کارنامه هنری ریدلی اسکات، خالق گلادیاتور و هانیبال
در هالیوود رسم است که هر کارگردانی را براساس فیلم آخر-یا دو فیلم آخر- میشناسند. با این حساب، ریدلی اسکات، کارگردان خوشقریحهای که در کارنامه سینمائیش شاهکارهایی که چون «بیگانه» و «بلیدرانر» را داشت اما از زمان ساخت تلماولوئیز در سال 1991 طی مدت ده سال هیچ اثر سینمایی موفقی-چه در گیشه و چه در نزد مجامع سینمائی-نساخته بود، پیش از ساخت گلادیاتور یک مهره سوخته و نه چندان قابل اعتماد برای کمپانیهای فیلمسازی هالیوود تلقی میشد. طی این ده سال رکود و پسرفت، اسکات دو فیلم بد و خیلی بد ساخته بود؛ طوفان سفید که کم مانده بود او و گروهش را در دریا غرق کند و سرباز جین، که او را تا مرز گرفتن تمشک طلایی بدترین کارگردان پیش برد. اما حالا، همچون ماکسیموس-قهرمان فیلم گلادیاتور-کارگردان 62 ساله بریتانیایی، مجددا این سعادت را پیدا کرده است که بار دیگر کف زدن جمعیت را با خواندن نامش بشنود و نقدهای ستایشآمیز بیشماری را دریافت کند که حتی فرصت خواندنشان را نداشته باشد. فروش تعطیلات آخر هفتهٔ نخستین اکران اپیک «شمشیر و صندل» او در آمریکا 34 میلیون دلار و فروش کلی فیلم او 180 میلیون دلار بود. موفقیتی کمابیش مشابه در اروپا نیز انتظار او را میکشد.
اسکات میداند که بار دیگر به لیست کارگردانهای «الف» هالیوود و منتقدین سینمائی راه یافته است. او در این باره میگوید: «خوشحالم که گلادیاتور به چنین موفقیت عظیمی دست پیدا کرده است اما شخصا و از لحاظ کارنامهٔ حرفهایم، این موفقیت را یک نوع بازگشت حماسهآمیز تلقی نمیکنم. من جایی نرفته بودم که بخواهم بازگردم. این دقیقا طبیعت زندگی است. یک روز پائینی، فردا میتوانی در اوج باشی و یا اینکه از دیروزت هم پایینتر باشی. در دههٔ هفتاد وقتی که برای BBC آگهی تبلیغاتی میساختم زمانی رسید که به کلی از مهیا شدن امکان فیلمسازی ناامید شده بودم حتی فکرش را هم نمیکردم که یک «بیگانه» بتواند برایم معجزهساز شود. در حقیقت در 1977 و با فیلم دوئلکنندگان-قصهای غریب و جذاب از دو سرباز فرانسوی که در هربار ملاقات، با یکدیگر دوئل میکنند، مسیر پردستانداز اسکات در جادهٔ سینما، هموار شد.
