پیشنهاد مطالعه کتاب توماس ادیسون و عصر اختراع برق به مناسبت زادروز ادیسون
در بعدازظهر سی و یکم دسامبر ۱۸۷۹، روستای کوچک منلو پارک در نیوجرسی مکانی برای جشن سال نو بود طوری که در هیچ جای دنیا نظیر نداشت. بسیاری از مردم با هیجان زیاد برای خیره شدن به شگفتی اخیر در آزمایشگاه مخترع، توماس آلوا ادیسون از راه میرسیدند.
تنها دو سال قبل ادیسون دنیا را با گرامافون، ماشینی که سخن میگفت، شگفتزده کرده بود. او به مردمی که به سمت روستای منلو پارک میآمدند قول چیزی شگفتانگیزتر داده بود. آن، نور الکتریکی بود که میتوانست در خانهها، ادارات و مدارس مورد استفاده قرار گیرد. اختراعی با تکنیکی قابل توجه که استفاده از نور گازی و چراغهای نفتی را بینیاز میکرد. محصول ماهها تلاش سخت هم اکنون برای به نمایش گذاشتن آماده بود.
همانطور که بازدید کنندگان به ایستگاه منلو پارک رسیدند، آنها با مجموعهای از حبابهای شیشهای درخشان که در سرتاسر خیابان به سمت آزمایشگاه ادیسون قرار داده شده بود، مواجه شدند. حبابها تا شش خانه را روشن میکردند. دو لامپ در بالای دروازه ورودی به زمین آزمایشگاه بود در حالی که چندین لامپ دیگر حیاط آزمایشگاه را روشن میکرد.
با ورود به آزمایشگاه که یک ساختمان دو طبقه به ارتفاع ۱۰۰ پا و پهنا ۳۰ پا بود، بازدید کنندگان اتاق او را دیدند که با ۲۵ لامپ روشن و درخشان شده بود که بدون سوسو زدن مانند چراغ گازی، به صورت ملایم و ثابت میدرخشیدند. نورها به راحتی قابل دیدن بود.
شخصی فریاد زد: “ادیسون آنجاست.” و هزاران سر به آن سمت چرخید تا آن مخترع را ببینند. آنها بیشتر هیجانزده شدند که چرا که او هنوز ۳۳ ساله نشده بود ولی بسیار جوان به نظر میرسید. با موهای قهوهای که به خوبی کوتاه نشده بودند و با لباسهایی که با لکههای مواد شیمیایی کثیف شده بودند و یک دستمال گردن که به جای کراوات بر گردن او بود ظاهرا او آدم رسمی نبود. در عوض او نمایانگر شخصی بود که بیشتر به کار خود اهمیت میدهد تا به ظاهرش.
ادیسون در سخنرانی ساده با لهجه غرب میانی خود توضیح داد که چگونه نورهای شگفتانگیز کار میکنند. یک ژنراتور الکتریکی نیروی لامپها را تامین میکرد. داخل هر یک از حبابهای شیشهای که هوا از داخل آنها خارج شده بود، جریان الکتریکی از طریق یک رشته کربن نعلی شکل عبور میکرد که درخشش را ایجاد میکرد.
شخصی از ادیسون سوال کرد: چگونه سنجاق سر را در داخل آن قرار دادی؟ ” اشخاص دیگر میخواستند بدانند که لامپها چقدر هزینه دارند و کار آمدی آنها به چه صورت است. ادیسون و همکارانش توضیحاتی دادند. آنها یکی از لامپها را در ظرف پر شده از آب فرو بردند، و آن را به مدت ۴ ساعت در آنجا نگه داشتند و آن لامپ به طور مداوم در تمام مدت روشن بود. برای اینکه کاربرد آن را در مصارف خانگی نشان دهند یکی از لامپها را روشن و خاموش کردند که هیچ تاثیر بدی روی عملکرد لامپ نداشت.
همچنین مخترع از یک موتور الکتریکی رونمایی کرد که از آن برای راه انداختن یک چرخ خیاطی و یک پمپ آب استفاده میشد. بنابراین او به جمعیت نشان داد که الکتریسته برای چیزهای دیگر علاوه بر لامپهای روشنایی به کار گرفته میشود.
چندین اتفاق کوچک، به آن بعدازظهر روح تازهای بخشیده بود. زنی که به یکی از ژنراتورها نزدیک بود زمانی که سنجاق سرش ناگهان از سر او افتاد متوجه قدرت میدان مغناطیسی آن شد. یک مخترع رقیب که ظاهرا مست هم بود با صدای بلند اعلام کرد که آن کار یک حقه بوده است اما جمعیت او را ساکت کردند. حتی خرابکارانی در آنجا حضور داشتند. کارمندی از شرکت چراغ گازی صنعتی متوجه شده بود که اگر اختراع ادیسون به یک موفقیت تبدیل شود بیشترین ضرر را خواهد کرد، سعی کرد تا سیم پوشانیده جریان لامپها را قطع کند. در حالی که فیوزهای ایمن نصب شده در دستگاه مانع این کار شدند، افراد ادیسون، آن شخص را دستگیر کردند و به سمت در بردند.
