فیلم در ستایش عشق ژان لوک گدار – معرفی و نقد و تحلیل – In Praise of Love 2001
در ستایش عشق ژان لوک گدار اثری لمسپذیر و در عین حال پیچیده و مبهم است-عظمت حزنانگیز فیلم مانند آب روان، دست یافتنی و مثل دود، جلوهای فریبنده دارد. فیلم جدید گدار همچون آثار اولیه تاریخ سینما همچون واقعیتی طبیعی و یا یک زیبایی ناخودآگاه و بینظیر به نظر میرسد. در ستایش عشق گرچه در درون دارای داستان و استدلال است، اما آنچه در آغاز و انجام بیننده را به اندیشیدن وامیدارد، همان ستایش سوگوارانه فیلم از وجود احساساتی خود است.
تماشای تازهترین اثر فیلمساز بلندآوازه فرانسوی در موار بسیاری باعث تأسف و در برخی اوقات نیز سبب شادی و لذت است. تقریبا سه دهه از زمانی که گدار فیلمی در خیابانهای پاریس ساخت میگذرد و حالا به نظر میرسد که بازگشت به اینجا لذتی بیتکلف برای گدار به ارمغان آورده است. به تصویر کشیدن تصاویر نهچندان جذاب و دلنشین از پاریس و شهروندانش، که بسیاری از آنان را تهیدستان تشکیل میدهند، حس طعمی تازه مثل فیلمهای برادران لومیر به بیننده منتقل میکند. بسیاری از زمان فیلم در شب میگذرد و تأکید فیلمساز نیز دقیقا بر حس گذرایی است که همانند جوهره نخستین آثار تاریخ سینما، بر مخاطب اثر میکند. اما در این میان، حس سینمادوستی گدار با اشارات و کنایههایی به بیانیههای فیلمهایی معمولی و شخصی نظیر جیببر روبر برسون و درام مستندگونه سیب اثر سمیرا مخملباف، فیلمساز جوان ایرانی، همراه میشود. در ضمن او از شبیهسازی فیلمهای بزرگ بخش صنعتی سینما چون ماتریکس و فهرست شیندلر نیز استفاده کرده و از درام سیاه و سفید اسپیلبرگ، که خلق مجدد خلاصهای از دوران جنگ دوم جهانی و ماجرای کورههای آدمسوزی است، در نقش هدف اصلی و منفی بهره میگیرد. ادگار-شخصیت اول داستان-که در اصل فیلمساز نیست، در حال انتخاب بازیگر برای پروژهای است که خود آن را ترسیم چهار مرحله از عشق میداند. داستان «دیدار، علاقه، جدایی و بازگشت» در سه مرحله و توسط سه زوج در مراحل مختلف سنی ایفا میشود و شاید بتوان این «سهگانگی داستانها» را تمثیلی از عشق فرانسویها در دوران مقاومت ملی در زمان جنگ دوم جهانی دانست. ترجمه عنوان فرانسوی فیلم هم در واقع «مرثیهای برای عشق» است نه «در ستایش عشق»! دوستان و همکاران ادگار به این موضوع فکر میکنند که فیلمشان با مضمون ایستادگی فرانسویها تبدیل به یک جایگزین هالیوودی برای تاریخ بشر شود. در جایجای فیلم این نکته گوشزد میشود که امریکاییها تاریخی از خودشان ندارند و از همینرو ناچار به ضبط تاریخ دیگران به نام خود هستند. اروپا-که اینجا ظاهرا به نام «پاریس» و در واقع به کام سینمای گدار تمام میشود-در برابر این اشتهای سبعانه و سیریناپذیر تقریبا درمانده و ناتوان است. در جایی از فیلم یک خدمتکار ویتنامی از ادگار میپرسد: «امریکاییها همهجا هستند، مگر نه قربان؟» و بعد ادامه میدهد: «چه کسی پایداری ویتنامیها را به خاطر میآورد؟» باید پذیرفت که مقاومت و پایداری برای گدار همواره یک یادبود و خاطره است.