دوئلکنندگان جایزه بهترین فیلم اول را در جشنواره کن از آن خود کرد و مهمتر از آن توجه مقامات فوکس قرن بیستم، را که دربدر به دنبال کارگردان مناسبی برای پروژه تریلر فضاییشان به نام «بیگانه» میگشتند به خود جلب کرد. فیلمی که تا به امروز 165 میلیون دلار در سطح جهان فروش کرده است. بلید دانر فیلم بعدی اسکات با آن دید فوتوریستی غریباش ناگهان اسکات را مبدل به فیلمسازی مهم برای منتقدان کرد. اما ساخت فیلم «افسانه» در 1985، یک اشتباه محض برای اسکات بود. حتی تام کروز نیز نتوانست حد اقل در گیشه، فیلم را نجات دهد. دیوید پوتنام تهیهکننده فیلم «دوئلکنندگان»، ضمن اینکه اسکات را نابغهای غیر قابل پیشبینی میداند بزرگترین ایراد او را به عنوان یک کارگردان در شتابزدگی و عدم اهمیت چندانش به فیلمنامه میداند. ریدلی اصلا اهمیت نمیدهد فیلمنامهای که نظرش را جلب کرده چقدر سست و پر از چاله باشد. او تنها دنبال ایدههای جذاب مطابق با سلیقهاش میگردد. وقتی آن ایدهها را پیدا میکند سعی میکند تمام خلاء و کاستیها آن را با تبحر تکنیکی خودش و با استفاده از هنر طراحان صحنه و نوپردازی متخصصین جلوههای ویژه برطرف کند. این نکته چندان نیز عجیب نیست. اسکات کارش را بعنوان یک طراح صحنه آغاز کرد و هنوز هم در درجه اول با دید یک طراح هنری به سوژه نگاه میکند. کارهای او بلا استثناء آثاری چشمنوازند، حتی اگر بعضی از آنها ذهن را به اندازه کافی به خود مشغول نکند.
یکی از مشخصههای بارز آثار اسکات، حضور قدرتمند کاراکترهای زن در فیلمهای اوست. سیگورنی ویور (یکی از کشفهای اسکات) را که در «بیگانه» مردانه با پسرعموی بزرگتر و شریر ئیتی میجنگید را حتما به خاطر دارید یا سوزان ساراندون را که در تلما و لوئیز چگونه به ضرب گلوله. فرد متجاوز را از پای درمیآورد. اسکات در این زمینه اعتراف میکند: «مادر من نودو پنج سالش است و هنوز قوی است. طی جنگ جهانی دوم، زمانی که پدرم در جبهه میجنگید، مادرم در آن واحد برای ما هم پدر بود و هم مادر. تصویر قدرتمندی که من از زنان در فیلمهایم ترسیم میکنم تماما ملهم از تاثیری است که از شخصیت مادرم گرفتهام.»
زندگی شخصی اسکات به نوعی در فعالیت سینمائی او نیز تاثیر گذاشته است. گلادیاتور در حقیقت تصیری واضح و صریح از بزرگترین دلمشغولی ذهنی اسکات است: فناپذیری. در 1980، برادر بزرگتر ریدلی اسکات-فرانک-بر اثر بیماری سرطان درگذشت. مدت کمی پس از این ضایعه، اسکات کار بر روی پروژه «بلیدرانر» را آغاز کرد؛ داستان افرادی که محکوم به فنا هستند و راه گریزی از آن ندارند. آیا اسکات در بلید رانر تحت تاثیر مرگ برادر خود بوده است؟ «از مرگ فرانک خیلی زجر کشیدم. میدانستم که وجودم ظرفیت آن را ندارد که تمام این غم را درونش بریزم. میدانستم که اگر خودم را درگیر یک فیلم جدید نکنم از غصه دق میکنم. پس به طرف پروژه بلید رانر رفتم.» حاصل کار به قول منتقد نیویورک تایمز «اثری تلخ با ظلمتی همپایه آخر الزمان» بود. نسخه اکران شده اولیه، با پافشاری و اعمال نفوذ تهیهکنندگان فیلم پایانی خلاف میل اسکات داشت (ده سال بعد فیلم با تدوینی مجدد و پایان موردنظر اسکات مجددا اکران شد) اسکات اکنون نظر متعادلتری به زندگی نسبت به آن زمان دارد: «ببینید ما همه رفتنی هستیم اما حالا که زندهایم بگذارید از آن کمال استفاده را بکنیم این فلسفه من در پایان سومین دهه فیلمسازیم است. نکتهای که مطمئنا فرانک خدابیامرز هم آن را قبول دارد.»