زمانی که نمایش عمومی به پایان رسید بیش از ۳۰۰۰ نفر از درهای آزمایشگاه ادیسون سرازیر شدند. آنها از ترنتون، فیلادلفیا، نیویورک سیتی و مناطق دیگر آمده بودند. آنها به خانههایشان بازگشتند با این حقیقت که شاهد اتفاق تاریخی بودند.
با این وجود چیزی که در شب سال نو در منلو پارک دیدند تنها بخشی از چیزی بود که در پیش رو بود. ادیسون رویای سیستمی از توزیع الکتریسیته را که میتوانست تمامی شهر را روشن کند در سر داشت. در طی چندین دهه، آن رویا به یک واقعیت در سراسر دنیا تبدیل میشد.
بدون شک سیستم نوررسانی ادیسون از بزرگترین دستاوردهای او محسوب میشد. با وجود اینکه آن موفقیت بسیار تاثیرگذار بود تنها بخش کوچکی از تلاشهای او بود. در دورهای که بیش از ۶۰ سال به طول انجامید او تقریبا ۱۱۰۰ اختراع را به ثبت رسانده بود که بیش از هر مخترع دیگر برای اختراعات کوچک و بزرگ بود. او نقش مهمی در بهبود تلگراف و تلفن نیز داشت و علاوه بر صنعت برق الکتریکی او دو صنعت دیگر، ضبط صدا و تصاویر متحرک را به کار انداخت. تاثیر او بر روی کیفیت زندگی مدرن بیاندازه است.
ادیسون به یک قهرمان محلی در طول دوران زندگیش تبدیل شد و امروزه هم باقی مانده است. قسمتی از جذابیت او در این بود که او مردی خود ساختهای بود. آمریکاییها توجه زیادی به کسانی دارند که آنگونه که در توان آنهاست با تواضع خود به یادگیری میپردازند و برای دستیابی به موفقیت به راه خود ادامه میدهند. ادیسون نمونهای از این افراد بود.
کتاب توماس ادیسون و عصر اختراع برق
نویسنده : جن آدیر
مترجم : صمد غلامی ، نغمه خوشبخت فهیم
نشر رمز
۱۳۰ صفحه
توماس آلوا ادیسون در میلان اوهایو در ۱۱ فوریه ۱۸۴۷ به دنیا آمد. نام او مانند یکی از عموهایش توماس گذاشته شده بود. نام خانوادگی او از یک دوست خانوادگی گرفته شده بود. تا زمانی که بزرگ شد هرگز توماس خطاب نشد، همیشه آل یا آلوا خطاب میشد.
خانوادهی ادیسون تاریخ رنگارنگی داشتند. دو تن از اجداد آلوا، پدرش و پدر پدر بزرگش در مخالفتهای سیاسی شرکت داشتند و به این دلیل تبعید شده بودند.
در حقیقت زمانی که آلوا متولد شد، پدرش به مدت ۱۰ سال در ایالات متحده بود. در سال ۱۸۳۷ ساموئل ادیسون به دلیل شرکت در یک شورش شکست خورده بر علیه دولت تحت تسلط انگلیس از کانادا مجبور به فرار شد. هنگامی که از نیروهای شبه نظامی سلطنتی فرار میکرد بدون هیچ وقفهای از مرز به سمت میشیگان عبور کرد. در طی چندین ماه او به اوهایوی شمالی رفت و در شهر آبی میلان مستقر شد که ۱۰ مایل از ساحل جنوبی دریاچه اری فاصله داشت.
به طور طعنه آمیز گفته میشود که پدر بزرگ هلندی ساموئل، جان ادیسون، ابتدا چندین دهه زودتر خانواده خود را به دلیل دلسوزیهای بریتانیایی خود به کانادا منتقل کرد. صاحب ملک ثروتمندی که در نیوجرسی مستعمراتی، زمانی که انقلاب آمریکایی در سال ۱۷۷۵ شکل گرفت، به پادشاه وفادار ماند. او بعد از کمک به بریتانیا به عنوان یک بادیگارد توسط انقلابیون دستگیر و به زندان انداخته شد. او برخلاف درخواست همسرش که از خویشاوندان ارتش جهانی بود به دار آویخته شد. بعد از جنگ اموال او مصادره شد و خانواده او به شمال مرز منتقل شدند.
بیش از ۶۰ سال بعد از اینکه جان ادیسون به کانادا منتقل شده بود، سام ادیسون در کشوری که پدر بزرگش مجبور به ترک آن بود تبعید شد. خوشبختانه او نجار ماهری بود که تجارت خود را راه انداخت و خود را در میلان به عنوان یک دلال چوب و سازندهی تختههای چوبی توفال معرفی کرد. در سال ۱۸۳۹ او ترتیبی داد تا همسرش نانسی را که ۱۱ سال پیش با او ازدواج کرده بود همراه با چهار فرزندش، مارین، ویلیام پیت و هریت و کارلیسل از کانادا به آنجا بیاورد. او برای آنها یک خانه با هفت اتاق دنج با آجرهای قرمز ساخت که بر روی تپهای که مشرف به رودخانهی میلان بود، قرار داشت.
