، رباتها سرانجام از بردگی خسته و خشمگین شدند، و نسل بشر را از جهان برانداختند.
در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ پی در پی، داستانهائی در مورد رباتها نوشته شد و در همه آنها رباتها به عنوان قاتل و آدمکش معرفی میشدند و من که از خوانندگان پر و پا قرص داستانهای علمی – تخیلی در دهه ۱۹۳۰ بودم از این حوادث تکراری در مورد رباتها خسته شدم. من از این دیدگاه به رباتها نگاه نمیکردم، که آنها الزام قاتل و آدمکش هستند. از نظر من یک ربات یک ماشین بود، یک ماشین پیشرفته. ماشینها ممکن است خطرناک باشند، ولی مطمئنا میتوان فاکتورهای ایمنی را در مورد آنها در نظر گرفت و در ساختمانشان قرار داد. عوامل ایمنی هم ممکن است که درست و یا بقدر کافی کارائی نداشته باشند و یا تحت شرایط غیر منتظره خراب شوند. ولی همه این اشتباهها میتوانند برای توسعه مدلهای مختلف و جدید رباتها تجربهای شوند.
روی هم رفته، همه کشفیات بشر و دستگاهها و وسایل، خطراتی دربر دارند. ابتکار سخن گفتن، موجب ارتباط انسانها شد، اما خطر دروغ گفتن را به وجود آورد. کشف آتش، پخت و پز را معمول کرد، و فواید زیاد دیگری نیز داشت، ولی خطر آتش سوزیها هم به وجود آمد. کشف قطب نما، ناوبری را توسعه داد و موجب از بین رفتن تمدن در مکزیک و پرو گردید. اتومبیل بینهایت مفید است، ولی هر سال دهها هزار نفر را به کام مرگ میافکند. پیشرفتهای پزشکی، جان میلیونها نفر را نجات داده و موجب ازدیاد و تراکم جمعیت و در نتیجه طغیان و شورش و بلوا گردیده است.
بهرحال در هر کاری احتمال خطر هم وجود دارد، ولی ما نمیتوانیم برای این که خطری ما را تهدید نکند از همه علوم چشم بپوشیم و به دوران جاهلیت بازگردیم. خداوند به ما عقل داده که از آن به خوبی استفاده کنیم و به چیزهای تازه دست یابیم، و به کمک عقل باید از هر چیز بطور عاقلانه استفاده کنیم و عوامل ایمنی را بگونهای بسازیم و در نظر بگیریم که احتمال خطر را به حداقل برسانند.
بنابراین در سال ۱۹۳۹ در سن نوزده سالگی تصمیم گرفتم که داستانی درباره ربات بنویسم، رباتی که بطور عاقلانه به کار گرفته میشد، رباتی که خطرناک نبود، و کاری را که برای آن ساخته شده بود انجام میداد. چون به یک منبع قدرت نیاز بود، «مغز پوزیترونیک» را به وجود آوردم، این مغز، یک منبع قدرت ناشناخته بود که مفید، قابل تغییر، سریع العمل، کوچک و متراکم بود. سرانجام نام داستان «رابی» گذاشته شد. و من در همین زمینه چند داستان دیگر هم نوشتم که با تشریک مساعی ناشرم جان کمبل» که با من در این مورد هم عقیده بود، همه آنها چاپ شد.
در سال ۱۹۴۲ داستان دیگری از رباتها به نام «دور زدن» به چاپ رسید. در این داستان آن طور که یادم هست یکی از چهرههای داستان به دیگری میگوید: حالا، بیا قوانین سهگانه «رباتیک» را بررسی کنیم. و این اولین باری بود که واژه «رباتیک» به کار گرفته میشد. این لغت در حال حاضر در مورد علم و تکنولوژی ساختمان، نگهداری و کاربرد رباتها فراوان به کار میرود. در جلد سوم کتاب لغت انگلیسی آکسفورد، واضع این لغت معرفی شدهام. البته، من نمیدانستم که در جوانی واضع لغت هم بودهام. من در آن ایام تصور میکردم که این لغت وجود داشته ولی کسی از آن استفاده نمیکرده است.