یک نقاشی از وقایع رم باستان، سبب شد که اسکات جلب پروژه «گلادیاتور» شود «گلادیاتور یک کار ریزبافت و مطابق سلیقه من بود؛ اثری که اگر جزئیات در آن رعایت نمیشد فیلمی به کلی هجو و بیارزش بود. روز نخست فیلمبرداری گلادیاتور در لندن را خوب بخاطر دارم. جواکین فونیکس با لباس اسپرت برای نخستینبار بود که سر صحنه حاضر میشد. او با قیافتهای بیاعتنا وارد صحنه شد؛ در یک دست سیگار داشت و در دست دیگر فندک. اما با اوین نگاهی که صحنه انداخت، مبهوت سر جای خود ایستاد و سیگار و فندک از دستش رها شد. صحنهآرایی ما دقیقا حس و حال واقع بودن در فضای امپراتوری رم باستان را به او انتقال داده بود. او از آنروز اگر لبخند میزد مثل یک رمی لبخند میزد.این خیلی مهم است. وقتی شما به بازیگر میگوئید بیا نقش امپراتور رم را برایم بازی کن، و سپس به او یک امپراطوری رم بدهید، او احساس آسایش و اطمینان بیشتری برای ایفای صحیح نقشش پیدا میکند.»
در 1995 اسکات و برادرش تونی-که در کارنامه سینمائیاش آثار پرفروشی چون «تاپ گان» و «مد سرخ» را دارد-کنترل استودیوهای شپرتن انگلستان را در دست گرفتند. اسکات به شوخی-و یا جدی-از این موضوع بعنوان «زمان تلافی» یاد میکند «هالیوود، تنها یک دهات لعنتی است که در انبارهایش صنعت فیلمسازی تلنبار شده است. من همیشه پیش خودم فکر میکردم چرا ما نباید یک صنعت فیلم معظم و بیلیون دلاری در کشورمان داشته باشیم. آمریکا در حال حاضر 75% از بازار جهانی فیلم را قبضه کرده است آخر چرا؟ ما همه میدانیم که در همین استودیو شپرتن چه محصولات بزرگی تهیه شده است. اکنون زمان آن است که غرور از دست رفته را به صنعت سینمای بریتانیا بازگردانیم. میخواهیم آرتورشاه صنعت سینمای بریتانیا باشیم.»
اسکات از زمان تصدی این پست اقدامات زیادی انجام داده است. منجمله تاسیس یک مرکز ساخت جلوههای ویژه که تا به حال ساخت جلوههای ویژهٔ آثاری چون «گلادیاتور» و «ماموریت: غیرممکن 2» را انجام داده است. اسکات میگوید: «این مرکز با استقبال روزافزونی از سوی فیلمسازان و تهیهکنندگان آمریکائی روبرو شده است. امروزه قیمتها در هالیوود آنقدر بالا رفته است که همه ترجیح میدهند فیلم خود را هر جائی بسازند الا آمریکا. از فیلمهای آمریکائی دیگری که اخیرا در بریتانیا و در استودیوهای شپرین فیلمبرداری شدهاند میتوان به نجات سرباز رایان، شکسپیر عاشق و جنگ ستارگان اپیزود اول: تهدید شبح اشاره کرد.»
این پرکاری اسکات در زمینه فعالیتهای اجرائی و تولیدی به آن معنا نیست که اسکات قصد دارد اندکاندک از حرفه فیلمسازی کنار بکشد. او در فاصله کمی از گلادیاتور، هانیبال ادامهٔ «سکوت برهها» را با بازی آنتونی هاپکینز و جولین مور کارگردانی کرده است که اکنون بر پرده سینماهای جهان است: «ساخت ادامه سکوت برهها، پاسخی به یک نیاز درونی بود، همان طراحی که در اعماق ناخودآگاه من وجود دارد. مرتب به من شعله میزند که به دنبال کشف دنیاهای جدید باشم. اما من تنها جذب سوژههائی میشوم که ناقوسها را برای من به صدا دربیاورد. هانیبال یک قصهٔ بزرگ است. قصه رویاروی یک زن قدرتمند دیگر با فناپذیری، مرگ و اهریمن.»