پروژه ادگار به سرانجام نمیرسد و اینطور که از شواهد و قراین پیداست، تکمیل شدن فیلم گدار هم چندین سال به طول انجامیده است. دو سوم ابتدایی در ستایش عشق به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده و تنها در بخش پایانی است که گدار قهرمان خود را در یک نمای طولانی به گذشته بازمیگرداند و او را از حماقتی اندوهبار رهایی میبخشد. فیلمساز در اینجا درست برخلاف منطق روایی فهرست شیندلر، گذشته را به صورت رنگی و زمان حال را در هالهای از رنگ خاکستری به تصویر میکشد. میتوان با اطمینان گفت که گدار در فیلمهای خود معمولا از فلاشبک استفاده نمیکند و تنها با منطق و روشی خاص، تماما از زمان حال در آثارش بهره میبرد. او نخستین فیلمسازی است که به فراست دریافت دوران کلاسیک سینما به سر آمده و یا انرژی رها شدهاش در آثار ابتدایی خود به ترکیب ژانرها و خلق کولاژهایی دست زد که اکنون دیگر مدتهاست در بین سایرین نیز امری پذیرفته شده است. ساختار در ستایش عشق بهگونهای است که خاطرهای از آینده بیننده را در گذشته راهنمایی میکند.
در بخش پایانی فیلم رویدادها به مجموعهای از رنگهای درخشان و نورانی تجزیه شده و بعد تبدیل به روشنایی محض میشوند. گدار در سالهای گذشته فیلمهای بسیار زیبایی ساخته که به واسطه آنها خود را بهعنوان رقبای اصلی اساتید قدیم عرصه نقاشی مطرح کرده است.
اما در ستایش عشق از نوع دیگری است. رقبای او در اینجا نقاشان امپرسیونیست هستند. تصاویر مثل اوهام و خیال شکنندهاند. در ستایش عشق فیلمی است که در برابر دیدگان تماشاگر از نظرها محو میشود و تنها مرثیهای از خود برجای میگذارد.
با خشم به گذشته بنگر!
آنتونی لین
اکران در ستایش عشق ژان لوک گدار را در روز ششم سپتامبر اگر اقدامی جسورانه ندانیم، باید حرکتی از روی بیاعتنایی ارزیابی کنیم. آیا تماشاگرانی که در آستانه برپایی مراسم یادبود فاجعه تروریستی یازدهم سپتامبر و سوگواری برای قربانیان فروریختن ساختمان سازمان تجارت جهانی هستند، به اثری که مردم آمریکا را ناچیز و بیاهمیت میانگارد، روی خوش نسان خواهند داد؟ در جایی از فیلم گدار، یکی از شخصیتها واژههایی چون «جولیا رابرتز» و «هالیوود» را چنان بر زبان میآورد که گویی با خود شیطان طرف است.
گدار در متن اثر به مخاطبانش هشدار میدهد که: «آمریکاییها هیچ گذشته واقعی و خاطرهای از خودشان ندارند. دستگاهها و ماشینهای آنها خاطره و گذشته دارند، ولی خودشان نه! بنابراین گذشته و خاطرات دیگران، بهویژه آنها که مقاومت کردهاند را میخرند و بعد، به همانها تصویر متحرک و سخنگو میفروشند.» این همان چیزی است که گدار بدان اعتقاد دارد!
پاسخ به این ادعاهای تیره و تار پیش از ورود به باقیمانده فیلم تیره در ستایش عشق کاری است که باید در ابتدا انجام شود.
چقدر جالب است اگر بدانیم، مثلا گدار از فروش تصاویر متحرک خود هیچ پولی به جیب نزده و همین امر به هرحال میتواند دلیل اصلی خشم این فیلمساز سرشناس و اتهام او به جامعه آمریکا و مرکز رؤیاسازی آن، یعنی هالیوود باشد!
شاید هنوز عدهای فراموش نکرده باشند که گدار به رغم نفرت عمیق امروز، در روزهای جوانیاش به حد وفور به موزیکالهای هالیوودی و بتهایی چون همفری بوگارت، ادای دین کرده است. به راستی آیا کسی میتواند هویت و چیستی ماشینهایی را که گدار در گفتههای خود به آنها اشاره میکند را برای همگان تشریح کند و البته در صورت امکان، نسخهای از دفترچه راهنمای این ماشینها را نیز در دسترس علاقمندان قرار دهد؟!
هنگامی که چارلی چاپلین در عصر جدید خود به هجو ماشینی شدن پرداخت، بهطور تمثیلی خودش را در میان چرخ دندههای یک دستگاه مدرن گیر انداخت.
اما خشم ژان لوک گدار در مقام مقایسه، به طرز بسیار خطرناکی گنگ و مبهم است.