سه قانون اصلی رباتیک هم تدریج به قوانین سهگانه رباتیک آسیموف
مشهور شد که عبارتند از:
ا- یک ربات، هرگز به افراد بشر آزار نمیرساند. و از هر عملی که موجب آسیب رسیدن به انسانها شود جلوگیری میکند.
۲- یک ربات بایستی دستورهائی را که توسط انسانها به او داده میشود اطاعت کند، باستثنای دستورهایی که اجرای آنها مغایر با قانون اول باشد.
۳- یک ربات باید از خود حفاظت کند، تا حدی که این کار با قوانین اول و دوم مغایر نباشد.
این قوانین مشهورترین و متداولترین و مؤثرترین جملاتی هستند که من تا کنون نوشتهام.
داستانهائی که من در مورد رباتها نوشتم تأثیر شگرفی در داستانهای علمی – تخیلی بجا گذاشت. در داستانهای من رباتها تصویری از تکنولوژی آینده هستند، و یک شیء مجازی به شمار نمیآیند، بلکه یک ماشین هستند.
تدریجا روش قدیمی داستان نویسی در مورد رباتها که آنها را موجودات مجازی و کشنده انسانها معرفی میکرد منسوخ گردید، و سایر نویسندگان نیز به ربات بمنزله یک ماشین اشاره کردند که در بیشتر موارد فواید بسیاری میرسانند، مگر در موارد استثنائی که اشکالی در کار ساختن آنها به وجود آید، که در آن صورت هم قابل اصلاح هستند.
در اواسط دهه ۱۹۷۰ یکی از ناشرین داستانهای رباتیک من که به مسأله علاقهمند بود، تصادفا در یک میهمانی با یکی از سازندگان ربات آشنا میشود. و این ملاقات زمینه همکاری آنها را در مورد ساختن رباتها فراهم میسازد. آنها در شروع کار به این مشکل برخوردند که به کامپیوترهایی نیاز داشتند که از نظر حجم کوچک و در عین حال ارزان باشد ولی با اختراع میکروچیپ، این مشکل هم برطرف شد.
من خودم هرگز با هیچ رباتی روبه رو نشدهام و کار نکردهام، ولی تفکر درباره آنها را ادامه دادهام. من تا بحال حداقل سی وپنج نوول و پنج رمان در مورد رباتها نوشتهام و به جرات میگویم که اگر فرصت پیدا کنم باز هم خواهم نوشت.
«رابی» اولین داستانی است که به سال ۱۹۳۹ و در سن ۱۹ سالگی در مورد ربات نوشتهام. «دلیل» دومین داستانی بود که در مورد ربات نوشتم و مورد پسند جان کمبل واقع شد، و او و خوانندگان با خواندن این داستان پی بردند که چیزی به نام «ربات پوزیترونی» به وجود آمده که خیلی کارها را امکان پذیر ساخته است.
در ماه مه ۱۹۴۱ سومین داستان رباتی من به نام «دروغگو» به چاپ رسید. در مارس ۱۹۴۲ داستان رباتی مهم دیگر من به نام «دور زدن» به چاپ رسید. من در این داستان قوانین سهگانه رباتیک را از زبان شخصیتهای داستان بیان کردهام.
در مدت هشت ماه و بیست و شش روزی که در ارتش بودم، فقط یک داستان به نام «گواه» نوشتم. در آن جا من یک دوست کتابدار پیدا کردم که وقتی همه برای صرف غذا میرفتند، اجازه میداد که من در کتابخانه بمانم و در را به رویم قفل میکرد تا بتوانم به نوشتن داستانم ادامه بدهم.