آن کانال آبی ۳ مایلی، میلان را به رودخانه هورن متصل میکرد که به دریاچه اری میپیوست. این آبراه کوچک که در زمان ورود سام در شهر حفر شده بود، از زمان افتتاح موفقیت آمیز کانال اری نیویورک سال ۱۸۲۵، قسمتی از شکوفایی ساخت کانالهای آبی ملی بود که در کشور جلوه کرده بود. کانالهای آبی از طریق کمک به سیستم حمل و نقل به مناطق دور دست در کشور جوان به تجارت و سکنی گزینی کمک زیادی کرده بودند. کانال میلان در حالی که از بقیه کانالها کوتاهتر بود، موجب پیشرفت جامعه شد. گفته میشود روستای اوهایو نسبت به اودسا در روسیه به عنوان یک گذرگاه غلات در رتبه دوم بود. صدها هزار واگن حملکنندهی گندم هر روز در کشتیهای بزرگ بارگذاری میشدند و به سمت دریاچه بزرگ با قایق حمل میشدند. به همان اندازه که میلان پیشرفت میکرد تجارت سام ادیسون نیز پیشرفت میکرد.
مشکلات در خانه، موفقیت سام را به عنوان یک تاجر میلانی با مشکل مواجه میکرد. در سال ۱۸۴۱ کارلیسل ۶ ساله از دنیا رفت. دو کودک دیگر، ساموئل که در سال ۱۸۴۰ و الیزا که در سال ۱۸۴۴ متولد شدند هر کدام قبل از ۳ سالگی از دنیا رفتند. بنابراین هنگامی که هفتمین و آخرین فرزند آنها آلوا ادیسون در یک صبح برفی در سال ۱۸۴۷ به دنیا آمد، به همان اندازه که خوشحالی به همراه داشت ترس نیز وجود داشت. نوزاد تازه متولد شده یک سر بزرگ غیر معمول داشت که باعث شد دکتر روستا مشکوک به عفونت تب مغزی مننژیت) شود. خوشبختانه نگرانی پزشکان بیمورد بود اگرچه بیماری تنفسی و گوش درد، آلوا را در دوران کودکی عذاب میداد.
با وجود بیماریهای مکرر، آلوا یک کودک فعال با کنجکاوی فراوان بود. نانسی ادیسون که تحصیل کرده و بسیار مذهبی بود بسیار نگران بود نه به دلیل سلامتی او بلکه به جهت به دردسر افتادن او. او میخواست تا آن پسر را تربیت کند و همیشه او را با شئ ترکه مانند که از پشت ساعت خانوادگیشان برداشته بود او را تنبیه میکرد. او به ندرت موفق میشد و فرارهای آلوا در کل شهر معروف شده بود. روزی او تقریبا در حال افتادن در کانال آبی بود.
روز دیگر او به سختی از خفه شدن در یک بالابر غلات که به درون آن افتاده بود نجات یافت. در سن شش سالگی، همانطور که بعدها توضیح داد، او در طویلهی پدر خود آتشی روشن کرد تا فقط ببیند چگونه است. در حالی که آلوا برای نجات تقلا میکرد، شعلهها به سرعت ساختار چوبی را میسوزاندند. سام ادیسون که معمولا سختگیر نبود، پیاده پسرش را تا میدان شهر برد و او را در برابر جمعیت مردم شلاق زد.
روزی که همزمان با سوزاندن طویله بود نتایج ناراحتکنندهای داشت. همانطور که ادیسون بعدها یادآوری میکند او و یکی از هم بازیهایش به نهری که نزدیک شهر بود برای شنا رفته بودند. پسر دیگر شناگر خوبی نبود و در نهر ناپدید شد. آلوا نمیدانست چه کند. او گفت: “من صبر میکنم تا بیرون بیاید. اما وقتی که هوا رو به تاریک شدن کرد من نتیجه گرفتم تا بیشتر از آن صبر نکنم و به خانه رفتم.” هنگامی که در مورد ناپدید شدن دوستش از او سوال پرسیدند آلوا برای بزرگترها آنچه را که اتفاق افتاده بود شرح داد. با جستجو در نهر جسد غرق شدهی پسر نگون بخت پیدا شد.
شلاق زدن و سرزنش کردن به دلیل چنین حوادثی چیزی از کنجکاوی آلوا کم نمیکرد. او همیشه سوالات زیادی داشت و آمادهی آزمایش کردن هر چیزی بود که دیگران به او میگفتند. هنگامی که او از مادرش پرسید که چرا غاز بر روی تخمهایش مینشیند او پاسخ داد برای اینکه جوجههای آن بیرون بیاید و این پاسخ باعث شد تا او به طویله همسایه برود و روی چند تخم مرغ و تخم غاز بنشیند تا خودش جوجههایشان را بیرون بیاورد.
عجب سرگذشتی داشته جناب ادیسون….
به هر حال همه ما راحتی و پیشرفت امروزی رو مدیون ایشون هستیم!