به همین خاطر هم هیچکس نباید به تماشای در ستایش عشق نگران دلخور شدن باشد! حس ضد آمریکایی گدار این روزها دیگر بحثی برنمیانگیزد و تقریبا همه با آن کنار آمدهاند. این حس متعصبانه امروزی در درون فیلمساز 71 ساله فرانسوی درست به زخمی عمیق و کهنه میماند که تازگیها سر باز کرده است!!
و اما به سروقت اصل ماجرا که فیلم جدید ژان لوک گدار است، برویم. در ستایش عشق اثری است دو بخشی که تنها خود گدار میداند چطور همدیگر را تکمیل میکنند.
قسمت اول با فیلمبرداری سیاه و سفید، داستان فیلمسازی به نام ادگار را روایت میکند که علاقمند است چهار مرحله عشق شامل: دیدن، علاقه، جدایی و بازگشت را به تصویر بکشد. قضیه انتخاب بازیگران بهویژه بازیگر زنی که قصد دارد نقش اگلانتین را ایفا کند، در نوع خود جالب و جذاب است و مخاطب، این زن را در تمامی پوششها، نقشها و صحنههای بهطور متقاعد کنندهای راحت و متفاوت مییابد.
گویی زن میخواهد به جای آمادگی برای بازی در نقشی دراماتیک و سینمایی، آماده یک زندگی کاملا جدید و متفاوت شود.
فیلم گدار در ستایش عشق نام دارد. ولی هدف واقعی او نه ستایش از عشق، بلکه ستایش از زمان است.
ما ناچار به زندگی در آغوش زمان هستیم، باید به کمدیهای فرابشری آن گردن نهیم و بعد در حالی که جسممان استحاله میشود و از بین میرود، بپذیریم که برای روح و روانمان هیچ خریداری نیست. بیتردید گدار در این وادی درست مانند یک اروپایی افسرده، تحتتأثیر قرار گرفته و به صورت مضحکی، شدیدا به گذشته متمایل شده است.
او در فیلم این ایده را که برخی مردم با لذت سوار بر امواج زمان شده و به سمت آینده خود پیش میروند، به باد تمسخر میگیرد.
یکی از دوست داشتنیترین مناظر فیلمی که سرشار از صحنههای زیباست را میتوان در اواسط آن دید؛ جایی که پارک مشهور «بواد و بولون» در نمایی تراولینگ و در نقطه اوج گفتاری کوتاه، تماشاگر را با این واقعیت آشنا میکند که پارک، در واقع باقیمانده جنگلی بزرگتر است که پاریس را (زمانی که لوتتیا نام داشت) به هنگام تجاوز ژولیوس سزار محافظت میکرد.
آیا این سکانس زیبا با هوشمندی در متن اثر جای گرفته یا فقط حاصل طمع گدار و نداشتن تاب مقاومت در برابر یک خودستایی تاریخی بوده است؟ تمامی این تصاویر و رویدادها بر روی فیلم 35 میلیمتری سیاه و سفید روایت میشوند و همین استفاده مناسب از مواد خام، نشانه زبردستی کریستوف پولاک و جولین هرش در مقام فیلمبرداران گدار است.
بیننده، به رغم عنوان فیلم که به ظاهر ستایشی از مقام عشق است، نمیتواند شگفتی خود را از جاری بودن سوگ و مرثیه در جایی که مدح و ستایش از قدم نهادن در آن میهراسند، پنهان کند، حضور در «بریتنی» دو سال پیش از رویدادهای بخش نخست فیلم اتفاق میافتد و تلاش بیشتر برای پیوند دادن این رویدادها با داستان بخش دوم، کمتر به نتیجه میرسد.
بیتردید اگر تماشاگر با ژان لاکوتر، نویسنده زندگینامه ژنرال دوگل، که در منزل خود واقع در بریتنی در یک مصاحبه شرکت میکند و البته سیمون ویل فیلسوف مذهبی (که یهودی متولد شد و مسیحی کاتولیک از دنیا رفت) آشنایی داشته باشد، بهتر در جریان فیلم و داستان آن قرار میگیرد. چرا که ادگار در حال تصنیف شعری درباره همین موضوع است.