ربات کوچک گمشده» تنها داستانی است که در آن توفان تخیلات من، رباتها را از زاویهای دیگر نشان داده است که اظهار وجود رباتها آشکار میشود تا آن که بر انسانها برتری مییابند. با وجود این هرگز قصد نداشتم که رباتها را منجیان بشر قلمداد کنم. و به همان سبک خود که مفید بودن رباتها را مد نظر داشتم ادامه دادم.
جنگ قابل پیشگیری» در سال ۱۹۵۰ به چاپ رسید. این اولین داستانی بود که من در آن با کامپیوتر سروکار پیدا کردم (در داستان آنها را ماشین نامیدم). فرق زیادی نمیکند، ربات را میتوان یک ماشین کامپیوتریزه و یا یک کامپیوتر متحرک نامید.
«امتیاز» در ماه اوت سال ۱۹۵۵ چاپ شد. و در آن هنگام تازه با موجودیت کامپیوتر آشنا شده بودم..
من در این داستان از کامپیوتری «مولتی وگ» نام سخن گفتهام، کامپیوتری که بزرگتر از دیگر انواع طرح ریزی شده است و هنوز احتمال کوچک کردن کامپیوترها وجود نداشت.
«آخرین سئوال» در ماه نوامبر سال ۱۹۵۶ به چاپ رسید. در این داستان تخیلات من اوج گرفت و موضوع کوچک کردن کامپیوتر که مربوط به یک میلیارد سال تکامل انسان و کامپیوتر است، به میان آمده و برای این که نتیجه مطلوب از آن گرفته شود باید داستان آخرین سئوال را خواند. این داستان بیشتر از هر داستانی که تا کنون نوشتهام مورد علاقه من است.
«احساس قدرت» در فوریه سال ۱۹۵۸ چاپ شد. کوچک کردن کامپیوتر در این داستان نقش کمی دارد. این داستان هم از داستانهای مورد علاقه من است. در این داستان من در مورد کامپیوترهای جیبی بحث کردهام که تقریبا ده تا ۱۵ سال بعد از چاپ داستان به بازار آمدند. بعلاوه، در این داستان من دقیقا پیش بینی کردهام که تأثیرات اجتماعی پیشرفت تکنولوژی بیش از خود تکنولوژی مورد نظر خواهد بود. «احساس قدرت گل سر سبد داستانهای من است. این داستان به طریقی جنبه منفی کامپیوتر را نشان میدهد، و آشکار میکند که اگر با کامپیوتر یا ربات بد رفتار شود، چه عکس العملی نشان خواهند داد. دراین زمینه در مورد کامپیوتر «روزهای آینده» در اوت ۱۹۵۶ به چاپ رسید. و داستان «هجوم» در ماه مه ۱۹۵۳ منتشر شد.
«بصیرت زنانه» در اکتبر ۱۹۶۹ منتشر شد. رباتهای من همیشه مرد هستند، و اسمهای مردان را روی آنها میگذارم. و برای اشاره به آنها از ضمیر مذکر استفاده میکنم. ولی داستان بصیرت زنانه را به پیشنهاد یک خانم ناشر نوشتم، و این نشان داد که میتوانم در مورد ربات مؤنث نیز بنویسم. این ربات هم از فلز ساخته شده بود، ولی اندامش کمی باریکتر و صدایش هم زنانه بود. بعد در یکی از فصول کتاب «امپراتوری رباتها» نیز یک ربات مؤنث ظاهر گردید. این ربات، نقش مردانه را ایفا کرد، و احتمالا موجب شگفتی کسانی شد که نمیدانستند من همیشه جامعه زنان را به عنوان نیمی از پیکره اجتماع شدیدا تحسین میکنم.
«مرد دویست ساله» که اولین بار در سال ۱۹۷۶ انتشار یافت، توسعه و تکامل رباتها را به بهترین وجه نمایان ساخت. در این داستان رباتها از دیدگاهی مورد بررسی قرار گرفتند که با آنچه در «آخرین سئوال» مطرح شده بود، کاملا تفاوت داشت.
