همه چیز در مورد فیلم «سیاره میمونها»ی تیم برتون – Planet of the Apes 2001
بیل د سوویتس – ترجمه: رحیم قاسمیان
سال 1968 که «سیاره میمونها» اکران شد، اثری جدی بود که از حد قالبهای کلیشهای فیلمهای افسانهای-علمی فراتر میرفت. این فیلم با اشارههایش به مسائل حاد اجتماعی نظیر تبعیض نژادی حق و حقوق سیاهپوستان، جنگ سرد و ویتنام، پیامآور حال و هوای پرآشوب آن دوره جامعه آمریکا بود و این نکته را یادآوری میکرد که ما «آدمها» از نظر ایجاد روابط اجتماعی، هنوز راهی طولانی در پیش داریم و باید به دستاوردهای تازهای دست بیابیم.
«سیاره میمونها» چندین سال نوری، در کنار آن اثر شاخص دیگر این سال درباره تکامل و کشف، که «2001، یک اودیسهٔ فضایی» اثر استنلی کوبریک، نام داشت، با وقار خاص خود، به اثری جاودانه بدل شد.
«سیاره میمونها» ساخته فرانکلین شافنر، اثری جسورانه بود که در جهانی وارونه، که در آن میمونها بر آدمیان تسلط یافتهاند، تصویر میشد و طنز اجتماعی و تمثیلهای سیاسی فراوانی در آن به چشم میآمد.
با این همه، «سیاره میمونها» همتای «2001»، با استقبال تماشاگران مواجه شد. در ایامی که ژانر افسانهای-علمی، هیچ اثر پرفروشی در کارنامه خود نداشت، «سیاره میمونها» بسیار پرفروش از کار درآمد و 5/32 میلیون دلار (با احتساب عوامل اقتصادی، معادل 100 میلیون دلار امروز) فروش کرد و کمپانی فاکس بلافاصله، دنبالههای آن را به بازار فرستاد، تا از این استقبال، نهایت بهرهبرداری را بکند. این کمپانی چهار دنباله و دو مجموعه مختلف تلویزیونی بر پایه آن، به بازار عرضه کرد و تا اواسط دهه 1970 بر اساس آنها پول ساخت. «سیاره میمونها» ثابت کرد که این ژانر میتواند با موفقیت تمام، تماشاگران را در مباحث انتقادی از جامعه آمریکا درگیر کند و از آنان بخواهد تا به ناتوانی انسانها در برقراری ارتباطی انسانی با انسان و طبیعت، نگاهی جدی بیندازند.
و این کار را به شیوهای جسورانه نیز انجام داد، که شامل نمایش نمای خیرهکنندهای از چارلتون هستون نیمهبرهنه و لال بود که دور گردنش تسمهای بسته شده بود و گروهی گوریل که حرف میزدند، چارلتون هستون را به اینسو و آن سو میکشاندند. او یک آدم عادی نبود که زیر دست میمونها قرار گرفته باشد. او موسی، میکلآنژ و بن هور عصر ما بود. او شمایل قهرمان آمریکایی در دهههای 1950 و 1960 بود. اگر او نمیتوانست بشریت و تمدن را نجات دهد و ما را به ارض موعد (یا دستکم در این فیلم به منطقه ممنوع) برساند، هیچکسی دیگری هم نمیتوانست.
البته وقتی او سرانجام قدرت و صدای خود را در اواسط فیلم به دست میآورد و فریاد سر میدهد: «پنجههای کثیف و بدبوی خود تو از روی تن من بردار، ای میمون کثیف و لعنتی!» در واقع نور امید را در دلها زنده و خیال همه، و از جمه «زیرا» شامپانزه مهربان را (با بازی کیم هانز) جمع میکند. چارلتون هستون آمادگی پیدا میکند تا در برابر «دکتر زایوس» (با بازی موریس اوانز) که خود را «مدافع ایمان» و حافظ حقیقتی دهشتناک و سیاه میداند، قد علم کند. این حقیقت آن است که «سیاره میمونها» در واقع همان کره زمین، در آیندهای دور و بعد از انفجارهای هستهای ویرانگر است که در اوج دوران تکامل بشری، همه چیز را به نابودی کشاند.
یکی از کسانی که با دیدن نسخه اصلی «سیاره میمونها» شیفته آن شده بود، تیم برتون بود که در نوجوانی خود این فیلم را دیده بود. یادش میآید که از دیدن هستون و آن همه شور و هیجانی که داشت، وحشت کرده بود. از سوی دیگر، فضای فیلم را غریب، جذاب و پوچ دیده بود. وقتی کمپانی فاکس به برتون پشنهاد کرد تا نسخه جدیدی از این فیلم را بسازد، بخشی از وجودش به او نهیب میزند که این پیشنهاد را رد کند. فاکس 10 سالی بود که روی بازسازی این فیلم برنامه میریخت و کارگردانی آن را به فیلمسازان دیگری، از جمله الیور استون، جیمز کامرون و کریس کلمبوس پیشنهاد داده بود. از سوی دیگر، برتون نمیتوانست افسانه تغییر جای انسان و میمون را در زنجیر تکاملی که مت قابلا نقش یکدیگر را به عهده میگیرند، از سر بیرون کند و سرانجام تصمیم گرفت پیشنهاد فاکس را بپذیرد و این فرصت را از دست ندهد.
