کتاب هری پاتر و محفل ققنوس – بررسی و خلاصه داستان – Harry Potter and the Order of the Phoenix

در شرایطی که کتاب چهارم با به قدرت رسیدن ولدمورت به پایان رسیده بود و هنوز چیزی از اتفاقات آینده معلوم نشده بود، جی. کی. رولینگ برای نوشتن ادامهٔ داستان سه سال وقت طلبید. در این سه سال، هواداران داستان همه در تب و تاب این موضوع بودند که «حالا چه خواهد شد؟» وقتی هری پاتر و محفل ققنوس در سال 2003 منتشر شد، در نگاه اول لبخند شادی را بر لبان هواداران آورد؛ چرا که حجم کتاب به شکل قابل ملاحظهای افزایش پیدا کرده بود و همه فکر کردند که این کتاب مملو از اتفاقات عجیب و پیش بینی ناپذیر است. اما چنین نبود؛ در کتاب پنجم نشان خیلی کمی از نبوغ رولینگ در داستان پردازی و به نمایش گذاشتن ایدههای نو وجود داشت.
ایستادگی وزارت سحر و جادو در برابر این ادعای هری که ولدمورت بازگشته و اقداماتی که آنها انجام میدهند تا هری و دامبلدور را ساکت کنند، تبدیل به موضوع اصلی کتاب پنجم میشود. اگرچه در یک سمت ماجرا محفل ققنوس در حال انجام اقداماتی علیه نیروی شر است، اما نقش این محفل در داستان آن قدر پررنگ نیست که مخاطب را درگیر خود کند. و در این سمت ماجرا، یعنی در جایی که هری حضور دارد، کاراکتر جدیدی وارد میشود که رولینگ تمام توجه داستان را روی او متمرکز میکند و در حقیقت او را تبدیل به ضد قهرمان اصلی داستان میکند: پروفسور آمبریج، زنی که از شدت میل به قدرت، حاضر است تا هر جایی پیش رود و در نتیجه دیگر هیچ نقطهٔ پاکی در وجودش باقی نمانده. یک شخصیت منفی کلیشهای و تکراری؛ شبیه به همان ناظمهای بد و خشن و مغرور دیگر داستانهای مدرسهای که تا به حال بارها و بارها نظیرشان را دیدهایم و دیگر هیچ ویژگی و جذابیتی ندارند. نوشتن چنینی شخصیتی اصلاً در حد و اندازهٔ رولینگ نیست. برای نویسندهای که موفق شده شخصیت پیچیده و کاریزماتیکی مانند پروفسور اسنیپ خلق کند، شخصیتی که همیشه مخاطب را در مرز تصمیم گیری دربارهٔ بد بودن یا خوب بودنش نگه میدارد واقعاً نوشتن یک کاراکتر تکراری مانند آمبریج دور از انتظار بود.
در مرکز ماجرا هم مخاطب با هری مواجه است که از یک طرف میتواند به ذهن ولدمورت نفوذ کند و یکسره خواب راهروهایی طولانی و اتاقی مرموز میبیند و از طرف دیگر دامبلدور از رو به رو شدن با او پرهیز دارد و اسنیپ را مسئول آموزش آکلومنسی (چفت شدگی) به او میکند. اینها مایههای داستانی جذابی هستند که رولینگ از همان فصول اول آنها را پرورش میدهد، اما در نهایت با ایدهٔ پایانی کتاب از بین میروند. این که هری همراه با پنج تن از دوستاناش موفق شوند در وزارت سحر و جادو بر تعداد زیادی از مرگ خواران غلبه کنند و اجازه ندهند آنها به پیش گویی دست پیدا کنند، اصلاً قانع کننده نیست و حتی کمی لوس است. این یکی از ویژگیهای رولینگ بود که اگرچه قهرمان داستاناش نوجوانی است که باید با نیروی شر مقابله کند، اما همین را بسیار قانع کننده پرداخت میکرد. اما رویارویی هری و دوستاناش با مرگ خواران درست مانند همان نوع داستانهای نوجوانانهای درآمده که در آنها بچهها موفق میشوند بر بزرگترها پیروز شوند. جای این نوع قهرمان بازیها در هری پاتر نیست؛ توقع مخاطب از رولینگ این نیست.
اما در هری پاتر و محفل ققنوس، هری همان نقشی را که فرودو در سالار حلقهها دارد، به دست میآورد: کسی که اگرچه اصلاً به قد و قوارهاش نمیآید، اما تقدیر چنین خواسته که در مقابل نیروی شر بایستد و تنها کسی باشد که در نهایت میتواند آن را نابود کند. و همان طور که آنجا گندالف – که نیرویی بسیار بیشتر از فرودو دارد – حلقه را از او نمیگیرد تا خود در پی نابودی آن برآید، این جا هم دامبلدور در مواجهه با ولدمورت در پی کشتن او بر نمیآید، چون میداند که تقدیر چنین نخواسته است.