دراین داستان، ربات اشتیاق خود را برای انسان شدن نشان داد، و برای رسیدن به این آرزو تمام مراحل را یکی پس از دیگری طی کرد. وقتی من این داستان را شروع کردم قصد نداشتم که چنین به پایان برسد، و نظر من بیشتر معطوف به نتیجهای منطقی در پایان داستان بود. وقتی این داستان به پایان رسید، سومین داستان مورد علاقه من شد، و قبل از آن همان طور که ذکر شد، «آخرین سئوال» و «پسر کوچولوی زشت» که داستانی رباتی نیست، بیشتر مورد علاقه من قرار گرفتهاند.
«غارهای پولادی» را بنا به پیشنهاد یک ناشر که خواسته بود داستانی در مورد ربات بنویسم نوشتم. در این داستان یک ربات کارآگاه وارد ماجرای یک قتل مرموز میشود. البته کارآگاه اصلی انسان است ولی یک ربات هم همواره در کنار اوست. چیزی که مرا متعجب کرد، عکس العمل خوانندگان این کتاب بود.
دراین کتاب رباتی که نقش فرعی و کمکی را بازی میکرد «دانیل» نام داشت که فوق العاده مورد توجه بانوان قرار گرفت. سیزده سال بعد از آنکه من دانیل را در قالب داستان خلق کردم، سریال «پیشتازان فضا» در تلویزیون نشان داده شد. که در آن «آقای اسپاک» در نقشی ظاهر میشد که خیلی به دانیل شباهت داشت، و تصادفا نقش او نیز مورد علاقه بانوان قرار گرفت.
خورشید عریان» ۳. محبوبیت «دانیل» مرا بر آن داشت که در ادامه ماجرای آن داستان، خورشید عریان را بنویسم که در سه قسمت در ماههای اکتبر، نوامبر، و دسامبر سال ۱۹۵۶ در مجله به چاپ رسید و در سال ۱۹۵۷ به صورت رمان منتشر شد. و از سال ۱۹۵۸ نوشتن دنباله آن را آغاز کردم ولی پیش آمدها یکی پس از دیگری رخ داد و سرانجام نوشتن این کتاب در سال ۱۹۸۳ به پایان رسید. و «رباتهای سپیده دم» در سال ۱۹۸۳ به چاپ رسید. در این داستان شخصیت دیگری به نام «آر جیسکارد» را معرفی کردم که همچون دانیل محبوبیت پیدا کرد.
«امپراتوری رباتها» چهارمین کتاب از سری داستانهای «دانیل» بود که در سال ۱۹۸۵ انتشار یافت. و البته ممکن است شما از کتابهائی که من در این مقدمه عنوان کرده ام سه داستان را نداشته باشید. که عبارتند از: «امتیاز»، «آخرین سئوال» و «احساس قدرت و این سه داستان را در مجموعهای که به نام «رؤیاهای ربات» بزودی منتشر خواهد شد، خواهید یافت.
در کتاب «دنیای رباتها» نیز نه داستان دیگر هست که من به آنها اشاره نکردهام. این بدان معنی نیست که این نه داستان مهم نیستند، بلکه بدان سبب است که در آنها زمینه و سبک بخصوصی در نظر نبوده است.
در نظر داشته باشید که داستانها در زمانهای مختلف و در طول نیم قرن نوشته شدهاند،و احتمال دارد که در بعضی جاها تناقضی وجود داشته باشد و همین طور در مورد مقالات که در زمانهای مختلف و با استفاده از مراجع مختلف نگاشته شدهاند. و ممکن است بعضی از مطالب تکراری باشند.
در هر حال، خواهش میکنم که مرا ببخشید.
ایزاک آسیموف
منبع: مقدمه کتاب دنیای روباتها