خب، چگونه یک اثر کلاسیک ستوده نشده را باید بازسازی کرد؟ برای کشف آن، باید تا روز اکران فیلم در 27 جولای صبر کرد.
اما یک نکته مسلم است: بازسازی و نگاه جدید تیم برتون به این فیلم و این دستمایه، شباهت زیادی به اصل اثر نخواهد داشت. در این فیلم اثری از «تیلر»، «زیرا»، «زایوس» یا «کورنلیوس» (با بازی رودی مکداول، که ستارههای نسخههای دنباله بود) نخواهیم دید و حتی پایان آخر زمانی آنکه چارلتون هستون در کنار «مجسمه آزادی» نیمه مدفون در شن، مشت بر زمین میکوبد، تکرار نمیشود. دستکم به این خاطر میتوانیم سپاسگزار باشیم، زیرا «سیاره میمونها» فیلمی بود که به زمان خاص خود تعلق داشت و اثری نبود که بازسازی دقیق و وفادارانه به اصل آن بتواند با حال و هوای روز سازگار باشد. زمانه عوض شده، سینما عوض شده و تماشاگران هم عوض شدهاند.
در واقع، نسخه جدید از نظر صحنهپردازی و فلسفه نهفته در آن، به منبع اصلی فیلم اول که رمان پییر بول به نام «سیاره میمون» نام دارد، وفادارتر مانده است. مضمون اصلی کتاب، بیش از آنکه درباره سوء استفاده انسان از تکنولوژی و دستاوردهای آن باشد، درباره تمایل و رغبت این تکنولوژی به رخوت و سکون بود. به عبارت دیگر، پییر بول میخواست این نکته را برساند که نوع بشر سرانجام مقهور جانوران هوشمند دیگری خواهد شد. این ماموریت سرانجام به گردن میمونها افتاد که بیش از انسانها شبیه خود آنان بودند و مثل آنان رفتار میکردند. خوانندگان رمان بول میتوانستند در قالب این میمونهای سخنگو، خود و اطرافیان خویش را بیابند. آرتر پ.جیکوبز تهیهکننده اصلی هم مفتون همین نکته کتاب شده بود.
جیکوبز در دهه 1960 به همه استودیوهای فیلمسازی هالیوود مراجعه کرد، ولی هیچ کدام طرح او را برای تولید این فیلم نپذیرفتند، تا اینکه ریچارد زانوک که در آن ایام مدیر تولید کمپانی فاکس بود، به این پروژه علاقه نشان داد. اما زانوک نیز، همتای دیگر سران استودیوها، بیم آن داشت که مردم با دیدن میمونهای سخنگو زیر خنده خواهند زد و فیلم را جدی نخواهند گرفت. به همین خاطر پیشنهاد کرد که جیکوبز با هزینهای معادل 5 هزار دلار، یک صحنه نمونهای را به عنوان آزمایش بسازد تا ببیند که آرایش و گریم میمونها، تا چه حد متقاعدکننده خواهد بود. نتیجه این آزمایش، کم و بیش مثبت درآمد.
ولی میمونهای فیلم جدید، با همتایان قبلی خود، مشابهت چندانی ندارند. پیشرفتهای تکنیکی در طراحی آرایش و گریم، به ریک بیکر امکان داده است تا از محدودههای کار خلاقانه جان چامبرز در نسخه اصلی که برای او یک اسکار به ارمغان آورد، پا فراتر بگذارد. موجودات ریک بیکر، بیش از نسخه اصلی شبیه میمونهای واقعی به نظر میآیند و رفتار میکنند. آنان تندتر، چابکتر و قدرتمندتر هستند و با سبعیت خاصی میدوند، میجهند و حمله میبرند. حتی دهان خود را آزادانهتر حرکت میدهند. البته آنان کماکان انگلیسی حرف میزنند و با انسانها چون حیوانات رفتار میکنند، ولی این فیلم پرهیجان تازهای، در سیارهای جدید است. در واقع، محل وقوع داستان نسخه جدید اصلا زمین نیست، بلکه جهانی موازی با آن است که تاریکتر و ابتداییتر، با جنگلهای پردرختتر و معماری کوبیستی است.