در ستایش عشق علاوه بر این داستان اصلی، دارای موضوعی فرعی نیز هست که به جریان مذاکرات یک زوج قهرمان به جای مانده از دوران مقاومت ملی فرانسه برای فروش دفتر خاطرات خود به یک استودیوی هالیوودی میپردازد.
حضور یک نماینده از وزارت امور خارجه ایالات متحده در جریان این معامله، ترفندی از جانب گدار است تا با غلظت هرچه بیشتر گام نهادن آمریکاییها را در مسیر جنگ و خونریزی نشان دهد و بر آن تأکید کند.
او همچنین به یکی از شخصیتهایش این امکان را میدهد تا واژههای «ویتنام، سارایوو» را به زبان بیاورد.
باتوجه به مشابهت داستان این دو سرزمین و نقش ایالات متحده در سرنوشت آنها، به نظر عادلانه میرسد اگر بگویی هر فیلمسازی که این دو واژه را در کنار هم استفاده میکند، بهعنوان یک اندیشمند سیاسی چندان قابل اعتماد نیست. در هرحال، ژان لوک گدار هرگز به اندازهٔ فیلمسازانی چون فلینی و آنتونیونی صفت اندیشمندی را در خود نداشته و بیشتر یک کارگردان سینمایی بوده است.
برای گدار، فیلمسازی بیش و پیش از آنکه یک مسیر و وسیله باشد، شغل و حرفه بوده و به نظر میرسد که او در آستانه آغاز دهه هشتم از زندگی، هنوز هم کار خود را با تلفیقی از کار آسیبشناسان نقاشان و حوزههای کتاب انجام میدهد در ستایش عشق اثری اندوهناک است که نوای شبه مرثیه آن با پسزمینه صدای پیانو، انسان را مدام به یاد مراسم کفن و دفن میاندازد. این مسأله بیشتر بدان دلیل است که فیلمساز نمیتواند و یا نمیخواهد شخصیتهایش را مایه اعتبار و افتخار داستان خود کند.
نیمی از شخصیتهای ماجرا به هنگام ادای جویده جویده دیالوگهای رمزآلود خود، به سبب پنهانکاری یا شرمساری از لنز روی برمیگردانند و به سایه پناه میبرند.
گویی این مخلوقات به نوعی گمشده و پناهندگانی از یک نزاع نامشخص هستند و حتی در فیلم هم هیچ مأمن و مأوایی برای خود نمییابند. بهعنوان مثال برتی را در نظر بگیرید؛ نوه دو (تصویرتصویر) قهرمان دوران مقاومت ملی؛ او زنی جوان است که ادگار در نیمه اول فیلم شیفتهاش میشود. اما پایان اندوهناکی را انتظار میکشد. این نتیجهگیری میتواند به واسطه خواندن نقدها و تحلیلها باشد و یا برگرفته از نظرات آنهایی که در ستایش عشق را چندین بار و هربار به دید نقادانه به تماشا نشستهاند.
برتی برای من تنها تصویری مبهم از شخصیتی مجهول و به هم ریخته است که هیچ تلاشی از خود برای به رسمیت شناخته شدن نشان نمیدهد. گرچه این ضعف در شخصیتهای آثار گدار چندان هم عجیب نیست و سابقهای طولانی دارد. وی با اکران نجات هرکس دست خودش در سال 1979 پس از یک دهه تجربهاندوزی در زمینه آثار صریح ولی درک ناشدنی، بار دیگر به حیطه درام پا نهاد.
از آن زمان تا به امروز، گدار با فیلمهایی چون نام کوچک: کارمن در 1984 و به شما سلام میکنم، مریم در سال بعد، آثار شگفتانگیزی به تاریخ سینما و علاقمندان آن ارایه داده، اما هرگز به اعماق عصر و زمان خود نفوذ نکرده است.
برای جستجوی عشق میتوان به سکانسهایی از نمای نزدیک چهره آناکارینا در گذران زندگی و دلقک مست رجوع کرد که هنوز هم از پس تمامی این سالها قدرت و گیرایی خود را حفظ کردهاند و تأثیری به مراتب بیشتر از ساختههای اخیر گدار دارند.
در آخر باید به این نکته طعنهآمیز و البته نهچندان دلپذیر اشاره کرد که این روزها توجه به آنچه ژان لوک گدار درباره آمریکا میاندیشد، مهم نیست. بلکه باید دید آمریکا برای او چه کرده است!
نیویورکر
ترجمه مهدی فروتن