به عبارت دیگر، فیلم تازهای از تیم برتون است، که از او در گذشته فیلمهای غریبی چون «ادوارد دست قیچی»، «بتمن»، «ادوود» و «اسلیپیهالو» را دیده بودیم. تیم برتون استاد کهنهکار تلفیقهای هنرمندانه و حیرتانگیز از رفتارهای قدیمی و متمدّنانه است. او در یک گفتوگوی کوتاه تلفنی، در حالی که سرگرم تدوین فیلم جدید خود بود، چنین گفت: «این فیلم درباره میمونها و انسانهاست که رفتار تازهای را نسبت به یکدیگر در پیش میگیرند. این فیلم درباره نگاه ما به خود و دنیای ما و برداشت ما از میمونهاست. آنان چون به ما خیلی نزدیک و مشابه، و در عین حال دور هستند، مایه هراس ما میشوند».
ریچارد زانوک بار دیگر شیفته میمونها شده است. این بار، خود او تهیهکننده فیلم است. میگوید وقتی مسؤولان کمپانی فاکس با او تماس گرفتند و تصمیم خود را در مورد بازسازی فیلم، به اطلاع او رساندند، او نمیتوانست این پیشنهاد را رد کند. زانوک یکی از دلایل قبول این پروژه را، همکاری با تیم برتون ذکر میکند. زانوک در اینباره گفته است. «همیشه بر این اعتقاد بودهام که آن جهان بدیع نسخه اصلی، فرصتی برای بازسازی عرضه خواهد کرد. راستش، چند سال پیش من این نکته را به مسؤولان کمپانی فاکس گفتم و پیشنهاد کردم تا نسخه جدیدی از این فیلم ساخته شود، ولی آنان معتقد بدند که هنوز زمان مناسب آن فرانرسیده، و حالا به نظر میرسد که آن زمان مناسب، امروز است.»
فیلمنامهٔ نسخه جدید را ویلیام بویلز نوشته و لارنس کانر و مارک روزنتال آن را بازنویسی کردهاند. در یک سو آدمها قرار دارند، و در طرف دیگر میمونها و آنکه بهتر است، برنده خواهد شد. طرح قصه درباره یک سفر فضایی است که در سال 2029 رخ میدهد. انسانها و میمونهایی که از نظر ژنتیکی در آنها تحولاتی ایجاد شده و در این سفر همراه همدیگر هستند، در اثر برخورد با یک توفان عظیم الکترومغناطیسی، در فضا گم (تصویرتصویر) میشوند. مارک والبرگ خلبان سفینه است که در سیاره میمونها فرود میآید و در آنجا با میمونی روبرو میشود که از فعالان حقوق بشر است و نقش او را هلنا بونهام کارتر بازی میکند.
این جهان میمونها، به مراتب بیش از جهانی که ما میشناسیم و آدمهای آن به زحمت با یکدیگر ارتباط برقرار میکند، منسجمتر و یکدستتر است. بر این جهان، میمونها حکم میرانند. سرکرده آنان، میمونی است که نقش او را تیم رات بازی میکند. این میمون تمام قواعد و تیپهای نمونهای میمونها را نقض میکند و پدیده جدیدی است. این میمون که عصبی، غیر قابل پیشبینی و تنهاست، میتوانست در نسخه اصلی فیلم، یکی از گوریلها باشد.
خود تیم برتون که فیلم را ساخته است، تحقیقات دامنهداری در مورد رفتار میمونها انجام داده و خود را برای کارگردانی آن، به خوبی مهیا کرده بود. برتون در اینباره میگوید، «یک دلیل آنکه میمونها تا به حال دوام آورده و نسل آنها منقرض نشده، این است که خیلی قویاند. آنها واقعا آن چیزی نیستند که اکثر مردم فکر میکنند. میمونها میتوانند خیلی ترسناک باشند. آنها شاید به مردم لبخند بزنند یا زیبا و بانمک جلوه کنند، ولی در پس این برخورد دوستانه، رفتارهای تند و خشنتری نهفته است.»
در فیلم تیم برتون، میمونها بیش از آنکه متمدن باشند، حیلهگر و مکارند. در این سیاره، که انسانها و میمونها در مبارزهاند، فکر میکنید کدام موجودات با محیط بهتر تطابق حاصل میکنند و با آن بهتر تکامل مییابند؟ در نسخه جدید تیم برتون، آدمها میتوانند حرف بزنند، ولی در مجموع یا بردهاند، یا حیوانات دستآموز خانگی.
جالب اینجاست که برخی از قسمتهای این نسخه جدید، در حول و حوش «لیک پاول» در آریزونا، جایی که بخشهایی از نسخه اصلی در آن ساخته شده بود، فیلمبرداری شد و این امر یادآور خاطرات خوبی برای ریچارد زانوک است.
منتهی اینبار، بر خلاف دفعه گذشته، او به اکران مقدماتی آن در شهر فینکس ایالت آریزونا تمایل زیادی ندارد، تا به او ثابت شود که مردم از «سیاره میمونها» جدا خوششان میآید. این فیلم ارزش و محبوبیت خود را ثابت کرده است.